المائدة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره المائده آیه ۳- ۱

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

۵- سوره المائده- مدنیه

۱- النوبه الاولى‏

(۵/ ۳- ۱)

 

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، أَوْفُوا بِالْعُقُودِ تمام بسپارید و نگه دارید پیمانها که بندید با خدایى عز و جل و با خلق. أُحِلَّتْ لَکُمْ‏ حلال کرده آمد شما را و گشاده، بَهِیمَهُ الْأَنْعامِ‏ چهارپایان بسته زبان، إِلَّا ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ‏ مگر آنچه بر شما خوانند [که حرامست‏] غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ نه چنان که حلال دارنده باشید (بید) صید را، وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ‏ آن گه محرم باشید (بید)، إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ (۱) اللَّه آن بندد و آن گشاید که خواهد.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏ حلال مدارید و حرمت مشکنید نشانهاى دین حق را، وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ‏ و نه ماه حرام، وَ لَا الْهَدْیَ‏ و نه قربانى [که بمنى برند،] وَ لَا الْقَلائِدَ و نه قلاده‏ها [که در گردن هدى افکنند]، وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ‏ و نه قاصدان بیت الحرام را، یَبْتَغُونَ‏ که میجویند [در روزى خویش‏]، فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ‏ فضل خداى ایشان درین جهان، وَ رِضْواناً و خوشنودى وى در آن جهان، وَ إِذا حَلَلْتُمْ‏ و چون از حرام بیرون آیید [و حلال شوید (شید)]، فَاصْطادُوا [اگر خواهید] صید کنید [که دستورى هست‏]. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ‏ و شما را بر آن مداراد و بآن میاراد، شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ‏ دشمنى قوى که شما را برگردانیدند، عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏ از زیارت مسجد حرام، أَنْ تَعْتَدُوا که اندازه در گذارید [و افزونى جویید]، وَ تَعاوَنُوا و هم پشت و هم دست  و یکدیگر را یار باشید (بید)، عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ بر نیکى و پرهیزگارى، وَ لا تَعاوَنُوا و یکدیگر را یار مباشید (مبید)، عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏ بر بدکارى و افزونى جویى، وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏ و پرهیزید [از خشم و عذاب‏] خداى، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ‏ (۲)، که اللَّه سخت عقوبت است.

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ‏ حرام کرده آمد بر شما، الْمَیْتَهُ مردار، وَ الدَّمُ‏ و خون، وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ‏ و آن چیز که در کشتن آن معبودى جز از اللَّه نام برند، وَ الْمُنْخَنِقَهُ و خوه گشته (خفه)، وَ الْمَوْقُوذَهُ و بسنگ زده، وَ الْمُتَرَدِّیَهُ و از بالایى در افتاده و مرده، وَ النَّطِیحَهُ و بسرو (بضم اول یعنى شاخ ) کشته، وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ‏ و آنچه سباع ازو چیزى خورده باشند، إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ‏ مگر آنچه نامرده یابید و بکشید، وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏ و آنچه بر انصاب کشتند بتان را، وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا و آنچه بچیزى بازى (و آنکه چیزى بازى)، بِالْأَزْلامِ‏ بر تیرها، ذلِکُمْ فِسْقٌ‏ این همه بر شما حرامند، الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ‏ امروز کافران نومید شدند از بازگشتن شما از دین اسلام، فَلا تَخْشَوْهُمْ‏ از فتنه کردن ایشان مترسید، وَ اخْشَوْنِ‏ و از من ترسید، الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ امروز روز سپرى کردم شما را دین شما، وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی‏ و بسر بردم شما را نعمت خویش در دین خویش، وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و پسندیدم شما را اسلام بدینى، فَمَنِ اضْطُرَّ هر که بیچاره ماند [فرامردار خوردن‏]، فِی مَخْمَصَهٍ در گرسنگى و نایافت طعام و بیم مرگ [و بخورد]، غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ‏ بى‏ آنکه تعرض معصیت کند، فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ (۳) اللَّه آمرزگار است و مهربان.

 

النوبه الثانیه

 

این سوره المائده صد و بیست آیتست بعدد کوفیان، و دو هزار و هشتصد و چهار کلمه، و یازده هزار و نهصد و سى و سه حرف است. همه در مدینه از آسمان برسول خدا فرو آمد، گفته‏ اند مگر یک آیت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ که این در حجه الوداع فرو آمد، که رسول خدا در عرفات بود بر ناقه عضبا.

و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجه الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سوره المائده من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».

گفت: این سوره المائده در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سوره هشتده (هجده) فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاه فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقه فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیره و لا سائبه و لا وصیله و لا حام.

ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت:

«یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سوره المائده و نعمت الفائده؟!».

و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سوره المائده بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سوره نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده (۱) جایگاه گفت در این سوره که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»- روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مى ‏نوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مى ‏نوشتند، و برین اقتصار مى‏ کردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ‏ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏.

جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم‏ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامه‏ اى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.

قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»،

و قال ابن عباس:

«اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیه من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.

قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ- ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که- اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کرده‏ ام، و پیمانى که بسته‏ ام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ‏ الآیه. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مى‏ فرماید- که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.

روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانه له، و لا دین لمن لا عهد له».

وعن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».

أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَهُ الْأَنْعامِ‏- این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مى ‏گوید:

خوردن گوشت بهیمه الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشاده‏تر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت:

وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ‏ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَهُ الْأَنْعامِ‏ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت:

«ذکاه الجنین ذکاه امّه».

ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمه الانعام التی احلت لکم».

کلبى گفت: «بَهِیمَهُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانى ‏اند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که- نعم- باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبع‏ اند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکسان‏اند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.

 

إِلَّا ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ‏- یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله‏ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ‏. مى‏ گوید: بهیمه الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ‏ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سوره بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل («حرم» بکسر اول و سکون دوم، «محرم» بضم اول و کسر سوم، «حل» بکسر اول و تشدید دوم و «محل» بضم اول و کسر دوم و تشدید سوم.) مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.

مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سوره المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏- سبب نزول این آیت آن بود که:

مردى بود او را حطیم مى ‏گفتند، نام وى شریح بن ضبیعه بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مى‏ خوانى یا محمد؟ گفت:

«الى شهاده أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاه و ایتاء الزکاه».

جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.

اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که:

«یدخل علیکم رجل من ربیعه یتکلم بلسان شیطان»،

و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت:

«لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».

این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مى‏ شد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مى‏ گفت: 

باتوا نیاما و ابن هند لم ینم‏ بات یقاسیها غلام کالزلم‏
خدلج الساقین ممسوح القدم‏ قد لفها اللیل بسواق حطم‏
لیس براعى ابل و لا غنم‏ و لا بجزار على ظهر و ضم‏

هذا اوان الشد فاشتدى زیم‏

مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مى‏ آمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».

او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیره، و هى کل شی‏ء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفته‏ اند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.

وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ- ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ.

ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزه گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامه جناده بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیادَهٌ فِی الْکُفْرِ الآیه.

وَ لَا الْهَدْیَ‏- هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ- این را دو معنى گفته‏ اند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مى‏ افکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن (امن) بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مى ‏گرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مى‏ افکندند امن خود را.

رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.

وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ‏- یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزه گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ‏، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.

اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.

یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً- سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مى‏ گویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزه از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که‏ یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.

وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا- امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاهُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ‏، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.

وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ‏- شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوى‏تر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم»- بکسر الف‏ قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى‏ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ‏، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى- لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیه، لانها نزلت بعد عام الحدیبیه. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ‏ اى- لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏- گفته‏ اند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که:

«البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک،

و بروایتى دیگر گفت:

«البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».

و گفته ‏اند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ‏ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ‏- این آیت‏ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ‏ است که در اول سوره یاد کرد و شرح این چند کلمات در سوره البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَهُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست‏ که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مى ‏زند تا بمیرد.

وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ‏- و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پاره‏ اى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ‏- مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت:

«ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شی‏ء فاذا قتلتم فأحسنوا القتله، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».

و عن عکرمه ان رجلا اضجع شاه و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».

فصل فى الذکاه

بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرب‏ اند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوه آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاه آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت:

«الذبح فى الحلق و اللبه لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».

و کیفیت این ذکاه آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص)گفت:

«ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثه».

اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاه آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاه بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار:

«و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»

، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاه آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاه آن ضرب همچون ذکاه صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاه بدان حاصل شود.

وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏- گفته‏ اند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند:سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى‏[کردندید]، خون آن قربانى بر آن سنگها مى‏ ریختند، و گوشت بر آن مى ‏نهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.

آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتان‏اند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.

ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»،اى- علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.

«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا»- ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفته‏ اند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مى‏ گرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مى‏ نوشتند، پس مى‏ بگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.

هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگ‏ریزهاى سپید بودند که مى‏ بزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاب‏ اند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.

امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت:

«ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟» گفتند:

یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».

و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شی‏ء هو؟ فوصفوا له،فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیه حرام على المسلمین».

وسئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیه، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».

و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریره عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته‏[شفاعته] و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال:

«هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاه و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».

و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال:

«اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبه». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عباده الاوثان کان احب الى مما انتما فیه،لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.» این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت داده‏ اند بسه شرط، گفته‏ اند: اذا لم یکن فى الصلاه نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.

قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»- اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعه اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.

روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیره ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنه یوم القیامه».

الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ‏- این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید:

کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.

میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ‏- شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ‏ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ‏.

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏- این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجه الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.

عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟

گفت: یا رسول اللَّه! از آن مى‏ گریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.

ابن عباس گفت: رسول خدا در حجه الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَهِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.

پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که‏ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ‏، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.

روایت کرده ‏اند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده‏ ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاه واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجه الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفته ‏اند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته:

کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).

وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی‏- میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».

و گفته ‏اند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزه آسمان و زمین آفرید، و نسی‏ء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت:

«ان الزمان قد استدار کهیئه یوم خلق السماوات و الارض.

السنه اثنا عشر شهرا، منها اربعه حرم، ثلاثه متوالیات: ذو القعده و ذو الحجه و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».

وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً- اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ‏.

میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت:

«بنى الاسلام على خمس: شهاده أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاه و ایتاء الزکاه و الحج و صوم رمضان».

روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاه و تؤتى الزکاه، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعه. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».

قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامه ربتها، و أن ترى الحفاه العراه الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».

فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ- این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ‏. همانست که جاى دیگر گفت:

غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق‏ نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفته ‏اند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ‏ اى غیر متعرض لمعصیه، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.

آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏- اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏- اسم جلیل، جلاله کبریاؤه، کبریاؤه سناؤه، و مجده عزه، و کونه ذاته، ازله ابده، و قدمه سرمده. عظیم فى ملکوته، ملیک فى جبروته، مهیمن صمدى الذات، متوحد سرمدى الصفات:

ملیک فى السماء به افتخارى‏ عزیز القدر لیس له خفاء

نام خداوندى که بهیچ چیز و هیچ کس نماند، بهیچ کار بهیچ وقت در نماند. دشمن پرور است و دوست نواز، عیب‏پوش است و کارساز. یاد او آئین زبان، و دیدار او زندگى جان، و دریافت او سرور جاودان. پادشاه است بى‏سپاه، و استوار است بى‏ گواه، از نهان آگاه، و مضطر را پناه. خداوندى که بعلم نزدیک است، و از وهم دور، جوینده او کشته با جانست، و یافت او رستاخیز بى‏صور، پس نه جوینده مغبون است و نه مزدور معذور.

جوینده در گرداب حسرت و یاونده حیران در موج نور، همى گویند از سر حیرت بزبان دهشت:

قد تحیرت فیک خذ بیدى‏ یا دلیلا لمن تحیر فیکا.

پیر طریقت گفت: الهى! همه از حیرت بفریادند، و من بحیرت شادم، بیک لبیک در همه ناکامى بر خود بگشادم. دریغا روزگارى نمى‏ دانستم که لطف ترا دریازم‏[دریاذم] الهى! در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج تپش دیده، نه دل الم داغ. الهى! در سر آب دارم در دل آتش، در باطن ناز دارم در ظاهر خواهش. در دریایى نشستم که آن را کران نیست، بجان من دردى است که آن را درمان نیست، دیده من بر چیزى آمد که وصف آن را زبان نیست:

خصمان گویند که این سخن زیبا نیست‏ خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا …- روایت کنند از جعفر بن محمّد (ع) که درین کلمات چهار خصلت است که رب العالمین امت را بدان گرامى کرده، و ایشان را بدان نواخته: یکى آنکه ندانست، دیگر کنایت، سوم اشارت، چهارم شهادت. یا اى نداست، ها کنایت، الذین اشارت، آمنوا شهادت. ندا کرامتست، و کنایت از رحمت، و اشارت بمحبت، و شهادت بمعرفت: «ناداهم قبل ان ابداهم، و سماهم قبل أن رآهم». در کتم عدم بودند که ایشان را ندا گرامى کرد، در دایره وجود نیامده بودند که بنام نیکو خواند: «سماکم المسلمین من قبل»، عیب میدید و با عیب میپسندید. جرم میدید و با جرم میخرید. پاکان عالم علوى را میدید، و آلودگان عالم سفلى را میگزید، که‏

«انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین».

مثال کار آدمى بر درگاه بى ‏نیازى با عنایت ازلى، کار آن کودک است که مادر او را جامه نو دوخت، گفت هان و هان اى کودک! تا این لباس آرایش از آلایش نگه دارى. کودک از خانه بدر آمد، با کودکان ببازى مشغول شد، جامه آلوده کرد، و با جامه آلوده قصد خانه کرد،و بگوشه‏ اى باز میشد درمانده و حیران، همى گفت مادر را که مرا خواب میآید. مادر دانست که کودک را ترس عتاب مادر است، گفت: اى جان مادر! بیا که ما ترا بدر آن گه فرستادیم که آب و صابون بدست بنهادیم، که ما دانستیم که از تو چه آید. حال آدمى همین است چون آن نقطه دولت و صفى مملکت را از کتم عدم بحیز وجود آوردند، فریاد از جان پاکان و مقدسان برآمد، و تیرهاى انکار در عالم جعلیت میکشیدند که: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها؟

قومى را مى‏ آفرینى که لباس‏ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ بدود معصیت و غبار شرک سیاه کنند! و پرده حرمت از جمال چهره ایمان بردارند! خطاب آمد که: آرى آنچه تعبیه صدف این اسرار است ما دانیم، کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ‏، ایشان عزیز کردگان الطاف عزت آمدند، ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتى فرستادیم که آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- یا من دخلوا فى امانى، و ما وصلتم الى امانى الا بسابق احیانى، یا من خصصتهم ببرى و مشاهدتى، لا تکونوا کمن اعمیتهم عن مشاهدتى و مطالعه برى! بندگان را بنداء کرامت برخواند، آن گه فرمان داد که: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ بوفاى پیمان باز آیید، و عقدى که بستید و عهدى که کردید بر سر آن عهد باشید. بنده من! برابر تو دو پیمانست: یکى اجابت ربوبیت ما، دیگر تحمل امانت ما. در اجابت ربوبیت مخالفت مکن.

در تحمل امانت خیانت مکن. اکنون که بخدایى ما اقرار دادى، کار بر دیگرى حوالت مکن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مکن.

أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَهُ الْأَنْعامِ‏- حیوانات بعضى حلال است و بعضى حرام. بعضى کشتن آن رواست و آن را جرمى نه، بعضى کشتن آن نه رواست و طاعتى در میان نه، تا بدانى که صنع او را علت نه، و حکم او را مردّ نه، و دریافت آن بعقل راه نه.

إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ- حکم کند چنان که خود خواهد، و آن خواهد که خود بداند. نه کس را بر علم وى اطلاع، نه برخواست وى اعتراض، نه از حکم وى اعراض:

شهریست بزرگ و من بدو درمیرم‏ تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم.

و فى بعض الکتب: «عبدى یرید و أرید، و لا یکون الا ما ارید. فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید، و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثم لا یکون الا ما یرید»، و فى معناه انشدوا:

سیکون الذى قضى‏ سخط العبد ام رضى‏
فدع الهم یافتى‏ کل هم سینقضى.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏- معالم شریعت است، و محاسن طریقت، و امارات حقیقت، و دلالات قدرت و حکمت. میگوید: هر چه نشان ما دارد حرمت دارید، و بتعظیم در آن نگرید، و بفرمانبردارى پیش شوید، تا برخوردار گردید.

وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا- اشارتست که بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود، پیوسته بار وجود ما نتواند کشید. ساعتى در اداء حق ربوبیت، ساعتى در استجلاب حظ عبودیت. وقتى چنین، وقتى چنان، تابنده بیاساید و زندگى کند میان این و آن، از اینجا گفت مصطفى (ص):

«حبب الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قره عینى فى الصلاه».

پیر طریقت گفت: الیه! چون از یافت تو سخن گویند، از علم خویش بگریزم، بر زهره خویش بترسم، در غفلت‏[عقلت] آویزم، نه در شک باشم اما خویشتن در غلطى افکنم، تا دمى بر زنم.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏- میگوید: در بر و تقوى همه دست یکى دارید. هم پشت و هم روى باشیدو هر جاى که مسلمانان در امر و نهى و در بر و تقوى جمع آیند، خود را در میان جمع و جماعت افکنید، تا برحمت حق توانگر شوید. مصطفى (ص) گفت:

«الجماعه رحمه، و ید اللّه على الجماعه».

عبد اللَّه مبارک گفت: بمشعر حرام رسیدم، خوابى عظیم بر من غالب شد، فریشته ‏اى را دیدم که گفت: اى عبد اللَّه سیصد هزار خلق در موسم ‏اند، و حج یک کس پذیرفتند. گفتار بر دلم صعب آمد این سخن. دلتنگ و اندوهگن شدم. هاتفى آواز داد که: اى عبد اللَّه دلتنگ مشو که دیگران را جمله بطفیل وى بیامرزیدند تا بدانى که برکت جمع عظیم است، آخر یک صاحب دولت برآید در میان جمع که کیمیاء هدایت بود، همه را برنگ خود کند.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏- همه را بر و تقوى میفرماید، اما قومى را راه اثم و عدوان در پیش مى‏ نهد، و از بر و تقوى برمیگرداند، کار نه آن دارد که بر خواند، کار آن دارد که کرا در گذارد، و کرا پسندد. مقبولان حضرت دیگرانند، و مطرودان قطیعت دیگر. باردادگان‏ ادْخُلُوها بِسَلامٍ‏ دیگرند، و محرومان‏ اخْسَؤُا فِیها دیگر.

میگوید جل جلاله: أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا. خلقت الخیر و قدرته، فطوبى لمن خلقته للخیر، و اجریت الشر على یدیه. وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏- گفته ‏اند که: بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبى، و تقوى مخالفت نفس است در طلب رضاى مولى، و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا، و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولى. گفته‏ اند: معاونت بر برّ و تقوى آنست که خود بر جاده دین بر استقامت روى، و سیرت بر طریقت پسندیده دارى، تا دیگران بر تو اقتدا کنند، و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند، و معاونت بر اثم و عدوان آنست که راه کژ گیرى، و سنّت بد نهى، تا دیگران بر راه تو روند، و خلق بد گیرند.

اینست که مصطفى (ص) گفت:

«من سن سنه حسنه فله اجرها و اجر من عمل بما الى یوم القیامه، و من سن سنه سیئه فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامه».

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ- مردار اگر چه خبیث است و محرم، آخر بوقت اضطرار قدرى از آن مباح است، و از مردارها یکى گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند، بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا. پس این مردار از آن صعب‏تر، و تحریم این از آن عظیم‏تر، یقول اللَّه تبارک و تعالى: لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ‏. و گفته ‏اند حیوانى که مأکول اللحم بود وى را دو حالست: یکى آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود، گرفتن آن مباح، و خوردن آن حلال، و چون خود بمیرد پلید باشد، و خوردن آن حرام. از روى اشارت میگوید: این نفس آدمى چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود، یعنى که مقهور دین و مأمور شرع گردد، و زیر بار طاعت معبّد و مذلّل شود، آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود، قرب او مباح است، و صحبت او حلال، دیدار او روح دل، صحبت او شادى جان، و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وى را حس نماند، و در حدود شرع کوشش نکند، این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام.

وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ- در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتى است بر ذوق جوانمردان طریقت، و بر مذهب سالکان راه حقیقت: «منخنقه» اشارتست بکسى که خود را در بند آرزوها کند، و سلاسل حرص بر دست و پاى خویش نهد، و رسن طمع در گردن خویش افکند، تا کشته حرص و شهوت شود. حرامست بر سالکان و مریدان، راه این چنین کس رفتن، و متابعت چنین کس کردن. و «موقوذه» اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند، کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد، تا دل وى در آن زخم و حبس بمیرد، مردار طریقت گردد، و صحبت وى حرام شود. و «متردیه» اشارتست بآنکس که در وادى تفرقت افتد، و هلاک شود، و راه حقیقت گم کند. و «نطیحه» اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند، و سرو زند تا خصم وى چیره شود، و زیر زخم مردارخوار مردار گردد. و «ما أَکَلَ السَّبُعُ» آنست که طلّاب دنیا سر فرا آن کنند، آن مردار است و جوینده آن همچون سگ، مردار بجز سگ نخورد.

و ما هى الا جیفه مستحیله علیها کلاب همّهن اجتذابها.

آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ‏. در شرع ظاهر میگوید: ازین محرمات که یاد کردیم هر چه ذکات شرعى در آن حاصل شود، و شرع آن را مباح گرداند مباح است و خوردن آن آن حلال، همچنین در راه طریقت هر چه زاد راه آخرت بود و ضرورت معاش بود از متاع دنیوى، گرفتن و داشتن آن در دین رواست، و طلب آن مباح، و زاد راه دین از راه دین است. یقول اللَّه تعالى: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏.

وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏- هر چه بر هواى طمع کنند نه بر وفق شرع، ذبح على النصب آنست، و هواء نفس معبود خود ساختن و بر مراد آن رفتن نه کار دینداران است و نه حال مؤمنان. یقول اللَّه تعالى و تقدّس: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ‏.

وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ‏- هر معاملتى و مصاحبتى که نه بر اذن شرع و موافقت دین رود، و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود، آن عین قمار است، صورت آن مکر و خداع، و حاصل آن فسق و فساد، و سرانجام آن عقوبت و عذاب.

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ الآیه- جعفر بن محمد (ص) گفت: «الیوم» اشارتست بآن روز که مصطفى (ص) را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وى نهادند، و شادروان شرع او گرد عالم درکشیدند، و بساط رحمت بگسترانیدند. دود شرک با طى ادبار خود شده، و رسوم و آثار کفر مندرس و مضمحل گشته، و از چهار گوشه عالم آواز کوس دولت محمد عربى علیه افضل الصلوات برآمده که: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ‏:

صلّى الاله على ابن آمنه الذى‏ جاءت به سبط البنان کریما
قل للذى یرجو شفاعه احمد صلّوا علیه و سلموا تسلیما
اى منظر تو نظاره‏گاه همگان‏ پیش تو درافتاده راه همگان‏
اى زهره شهرها و ماه همگان‏ حسن تو ببرد آب و جاه همگان‏

هنوز شب بشریت را وجود نبود که آفتاب نبوت او در سماء سمو خود استوار داشت که: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین». اى مهتر! جمال بنماى تا همه وجود آفتاب شود. یا سیّد صدف رحمت بگشا، تا این مفلسان کنار پر از جوهر کنند:

آن روى چرا به بت‏پرستان نبرى‏ جلوه نکنى کفر ز دلشان نبرى‏

یا سیّد! جمال مجبولى تو جز در ادراج «لعمرک» یاد نکنیم. قبله اولین و آخرین جز حلقه چاکران تو نسازیم. اى سیّد! اگر آن آفتاب که در دل تو است اراده باز دهیم، نه در روم چلیپا ماند نه در عالم کفر و زنّار:

رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب‏ تا شود کوته‏بینان ز هفتاد دو ملت داورى.

وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی‏- این خطاب با صحابه مصطفى است، میگوید: اتممت علیکم نعمتى، بأن خصصتکم بین عبادى بمشاهدته صلى اللَّه علیه و سلم، و جعلتکم حجه لمن بعدکم من الأمم الى یوم القیامه» و گفته‏ اند که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ اشارتست بروز اول در عهد ازل، میگوید: در ازل این دین بر شما تمام کردم، و کار شما بساختم، و شما را بداغ خود گرفتم، نه چیزى است که نو ساخته‏ ام، که دیر است تا پرداخته‏ ام، اما امروز تمام کردم، که دانسته خود بر شما اظهار کردم، و کرده خود وانمودم. وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی‏- و تمامى کار آنست که فردا در حظیره قدس رضاء خود ترا کرامت کنم.

وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً- و شایسته وصال حضرت خود گردانم، و همسایگى خود بپسندم، و نیز در نواخت بیفزایم، و گویم: «عبدى! رضیت بک جارا فهل رضیت لى جارا؟» و گفته‏اند: کمال دین تحقیق معرفتست در هدایت حال، و اتمام نعمت تحصیل مغفرت است‏ در نهایت کار، منت مینهد بر مؤمنان که من باول معرفت دهم، و بآخر بیامرزم، و این خطاب با جماعت مؤمنان است، و شک نیست در مغفرت جماعت مؤمنان، اگر شک است در آحاد و افراد است که بر ایمان بمانند یا نمانند، اما بر جمله مؤمنان آمرزیده‏اند.

گفته ‏اند: این اسلام پسندیده اللَّه است، و رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً بوى اشارت است بر مثال سرایى است که راه گذر آن بر چهار درگاه است، و از پس آن در گاهها چهار قنطره است، و پس آن قنطرها درجات و مراتب است، تا درگاهها و قنطرها باز نبرند بدرجات و مراتب نرسند. اول درگاهى که بر راه گذر آنست اداء فرایض است. دوم اجتناب محارم.سیوم تکیه کردن بر ضمان اللَّه در کار روزى. چهارم صبر کردن بر بلاها و رنجها. چون بدین درگاهها گذشتى قنطرها پیش آید: اول قنطره رضا، بحکم اللَّه رضا دادن و آن را گردن نهادن، و از راه اعتراض برخاستن. دوم قنطره توکل است، بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وکیل خود شناختن. سیوم قنطره شکر است، نعمت اللَّه بر خود بشناختن، و آن نعمت در طاعت وى بکار بردن. چهارم قنطره اخلاص است در اعمال، هم در شهادت، هم در خدمت و هم در معرفت. شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت. چون قنطرها باز بریدى از آن پس درجات است و مراتب، هر کس را چنان که سزاست، و چنان که اللَّه او را خواست. اینست که رب العزّه گفت:

لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ‏.

ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=