کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره هود آیه ۴۸ – ۳۷
۴- النوبه الاولى
(۱۱/ ۴۸- ۳۷)
قوله تعالى-: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا و کشتى کن بر دیدار دو عین ما و به پیغام ما، وَ لا تُخاطِبْنِی و با ما سخن مگوى، فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا در کار قوم بشفاعت کردن یا مهلت خواستن، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (۳۷) که ایشان بآب کشتنى اند.
وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ و کشتى میکردید[۱]، وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ و هر گاه که بر گذشتید[۲] برو، مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ گروهى از قوم او، سَخِرُوا مِنْهُ افسوس میکردند برو قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا [نوح] گفت: اگر مى افسوس[۳] دارید از ما فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ ( ۳۸) ما هم افسوس داریم هنگامى از شما چنان که شما افسوس میدارید از ما.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى آگاه شوید که آن کیست که عذاب آید و رسد باو عذابى که رسوا کند او را وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۹) و [بدانید] که آن کیست که فرو آید از خداوند برو عذابى پاینده جاودانه.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا [افسوس میکردند برو] تا آن گه که فرمان ما آمد، وَ فارَ التَّنُّورُ و از تنور تافته آب برجوشید، قُلْنَا احْمِلْ فِیها [نوح] را گفتیم بر گیر در کشتى، مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ از هر چیز که وى را جفت بود نرینهاى و مادینهاى وَ أَهْلَکَ و کسان خویش، إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مگر او که سخن حقّ بکفر وى در ازل برفت، وَ مَنْ آمَنَ و هر که گرویده است [در کشتى نشان] وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ (۴۰) و بنگروید با او مگر اندکى.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها [اللَّه] گفت: در نشینید در کشتى [و بگوئید] بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بنام خدا راندن آن و بازداشتن آن، إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۴۰) [و گوى][۴] خداى من براستى که گناه آمرز است مهربان.
وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ و مىبردى کشتى روان ایشان را فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ در موج موج چون کوه کوه، وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ و خواند بآواز نوح پسر خویش را [کنعان]، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ و با یک سو شده بود کران گرفته [از پدر و برادران و اصحاب کشتى] یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا اى پسر بیا و در نشین با ما وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ (۴۱) و با کافران مباش.
قالَ سَآوِی إِلى جَبَلٍ پسر گفت: من با کوهى شوم، یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ که مرا نگاه دارد از آب، قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ [نوح] گفت هیچ نگاه دارنده نیست امروز از فرمان خداى، إِلَّا مَنْ رَحِمَ مگر اللَّه که هم او بخشاید، وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ [تا در سخن بودند] موج میان ایشان در آمد، فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ (۴۲) [و پسر را ببرد] و از غرق کردگان گشت.
وَ قِیلَ و گفتند [پس از هلاک غرق شدگان]: یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى- زمین فرو بر تو آن آب خویش که بر انداختهاى وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی و اى آسمان تو بازگیر آن آب که فرو گذاشتهاى، وَ غِیضَ الْماءُ و آب زمین در زمین فرو بردند، وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار بر گزاردند، وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِ و کشتى آرام گرفت بر سر کوه جودى، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۳) و اللَّه گفت: دورى و لعنت باد این گروه ستمکاران را بر خویشتن.
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ نوح [چون خواست که از کشتى فرو آید] خداوند خویش را خواند بآواز، فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی گفت خداوند من پسر من از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُ و وعده تو راست است، وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ (۴۳) و تو راست حکمتر حاکمانى و با دادتر داوران.
قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ گفت: اى نوح آن پسر از کسان تو نبود، إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ که او کسى بود که کار نه نیک میکرد، فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ هان نگر که از من چیزى نخواهى که ترا بآن دانش نیست [و ندانى که چه میخواهى]، إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۴۵) من ترا پند مىدهم تا از نادانان نباشى.
قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ نوح گفت خداوند من فریاد خواهم بتو، أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ که چیزى خواهم از تو که مرا بآن دانش نیست و ندانم که چه میخواهم، وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی و اگر بنه آمرزى مرا و بنه بخشایى بر من، أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۴۷) از زیان کاران یکى باشم.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ اللَّه گفت اى نوح فرودآى [از نردبان کشتى] بِسَلامٍ مِنَّا بسلامتى و تحیّتى از ما [بر تو] وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ و برکات از ما بر تو، وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ و بر گروهانى که از پشت این پسران بود نىاند که با تواند، وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ و گروهانى خواهند بود که ایشان را برخوردارى این جهان دهیم ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۸) و آن گه بایشان رسد از ما عذابى دردنماى.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا اى- اعمل السفینه بِأَعْیُنِنا اى بمرئى منّا و بمنظر منّا. و قیل: على اعیننا کقوله: وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی یقال: ما زال فلان بعینى حتى و اراه عنّى الجدار، و درین آیت «اعین» گفت و در جاى دیگر در قرآن بِأَعْیُنِنا و آن بمعنى عینین است، بو موسى اشعرى گوید: که مصطفى (ص) گفت:
«الاثنان فما فوقهما جماعه
و این در عربیت سائر است و سائغ وَ وَحْیِنا یعنى- على ما اوحینا الیک من صفتها و ذلک انّه لم یدر کیف یصنع فاوحى اللَّه الیه ان اصنعه مثل جوجوء[۵] الطائر لیشقّ الماء. و قیل: بوحینا الیک ان اصنعها وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا اى- لا تراجعنى فى امهالهم نهى ان یشفع لهم، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ بالطوفان، و قیل: المراد بقوله: فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا زوجته واغله و ابنه کنعان. ابن عباس گفت: جبرئیل آمد و تخم ساج آورد و گفت این را بکار تا درخت روید و از آن کشتى ساز پس چون آن درخت برآمد و ببالید و ببرید و خشک گشت مزدوران را بدست یارى گرفت تا آن کشتى بساختند هزار و دویست گز طول آن بود و ششصد گز عرض آن و سى گز ارتفاع آن. و قیل:
کان طولها ثلاثمائه ذراع و عرضها خمسین ذراعا و بابها فى عرضها. بدانکه[۶] سه طبقه ساخت: طبقه علیا مردمان را و طبقه وسطى چهارپایان و مرغان را و طبقه سفلى وحوش و سباع و هوام را. و از ابتداى درخت کشتن تا پرداختن کشتى صد سال در آن شد، اما کشتى بدو سال بپرداخت.
وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ربّ العزّه میگوید جلّ جلاله:
هر گاه که بر گذشتید[۷] بدو نفرى از قوم وى چون کشتى میکرد برو افسوس مى کردند و مى گفتند[۸]: یا نوح صرت نجارا بعد النبوه، پس از آنکه پیغامبر بودى درودگر گشتى؟ و از میان پیغامبران دو کس درودگر بود یکى نوح دیگر زکریا و افسوس کردن ایشان آن بود که مى گفتند: اى نوح چیست این که مى- کنى؟ گفت: کشتى که بر سر آب رود، گفتند: کیف تجرى السفینه فى البرّ؟ اینجا خشک زمین است بر خشک زمین[۹] کشتى چون رود؟ هم چنان افسوس میداشتند و با یکدیگر مى خندیدند، نوح گفت: إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا الیوم فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ عند نزول العذاب کَما تَسْخَرُونَ الان، قیل: معناه نجازیکم على سخریّتکم، و قیل:
نستجهلکم کما تستجهلون. آن گه ایشان را خبر کرد که عاقبت ایشان چه خواهد بود، گفت:
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ من، استفهام است بمعنى: اىّ، و موضع آن رفع، و التقدیر فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ فیما بعد ایّنا اولى بالاستهزاء و ایّنا احمد عاقبه و ایّنا یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ یهلکه و یفضحه وَ یَحِلُ ینزل عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ دایم علیه.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا بعذابهم و بهلاکم وَ فارَ التَّنُّورُ یعنى جعل علامه ل: نوح مبتدأ الغرق فوران تنّور ملاى نارا. حسن گفت: تنورى بود از سنگ ساخته در خانه نوح که اهل وى در آن نان مى پخت. ربّ العزّه بر جوشیدن آب از آن تنور تافته بوقت نان پختن علامتى ساخت نزول عذاب را، میگویند: روز شنبه بود که زن نوح رحما نام وى، آن تنور تافته بود تا نان پزد ناگاه آب برآمد و نوح را خبر کرد، نوح در کشتى نشست با اصحاب وى. شعبى گفت: اتّخذ نوح السفینه فى جوف مسجد الکوفه و کان التنور على یمین الداخل[۱۰] ممّا یلى باب کنده، و قیل:
کان فى ارض الهند، و قیل: کان ب: الشام فى موضع یدعى عین ورده. و قیل: فارَ التَّنُّورُ کنایه عن اشتداد الامر و صعوبته کما یقال: حمى الوطیس اذا اشتد الحرب، و قیل:
التنور- وجه الارض. یعنى- اذا رأیت الماء قد فار على وجه الارض فارکب انت و اصحابک السفینه، و قیل: فارَ التَّنُّورُ اى- طلع الفجر. و الاکثرون على انه تنور الخابزه کما ذکرنا.
قُلْنَا احْمِلْ فِیها اى- فى السفینه مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ. قرأ حفص: مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ بتنوین لام کلّ، و کذلک فى المؤمنین، و المعنى: من کل شىء فحذف المضاف الیه و نوّن کلا بعد حذف المضاف الیه، و زوجین نصب مفعول احْمِلْ و المراد احمل فى السفینه من کل شىء او من کل صنف من الحیوان زَوْجَیْنِ ذکرا و انثى، ثم قال: اثْنَیْنِ على سبیل التأکید و التحقیق. و قرأ الباقون: مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ مضافا غیر منون فى السورتین.[۱۱] و الوجه ان کلا اضیف الى الزوجین و جعل قوله: اثْنَیْنِ مفعول احْمِلْ و المعنى: احمل اثنین من کل زوجین، اى- احمل من کل شىء له زوج اثنین ذکرا و انثى، و الزوج فى کلام العرب کل واحد معه قرین، و الاثنان زوجان، یقال: علیه زوجا نعل اذا کان علیه نعلان و کذلک عنده زوجا حمام.
قال اللَّه تعالى: وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى فالذّکر زوج للانثى و الانثى زوج للذّکر. وَ أَهْلَکَ یعنى- ولدک و عیالک إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنى- تقدّم قولى لک «لا تخاطبنى فیه» و هو ابنه کنعان و امرأته واغله. و قیل:
إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنى- من کان فى علم اللَّه انّه یغرق بکفره. وَ مَنْ آمَنَ اى- و احمل من صدّقک من المؤمنین.
وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ مفسران گفتند: این قلیل هشتاد بودند، چهل مرد و چهل زن، و هشتاد در کثرت امّت نوح اندک باشد و درستتر[۱۲] آنست که در کشتى کم از ده تن بودند، نوح بود و زن وى و سه پسر [نوح][۱۳]: سام و حام و یافث و زنان ایشان. و اصاب حام امرأته فى السّفینه فدعا نوح ان تغیّر نطفته فجاء بالسّودان. هر چه در کشتى بودند از آدمى همه عقیم گشتند بى فرزند مگر این سه پسر نوح که عالمیان امروز همه از فرزندان ایشاناند یافث پدر ترک است و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، ساکنان حدود مشرق تا بمهبّ شمال ایشاناند. و حام پدر سیاهان است. سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان. و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صباست باقى همه فرزندان ساماند و سام را پنج پسر بود:
ارم مهینه ایشان پدر عاد و ثمود و عالم پدر خراسان و یفر پدر روم[۱۴] و اسود پدر فارس و نزل کل رجل منهم مع ولده فى الارض الّتى سمّیت و نسبت الیه، و گفتهاند: ششم پسر وى ارفخشد[۱۵] و هو الّذى ینتهى الیه نسب الرسول (ص) و بعد از نوح خلیفه وى بر فرزندان نوح، سام بود و بعد از سام، ارفخشد و الّذى تسمّیه العجم، ایران. و هو الّذى بنى ارض العراق فاختصها لنفسه فسمّى ایران شهر و بعد از ارفخشد، شالخ بود پسر وى و بعد ازو برادرزاده وى جمّ بن و یونجهان بن ارفخشد و هو الّذى ثبت ارکان الملک و بنى معالمه و اتخذ یوم النوروز عیدا و فى زمان جم تبلبلت الالسن ب: بابل و ذلک انّ ولد نوح کثروا بها فشحنت بهم و کان کلام الجمیع السریانیه و هى لغه نوح فاصبحوا ذات یوم و قد تبلبلت السنتهم و تغیّرت الفاظهم و ماج بعضهم فى بعض فتفرّقت کلّ فرقه جهه من جهات العالم باللّسان الّذى علیه اعقابهم الى الیوم. و عن ابن عباس قال: قال الحواریون، ل: عیسى (ع) لو بعثت من شهد السّفینه فحدّثنا عنها، فانطلق بهم حتّى انتهى الى کثیب من تراب فاخذ کفّا من ذلک التّراب بکفّه قال: أ تدرون ما هذا؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال: هذا قبر سام بن نوح فضرب الکثیب بعصاه فقال قم باذن اللَّه فاذا هو قائم ینفض التّراب عن راسه قد شاب. قال له عیسى (ع): هکذا اهلکت؟ قال: لا، متّ و انا شاب و لکنّى ظننت انّها السّاعه فمن ثمّ شبت.
قال: حدّثنا عن سفینه نوح. قال: کان طولها الف ذراع و مائتی ذراع و عرضها ستّمائه ذراع و کانت ثلاث[۱۶] طبقات فطبقه فیها الدّوابّ و الوحش و طبقه فیها الانس و طبقه فیها الطّیر، فلمّا کثرت فیها ارواث الدّوابّ اوحى اللَّه الى نوح ان اغمز ذنب الفیل فغمزه فوقع منه خنزیر و خنزیره فاقبلا على الرّوث. فلمّا وقع الفار فى السّفینه جعل یقرضها و حبالها و ذلک انّ الفار توالدت فى السّفینه فاوحى اللَّه الى نوح ان اضرب بین عینى الاسد فضرب فخرج من منخره سنّور و سنّوره فاقبلا على الفاره، فقال له: یا عیسى (ع) کیف علم نوح ان البلاد قد غرقت؟ قال: بعث الغراب یاتیه بالخبر فوجد جیفه فوقع علیها فدعا علیه بالخوف، فلذلک لا یالف البیوت ثم بعث الحمامه فجاءت بورق زیتون بمنقارها و طین برجلیها فعلم انّ البلاد قد غرقت قال فطوّقها الحمره الّتى فى عنقها و دعا لها ان تکون فى انس و امان فمن ثمّ تالف البیوت. قال: فقالوا یا رسول اللَّه:
الا ننطلق به الى اهلنا فیجلس معنا و یحدّثنا، قال: کیف یتبعکم من لا رزق له. قال فقال له: عد باذن اللَّه فعاد ترابا.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها اى- قال اللَّه ارکبوا فیها. و قیل: قال لهم نوح ارکبوا فى السّفینه. یقال: رکب الدّابّه و رکب فى الفلک. قال ابن عباس: اوّل ما حمل نوح فى الفلک من الدّواب الذّره، و آخر ما حمل الحمار، فلمّا دخل الحمار و دخل صدره تعلّق ابلیس بذنبه فلم یستقلّ رجلاه فجعل نوح یقول: ویحک ادخل فینهض فلا یستطیع حتّى قال نوح: ویحک ادخل و ان کان الشیطان معک. کلمه سبقت على لسانه.
فلمّا قالها نوح، خلى الشیطان سبیله فدخل و دخل الشیطان معه فقال له نوح: ما ادخلک علىّ یا عدوّ اللَّه؟ فقال: الم تقل ادخل و ان کان الشیطان معک؟ قال: اخرج عنّى یا عدوّ اللَّه قال: لا بد من ان تحملنى معک. فکان فیما یزعمون فى ظهر الفلک.
و قیل: انّ ابلیس و اولاده صاروا ریاحا فطاروا فى الهواء الى ان نضب الماء عن وجه الارض.
و گفته اند که مار و کژدم آمدند، گفتند: یا نوح ما را در نشان در کشتى نوح گفت:
ننشانم که سبب مضرّت و بلیّت اید، ایشان گفتند: ما را در نشان که با تو عهد کردیم که هر که نام تو برد، او را نگزیم و نرنجانیم اکنون هر که از مضرّات ایشان ترسد تا این آیت برخواند: سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، فانّهما لا تضرّانه. وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها نوح گفت: در نشینید در کشتى بنام خداى گوئید:
بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها- قرائت حمزه و کسایى و حفص مَجْراها بفتح میم است، اى- جریها- بنام خدا است رفتن آن. باقى «مجراها» خوانند، اى- اجراؤها و ارساؤها بنام خداى راندن آن و بازداشتن آن و بر ضمّ میم، «مرسیها» همه متفق اند
و در شواذّ خوانده اند مَجْراها وَ مُرْساها بنام خداى که رواننده آنست و بدارنده آن زجاج گفت: باللّه تجرى و به تستقرّ، بنام اللَّه کشتى مىرفت و بنام وى قرار مىگرفت و هر گه که نوح خواستى تا کشتى روان شود گفتى: بِسْمِ اللَّهِ روان گشتید و چون خواستى که بایستد گفتى بِسْمِ اللَّهِ بایستادید.
إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ لمن آمن منهم رَحِیمٌ حین خلصهم. و
عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «امان لامتى من الغرق اذا رکبوا السفن فى البحران یقولوا بسم اللَّه الملک و ما قدروا اللَّه حق قدره»،
بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ چون نوح در کشتى نشست و اصحاب وى، فرمان دادند تا آسمان آب فرو گذاشت چنان که اللَّه گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ و زمین آب خویش برانداخت از هفتم طبقه زمین و چشمه ها روان گشت چنان که گفت: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً چون هر دو آب بهم رسید و درهم شد، باد هاى عواصف فروگشادند تا در میان آب افتاد و آن را موجها کرد همچون کوههاى عظیم، اینست که ربّ العزّه گفت: وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ الموج جمع موجه کتمر و تمره، و الموج حرکه الماء الکثیر بدخول الرّیاح الشّدیده فى خلاله.
وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ و اسمه کنعان و قیل یام، و قیل عرویا، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ من السّفینه، و قیل: بمعزل عن دین اللَّه، و العزله البعد. یا بُنَیَ قرائت عامّه قرّاء کسر، «یا» است مگر عاصم که بفتح یا خواند، فمن کسر فلانّه حذف یاء المتکلّم فبقیت الکسره قبلها لیدلّ علیها، کما تقول: یا غلام، و من فتح فلانّه قلب یاء الاضافه الفا لخفّه الفتحه ثمّ حذف الالف کما تحذف الیاء من یاء غلام.
ارْکَبْ مَعَنا باظهار، قرائت نافع است و ابن عامر و حمزه و یعقوب و بزى از ابن کثیر، و ترک الادغام فى مثل هذا اصل لانّ الحرفین من کلمتین و هما متقاربان لا مثلان. باقى بادغام خوانند لأنّهما حرفان متقاربان من مخرج واحد فلمّا کانا من مخرج واحد اشبها المثلین فحسن ادغام احدهما فى الآخر. نوح گفت مر پسر خویش را:
ارْکَبْ مَعَنا یعنى- اسلم و ارکب، او را بر کشتى میخواند بشرط ایمان. و گفته اند:
این پسر منافق بود اظهار ایمان مى کرد ازین جهت نوح او را میخواند، و اگر نوح آن نفاق از وى شناختید و از ایمان وى نومید بودید او را نخواندید.
قالَ: سَآوِی إِلى جَبَلٍ گفته اند: آن پیشین کشتى بود که خلق دیده بودند در جهان، و او مى ترسید که در آن نشیند گفت: من در کشتى نیارم آمد، آن گه گفت:
سَآوِی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ اى- من الغرق قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفته اند: این عاصم بمعنى معصوم است، کماء دافق و عیشه راضیه، میگوید: هیچ نگاه داشته نیست امروز از فرمان خداى و عذاب او إِلَّا مَنْ رَحِمَ استثنا منقطع است یعنى- لکن من رحمه اللَّه معصوم، موضع مِنَ نصب است برین قول. و اگر گوئیم استثنا صحیح است موضع مِنَ رفع باشد، یعنى- من رحم هو اللَّه عزّ و جلّ، اى- لا عاصم الّا اللَّه وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ اى- بین نوح و ابنه، و قیل: بین ابنه و الجبل فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ اى- صار من المهلکین بالماء. روى انّ ابن نوح بنى من الزّجاج بیتا وقت اتّخاذ ابیه السّفینه فلمّا رکب نوح السّفینه دخل ابنه فى البیت الّذى اتّخذه من من الزّجاج ثمّ انّ اللَّه تعالى سلّط علیه البول فأخذ یبول حتّى امتلأ ذلک البیت الزّجاجىّ من بوله فغرق کلّ فى ماء البحر و غرق ابن نوح فى بوله لیعلم انّه لا مفرّ من القدر. مفسّران گفتند: شش ماه نوح و اصحاب وى در کشتى بودند دهم رجب در کشتى بودند، و روز عاشورا از کشتى فرو آمدند، و درستتر آنست که هفت ماه در کشتى بودند و ارتفاع آب در زمین چندان بود که بهمه کوههاى عالم سى گز آب بر گذشته بود و بروایتى پانزده گز، و روى انّه کان لامراه صبىّ صغیر و کانت تحبّه فحملته الى الجبل وقت الغرق فلمّا غشیها الماء، رفعته فوق صدرها ثم فوق منکبها ثمّ شالت به نحو السّماء بیدیها فلمّا ألجمها الماء طرحته فقال اللَّه ل: نوح:
لو رحمت احدا لرحمت المرأه و ابنها. و قیل: رکب نوح السّفینه فى اوّل یوم من رجب فمرّت بالبیت و طاف به سبعا و قد رفعه اللَّه من الغرق و جرت السّفینه بهم الى یوم النحر وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِ یوم النحر[۱۷] فمکثت علیه شهرا حتى جفّت الارض و خرجوا منها یوم عاشوراء فصام نوح و من معه شکرا للَّه عزّ و جل.
وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی یعنى- قال اللَّه للارض بعد تناهى الامر فى هلاک قوم نوح یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى- تشرّبیه و تنشفیه، اللَّه تعالى فرمان داد بزمین که آب خویش در اجزاى خویش فرو بر، میگویند: لختى از آن بقاع زمین استعصا نمود و سر وازد ازین فرمان، تا ربّ العالمین آب وى تلخ و شور گردانید و آن زمین شورستان کرد. وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی اى- یا سحاب امسکى عن انزال المیاه. وَ غِیضَ الْماءُ اى- و نقص الماء فذهب و نضب و مصدره الغیض و الغیوض، یقال: غاض الماء یغیض، اذا غار فى الارض، و غاضه اللَّه اى- نقصه، لازم و متعدّ کما یقال: زاد الشیء و زدته. وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى- فرغ من محازاه الاعداء، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَهِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ یعنى- فرغ من محاسبه الاعداء و مجازاتهم وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِ یعنى- استقرّت السّفینه على جبل الجودى و هو جبل معروف بناحیه الموصل و قیل: فى جزیره الشام من وراء آمد. وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ بعدا مصدر موضوع موضع الامر- میگوید:
دورى بادا و لعنت این گروه ظالمان را، این از کلمتهاى نفى ندامت است که اللَّه بآن خویشتن را از پشیمانى تنزیه کرد چنان که جایى دیگر گفت: «أَلا بُعْداً لِعادٍ» «أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» «أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ» «وَ لا یَخافُ عُقْباها» هم از این باب است. آنچه موسى را گفت: فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ و از شعیب باز گفت: فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ و لیس ربّنا بجبّار یبدو له ندامه او یخاف عاقبه، اجمع المعاندون على ان طوق البشر قاصر عن الإتیان بمثل هذه الآیه، بعد ان فتشوا جمیع کلام العرب و العجم فلم یجدوا مثلها فى فخامه الفاظها و حسن نظمها و جوده معانیها فى تصویر الحال مع ایجاز من غیر اخلال.
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی و قد وعدتنى ان تنجینى و اهلى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَهْلَکَ بار خدایا تو مرا گفته اى که ترا و کسان ترا از غرق برهانم و این پسر از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ ربّ العالمین او را جواب داد که: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ اى- من اهل دینک. و قیل: لیس من اهلک الّذین وعدتک انجاءهم. روایت کنند از على [مرتضى][۱۸] (ع) که گفت
لم یکن ابنه و انّما کان ابن امرأته من زوج آخر، و لهذا قال: من اهلى و لم یقل: منّى.
و قیل: کان لغیر رشده و هذا غیر صحیح لانّ اللَّه تعالى عصم انبیاءه من مثله، و حمل المفسّرون. قوله فَخانَتاهُما على-الدّین لا على الفراش یعنى- احدیهما کانت تخبر النّاس انّه مجنون و الأخرى کانت تدلّ على الاضیاف. و قال ابن عباس: ما بغت امراه نبىّ قط. یکى از سعید جبیر پرسید که إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی این پسر نوح بود یا نبود. سعید خشم گرفت، گفت: سبحان اللَّه لا اله الّا اللَّه» خداى میگوید جلّ جلاله با رسول خویش که پسر وى بود و تو مىگویى که نبود، آن گه گفت: کان ابنه و لکنّه کان مخالفا فى النیّه و العمل و الدّین فمن ثمّ قال: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ بکسر المیم و فتح اللّام و نصب غَیْرُ قرأها الکسایى و یعقوب، و الوجه انّ الضمیر فى إِنَّهُ لابن نوح و المعنى: انّ ابنک عمل غیر صالح، و التقدیر: عمل عملا غیر صالح فحذف الموصوف و اقیم[۱۹] الصّفه مقامه. میگوید:
اى نوح او از کسان تو نبود که کار نیک نمیکرد[۲۰] یعنى- که در دین و نیّت و عمل مخالف تو بود. و قرأ الباقون عَمَلٌ بفتح المیم و رفع اللّام منوّنه و رفع غَیْرُ و الوجه انه یجوز ان یکون الضمیر فى إِنَّهُ لابن نوح ایضا فیکون على حذف المضاف، و التقدیر انّ ابنک ذو عمل غیر صالح فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و یجوز ان یکون الضّمیر فى إِنَّهُ للسّؤال، و التّقدیر انّ سؤالک، ما لیس لک به علم عمل غیر صالح.
یعنى- این گفت که تو مرا گفتى اى نوح کارى نه نیک است و آن گفت وى خلاص خواستن پسر بود پس از آنکه کفر وى شناخته بود و دانسته. و گفته اند خلاص وى خواستن بود پس از آنکه گفت: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً فَلا تَسْئَلْنِ درین کلمت سه قرائت است تَسْئَلْنِ بفتح لام و نون و نون مشدّد قرائت ابن کثیر است و بفتح لام و کسر نون و نون مشدد قرائت نافع و ابن عامر است و لکن ورش و اسماعیل از نافع اثبات یاء روایت کرده اند در حال وصل نه در حال وقف، و قالون حذف یاء روایت کرده در هر دو حال، و بصریان و کوفیان تَسْئَلْنِ خوانند بسکون لام و کسر نون مخفّف، و از بصریان ابو عمرو یاء اثبات کند در حال وصل دون الوقف، و یعقوب در هر دو حال اثبات کند و کوفیان در هر دو حال حذف کنند و اصل کلمه فَلا تَسْئَلْنِ[۲۱] بجزم لام است بر معنى نهى و دخلته النّون الثقیله للتّوکید، معنى آنست که مپرس آنچه علم آن بر تو پوشیده کرده ام و ندانى که در حکم من جائز است إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ اینجا، لا، مضمر است یعنى- ان لا تکون من الجاهلین. و قیل: معناه: ان تکون من الجاهلین فتظنّ انى لا افى[۲۲] بوعد وعدته.
پس نوح بزلّت خویش معترف شد، گفت: رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ اى- استجیر بک أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ اى- ان اتکلف مسئلتک ما لا اعلم ممّا استاثرت بعلمه وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی ذنبى بسئوالى وَ تَرْحَمْنِی بفضلک و تنقذنى من غضبک أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ الهالکین.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ انزل من السفینه الى الارض بِسَلامٍ مِنَّا اى- بسلامه و خلاص من المکاره و الهلاک. قال: عمر بن الخطاب لمّا استقرّت السفینه على الجودى لبثت ما شاء اللَّه ان یلبث ثمّ انه اذن له فهبط على الجبل فدعا الغراب فقال ائتنى بخبر الارض فانحدر الغراب على الارض و فیها الغرقى من قوم نوح فوقع على جیفه من قوم نوح فابطاء علیه فلعنه، و دعا الحمامه فوقعت على کف نوح فقال: اهبطى فأتینى بخبر الارض فانحدرت فلم تلبث الّا قلیلا حتى جاءت. تنفض ریشه فى منقارها.
و روى انها اتته بورق الزیتون فى منقارها و الطّین فى رجلیها، فقالت: اهبط فقد انبتت الارض. قال نوح: بارک اللَّه فیک و فى بیت یؤویک و حبّبک الى النّاس لولا ان یغلبک النّاس على نفسک لدعوت اللَّه ان یجعل رأسک من ذهب. و قیل: بِسَلامٍ اى- بتحیّه و بتسلیم مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ یعنى- زیادات فى نسلک حتّى صار ابا البشر بعد آدم و ان بنى آدم کلّهم من ذلک الیوم من بنیه الثلاثه، البیض من سام، و الحمر من یافث، و السّود من حام. اینست که رب العالمین گفت: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ ادرکت البرکه کلّهم فتنا سلوا و ادرک السلام بعضهم فاسلموا. ذلک قوله: وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ اى- و على قرون من ذریّه من معک من ولدک و هم المؤمنون منهم، ثمّ استأنف الکلام فقال:
وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ فى دنیاهم، یعنى- الامم الکافره من ذریّته ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ امّا عاجلا و امّا آجلا، قال: محمد بن کعب القرظى: دخل فى ذلک السلام کل مؤمن و مؤمنه الى یوم القیمه و کذلک فى ذلک العذاب و الامتاع کلّ کافر و کافره الى یوم القیامه.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا نوح را فرمان آمد از روى شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتى ساز و درو نشین تا از طوفان برهى و از روى حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وى ندا آمد که دریاى نفس در پیش دارى دریاى مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر. و نهنگان جان رباى بر رصد، و ناچار بر آن عبره مىباید کرد تا بساحل امن رسى، از اخلاص کشتى ساز بسه طبقه یکى خوف و دیگر رجا و سوم[۲۳] رضا، وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهبّ صباى اطلاع ما بدار. اینست که گفت: بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از روى اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو[۲۴] محمول لطف مایى و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده. این همانست که مصطفى (ص) گفت:
«الا فتسلکون جسرا من النّار یطأ احدکم الجمره فیقول الجسر، یقول ربّک عزّ و جلّ او انه کرامتى
بزرگوار است و لطفى بىنهایت که فردا ربّ العزّه بر گذرگاه صراط با بنده عاصى کند، فمرّه یقف و مرّه یعثر. مىافتد و مىخیزد و رب العزّه داند که بنده را جز وى فریادرس و دستگیر[۲۵] نیست. بجلال تعزّز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیرى[۲۶] کند. در خبر مى آید که رحمت اللَّه بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر[۲۷] تقدیرا فرزندى هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفقتر و مهربانتر بود.
پیر طریقت گفت: الهى! تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت، و تا برّ تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الهى! ما نه ارزانى بودیم تا ما را بر گزیدى، و نه ناارزانى بودیم که بغلط گزیدى، بلکه[۲۸] بخود ارزانى کردى تا برگزیدى و بپوشیدى عیب، که مى دیدى.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ چون سلطان عظمت و بىنیازى و جلال عزت قهارى بنعت سیاست کمینگاه مکر بر آن بى حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که: «احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتى نشان که وى امروز از رستگارانست[۲۹] و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان. ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتى افکند نوح سر وازد که این جاى خواندگان است، نه جاى راندگان. ابلیس گفت: اما علمت انّى مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و لا مکان الیوم الا فى سفینتک. ندا آمد که اى نوح، ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید:
در رشته کشند با جواهر شبهى.
عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارْکَبْ مَعَنا و ابلیس دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانى که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید: من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بسم اللَّه سلامه الخلق، و باللّه نجاه الخلق، بسم اللَّه شفاء عند کلّ بلیّه، و سلوه عند کلّ حسره، و حبره عند کلّ ترحه، بنام خداست آرام دل مؤمنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیده آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است، و فناى قدس او عظیم، سراپرده قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخى کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان. نبینى نوح را که بستاخى کرد، گفت: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی تا او را جواب دادند که إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ موسى (ع) همچنین[۳۰] بر بساط جلال و عظمت انبساطى نمود؛ بى دستورى دیدار خواست، گفت: «ارنى» جواب آمد که: لَنْ تَرانِی، باز مصطفى (ص) شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلى رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستورى چه دهد، ندا آمد که یا محمد سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى دستورى دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشاى، و ما را بپاکى بستاى، مصطفى (ص) در نگرست جلال و عظمت و کبریاى الوهیّت بى نهایت دید، دانست که کمال ثناى مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثناى خود همچون[۳۱] چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایى دهد، و قطره در دریاچه افزاید، همین کلمت[۳۲] گفت:
«لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»
فرمان آمد که اى محمد بستاخى کن بخواه تا بخشم، بگوى تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.
من آن توام تو آن من باش ز دل | بستاخى کن چرا نشینى تو خجل | |
[۱] ( ۱)- میکردى( ج)
[۲] ( ۲)- برگذشتى( ج)
[۳] ( ۳)- افسوس میدارید( ج)
[۴] ( ۴)- و بگو( ج)
[۵] ( ۱)- الجؤجؤ، من الطائر و السفینه: الصدر.( المنجد).
[۶] ( ۲)- و آن گه( الف)
[۷] ( ۱)- بر گذشتى( ج).
[۸] ( ۲)- میگفتند( ج).
[۹] ( ۳)- زمین خشک( ج)
[۱۰] ( ۱) الداخلى( ج).
[۱۱] ( ۲)- یعنى درین سوره و در سوره مؤمنین.
[۱۲] ( ۳)- درستر( الف).
[۱۳] ( ۴)- منحصر به نسخه الف است.
[۱۴] ( ۱)- وؤم( الف).
[۱۵] ( ۲)- آرفخشد( الف).
[۱۶] ( ۳)- ثلاثمائه( الف)
[۱۷] ( ۱)- یوم النحر دهم ذیحجّه( منتهى الارب).
[۱۸] ( ۱).( ج)
[۱۹] ( ۱)- اقیمت( ج).
[۲۰] ( ۲)- کار نه نیک کرد( الف).
[۲۱] ( ۳)- لا تسئل( ج)
[۲۲] ( ۱)- اوفى( الف)
[۲۳] ( ۱)- سیوم( الف).
[۲۴] ( ۲)- در دور دار( الف).
[۲۵] ( ۳)- دست گیر( الف).
[۲۶] ( ۴)- دست گیرى( الف)
[۲۷] ( ۵)- و گر( ج).
[۲۸] ( ۶)- بل که( الف).
[۲۹] ( ۱)- رستگان( الف).
[۳۰] ( ۱) هم چنین( الف).
[۳۱] ( ۲)- هم چون( الف).
[۳۲] ( ۳)- کلمه( ج).
کشف الأسرار و عده الأبرار، ج۴