ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۶ – ۱۸
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱
[سوره البقره (۲): آیات ۶ تا ۷]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۷)
[ترجمه]
کسانى که بکفر خو کردهاند بیمشان دهى یا ندهى بر آنها یکسان است آنان ایمان نمیآورند- ۶ خدا بر قلوبشان مهر زده و بر گوش و چشمهایشان پرده ایست و آنها راست عذابى بزرگ- ۷
شرح لغات:
«کفر» (ناسپاسى) و برابر «شکر» (سپاس) است همانطور که «حمد» (ستایش) در برابر «ذمّ» (سرزنش) است پس کفر، پوشانیدن نعمت و پنهان نمودن آنست و شکر، آشکار کردن و نشر آن.
هر آنچه چیزى را بپوشاند لغت «کفر» بدان گفته میشود «لبیده» میگوید:
«فی لیله کفر النجوم غمامها» شبى که ستارهها را ابرها پوشانده بود.
«إنذار» توجه دادن بآیندهاى ترسناک و اعلام خاص است و خداوند باین صفت توصیف میشود، چه اعلام و تخویف هر دو را دارد «ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ»[۱] (اینست که خدا بندگان خویش را بدان میترساند).
بعضى گفتهاند فرق «إنذار» با «اشعار» اینست که انذار، ترساندن از چیزى.
است وقت دار بخلاف اشعار.
«ختم» نظیر طبع مهر زدن است و ختم چیز پایان و نهایت آنست و ختم کتاب از همین باب است یعنى تمام کردن آن و مهر را نیز بهمین جهت خاتم گفته اند.
«سمع» اگر چه مفرد است ولى منظور از آن، گوشها و جمع است و چون مصدر است مفرد آمده و نیز ممکن است بحذف مضاف باشد یعنى «مواضع سمعهم» (محل قوه شنوایى ایشان) یا چون مضاف الیه (هم) جمع است لذا مفرد بهمان معناى جمع میآید و در ادبیات عرب نظیر فراوان دارد[۲]
«غشاوه» پرده و پوشش و زن فعاله بچیزى که احاطه کند به بدن، مانند عمامه و عصابه یا فکر را فرا گیرد مانند خیاطت و یا بمردم احاطه کند مانند امارت و خلافت گفته میشود.
«قلب» در لغت بمعناى وارونه شدن است و چون قلب با افکار مختلف پیوسته زیر و رو میشود به آن قلب گفتهاند.
شأن نزول
ابن عباس میگوید: مقصود از این آیات: أحبار و بزرگان دین یهودند که نبوّت پیامبر اسلام را دانستند ولى روى حسد و عناد آن را نپذیرفتند.
ابو على جبائى میگوید: مقصود از این آیات آن کسانى اند که خدا دلهاى آنان را در اثر زیادى گناه و انحراف مهر کرده است و دیگر ایمان نمیآورند.
اصم میگوید این آیات در باره مشرکین عرب نازل شده است.
بعضى گفته اند معناى آیه عامّ و شامل همه کفار است و منافات با استثناء کسانى که بعد ایمان آوردند ندارد
تفسیر
در این آیات بدنبال بیان صفات متقین، حالات کافران که در نقطه مقابل آنها هستند ذکر شده است کفر، در اینجا عبارت است از، انکار توحید و عدالت خدا و انکار نبوت انبیاء یا انکار یکى از ضروریات و ارکان دین.
اگر چه این آیه عام است که همه کفّار ایمان نمیآورند ولى با توجه به اینکه پس از نزول این آیات گروه فراوانى ایمان آوردند معلوم میشود منظور از کفّار در این آیه دسته خاصى بودند که مشمول لطف و توفیق الهى نشده و اسلام نیاوردند.
سؤال در اینجا این سؤال پیش میآید که وقتى خدا میداند که دسته مخصوص از کفار هیچگاه ایمان نمیآورند و از طرفى ما معتقدیم که آنان قدرت دارند پس معناى قدرت آنها اینست که میتوانند بر خلاف علم خدا، ایمان بیاورند.
پاسخ در پاسخ باید گفت: که خدا بواقعیتها علم دارد یعنى آنچه در عالم، واقع شده و میشود، و در اینجا اینکه این دسته ایمان نمیآورند واقعیتى است و خدا بآن آگاه است ولى این واقعیت با قدرت داشتن شخص بر هر دو طرف منافات ندارد همانطور که واقعیتها وظیفه و تکلیف را تغییر نمیدهد و همین دسته در عین حالى که واقعیت کارشان ایمان نیاوردن و اطاعت نکردن است ولى امر و تکلیف آنان هم چنان بجاى خود باقى است.
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ … ۰۰
در اینکه خداوند چگونه دل کفار را مهر و موم نموده اقوالى گفته شده است از اینقرار:
۱- علامت
وقتى کافر در کفر و انکارش بدان درجه رسید که دیگر ایمان نخواهد آورد و براى خدا معلوم است علامتى بر قلبش زده میشود که نقطهایست سیاه رنگ تا ملائکه بدانند که او ایمان نمیآورد و او را سر زنش و نفرین کنند همانطور که در قلب شخص مؤمن علامت ایمان نوشته میشود تا ملائکه بدانند و او را ستایش و برایش طلب عفو و رحمت کنند. بعقیده اینان، دادن کتاب بدست راست نیز علامت بهشتى بودن و بدست چپ علامت معذب بودند صاحبان آنها است.
همچنین در آیه کریمه «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا»[۳] (بلکه خدا بسبب کفرشان مهر بر دل آنها نهاد که بجز اندکى ایمان نیاوردند).
یک احتمال همین است که خدا علامت کفر را در دل و قلب آنان زده است.و احتمال دیگر اینست که بسبب کفرشان خدا دلهاى آنان را مهر کرد.
۲- شهادت خدا
مقصود از ختم بر قلب آنان حکم و شهادت خداست به اینکه اینان دیگر حق را نمیپذیرند و کلمه «ختم» بمعناى شهادت و حکم زیاد آمده است مثلًا میگویند:
«أراک تختم على کلّ ما یقول فلان» یعنى مى بینم هر آنچه فلانى میگوید تو صحّه میگذارى و تصدیق میکنى و معمولًا مهر و امضاء همان تصدیق و گواهى است.
۳- گویى قلبشان مهر شده
خداوند این دسته را مذمت و سر زنش میکند که اینان گویى قلبشان مهر شده و ایمان داخل آن نمیگردد مانند آیه کریمه: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ»[۴]، اینان گویى کر و کور و گنگاند یعنى کفر چنان در دل آنان جا گرفته است که دیگر نمىبینند مانند کسانى که قلبشان مهر شده است.
۴- کم عمقى و کوتاهى نظر
ابو على فارسى میگوید: ختم قلب کنایه از کم عمقى و کوتاه بینى در نظر و استدلال است و منظور آنست که دلهاى اینان وسعت فکر و منطق و نظر را ندارد در برابر مؤمنین که سعه نظر و وسعت فکر دارند همانطور که در آیه کریمه: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»[۵] مگر آنکه سینهاش بر اسلام گشوده شده و قرین نورى از پروردگار خویش است (چون غیر اوست) مقصود همین وسعت نظر است، و در باره کفار میفرماید: «أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»[۶] (… یا بر دلهایى قفلها است).
و نیز: «قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» (دلهاى ما فهم نتوان کرد) و «قُلُوبُنا فِی أَکِنَّهٍ» دلهاى ما در پردهها است.
و در برخى آیات مهر زدن بر دلها را در ردیف گرفتن قوه شنوایى و بینایى قرار داده است مانند این آیه کریمه: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ» (بگو اى پیغمبر اگر خدا گوش و چشمهاى شما را گرفت و مهر بر دل شما نهاد …).
بنا بر این معناى ختم کردن قلبها اینست که از آن در آنچه نیاز دارند سود نمیبرند همانطور که از گوش و چشم که گرفته شده است سود و استفاده برده نمی شود.
و مقصود از عدم وسعت قلب همین است که بین حق و باطل نمیتوانند امتیاز دهند و در محاورات و استعمالات مردم زیاد دیده میشود کسى را که شجاع نیست می گویند:
دل ندارد، قلب ندارد، یعنى ترسو است همین طور کسى که دعوت باسلام شده و دلیلهاى روشن آن را دیده است و در عین حال از اسلام فاصله میگیرد این شخص کسى است که دلش مهر شده و سینه و قلبش در پرده و غلاف است.
سؤال روى این معنا چرا مهر شدن دل بخدا نسبت داده شده است «خَتَمَ اللَّهُ …» جواب چون این تاریکى و تنگى دل در اثر عصیان و نافرمانى خدا پدید آمد باو نسبت داده شده است همانطور که میگویند مقام و منصب یا پول یا فلان زن، فلانى را هلاک و بیچاره کرد معنایش اینست که در راه آنها هلاک شد و خود آنها کارى نکردهاند.
سؤال چرا در میان همه اعضاء بدن فقط قلب و گوش و چشم نام برده شد.
جواب چون این اعضاء یا محل علماند چون قلب، و یا راه فرا گیرى و یاد گرفتناند چون چشم و گوش
[سوره البقره (۲): آیات ۸ تا ۱۰]
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (۸) یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۹) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (۱۰)
[ترجمه]
بعضى مردم گویند بخدا و دنیاى دیگر ایمان آوردهایم با آنکه بهرهاى از ایمان ندارند.
خدا و مؤمنان را فریب میدهند ولى جز خودشان را فریب نمیدهند و این را خوب نمىفهمند.
در دلهایشان بیمارى است پس خداوند بیماریشان را افزوده و براى دروغ گفتنشان عذابى دردناک دارند.
شرح لغات
«ناس»- با بشر و انس مترادفند و اصل آن اناس از انس بوده است که در اثر زیادى استعمال همزه آن حذف شده است بعضى گفتهاند اصل آن «نُوس» بمعناى حرکت است و مصغّر آن: نویس میشود و بعضى آن را از انس بمعناى ظهور گرفتهاند کلمه ناس جمع و مفردش انسان میباشد.
«یوم آخر»- روز واپسین که دیگر پس از آن روزى نیست.
«یخادعون»- از خدعه بمعناى اظهار خلاف آنچه در باطن و ضمیر هست.
«انفسهم»- نفس به معنى گفته میشود. ۱- روح ۲- خود (براى تأکید) ۳- ذات، که اصل همین کلمه است.
«و ما یشعرون»- و نمیدانند اصل شعر احساس چیزى است و کلمه شاعر از همین ماده مشتق است چه، شاعر بآنچه میگوید از نظر ماده و هیئت و وزن علم دارد و چون شعور، آن نوع علمى است که همراه تخیّل و احساس باشد لذا این کلمه بخدا گفته نمیشود.
«ألیم»- بمعناى مولم دردناک.
شأن نزول
این آیات در باره منافقین نازل شد و آنان عبد اللَّه بن ابى سلول و جدّ بن قیس و معتب بن قشیر و یارانشان و گروهى از یهود بودند.
تفسیر
پارهاى از مردم میگویند- بخدا- و بآنچه بر رسول اکرم نازل شده در باره قیامت و جز آن ایمان آوردیم ولى مقصود آنان از این اظهار ایمان اینست که بر اسرار مسلمانان واقف شده براى کفار نقل کنند و نیز براى این است که خود را به پیامبر نزدیک نمایند هم چنان که مؤمنان نزدیک بودند ولى اینان در واقع ایمان نیاوردهاند.
(ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ) و آنچه بزبان میآورند غیر از آن است که در دل دارند.
یُخادِعُونَ اللَّهَ با توجه به اینکه خدا بهمه چیز چه آشکار و چه نهان عالم و آگاه است و نمیتوان او را فریب داد در معناى این آیه «که میخواهند خدا را گول بزنند» چند وجه بیان شده است از این قرار:
۱- اگر چه اینان نمیتوانند خدا را گول بزنند ولى کار و عمل ایشان طورى است که اگر کسى باطن و واقع را نداند گول میخورد یعنى کار کسانى که گول میزنند انجام میدهند مثلًا در باره کسى که عملش را با ریا آمیخته میگویند: چقدر نادان است میخواهد خدا را گول بزند در حالى که خدا از خود او بعملش آگاهتر است.
۲- اینان رسول خدا را گول میزنند و در این صورت تقدیر آیه چنین است «یخادعون رسول اللَّه» و همانطور که اطاعت پیامبر اطاعت خدا و نافرمانى او نافرمانى خدا است پس گول زدن رسول نیز بمنزله گول زدن خدا مىباشد.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا- اینان مؤمنین را گول میزنند وقتى آنان را مىبینند میگویند ایمان آوردیم تا در مجالس آنان شرکت و اسرارشان را براى دشمنان نقل کنند اگر چه صورت عمل خدعه و فریب مسلمین است ولى در واقع خود را گول میزنند.
وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ- زیرا وقتى از ایمان واقعى دور شدند و بر جاده هوى و هوس و خواستههاى نفس رفتند طبعاً بعذاب و بدبختى سقوط خواهند کرد ولى آنها از عاقبت عمل خدعه آمیز خود بى اطلاعند.
وَ ما یَشْعُرُونَ- از این آیه میتوان این مطلب را نیز استفاده کرد که گمراهان ممکن است خود را هدایت شده و رستگار بدانند و چنین نیست که هر گمراهى بانحراف و گناه خود عارف و عالم باشد.
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- در دلهایشان بیمارى است (روحشان بیمار است) مقصود از این مرض بیمارى شک و تردید است زیرا همانطور که مرض و بیمارى بدن را از حدّ اعتدال و صحت بیرون میآورد شک و تردید هم که خود آفت قلب است آن را از حال صحت و اعتدال خارج مىسازند.
بعضى گفتهاند اصل مرض «فتور» و سستى است و بیمارى تن سستى اعضاء است و بیمارى قلب (روح) سستى آن است از خدا.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- خدا بیمارى آنان را افزود در تفسیر این آیه چند قول است:
۱- هر آیه و بیان و دلیلى که از طرف خدا آورده میشود شک و تردید اینان زیادتر میشود پس نسبت دادن زیادى مرض شک اینان بخدا از این نظر است همانطور که در قصه حضرت نوح دارد: «فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً»[۷] (خدایا خواندن من اینان را نتیجهاى جز فرار و گریزشان ندارد).
و نیز آیه کریمه: «وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ»[۸] (کسانى که در قلبشان مرضى است آیات ما پلیدى آنان را بیشتر نمود) بهمین معنا تفسیر شده است که آیات الهى چون شک اینان را زیادتر میکند پس در نتیجه بر پلیدى آنان مى افزاید.
۲- ابو على جبائى میگوید: از پیشرفت اسلام در دلهایشان غم و حزنى است چون نزول رسول اکرم در مدینه و ظهور و قدرت مسلمین سبب نگرانى و غم و اندوه آنان شد پس خداوند با بیشتر قدرت دادن و کمک کردن رسول خدا و مسلمین بر غم و اندوه آنان افزود.
۳- سدّى میگوید: تقدیر آیه چنین است: «فزادتهم عداوه اللَّه مرضا» یعنى دشمنى با خدا بیمارى آنان را افزود و کلمه «عداوت» (دشمنى) در آیه حذف شده است مثل آیه کریمه «فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ». (واى بر سخت دلان از ذکر خدا) یعنى دشمنى با خدا بیمارى آنان را افزود. و کلمه «عداوت» (دشمنى) در آیه حذف شده است مثل آیه کریمه «فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (واى بر سخت دلان از ذکر خدا) یعنى از ترک ذکر خدا.
4- آیاتى که پرده از روى زشت کارى و اعمال قبیح آنان بر میدارد سبب غم و اندوه ایشان میگردد پس معناى آیه این است که در دلهاى ایشان غمى است از نزول این نوع آیات و خدا با بیشتر رسوا کردن آنان بر غم و اندوهشان میافزاید.
۵- ابو مسلم اصفهانى میگوید کلمات: «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» نفرین است یعنى خدا بیمارى آنان را بیفزاید نظیر آیه کریمه: «ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (سپس باز گشتند که خدا دلهاى آنان را باز گرداند) و خدا توفیق هدایت را از آنان بگیرد.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ- منافقان چون خدا و رسول را تکذیب کردند یعنى واقعاً نپذیرفتند و یا چون در اظهار ایمانشان دروغ گفتند پس براى ایشان عذابى دردناک است.
[سوره البقره (۲): آیات ۱۱ تا ۱۳]
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (۱۱) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ (۱۲) وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳)
[ترجمه]
چون بآنها گفته میشود در زمین فساد و تباهى نکنید گویند تنها ما مصلحیم (۱۱) بدانید که آنها خودشان فسادکارانند ولى نمىفهمند (۱۲).
چون بآنان گفته میشود: شما نیز چنان که مردم ایمان آوردهاند ایمان آرید گویند ایمان آریم چنان که کم خردان ایمان آوردهاند بدانید که آنها خودشان کم خردند ولى خود نمیفهمند (۱۳).
شأن نزول
این آیات نیز مانند آیات سابق در باره منافقین نازل شده است که صفات آنان را بیان میکند، سلمان میگوید: دارندگان این صفت بخصوص هنوز نیامدهاند ولى نظم کلام ایجاب میکند که این صفت نیز مانند صفات قبلى در همان منافقین زمان رسول اکرم باشد.
و ممکن است مراد از این آیات تنها منافقین زمان رسول اکرم نبوده بلکه بطور کلى کسانى که داراى این صفات در هر زمانى باشند شامل گردد بنا بر این، مقصود سلمان این است که پس از انقراض منافقان زمان رسول اکرم، دارندگان این صفت هنوز نیامدهاند.
تفسیر
وقتى بمنافقان گفته میشود: با ارتکاب گناه و جلوگیرى مردم از گرایش بایمان و اسلام (بقول ابن عباس) یا بکمک و مساعدت بکفّار (بقول ابو على جبائى) یا با تغییر دین و تحریف کتاب (بقول ضحاک) در زمین فساد نکنید اینان میگویند تنها ما هستیم که اصلاحات بدست ما انجام میگیرد و ما مصلحیم.
در اینکه چگونه اینان خود را اصلاحگر میدانستند دو نظر است.
۱- نفاق و دو رویى آنان که از نظر مسلمین زشت و فاسد شمرده میشد از نظر خودشان عملى پسندیده و بصلاح آنان بحساب میآمد چه منافقین با این روش میخواستند در بین هر دو دسته سالم بمانند.
۲- کارهاى زشتى که مرتکب میشدند از قبیل گناه و جلوگیرى مردم از ایمان و یا تحریف کتاب و امثال آن در ظاهر انکار میکرده و میگفتند: ما این کارها را نمىکنیم و ما صالح و مصلحیم و خود این کار نفاق دیگرى از آنان بود و همانطور که اظهار ایمان میکردند و در واقع مؤمن نبودند قرآن میگوید: آگاه باشید اینان که فساد و نفاق را صلاح خود میدانند یا کارهاى زشت خود را انکار میکنند اینان فساد گردانند.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ» ولى نمیدانند.
«وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ» نمیدانند نفاقشان بصلاح آنان نیست و یا نمیدانند با این رفتار تباه خود چه عذاب و کیفرى در انتظار آنان است.
از این آیه نیز استفاده میشود که گناهکاران ممکن است خود بزشتى و فساد آن آگاه نباشند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا … وقتى بمنافقان گفته میشود بمحمّد صلى اللَّه علیه و آله و آنچه بر او نازل شده ایمان بیاورید هم چنان که یارانش او را تصدیق کردند و همانطور که عبد اللَّه بن سلام و دیگران از یهود باو ایمان آوردند آنان میگویند آیا ما مانند سفیهان و کم خردان به او ایمان بیاوریم.
«أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ» خداوند آنان را در این فکر تکذیب کرده و میگوید که اینان خود نادان و سفیهند زیرا مگر سفیه جز اینست که چیزى را ضایع میکند در حالى که تصور میکند آن را حفظ کرده و نگاه داشته است. این منافقان نیز ایمان نیاورده و کفر میورزیدند و گمان مىنمودند که ایمان دارند و هدایت شدهاند.
[سوره البقره (۲): آیات ۱۴ تا ۱۶]
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (۱۴) اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (۱۵) أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (۱۶)
[ترجمه]
چون مؤمنان را ببینند گویند ایمان آوردهایم و چون با یاران شیطان صفت خود تنها شوند گویند همانا با شمائیم ما استهزاء کنندهایم (۱۴) خداوند آنها را بمسخره گرفته و در طغیانشان کمک میکند تا هم چنان متحیر بمانند (۱۵).
اینان هستند که گمراهى را بهدایت خریدند و تجارتشان سود نکرد و راهى بحق نیافتند (۱۶).
لقوا- دیدند از لقاء و آن روبرو شدن دو چیز با هم، یا برخورد آنها بهم میباشد
شرح لغات
خلوا- تنها شدند- خلوت گزیدند.
یستهزئ- مسخره میکنند.
یمدّهم- از ماده و ریشه مدّ که اصل آن زیاد شدن و جذب است.
طغیان- تجاوز از حد و میگویند: طغى الماء (آب تجاوز کرد) وقتى از حدش بگذرد بهمین مناسبت بمرد ستمگر متجاوز «طاغیه» میگویند.
یعمهون- متحیر شوند از «عمه» بمعناى تحیّر و سرگردانى.
تفسیر
منافقان وقتى مؤمنین را میدیدند میگفتند: ما نیز مانند شما ایمان آورده آنچه بر رسول اکرم نازل شده است قبول کردیم اما وقتى با دیو صفتان و شیاطین خود (ابن عباس میگوید یعنى با رؤساءشان بعضى گفتهاند یعنى با همان دسته از یهود که آنان را وادار به تکذیب و مخالفت میکردند و از امام باقر علیه السلام نقل شده است که با کاهنان خود) روبرو میشدند میگفتند: ما با شمائیم ما یاران محمّد را مسخره میکنیم «قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ….
در معناى این آیه که خدا آنان را مسخره میکند وجوهى گفته شده است.
۱- جزاى استهزاء بنام خودش
خدا آنان را در مقابل این استهزاء و مسخره کیفر و جزا داده عذاب میکند و این کیفر بنام استهزاء خوانده شده روى این قاعده که در بین عرب جزاء و کیفر هر عملى را بنام همان عمل میخوانند و در قرآن نیز آیه کریمه: «وَ جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها»[۹] (سزاى بدى ما بدیى مثل آنست) همین مطلب را بیان میکند با اینکه پاداش و جزا وقتى بعنوان قصاص باشد بد نیست ولى مانند خود گناه «بد» نامیده شده است.
و آیه کریمه: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ»[۱۰] (اگر عقوبت میکنید نظیر آن عقوبت که دیدهاید عقوبت کنید) سزا و جزاى عقوبت را همان عقوبت نامیده است و در اشعار عرب نظیر فراوان دارد[۱۱].
۲- تخطئه منافقان
خدا منافقان را در این عمل نفاقى و استهزاءشان نسبت بمؤمنین تخطئه کرده و آنان را نادان و جاهل میداند و عرب هر چه را با چیز دیگرى همراه و نزدیک باشد بآن اسم[۱۲] میگوید و لذا تخطئه استهزاء بنام استهزاء خوانده شده است.
۳- در ظاهر نعمت و در واقع عذاب
ابن عباس میگوید در معناى آیه خداوند بآنان نعمت میدهد و آنها تصور میکنند که این نعمت پاداش رفتار و کردار صحیح آنان است در حالى که فقط باین منظور خدا بآنان نعمت میدهد که هم چنان در عمل زشت و گناه خود بمانند و ادامه دهند و در نتیجه بعذاب و بدبختى که نتیجه عمل خودشان است گرفتار شوند.
و از این جهت باین نعمت دادن استهزاء گفته شده است که ظاهر آن نعمت و نیکى است ولى در واقع کشاندن آنان است به هلاکت و عذابى که با اعمال زشت خود مستحق آن شده بودند.
۴- در دنیا چون مؤمنان در آخرت چون کفار
منافقان چون اظهار ایمان میکردند خداوند آنان را در دنیا از نظر احکام شرعى مانند ارث و نکاح و دفن و احکام مشابه آنها در ردیف مسلمین قرار داده است ولى بعلت نفاق و کفر درونى در آخرت مانند کفار عذابشان خواهد کرد و این دو نوع روش در دنیا و آخرت بمنزله استهزاء آنان میباشد.
۵- همین که به نزدیک در میرسند بسته میشود!
ابن عباس میگوید: در حالى که منافقان در آتشاند درى از بهشت بسوى آنان باز میشود ولى پس از آنکه اینان خود را به شتاب بدان در رسانند در بسته میشود سپس در دیگر نمودار میگردد و باز پس از نزدیک شدن بآن بسته میشود و بهمین ترتیب خدا آنان را مسخره میکند و مؤمنین میخندند و از این جهت آیه کریمه میگوید:
«فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ»[۱۳] (آن روز کسانى که ایمان داشتهاند بکافران بخندند).
تمام وجوهى که در این آیه در باره استهزاء که بخدا نسبت داده شده است نقل کردیم میتوان در باره مکر و خدعه که در آیاتى مانند: «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ»[۱۴] (آنها نیرنگ میکردند و خدا نیرنگ میکرد) و «یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ»[۱۵] (منافقین خدا را فریب میدهند و خدا فریب دهنده آنها است) آمده است گفت.
«یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» دو معنا براى این آیه که خداوند چگونه آنها را کمک میکند شده است.
معناى اول اینکه خداوند بآنها امکان و قدرت میدهد شاید ایمان بیاورند ولى آنان هم چنان به کفر و سرگردانى خود چسبیدهاند.
معناى دوم اینست که خداوند نعمتهایى چون شرح صدر و نورانیت دل که بمؤمنین عنایت و اعطاء مینماید منافقان را از آنها محروم میدارد تا هم چنان در سرگردانى و گمراهى بمانند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ» اینان گمراهى را با دادن هدایت خریدند ابن عباس میگوید یعنى گمراهى را گرفتند و هدایت را از دست دادند و این دو را با هم تبدیل کردند.
سؤال در اینجا سؤالى پیش میآید که مبادله در صورتى است که منافقان ایمان و هدایت داشته و آن را در مقابل گرفتن گمراهى و کفر از دست بدهند در حالى که آنان از اوّل ایمان نیاوردند و هدایت نشدند.
پاسخ در جواب این سؤال وجوهى بیان شده است.
۱- منظور از «اشتروا» خریدن و معامله واقعى و مبادله نیست بلکه استعاره و مجاز است در دوست داشتن و انتخاب یعنى همانطور که مشترى جنسى را که میخرد آن را دوست داشته و بر میگزیند منافقین هم کفر باطنى را دوست داشته براى خود انتخاب کردند.
۲- این ایمان همان هدایت فطرت و طبیعت است که در نهاد هر فرد در ابتداء وجود دارد آن را با گمراهى تبدیل کردند.
۳- کلبى و مقاتل میگویند: منافقان قبل از بعثت پیامبر اسلام به پیامبرى که خواهد آمد و در کتب آسمانى دیده بودند ایمان داشتند ولى پس از آنکه مبعوث شد او را نپذیرفتند و گویى ایمان قبلى خود را با کفر و عناد کنونى مبادله کردند.
فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ .. در این معامله اینان ضرر کردند «وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» و چون یاران محمّد در تجارتشان هدایت یافته و سود کرده نشدند.
بعضى گفتهاند اضافه این قسمت بعدى «وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» از این نظر است که منافقان نه سود بردند و نه هدایت یافتند در حالى که ممکن است یک تاجر سود نبرد ولى هدایت داشته باشد پس حال اینان بدتر است.
سؤال در اینجا منافقان اصل سرمایه خود که همان ایمان است از دست داده بودند در حالى که معناى سود نکردن تجارت، آنست که سرمایه محفوظ است ولى سود نمیکنند.
جواب در این آیات گمراهى و هدایت در برابر هم ذکر شده است و معنایش اینست که اینان طلب ربح و سود کردند ولى هلاک شدند و سرمایه خود را از دست دادند.
و یا ممکن است حال کفار را مقابل حال مؤمنین قرار داده باشد مؤمنین هدایت را خریدند و سود بردند اینان گمراهى را خریدند و سود نبردند و ضرر کردند
[سوره البقره (۲): آیات ۱۷ تا ۱۸]
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ (۱۷) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (۱۸)
[ترجمه]
مثل آنها چون کسى است که آتشى میافروخت همین که اطرافش را روشن ساخت خداوند نورشان را برگرفت و در میان تاریکیها واگذارشان کرد که نتوانند دید (۱۷).
کر و لال و کورند پس بر نمیگردند (۱۸)
شرح لغات
مثل- آوردن نظائر مطلب است که با دانستن آن فهم مطلب سادهتر میگردد.
استوقد- بمعناى اوقد (بر افروخت) مثل استجاب بمعناى اجاب (اجابت کرد) و بعضى آن را بهمان معناى باب خودش گرفته و استوقد را بمعناى آتش گیرانه طلب کرد دانستهاند ریشه این فعل «وقود» است که بمعناى آتش گیرانه چون چوب و آتشى حرارت ده و سوزانند میباشد.
اضاء- روشن شد (لازم) و روشن نمود (متعدى) ولى در اینجا بمعناى متعدى (روشن نمود) میباشد.
تفسیر
مثل منافقین که اظهار ایمان میکنند ولى در باطن هم چنان بکفر خود باقى هستند مثل کسى است که در شبى تاریک آتشى را بر افروخته است یا میخواهد از آتش، روشنى و نور بگیرد ولى همین که آتش روشن میشود و اطرافش را مىبیند و از آنچه مىترسد خود را نگاهداشته و حفظ مىکند ناگهان آتش خاموش شده در آن تاریکى، ترسان و سرگردان میماند.
ابن عباس و قتاده و ضحاک و سدى میگویند: منافقان وقتى اظهار ایمان مىکنند از نور و روشنى آن بهرهمند شده در سایهاش عزیز میگردند با مسلمین در نکاح و ارث و امنیّت در اموال و اولاد همسان و مانند میشوند ولى وقتى مردند بهمان تاریکى درونى که اثر کفر باطنى آنهاست باز گشته و در وحشت و عذاب خواهند بود.
بعضى گفتهاند: معناى اینکه خدا نور را از آنها میگیرد «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»اینست که خدا مردم را از باطنشان با خبر کرده و نور اسلام را از آنان میگیرد.
سعید بن جبیر و محمّد بن کعب و عطا میگویند این آیه در باره یهود نازل شد چه آنان در کتاب آسمانى خود خوانده بودند که پیامبرى میآید و باو ایمان آورده انتظار ظهورش را داشتند و مشرکین را بیم میدادند ولى وقتى آمد او را نپذیرفتند.
اینان همان بنى قریظه و بنى نضیر و بنى قینقاع بودند که هنگامى که نبوّت از بنى اسرائیل منقطع شده و بعرب رسیده بود از شام بسوى یثرب آمدند اینان داخل یثرب (مدینه) شدند و میگفتند: محمّد رسول خدا است و پیروان او بهترین امّتند.
مردى از بنى اسرائیل بنام عبد اللَّه بن هیبان قبل از بعثت رسول اکرم هر سال بر یهود مدینه وارد میشد و آنان را بر اطاعت خدا و حفظ توراه و ایمان به محمّد صلى اللَّه علیه و آله وادار و تشویق میکرد و میگفت: وقتى محمّد ظاهر شد از دورش پراکنده نشوید و پراکندگى پدید نیاورید تا او را یارى کنید من آرزو دارم که او را ببینم ولى قبل از آنکه رسول اکرم طلوع کند او از دنیا رفت.
یهود از او پذیرفتند ولى پس از بعثت پیامبر موعود باو کفر ورزیدند و لذا خداوند این مثل را براى آنان زده است.
بحث ادبى: سؤال
چرا در این آیات جمع به مفرد تشبیه شده است یعنى منافقین یا یهود به (الَّذِی اسْتَوْقَدَ) کسى که آتشى را بر افروخت.
جواب
سه وجه براى جواب از این سؤال داده شده است از اینقرار:
۱- کلمه «الذى» اگر چه مفرد است ولى در معنا جمع است مانند «الذى» در آیه کریمه: «وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ»[۱۶] (آن کسانى که وعده بر آنها آمد و آن را تصدیق کردند).
۲- کلمه «الذى» در آیه کریمه در اصل: «الَّذِین» بوده که نون آخر آن حذف شده است[۱۷].
۳- در آیه کلمه اى حذف شده است و در اصل: «مثلهم کمثل اتباع الذى …» مثل اینان مثل پیروان کسى است … و تشبیه به اتباع (پیروان) که جمع است شدم ولى مضاف (اتباع) حذف شده و مضاف الیه (الذى) در جاى آن قرار گرفته است.
۴- منظور از «الَّذِی اسْتَوْقَدَ» شخص و فرد واحد و معین نیست بلکه منظور جنس است.
۵- تشبیه و تمثیل در اشخاص نیست تا این اشکال پیش آید بلکه تمثیل حال منافقین است به حال این کسى که چنین است. و این نوع تشبیه در ادبیات فراوان دیده میشود مثل اینکه میگویند کندى و کم هوشى اینان مانند کم هوشى حیوان است.
«وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» یعنى خدا به آنها نور نداد.
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» … قتاده میگوید: اینان از شنیدن و گفتن و دیدن حق کر و لال و کورند و اینان از گمراهى خود بر نمیگردند و به اینهمه دلیلهاى الهى گوش ندادند گویى کرند و اقرار بخدا و رسولش ننمودند گویى لالند و در ملکوت آسمان و زمین و آیات قدرت حق ننگریستند گویى کورند، چون فائده این اعضاء بدانها نرسیده مثل اینست که این اعضا را ندارند.
و همانطور که سابق گفتیم: معناى «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» نیز همین است که قلب اینان چون ادراک ندارد پس گویى مهر شده است نه اینکه خدا حائل و حاجبى بین دل آنها و حق و حقیقت میزند که درک نکنند و آیات کریمه «أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ»[۱۸] (این منافقانند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گرداند) و «طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»[۱۹] (خدا دلهاى آنان را مهر کرد) و «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[۲۰] (چون انحراف یافتند خدا دلهایشان را منحرف کرد …) همه بر همین مطلب دلالت دارند که اینان وقتى مأمور بایمان و اطاعت شدند مثل اینکه قلب و دل و چشم و گوششان کار نمیکند و هیچ نمیفهمند و باز قرآن میگوید: «وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ»[۲۱] (مىبینى ایشان را که بسوى تو مینگرند ولى نمىبینند)
_______________________________________________________
[۱] آیه ۱۶ از سوره زمر
[۲] مانند این شعر:« بها جیف الحسرى فاما عظامها فبیض و اما جلدها فصلیب»
یعنى در این راه لاشههاى کشتگان زیادند و این لاشهها چنیناند که استخوانهاى آن سفید است( بسبب رفتن گوشتش) و پوستها خشک و سوخته است، در این شعر کلمه« جلد» مفرد است ولى چون به ضمیر جمع اضافه شده است معناى جمع دارد.
[۳] آیه ۱۵۴ از سوره نساء
[۴] آیه ۱۸ از سوره بقره
[۵] آیه ۲۲ از سوره زمر
[۶] آیه ۲۴ از سوره محمد
[۷] آیه ۶ از سوره نوح
[۸] آیه ۱۲۵ سوره توبه
[۹] آیه ۴۰ از سوره شورى
[۱۰] آیه ۱۲۶ از سوره نحل
[۱۱] عمرو بن کلثوم میگوید:
« الا لا یجهلن احد علینا | فنجهل فوق جهل الجاهلینا» | |
یعنى کسى بر ما جسارت نکند که ما بیش از آنچه او کند باو جسارت خواهیم کرد که کیفر عمل بنام خود آن نامیده شده است.
[۱۲] همانطور که شاعر میگوید:
« ان دهراً یلف شملى بجمل | لزمان یهمّ بالاحسان» | |
دهرى که مرا به محبوبهام( جمل) نزدیک میکند زمانى است که قصد و نیت نیکى کرده است، در اینجا زمان که مقارن و همراه نزدیک بودن آن دو است بعنوان احسان و نیکى نمودن گفته شده است.
[۱۳] آیه ۲۴ از سوره مطففین
[۱۴] آیه ۳۰ از سوره انفال
[۱۵] آیه ۱۴۲ از سوره نساء
[۱۶] آیه ۳۳ از سوره زمر
[۱۷] در ادبیات عرب نظائرى دارد مانند این شعر:
« ابنى کلیب ان عمی اللذا | قتلا الملوک و فککا الاغلالا» | |
یعنى اى پسران کلیب دو عموى من کسانى هستند که پادشاهان را کشته و بند از اسیران گشودند در اینجا« نون» از کلمه« اللذا» حذف شده است.
[۱۸] آیه ۲۳ از سوره محمد
[۱۹] آیه ۹۳ از سوره توبه
[۲۰] آیه ۵ از سوره صف
[۲۱] آیه ۱۹۸ از سوره اعراف