آل عمران - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره آل عمران آیه ۱۲۲-۱۱۷

۲۱- النوبه الاولى‏

(۳/ ۱۲۲- ۱۱۷)

قوله تعالى: مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ‏ مثل آنچه نفقت میکنند، فِی هذِهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا درین زندگانى این جهان، کَمَثَلِ رِیحٍ‏ چون مثل بادى است، فِیها صِرٌّ در آن باد سرماى سخت بود، أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ‏ که رسد ناگاه بکشته‏زار گروهى، ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏ که ستم کردند بر خویشتن (و مستحق عقوبت گشتند)، فَأَهْلَکَتْهُ‏ تا آن بر ایشان تباه کرد، وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ‏ و ستم نکرد اللَّه بر ایشان‏ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ‏ (۱۱۷) و لکن ایشان بر خویشتن ستم میکنند.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مگیرید دوست از دل، مِنْ دُونِکُمْ‏ از بیرون خویشتن‏ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا که هیچ در کار شما سستى نکنند بتباهى. وَدُّوا دوست دارید و شاد بید و خواهید، ما عَنِتُّمْ‏ آنچه شما در آن بید از عنت، قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ‏ پیداست زشتى و نابکارى از دهنهاء ایشان، وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ و آنچه که نهان میدارد دلهاى ایشان مه است از آنچه از زبانها پیداست. قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ‏ پیدا کردیم شما را سخنان، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ‏ (۱۱۸) اگر خرد دارید.

ها أَنْتُمْ أُولاءِ آگاه بید شماها که اینانید، تُحِبُّونَهُمْ‏ دوست میدارید ایشان را، وَ لا یُحِبُّونَکُمْ‏ و ایشان دوست نمیدارند شما را، وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ‏ و شما گرویده‏ اید بقرآن و دین همه. وَ إِذا لَقُوکُمْ‏ و چون ایشان شما را بینند قالُوا آمَنَّا گویند: ما گرویده ‏ایم‏ وَ إِذا خَلَوْا و چون بى ‏شما بر یکدیگر رسند، عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ بر شما انگشتان خایند از خشم و کین.

قُلْ‏ بگوى‏ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ‏ میرید بدرد خشم خویش، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۱۹) خداى دانا است بهر چه در دلهاى است.

إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ اگر بشما رسد نیکویى، تَسُؤْهُمْ‏ ایشان را تا سائین‏[۱] کنند آن نیکویى، وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَهٌ و اگر بشما رسد بدى، یَفْرَحُوا بِها شاد شوند بآن، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا و اگر شکیبایى کنید و پرهیز نگه دارید، لا یَضُرُّکُمْ‏ نگزاید شما را، کَیْدُهُمْ شَیْئاً ساز بد ایشان هیچ چیز، إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (۱۲۰) خداى بآنچه ایشان میکنند دانا است.

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ‏ یاد دار که بیرون شدى از خانه و کسان خویش، تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ‏ مى‏ ساختى مؤمنان را مَقاعِدَ لِلْقِتالِ‏ نشستگاههاى جنگ را، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‏ (۱۲۱) و اللَّه شنوا است و دانا.

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ‏ آن گه که آهنگ کرد و خواست دو گروه‏ مِنْکُمْ‏ از شما أَنْ تَفْشَلا که بد دل شوند، وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما و اللَّه خود یار ایشان است‏ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ‏ (۱۲۲) و بر خداى است پشتى داشتن مؤمنان و باوست سپردن کار ایشان.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ‏- گفته‏ اند: این نفقات مشرکین مکه است در معاداه مصطفى (ص). چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ الآیه … ربّ العالمین در آیت پیش باز نمود که کافران را مال و فرزند هیچ بکار نیاید، و سودمند نبود. و ذلک فى قوله: لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ‏ و درین آیت بیان کرد که سودمند نیست ایشان را، و زیان کارى نیز هست، هم چنان که باد سرد کشت‏زار را بزیان آرد، و هلاک کند، آن انفاق مال ایشان را هلاک کند و بعقوبت رساند. مجاهد گفت: این نفقات ببعضى کفّار و در بعضى احوال مخصوص نیست، بلکه نفقات و صدقات همه کفار است در همه احوال. یعنى هر نفقه که کافر کند، بهر چه کند وى بآن معاقب است؛ چنان که مؤمن بهر چه نفقه کند ما دام که محظور و محرّم نبود وى بآن مثابست. و لهذا

قال النبى (ص): «انّ المؤمن لیؤجر فى کلّ شى‏ء حتّى اللّقمه یضعها فى فىّ امرأته»

وقال لسعد: انّک لتؤجر فى نفقتک کلّها حتّى اللّقمه تضعها فى فىّ امرأتک»

و وجه این قول آنست که مؤمن هر چه گیرد و دهد بر جاى خویش بود، و موافق شرع و دین، و کافر بخلاف این کند. لا جرم حال وى خلاف حال مؤمن بود. و گفتند: انفاق مال این جایگه مثال اعمال کافرانست در حال کفر و شرک. میگوید: اعمال ایشان روز حاجت ایشان به بى‏ منفعتى و بى‏ حاصلى همچون آن کشت زارست سرمازده، کشته سوخته، که ایشان را بکار نیاید، و منفعت نکند، همانست که جاى دیگر گفت: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ، الآیه و قال تعالى: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ الآیه.

و آنچه گفت: ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏- یعنى زرعوا الحرث فى غیر وقته. میگوید:کشت‏زار نه بوقت خویش کردن لا جرم آن را آفت رسد، همچنین عمل کافر نه بشرط خویش و جاى خویش بود، لا جرم وى را هلاک کند. وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ‏ لانّ ما فعله بخلقه فهو منه عدل. وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ‏ بالکفر و العصیان.

قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ‏ الآیه …- معنى «بطانه» خاصه است، بطانى هر کس آن کس است که با وى آرام دل دارد و آمیختن نهانى. آن از بطانه گرفته‏ اند آستر جامه که هم‏[۲] پوست بود با مردم.

لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا- یقال: ألوت فى الحاجه اى قصرت، و ألوت فلانا اى اولیته تقصیرا نحو کسبته، اى اولیته کسبا، فقوله‏ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا، اى: لا یقصّرون فى بذل الخبال لکم. و «خبال» فسادى بود نهانى، و خبل فساد عقل است. و عنت تباهى است و رنجورى و خطر هلاک، یقال: اکمه عنوت و عنود اى صعبه المسلک، و المعانته و المعانده یتقاربان.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- از اینجا صفت منافقانست، و پرهیز دادن مؤمنان از صحبت ایشان. میگوید: ایشان را بدوست مگیرید بیرون از مؤمنان، و در هیچ کار استعانت بایشان مکنید. عمر بن الخطاب نهى کرد از استعانت بکفّار. آن گه این آیت بدلیل آورد و حجّت خویش ساخت. در خبر مى‏ آید که:

«ما بعث اللَّه من نبىّ و لا استخلف من خلیفه الّا کانت له بطانتان: بطانه تأمره بالخیر و تحضّه علیه، و بطانه تأمره بالشّرّ و تحضّه علیه».

آن گه ربّ العالمین علّت نهى از مباطنت ایشان بگفت، و از ضمیر دل ایشان خبر داد، گفت: لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا هیچ در فساد دین شما و ابطال کار شما سستى نکنند و رنجورى و گمراهى و تباهى شما دوست دارند و خواهند، و آن گه وقیعت و عیب مسلمانان بزبان میرانند، و آنچه در دل دارند از عداوت و خیانت از آنچه بر زبان میرانند صعبتر و بزرگتر.

قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ‏-

روى انس بن مالک قال قال النّبی (ص):لا تستضیئوا بنار اهل الشرک، و لا تنقشوا فى خواتیمکم عربیا. فسئل الحسن عن تفسیر هذا الحدیث، فقال: معناه لا تشاوروهم فى أمورکم فانّ اللَّه تعالى یقول: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ‏ الآیه،

و قوله: لا تنقشوا على خواتیمکم عربیا یعنى:

لا تنقشوا محمد رسول اللَّه. و ابو موسى اشعرى گفت به عمر بن الخطاب که:

نزدیک ما مردى نصرانى است، سخت دبیر و حافظ و با کفایت. عمر گفت: قاتلک اللَّه اما سمعت قول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ‏. و قال تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ هلّا اتّخذت حنیفا؟

ابو موسى گفت: مرا با دین او چه کار؟ وى را دینى و مرا دینى. عمر گفت: لا أکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا اعزّهم اذ اذلّهم اللَّه. و لا ادنیهم اذ أقصاهم اللَّه.

قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ‏- هاء تنبیه است. اولاء بمعنى الّذین. میگوید:

آگاه باشید شما اینانید که ایشان را دوست میدارید بآنچه اظهار ایمان کردند، و احکام اسلام بظاهر در پذیرفتند، هر چند که بنفاق در دل خلاف آن داشتند.

وَ لا یُحِبُّونَکُمْ‏ و ایشان شما را دوست نمیدارند. یعنى آنچه ثمره محبّت است از ارادت خیر و محض اسلام بشما نمى‏ خواهند و شما بایشان مى‏ خواهید.

وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ‏- «کتاب» اسم جنس است، همه کتب خدا در آن مدرج. میگوید: شما بکتابهاى خدا همه ایمان دارید، نه چون ایشانید که‏ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ‏.

وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا- این همچنانست که گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ‏، آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ‏.

وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ- عرب گویند: «فلان یعضّ علىّ الانامل» فلان کس بر من مى‏ انگشت خاید، در کین و خشم. و گویند: عضّ على هذا الأمر بالنّواجذ». اى لزمه. و غیظ خشمى است میان غضب و غم. غضب آن خشم است که با آن قدرت انتقام بود، و غم آن خشم است که با وى قدرت انتقام نبود، و غیظ میان هر دو است، قدرت بر انتقام دارد لکن نه تمام بود. ازین جاست که غیظ در صفت بارى تعالى نیامده است.

قوله: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ‏- میگوید: یا محمد ایشان را این دعاگوى که بخشم و درد خویش میباشید تا بوقت مرگ، که این مراد شما از بد خواست مسلمانان بر نخواهد آمد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ- نظیر این در قرآن فراوانست: یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ‏ و یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏.

روى عن ابى الجوزاء قال: لأن یجاورنى القرده و الخنازیر معى فى دارى احبّ الىّ من ان یجاورنى صاحب بدعه، و لقد دخلوا فى هذه الآیه تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ‏ الآیه.

قوله تعالى: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ‏. اصابت و مسّ دو لغت‏ اند که استعمال کنند هم بخیر و هم بشرّ. امّا اصابت بشرّ مخصوص است، اگر چه به خیر نیز استعمال میکنند. و حسنه ایدر غنیمت و نصرت است، و سیّئه شکستگى و هزیمت.

میگوید: منافقان، چون شما را نصرت و غنیمت پیش آید، دلتنگ شوند؛ و چون کسر و هزیمت بود، شاد شوند. ربّ العالمین گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا على ما تسمعون من اذاهم‏ وَ تَتَّقُوا مخالطتهم و مقاربتهم، لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً اگر شما که مؤمنان‏اید، بر اذاى ایشان صبر کنید، و از مخالطت ایشان بپرهیزید، هرگز کید ایشان بر شما زیان نکند، که این صبر و تقوى مایه احسانست، و خداى مزد محسنان‏ ضایع نکند، و ایشان را بدشمن ندهد. و هو المشار الیه بقوله: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ‏.

لا یَضُرُّکُمْ‏- بکسر ضاد و تخفیف راء قراءت حجازى است و بصرى، و اختیار بو حاتم من ضار، یضیر، ضیرا؛ و منه قوله تعالى‏ لا ضَیْرَ. و باقى بضمّ ضاد و تشدید راء خوانند، اختیار بو عبیده، من ضرّ، یضرّ، ضرّا. و لا بمعنى لیس قادر و مقدر، یعنى:

ان تصبروا و تتّقوا فلیس یضرّکم کیدهم شیئا.

إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ- معنى «احاطت» رسیدن است بهمگى هر چیز و بغایت هر چیز، و احاطت از دو وجه است: از روى علم و از روى قدرت، و اللَّه بهر دو معنى محیط است. هذا کقوله: ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و کقوله:

لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. و کقوله‏ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً.

قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ‏ الآیه … این افتتاح قصه وقیعت احد است، مصطفى (ص) از اهل خویش بامداد کرد، و بیرون شد، یعنى روز احد از منزل عائشه بیرون شد، پیاده به احد رفت و اصحاب خویش را فرمود تا جنگ را صفها برکشیدند، و راست بایستادند. این است که اللَّه گفت: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ‏. و اول قصه آنست که: روز چهار شنبه ابو سفیان با سه هزار مرد پیاده و دویست مرد سوار از مشرکان مکه بصحراء احد فرود آمدند. رسول خدا (ص) با یاران خویش مشورت کرد. عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از انصار گفتند: یا رسول اللَّه! هیچ روى ندارد از مدینه بیرون شدن، و استقبال دشمن کردن، بگذاریم تا اگر به مدینه در آیند در کویهاى مدینه با ایشان جنگ کنیم. و زنان و کودکان از بالاهاى خانها بایشان سنگ اندازند. رسول خدا (ص) این رأى بپسندید مگر جماعتى از یاران گفتند، که روز بدر از ایشان فائت شده بود بعذرها که در پیش آمده بود، و میخواستند که تدارک کنند: یا رسول اللَّه در مدینه نشستن روى ندارد، بعد از آنکه‏ دشمن بساحت ما فرو آمدند، اگر نرویم میگویند که: بد دلان و ضعیفان‏ایم، و در جمله ایشان نعمان بن مالک الانصارى بود، گفت: یا رسول اللَّه مرا از بهشت محروم مکن، بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که من در بهشت شوم. رسول خدا گفت: بچه در بهشت شوى؟ گفت: با آنکه گواهى میدهم بوحدانیّت و فردانیّت اللَّه آن گه در جنگ دشمن دین برنگردم و پشت بندهم، مصطفى (ص) گفت: صدقت پس نعمان آن روز کشته و شهید گشت. آن گه مصطفى (ص) گفت: مرا گاوى بخواب نمودند، بر آن تأویل خیر نهادم؛ و نمودند که در ذنابه شمشیر من شکستگى بودى، تأویل آن هزیمت نهادم؛ و نمودند که دست در درعى محکم استوار بردم، تأویل آن نهادم که با مدینه شوم. و رسول خدا را چنان خوش میآمد که بمدینه بایستادى، تا اگر دشمنى آمدى هم در مدینه جنگ کردى. اما چون همت و عزم جماعت دید، و جدّ ایشان در بیرون شدن، در رفت و سلاح در پوشید، و عزم رفتن کرد، یاران آن ساعت ازان گفت خویش پشیمان شدند، که چرا با رسول اللَّه این سخن گفتیم، و وى خود به از ما داند، و رأى وى قوى‏ تر. و مراد وى آن بود که در مدینه توقف کند. پس بیامدند و همه عذر خواستند و گفتند تا: توقف کنیم. رسول گفت: هیچ پیغامبرى را نیست و سزا نبود که امت خویش را سلاح در پوشد، تا با اعداء دین جنگ کند، آن گه پیش از جنگ سلاح بنهد. این روا نباشد، و نکنم. پس مصطفى (ص) روز آدینه بعد از نماز جمعه نیمه شوال سنه ثلاث از هجرت، بیرون شد بحدود احد، سه هزار مرد با وى؛ و گفته‏ اند: هزار، و گفته‏ اند: نهصد و پنجاه. فذلک قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ‏ الآیه …- وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‏.

قوله تعالى: إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا- این آیت تعلق بآخر آیت دارد، میگوید: اللَّه شنوا بود و دانا، آن گه که همت کرد این دو گروه از شما و بد دل شدند. و آن دو طائفه از انصار بودند، یکى بنو حارثه، و یکى بنو سلمه.

و سبب آن بود که عبد اللَّه بن ابى روز احد با سیصد مرد برگشت و پشت بداد. و گفت: «علام نقتل انفسنا و اولادنا؟!» بو جابر سلمى از پیش ایشان فرا رفت و گفت: «زینهار غم با خویشتن مخورید و با پیغامبر خویش، و باز گردید». عبد اللَّه بن ابى گفت: «لو نعلم قتالا لاتّبعناکم». و آن دو طائفه از انصار همت کردند که با عبد اللَّه باز گردند. ربّ العالمین عصمت خویش بر ایشان نگه داشت تا برنگشتند.

و با رسول خدا به احد رفتند، این است که ربّ العالمین گفت:

وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما اى ناصرهما و موال لهما. از اول ذکر انصار در گرفت ماننده ذمّ، پس آن را بمدح بیرون برد. و این ایشان را شرفى تمام است و نواختى عظیم.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ‏ اى فلیعتمدنى فى الکفایه المؤمنون.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ فِی هذِهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَمَثَلِ رِیحٍ … هر چه هزینه کنند جهانیان در کار دنیا، و هر چه بدست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است. گیرنده باد در دست چه دارد؟ جوینده دنیا همان دارد!

دردا و دریغا که از آن خاست و نشست‏ خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‏

سلیمان پیغامبر (ع) که باد و دیو و مرغ همه مسخّر او بودند، روزى بر سریر ملک نشسته بود با اولیاء مملکت و ارکان دولت، و آن سریر بر پشت باد اندر هوا ایستاده، مورچه ‏اى براه وى آمد و گفت: یا نبى اللَّه! ما الذى اعطاک اللَّه من الکرامه؟ خداى با تو چه کرامت کرده درین جهان؟ سلیمان (ع) جواب داد که: سخر لى الریح کما ترى باد مسخر من کرد چنان که مى‏ بینى. گفت: یا سلیمان خبر دارى که این چه اشارتست؟ میگوید: «لیس بیدک ممّا اعطیت الّا الرّیح» آنچه ترا دادند ازین مملکت‏ دنیوى همچون بادست، از باد در دست چه حاصل بود؟ کار ملک دنیا هم چنان بود.

و هم ازین باب است آنچه مصطفى (ص) گفت:

«ما الدّنیا فى الآخره الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه السّبابه فى الیمّ فلینظر بم یرجع!»

قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ‏- اقتضاء این آیت آنست که هر چه در راه بنده آید که سر بفسادى بیرون خواهد برد، از آن احتراز کند و دورى جوید. و آن چهار چیز است: یکى دنیا، دیگر خلق، سدیگر نفس، چهارم شیطان. دنیا زادست و تو مسافر در کشتى نشسته، اگر زیادت برگیرى کشتى غرق شود و تو هلاک شوى، خواهى که ازین فتنه دنیا برهى «نجا المخفّون و هلک المثقلون» بر خوان. میگوید: سبکباران رستند، و گرانباران خستند.

دو دیگر خلق ‏اند، و تا رانده‏ اى نبود از درگاه حق گرد خلق نگردد، هر که با خلق آرام گرفت از حق بازماند. دوستى حق و دوستى خلق در یک دل جمع نشوند، ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ‏.

مهر خود و یار مهربانت نرسد این خواه گر آنکه این و آنت نرسد
استقبلنى و سیفه مسلول‏ و قال لى واحدنا معزول.
آمد بر من کارد کشیده بر من‏ گفتا که: درین شهر تو باشى یا من؟!

سوم نفس است که مایه هر سودایى است و اصل هر غوغایى‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ. اگر توفیق رفیق بود و در جهاد نفس ترا دست بود، کارت چنان آید که ربّ العالمین گفت: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏.

چهارم شیطان است، که با وى گفته ‏اند: رو همباز ایشان باش در مال و در فرزند:

وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، امّا نه هر دلى خانه شیطان بود، دل باشد که‏ حرم رحمن بود. شیطان نیارد که گرد وى گردد که بسوزد. یکى از بزرگان بدر خانه‏ اى بر میگذشت، شیطان را دید که سر بدر فرا میگیرد، و ازین جانب بآن جانب مینگرست، این مرد او را گفت: یا لعین چه میکنى؟ گفت: اینجا مردى خفته است و نامردى نماز میکند، خواهم که در روم و او را وسوسه کنم، مگر[۳] از تیر غمزه آن خفته نمییارم که در روم.

قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ‏- مؤمنان که دلهاى صافى داشتند، و طبع کریم، شفقت و رحمت خویش از بیگانگان باز نگرفتند. ایشان را نیک خواستند و دل در اسلام ایشان بستند، و نجات ایشان خواستند، و رحمت خدا دریغ نداشتند، نه از آشنا و نه از بیگانه. هر گه بخاطر ایشان این گذرد که:

بیار حلوا که هست حبیب القلوب‏ هم خاص را بشاید و هم عام را

این همان شفقت است که محمد (ص) در حق بیگانگان بنمود و گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون. امّا کافران که نه در دل صفا دارند، و نه در طبع وفا، هرگز مؤمنان را نیک نخواهند، و دوست ندارند، و بنیکى ایشان اندوهگین شوند و ببدى شاد. چنان که گفت تعالى و تقدّس: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَهٌ یَفْرَحُوا بِها- آرى هر کس آن کند که سزاى اوست، «وز کوزه همان برون تراود که دروست» مؤمن کریم باشد و مهربان، که سزاء ایمان کرم است و جوانمردى؛ و کافر لئیم و بد خواه، که سزاء کفر لؤم است و ناکسى. مؤمن خلق خداى را بر نجات خواند و رستگارى، و کافر بر آتش خواند و گرفتارى. و هو المشار الیه بقوله تعالى و تقدّس: وَ یا قَوْمِ! ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاهِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ.

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۲، ص: ۲۶۳

[۱] ( ۱) سائین سایش

[۲] ( ۱) نسخه: هام

[۳] ( ۱)- نسخه: لکن

 ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=