آل عمران - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره آل عمران آیه ۱۵۵- ۱۵۱

۲۶- النوبه الاولى‏
(۳/ ۱۵۵- ۱۵۱)

قوله تعالى: سَنُلْقِی‏ آرى مى‏ درافکنیم، فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا در دلهاى ناگرویدگان، الرُّعْبَ‏ بیم و ترس، بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ‏ بآنچه انباز گرفتند با خداى، ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً چیزى که اللَّه آن را از آسمان حجّتى نفرستاد، وَ مَأْواهُمُ النَّارُ و بازگشتگاه ایشان فردا آتش است، وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ (۱۵۱) و آن بد بودن گاهى است کافران را.
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ‏ راست گفت خداى با شما، و راست کرد وعده خویش که داده بود، إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ‏ آن گه که شما ایشان را میکشتید بخواست وى، حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ‏ تا آن گه که بد دل شدید، وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و با یکدیگر مخالف شدید و بر آویختید، وَ عَصَیْتُمْ‏ و در رسول من نافرمان شدید و سرکشیدید، مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ‏ پس آنکه با شما نمود اللَّه آنچه دوست میداشتید، مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا کس هست از شما که این جهان مى ‏خواهد، وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَهَ. و کس هست از شما که آن جهان مى‏ خواهد، ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ‏ پس شما را از کافران برگردانید، لِیَبْتَلِیَکُمْ‏ تا شما را بیازماید (بآن محنت که افتاد)، وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ‏ و درگذاشت از شما آنچه کردید. وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ (۱۵۲) و اللَّه با فضل است بر مؤمنان.
إِذْ تُصْعِدُونَ‏ که بالا میگرفتید، وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ و باز ننگرستید با کس، وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ‏ و پیغامبر شما را میخواند، فِی أُخْراکُمْ‏ از پس شما، فَأَثابَکُمْ‏ شما را اللَّه پاداش داد (بآن نافرمانى که کرده بودید و دنیا که جسته بودید) غَمًّا بِغَمٍ‏ غمى در غمى پیوسته، لِکَیْلا تَحْزَنُوا تا مگر باز اندوهگن نبید «نباشید»، عَلى‏ ما فاتَکُمْ‏ بر آنچه از شما درگذرد از دنیا، وَ لا ما أَصابَکُمْ‏ و نه بر آنچه بشما رسد از رنج، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۵۳) و اللَّه آگاه است بآنچه میکنید.
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ‏ پس فرو فرستاد بشما، مِنْ بَعْدِ الْغَمِ‏ از پس آن غم، أَمَنَهً ایمنیى از دشمن، نُعاساً خوابى و آرامى، یَغْشى‏ طائِفَهً مِنْکُمْ‏ که در گروهى از شما مى ‏پیچید آن خواب، وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏ و گروهى بتیمار آورد ایشان را خستگیها در تنهاى ایشان، یَظُنُّونَ بِاللَّهِ‏ ظنها میبردند بخداى، غَیْرَ الْحَقِ‏ ظنهاى ناسزا، ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ ظنهاى کافروار یَقُولُونَ‏ (در خویشتن مى‏ اندیشیدند) و با خود میگفتند: «هل لنا من الامر من شى‏ء» از کار بما هیچ چیز هست؟ قُلْ‏ جواب ده رسول من: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ‏ کار همى خداى راست، یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ‏ در دلهاى خویش چیزى نهان مى‏ دارند، ما لا یُبْدُونَ لَکَ‏ چیزى که آن پیدا نمى‏ کنند ترا بزبان، یَقُولُونَ‏ میگویند: لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ اگر ما را از کار چیزى بودى، ما قُتِلْنا هاهُنا ما را ایدر بنکشتندى، قُلْ‏ پیغامبر من بگوى، لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ‏ اگر شما در خانهاى خویش بودید، لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ‏ بیرون آمدندى آنان که بر ایشان مرگ نبشته‏ اند، و هنگام آمده‏ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ‏ بر افتادن گاههاى ایشان، وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ‏ و تا بیازماید و بر رسد اللَّه، ما فِی صُدُورِکُمْ‏ بآنچه در دلهاى شماست، وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ‏ و تا پاک‏ کند و شبهت ببرد از آنچه در دلهاى شما است، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۵۴) و اللَّه دانا است بآنچه در دلهاى شما است.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ‏ ایشان که برگشتند (بهزیمت) از میان شما، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ‏ آن روز احد که هر دو گروه همدیدار گشتند. إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ‏ شیطان ایشان را از جاى ببرد، بِبَعْضِ ما کَسَبُوا بلختى‏ «باخلق» از آنچه کرده بودند از پیش‏، وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ‏ و بدرستى که خداى عفو کرد آن گریختن ایشان ازیشان. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۱۵۵) که خداى آمرزگارست و بردبار.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ … الآیه- مفسران گفتند: که سبب نزول این آیت آن بود که روز احد بعد از آن وقعه که افتاد، کافران قریش سوى مکه بازگشتند؛ براه در با یکدیگر گفتند: بد کردیم که لختى از ایشان زنده بگذاشتیم و همه را نکشتیم! اکنون باز گردید تا رویم و بیخ ایشان بر آریم! و یکى را از ایشان بر بسیط زمین نگذاریم. تا درین بودند، ربّ العالمین ترسى و بیمى در دل ایشان افکند، تا از آن همت‏ «نیت» بگشتند، و آن عزم فسخ کردند.
اللَّه بر مسلمانان منت نهاد، بآن ترس که در دل ایشان افکند و گفت: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏.
قراءت شامى و على و یعقوب‏ الرُّعْبَ‏ بضمّ عین است، باقى بسکون عین خوانند، دو لغت‏ اند هر دو بمعنى خوف.
بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً- معنى سلطان «حجّت» است، و در قرآن سلطان باین معنى فراوان است. یعنى: کافران را بآن بت پرستیدن هیچ حجّت نیست، و خداى ایشان را از آسمان بآن شرک هیچ کتابى نفرستاد، تا ایشان را در آن‏ حجّتى بودى‏ «بنشنودى‏» و عذرى، لا جرم مآل و مرجع ایشان آتش دوزخ است.

وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ‏ و بد جایگاهى که دوزخ است، جاى مشرکان و ستمکاران.

قوله: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ … الآیه. محمد بن کعب القرظى گفت:
رسول خدا (ص) چون به مدینه باز رفت، جماعتى از یاران وى گفتند: از کجا بما رسید این محنت؟، و چون افتاد این وقعت؟ و اللَّه تعالى ما را وعده نصرت و ظفر داده بود؟

و ذلک فى قوله تعالى: بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا … الآیه. رب العالمین بجواب ایشان این آیت بفرستاد: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ‏. گفته‏ اند: این وعد آن بود که رسول خدا بخواب دید که بر دشمنان ظفر یافتى، و خواب پیغامبران وحى باشد.
از آن آن را «وعد» خواند. و صدق این وعد آن بود که باوّل وقعه احد مسلمانان غلبه کردند بر کافران، پس بآخر کافران غلبه کردند. میگوید: اللَّه با شما راست گفت و راست کرد وعده خویش.
إِذْ تَحُسُّونَهُمْ‏ اى تقتلونهم قتلا، ذریعا، سریعا، شدیدا، که باوّل روز ظفر شما را بود و شما ایشان را بکشتید بخواست خداى.
حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ‏- حتّى غایت راست، بمعنى: «الى» یعنى تا آنکه بد دل شدید و با یکدیگر مخالف شدید. این مخالف و منازعت آن بود که تیراندازان بطلب غنیمت درن‏ «گذرگاه» بگذاشتند و در لشکر گاه افتادند، و سالار ایشان عبد اللَّه بن جبیر میگفت: بمکنید، و درن بمگذارید! ایشان با وى منازع شدند و فرمان نبردند، و درهم افتادند. و سالار با تنى چند کم از ده کس از جاى برنخاستند. دشمن درن بگذاشته دیدند، درافتادند، و سالار و آن چند کس را بکشتند، و در مصطفى (ص) و مسلمانان درافتادند.

قوله: وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ‏- این‏ أَراکُمْ‏ در موضع اعطاکم است. چنان که آنجا گفت: سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ‏ اى ساعطیکم ارض مصر منّت بر ایشان نهاد بآنچه زمین مصر ایشان را داد. مالک بن انس گفت: «مصر خزانه الارض». عمرو بن عاص گفت: «مصر فردوس الدنیا». وروى عن النبى انّه قال: «ابتغوا خیر مصر و لا تتخذوها دارا فانه یساق الیها اقلّ النّاس اعمارا.
أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ‏- ظفر و نصرت مسلمانان بود، در ابتداء روز باد صبا برخاست، مسلمانان شاد گشتند و بر کافران نصرت دیده و علمداران مشرکان کشته.
و آن گه بآخر روز حال دگرگون شد، و آن باد صبا با باد دبور گشت، و آن شادى باندوه بدل شد.

قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا- و هم الذین ترکوا المرکز، و اقبلوا الى النّهب. وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَهَ و هم الّذین ثبتوا فى المرکز حتى قتلوا.
قال ابن مسعود: ما شعرت انّ احدا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرید الدنیا و عرضها حتى کان یوم احد و نزلت هذه الآیه.
ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ‏- اى بذنوبکم هذه، صرفکم عن قتلهم من بعد أن اظفرکم علیهم. لِیَبْتَلِیَکُمْ‏ بما جعل علیکم من الدّبره فیتبیّن الصابر من الجازع و المخلص من المنافق.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ‏- حیث لم تقتلوا جمیعا عقوبه بمعصیتکم النبىّ (ص) و الهزیمه.و اللَّه ذو فضل على المؤمنین.
قوله: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ‏- اى لا تعرّجون و لا تقیمون‏ عَلى‏ أَحَدٍ- «احد» این جا مصطفى (ص) است که وى میگفت:«انا النّبیّ لا کذب، انا ابن عبد المطلب».
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ‏- اى و من ورائکم یقول: الى عباد اللَّه!
فانى رسول اللَّه من یکر فله الجنه. میگوید: رسول شما را میخواند و این خبر میگفت و شما اجابت نکردید، و با وى ننگرستید. یقال: جاء فلان فى آخر النّاس، و آخره النّاس، و اخرى النّاس و اخرات النّاس، و اخریات النّاس.

فَأَثابَکُمْ‏ اى: جازاکم. و الثواب یکون خیرا و یکون شرا، کالبشاره تکون بخیر و بشرّ.
غَمًّا بِغَمٍ‏- اى: مع «غمّ» و قیل: متصلا بغم، غمى در غمى پیوسته، و دو غم بر سر هم نشسته: یکى غم هزیمت، دیگر غم آنکه از ابلیس شنیده بودند که محمد (ص) را بکشتند.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَکُمْ‏- یعنى الفتح و الغنیمه، وَ لا ما أَصابَکُمْ‏ من القتل و الهزیمه.
وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ، ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِ‏- این در شأن هفت کس فرود آمد از یاران مصطفى (ص) ابو بکر صدیق، عمر فاروق، على المرتضى و الحارث بن الصمه، و سهیل بن حنیف و دو مرد انصارى. میگوید: شما را پس از غمّ قتل و هزیمت أمن دادم، خواب بر شما افکندم و خواب نشان أمن است و سکون دل و زوال غم و ترس. «امنه» و «امن» یکى است. و از بهر آن بر «نعاسا» واو نیست که آن تفسیر امنه است.
«تغشى طائفه»- که بتا خوانى بر قراءت کسایى و حمزه فعل «امنه» راست، و که بیا خوانى بر قراءت باقى فعل «نعاس» راست. میگوید: خواب در میپیچید در گروهى از شما.
وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏- و گروهى بودند، یعنى منافقان: معتب بن قشیر و اصحاب او که نه أمن بود ایشان را و نه خواب. ایشان را همه تیمار و غم خویش گرفته بود و همت ایشان همه در کار خویش و در خلاص نفس خویش.

قوله: یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ- این طائفه منافقان را میگوید که:
ظن ناسزا مى ‏بردند باللّه، که محمد (ص) را نصرت نخواهد داد، و کار وى مضمحل است! و دین وى تباه! ربّ العالمین گفت: این ظنّ ایشان بس کافروار است و بیگانه وار، یعنى ظن ایشان بخداى در کار محمد (ص) هم چون ظن کافران است و اهل جاهلیت.

یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ- این استفهام بمعنى «جحد» است و امر اینجا بمعنى نصرت و ظفر، یعنى که ایشان میگویند: ما را ظفر و نصرت چنان که وعده داده بودند نیامد، و منافقان این سخن بر جهت تکذیب گفتند. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ‏ چون لام نصب خوانى بر قراءت بصرى، آن نصب از بهر انّ است، و چون برفع خوانى مستأنف بود. میگوید: نصرت و ظفر و قضا و قدر و شهادت همى خداى راست. یعنى: چون همه او راست، آن را دهد که خود خواهد. از ابن عباس روایت کردند که: این ظنّ ناسزا که باللّه مى‏بردند تکذیب قدر است، که ایشان در قدر سخن میگفتند، و حوالت کارها با خود میکردند، و مشیّت خود برابر مشیّت خدا میداشتند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ‏.
یا محمد ایشان را بگوى که: القدر خیره و شرّه من اللَّه. مصطفى (ص) گفت:
«یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذّبین فى القدر»
وقال: صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب: المرجئه و القدریه.
وروى‏ ان أبا بکر و عمر تکلّما فى القدر، فتابع بعض القوم أبا بکر و تابع بعض القوم عمر فتحا کما الى رسول اللَّه (ص) فاقبل النبى (ص) على ابى بکر فقال کیف قلت: یا ابا بکر؟ فقال الحسنات من اللَّه و السّیّئات من انفسنا. فانقبض رسول اللَّه (ص) بعض الانقباض حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال یا عمر کیف قلت؟ قال الحسنات و السّیّئات کلّها من اللَّه. قال فانبسط رسول اللَّه (ص) حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال انّ اوّل من تکلم فى القدر لجبرئیل و میکائیل، قال میکائیل مثل مقالتک یا ابا بکر، و قال جبرئیل مثل مقالتک یا عمر، فقالا ان یختلف اهل السّماء یختلف اهل الارض، تعال حتى نتحاکم الى اسرافیل، فما قضى بیننا رضینا.
قال: فتحاکما الى اسرافیل فقضى بینهما انّ الخیر و الشّرّ کلّه من اللَّه، قال رسول اللَّه (ص):فهذا قضایى بینکما. قال: ثمّ اقبل على ابى بکر فقال: یا أبا بکر انّ اللَّه تعالى لو اراد ان لا یعصى ما خلق ابلیس.

یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ‏- یعنى: فى قلوبهم، ما لا یُبْدُونَ لَکَ‏- در دلهاى خویش چیزى پنهان میدارند که پیدا نمى‏ کنند بزبان. آن گه تفسیر بر عقب گفت:
یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا، این «یقولون» همان «یخفون» است، یعنى یخفون قولهم، در دل خویش با نفس خویش میگویند پنهان، که اگر ما را خرد بودى با محمد (ص) بیرون نیامدیمى تا سران ما را نکشتندى. ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ‏ أی مصارعهم. در این آیت ردّ قدریه و معتزله است که میگویند:
قتل بر کس نه نوشته‏ اند، و آن کس را که کشتند نه باجل مرد «مردند». و این مخالفت نصّ قرآنست که گفت عزّ و علا: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ. و ازین جاست که مفسّران گفتند درین آیت مضمر است که: و حانت آجالهم الى مضاجعهم.
وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ‏- هر لام که در عربیت آید که نه «لام ملک» بود نه «لام امر»، آن را «لام ابتدا» گویند. چنان که تو کسى را گویى: فرا فلان ایدون و ایدون گوى. او جواب دهد: «تا بینم او را» این لام در سخن لام ابتداست معلّق بر ضمیر یا بر خطاب مخاطب. و «لیبتلى» و «لیمحص» در هر دو کلمه لام ابتداست.
و المحص «التقیه» یقال «فرس ممحوص»، اذا لم یکن فى حوافرها رهل.

و معنى الآیه: لیبتلى اللَّه ما فى صدورکم ایّها المنافقون فعل ما فعل یوم احد؛ و لیمحص اى لیطهر و یکشف ما فى قلوبکم ایّها المؤمنون من الرّضا بقضاء اللَّه.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ- اى بما یدور فى الافکار، و یعترض فى النفوس، و بما فى القلوب من النفاق و الایمان.

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ‏ … الآیه- این خطاب با مؤمنانست، میگوید: ایشان که پشت بدادند بهزیمت، و از قتال دشمن برگشتند از میان شما که مؤمنان‏ اید یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ‏ آن روز که جمع مؤمنان و جمع کافران همدیدار گشتند، و بر هم رسیدند، آن شیطان بود که در راه ایشان آمد، و ایشان را بر آن ذلّت داشت، و آن کار ایشان را برآراست. و این در راه آمدن شیطان و ایشان را از ثبات بیفکندن، بشومى آن بود که فرمان رسول (ص) را خلاف کرده بودند، و مرکز بگذاشته. پس رب العالمین ایشان را عذر نهاد و عفو کرد، گفت: وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ‏. و گفته‏ اند که معصیت ایشان آن بود که پارسال به بدر رغبت کرده بودند در فداء مشرکان، و بازفروختن ایشان، که ببدر بدست آورده بودند، و بنکشتن ایشان، پس ربّ العالمین عذر ایشان بنهاد و آن معصیت ازیشان در گذاشت و عفو کرد و گفت:لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ‏. مفسّران گفتند: عثمان بن عفان از ایشان بود، و رافع بن المعلى، و خارجه بن زید، و حذیفه بن عتبه بن ربیعه، عثمان بن عقبه، و عمرو بن عقبه. مردى از ابن عمر پرسید که عثمان به بدر حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: ببیعه الرضوان حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: از جمله ایشان بود که‏ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ‏؟ گفت: بود. ابن عمر را گفتند که: این در عثمان عیب میجوید باین که مى‏ گوید. ابن عمر گفت: اما بدر فانّ رسول اللَّه (ص) قد ضرب له بسهمه. امّا بیعه الرضوان فقد بایع له رسول اللَّه (ص) و ید رسول اللَّه خیر من ید عثمان، و اما الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان فقد عفا اللَّه عنهم ان اللَّه غفور حلیم.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ … جلیل است و جبّار خداى کردگار نام‏دار، رهى ‏دار، که از کار رهى آگاه است، و رهى را پشت و پناه است. خود دارنده، و خود سازنده، که خود کردگار و خود پادشاه است، و همه عالم او را سپاه است. سپاهش نه چون سپاه خلقان، که ملکش نه چون ملک ایشان.
چون ملک او ملک نه، چون سپاه او کس را سپاه نه. سپاه مخلوق را اسپ و سلاح باید، آلت و زینت باید، فرهیب‏ «فریب» و حیلت باید. سپاه حق بى‏ نیاز از فرهیب و حیلت، کمر بسته بر درگاه عزّت، تا خود چه آید از فرمان و حکمت. سپاه او یکى پشه عاجز گماشته بر نمرود گربز، اینت گردن‏کش کزو قوى‏ تر نه! و آنت پشّه کزو ضعیف‏تر نه! بنگر که با وى چه کرد و چون گشت؟! سپاه دیگر لشکر ابابیل فرستاده باصحاب فیل، لشکرى چنان ضعیف بقومى چنان عظیم! بنگر تا چون دمار از ایشان برآورد، و روز ایشان بسر آورد؟! سپاه دیگر باد عقیم فرو گشاده بر عادیان عمالقه و جبابره آن زمان، ایشان را چنان کرد که‏ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ، فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ باقِیَهٍ؟ سپاه دیگر رعب است بر دل کافران از هیبت محمد (ص) خاتم پیغامبران، هنوز بدو نارسیده، یک ماهه راه میان شان مانده، و از ترس و بیم جانشان بر لب رسیده! ازین جا گفت مصطفى (ص):
«نصرت بالرّعب مسیره شهر».
و رب العالمین این منشور درگاه رسالت را از قرآن مجید توقیع بر زده که: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ‏.
و از آثار هیبت محمد (ص) بر دل کافران و امارات فزع در دل بیگانگان، یکى قصه بو جهل است با آن مرد ثقفى که شتران داشت و بوى فروخت، و قصه‏ آنست که: على (ع) و ابن عباس (رض) گفتند: شبى جبرئیل امین (ع) ندا در عالم داد که:
«معاشر الناس ما قعودکم و قد بعث اللَّه عزّ و جلّ الیکم نبیّا من ولد لوى بن غالب، یقال له محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف.
گویند : جوانى از قبیله ثقیف آواز جبرئیل بشنید، برخاست و ده تا شتر در پیش گرفت. و روى به مکه نهاد. چون در مکه شد، جماعتى را دید از صنادید و سادات قریش. جوان گفت:
«ا فیکم محمد؟»
ابو جهل فرا وى جست و گفت که: اى جوان این چه سخن است که مى‏ گویى؟ و محمد که باشد؟ گفت: آن پیغامبر که بشما فرستادند. گفت: هیچ پیغامبر بما نفرستادند. جوان گفت: من شبى نشسته بودم و از هوا ندایى شنیدم بدین صفت. ابو جهل گفت: آن آواز شیطان بود که بشما افسوس میداشت. ثقفى گفت:
خواهم که تو روى وى بمن نمایى، تا ببینم. گفت: ترا روى وى دیدن بکار نیست، که وى مردى جادوست، ترا فریب دهد. ثقفى گفت: تو در حق وى سخن بس درشت مى ‏گویى، مگر میان شما خشونتى است؟ کسى دیگر بود که همین گوید که تو مى‏ گویى؟ گفت: آرى عمّ من ولید بن مغیره. گفت: عمّ تو بر موافقت تو و هواى تو سخن گوید، دیگرى باید. گفت: عمّ محمد، بو لهب عبد العزى بن عبد المطلب.
پس بر بو لهب شدند. بو لهب همان گفت که بو جهل گفت. پس ثقفى گفت:«اوّه! ضلّ سعیى! و ذهبت ایّامى!»
اکنون کیست که شتران من بخرد؟ بو جهل گفت: من بخرم. بچند فروشى؟ گفت: بدویست دینار. گفت: خریدم و بده دیگر. گفت: این ده چرا افزودى؟ گفت: بشرط آنکه بر محمد (ص) نروى، و سخن وى نشنوى. ثقفى را تهمتى در دل افتاد، شتران را بگذاشت و رفت سوى کعبه، مصطفى (ص) را دید در نماز برکوع، و نور روى وى بر شراک نعلین افتاده. با خود گفت:
ما هذا بوجه ساحر و لا کذّاب! و اللَّه ما انت الّا صادق.
و مصطفى (ص) هم چنان در نماز مى‏ بود،و ثقفى بازگشت بطلب شتران خود آمد، تا بغرفه ابو جهل. ابو جهل بر غرفه بود، گفت: یا ابا الحکم یا شتران رد کن یا بها بده. ابو جهل گفت:
«هیهات ما لک عندى مال و لا نوق، لانّک نقضت الشّرط»
ثقفى گفت:
«کذبت و اللَّه فى امر محمد، ما هو بساحر و لا کذّاب؛ بل هو نبىّ صادق.»
ابو جهل گفت:
«و اللّات و العزّى لا اعطینّک شیئا ابدا»
، ثقفى گریان و دلتنگ بازگشت. عبد اللَّه زبعرى بر طریق استهزاء فراز آمد، و نرم نرم گفت: یا ثقفى! خواهى که با حقّ خود رسى، رو محمد (ص) را با خود بیاور، که او را هیبتى است بر دلها تا حق تو بستاند. ثقفى آمد بحضرت مصطفى (ص) و از هیبت که بر او تافته بود سخن نمى‏ یارست گفت، و لرزه بر اندام وى افتاده.
مصطفى (ص) گفت: اى جوانمرد مترس که من پیغامبر رحمتم، آن گه گفت: یا غلام آن آواز شنیدى از آسمان که گفتند:
«ما قعودکم و قد بعث فیکم نبىٌّ من لوى بن غالب»؟
گفت: شنیدم، حبیبى!
صوت من کان ذاک؟
گفت: صوت جبرئیل. مصطفى (ص) گفت: دیدى که عبد اللَّه زبعرى با تو نرم نرم گفت که: بیار محمد را تا با حق خود رسى؟ ثقفى گفت:
اشهد بشعرى و جلدى و بشرى و دمى مخلصا ان لا اله الا اللَّه، وحده، لا شریک له، و انّک محمدا عبده و رسوله.
گفت: اکنون که ایمان آوردى من با توام تا ترا بحق خود رسانم. آن گه گفت ثقفى را که: تو از پیش برو بدر سراى بو جهل که تو در من نرسى. ثقفى از پیش برفت و مصطفى (ص) بر دیدار ابو جهل که از غرفه مینگرست یک گام از مسجد برداشت و دیگر بدر سراى بو جهل بر زمین نهاد. ثقفى خواست تا گوید: یا ابا الحکم، مصطفى (ص) گفت:
چنین مخوان او را، بآن کنیت خوان که اللَّه او را داد که «یا ابا جهل». آن گه مصطفى (ص) او را سه بار خواند یا ابا جهل! و جواب مى‏ نداد. پس از سه بار جواب داد:
لبیک لبیک یا محمد (ص) و سعدیک و کرامه لک.
و فرود آمد از غرفه، گونه روى وى بگشته و عقل زائل شده و زبان سست گشته، و بهمه اندام لرزه در افتاده،گفت: چه حاجت دارى یا محمد؟ گفت: حق این مرد بگزار بتمامى. گفت:نعم یا محمد! على الراس و العین.
آن گه کنیزک را بخواند و کیسه زر و ترازو بخواست، و دویست دینار برکشید و بوى داد. مصطفى (ص) گفت: ده دینار دیگر چنان که گفته‏ اى. بو جهل ده دینار دیگر بر کشید و بوى داد و گفت:
«هى لممشاک یا محمد! فانه لم یکن فى حسابى».
آن گه ابو جهل گفت: یا محمد! هیچ حاجت دیگر دارى؟ گفت:
«نعم، الرّوضه الخضره و العیش المقیم، ان تقول لا اله الا اللَّه و تقرّ بأنّى رسول اللَّه حقا».
ابو جهل گفت: یا محمد هر چه فرمایى از اهل و مال و فرزند فرمان بردارم. اما این کلمه را طاقت ندارم که بگویم. رسول (ص) بازگشت و گفت:
یا غلام رو و آن قوم را گوى که قدر ما نزد صاحب ایشان چندانست، و قدر او نزدیک ما چونست؟ ثقفى رفت، و قصه بگفت. ابن الزبعرى با جماعتى برخاستند و گفتند:
چونست که صاحب ما بو الحکم ما را بتکذیب محمد مى‏ فرماید، و بآشکارا وى را ناسزا میگوید، و پنهان او را تواضع میکند، و کار وى راست میدارد؟ خیزید تا همه در دین محمد (ص) شویم. برین عزم بیرون آمدند، ولید بن مغیره را دیدند، قصه با وى بگفتند. ولید گفت: چندان توقف کنید تا از وى بپرسیم که آنچه کرد از بهر چه کرد؟ اگر معذور است او را معذور داریم. آمدند بدر سراى بو جهل، او را خواندند هم بر آن صفت ترسنده و لرزنده بیرون آمد. ولید گفت: این چه حال است، و چه هیبت که در دل تو افتاده از محمد؟ گفت: یا عمّ! شتاب مکن و سخن من بشنو، اگر عذرم هست مرا معذور دارید، محمد را دیدم که از مسجد بیرون آمد، و اوّل گام که بر گرفت بدر سراى من بر زمین نهاد، آن گه مرا به بو جهل بر خواند، من خشم گرفتم، سنگى عظیم نهاده بود برداشتم تا بر سر وى فرو گذارم، و خلق را از وى باز رهانم. چون این همت کردم دست من با سنگ در گردن‏ بماند و خشک شد گفتم: اگر آنچه محمد مى‏ گوید راست میگوید دستم گشاده شود. دستم گشاده گشت، و سنگ از دستم بیفتاد، همچون خمیر پاره ‏اى. دیگر باره مرا به بو جهل برخواند همان همت کردم همان حال دیدم. سوم بار که مرا برخواند.
سنگ برگرفتم خشخشه‏اى شنیدم از پس خویش. باز نگرستم، شیرى را دیدم سهمناک عظیم، که آتش از هر دو چشم وى مى‏ افروخت، و نیشها داشت چنان که نیش فیل، و بر یکدیگر مى‏ زد، و مرا گفت:
«الویل لک! اجب محمدا و اقض حاجته و الّا و اله محمد قرصتک بانیابى هذه». فاخرجت رأسى الى محمد، و أجبته عند ذلک. یا عمّ! ان کنت معذورا فاعذرنى، و ان کنت معذولا فاعذلنى. فلما سمعوا ذلک، قالوا بأجمعهم انت معذور اذ کان الأمر کذلک.

قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَهَ- قیمت هر کسى ارادت اوست، و خواست هر کسى رهبر اوست. یکى دنیا خواست، یکى عقبى، و یکى مولى. خواست دنیا همه فرهیب و غرور، خواست عقبى همه شغل است و کار مزدور، و خواست مولى همه سور است و سرور! ار طالب دنیا خسته پندار و غرور است، ور طالب عقبى در بند حور و قصور است، طالب مولى در بحر فردانیت غرقه نور است.
ذو النون مصرى گفت: الهى اگر از دنیا مرا نصیبى است به بیگانگان دادم و اگر از عقبى مرا ذخیره ‏اى است بمؤمنان دادم. در دنیا مرا یاد تو بس، و در عقبى مرا دیدار تو بس! دنیا و عقبى دو متاع ‏اند بهایى! و دیدار نقدى است عطائى! دلّال دنیا ابلیس است، سلعت خود در بازار خذلان بر من یزید داشته و آن را بر خلق مى‏ آراید. یقول اللَّه تبارک و تعالى اخبارا عنه: لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ‏. بایع ابلیس و مشترى کافر، و بها ترک دین و محض شرک. باز مصطفى (ص) دلّال بهشت در بازار عقبى بر من یزید عنایت داشته. اللَّه بایع و مؤمن مشترى، و بها کلمه‏ لا اله الا اللَّه.
قال النبى (ص): «ثمن الجنه لا اله الا اللَّه».
پیر طریقت گفت: قومى بینم باین جهان ازو مشغول، قومى بآن جهان ازو مشغول، قومى از هر دو جهان بوى مشغول. گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کى دمد؟ و آفتاب وصلت از برج عنایت که تابد؟ بزبان بیخودى و بحکم آرزومندى مى‏ زارند و مى‏ گویند: «کریما! مشتاق تو بى تو زندگانى چون گذارد؟
آرزومند بتو از دست دوستى تو یک کنار خون دارد!»

بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم‏ چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم‏.

ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=