آل عمران - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره آل عمران آیه ۵۸-۵۲

۱۱- النوبه الاولى‏

(۳/ ۵۸- ۵۲)

قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ- آن گه که دریافت و بدانست عیسى (ع) از کافرى آن قوم، قالَ‏ گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ یاران من از شما کیست با آنک خداى خود یار است مرا؟ قالَ الْحَوارِیُّونَ‏ حواریون گفتند:

نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ‏ ما یارانیم خداى را، آمَنَّا بِاللَّهِ‏ بگرویدیم بخداى که یگانه است‏ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۵۲). پس گواه باش تو که رسول خدایى که ما گردن نهادگانیم.

رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ‏ خداوندا، ما بگرویدیم بآنچه فرو فرستادى، وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ‏ و بر پى فرستاده تو ایستادیم، فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏ (۵۳) ما را نام نویس با گواهان خویش که گواهى میدهند بتوحید و تصدیق.

وَ مَکَرُوا و مکر ساختند آن جهودان، وَ مَکَرَ اللَّهُ‏ و مکر ساخت خداى‏ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ‏ (۵۴) و اللَّه بهتر همه ماکران است.- مکر او مه و ساز او به.

إِذْ قالَ اللَّهُ‏- اللَّه گفت: یا عِیسى‏. إِنِّی مُتَوَفِّیکَ‏- من روزى ترا اکنون از زمین سپرى خواهم کرد، وَ رافِعُکَ إِلَیَ‏ و ترا بسوى خود بر خواهم آورد، وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ترا از کافران باز خواهم رهانید. وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ‏ و خواهم کرد ایشان را که پى برند بتو در توحید، فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا زبر دشمنان تو که بمن کافراند، إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ تا روز رستاخیز، ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ‏ آن گه بازگشت شما همه با من است. فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ‏ داورى برم میان شما. فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ‏ (۵۵) در آنچه شما در آن مختلف گشتید.

فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا- امّا ایشان که کافر شدند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً عذاب کنم ایشان را عذابى سخت‏ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ هم درین جهان و هم در آن جهان، وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ‏ (۵۶) و ایشان را یارى ده نیست.

وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏- و اما ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند. فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ‏ با ایشان گزاریم مزدهاى ایشان تمام، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ‏ (۵۷) و خداى دوست ندارد آن کافران که بر خویشتن بکفر ستمکارانند.

ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ‏ این که میخوانیم بر تو از قصه مریم و عیسى (ع). مِنَ الْآیاتِ‏ از سخنان خداست‏ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ‏ (۵۸) و قرآن پاک محکم و راست.

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایه …- معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستاده‏ اند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مى ‏ساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان‏ برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مى‏                                              شستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ‏ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصره اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.

گفته ‏اند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.

قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ‏- حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ‏ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت:

وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.

امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها»- و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزه، و جعفر، و ابو عبیده بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفته ‏اند که‏ مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مى ‏باید هر یکى چنان که نشان کرده ‏ام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت:

«کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دل‏تنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ؛ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد؛ و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.

این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ‏- کلبى گفت:

حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا»- عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند؛ ایشانند که‏ رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند:

آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ‏: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم‏ بِما أَنْزَلْتَ‏ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ‏ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع).- فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله‏ لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.

وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ‏ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.

و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود؛ که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن هم‏سانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.

وَ مَکَرَ اللَّهُ‏- گفته‏ اند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ‏ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته‏ بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه‏[۱] بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمى ‏دیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مى‏ گریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ‏- جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.

تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان- و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.

چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.

مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.

قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ‏- در معنى‏ مُتَوَفِّیکَ‏ دو قول گفته ‏اند:

یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستاننده ‏ام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بى‏ مرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی‏ اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کرده‏اند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».

میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.

روى ان النّبی (ص) قال‏ انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمره و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلاله الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنه. و فى روایه کعب اربعا و عشرین سنه، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجره النبى (ص).

و روى ان النّبی (ص) قال‏ کیف یهلک امّه أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.

قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع. و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.

وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا- تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.

و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.

وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ- ابن زید گفت:

این ترسایان‏اند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف‏ اتَّبَعُوکَ‏ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت؛ و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.

ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ‏- این مختلفان درین آیت پنج قوم ‏اند، یکى مسلمانان‏اند که مى‏ گویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهودان‏اند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایان‏اند. یک گروه مى‏ گویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مى‏ گویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلمان‏اند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیه … اما این چهار گروه که کافران‏اند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ- ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.

وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ اما آن یک گروه که مسلمان‏اند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.

فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ‏ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.

آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ‏- اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند؛ خاصه که از آن مستغنى و بى‏ نیاز باشد.

ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ‏- حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مى‏ دارد؛ و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت‏ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ‏ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءه با خود کرد؛ از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست:

کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.

ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ‏- معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخوانده ‏اى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّه بیضاء»- و گفته ‏اند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ بزرگ است و بزرگوار، جلیل است و جبّار، خداوند جهانیان و دارنده آفریدگان، و دادستان از گردنکشان، و کین‏خواه از برگشتگان، باز دارنده عدل خود از دوستان بازدارنده شر بدان از نیکان، نگه دارنده آبروى دوستان خویش در آفریدگان.

بنگر که چه فضل کرد و چه کرم نمود با عیسى بنده و رهى خویش! و چه ساخت از ساز نهانى بر آن دشمنان! آرى، دوستان خویش بدشمنان نماید، اما بایشان ندهد و نسپارد اگر عیسى را بدشمنى مى ‏بگذاشتى در بدایت وجود در حال طفولیت شیطان را فرا- پیش وى گذاشتى، چنانستى که عیسى (ع) گوید: من آن روز دانستم که در پرده عنایت‏ احدیت و در پناه عصمت ربوبیت‏ام که در حال طفولیت و ضعف کودکى مهتر شیاطین از من بازداشت، و مرا در حفظ و عصمت خود نگه داشت. گویند که: آن روز ابلیس فریاد برآورد و گفت: بار خدایا اگر گرد عیسى نتوانم گشت که گفته‏ اى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ‏ بعزّت تو خداوندا که باز نگردم تا هر که بدو نگرست زنّارى بر نه بندد، و سنب خرى نپرستد، رشک و غیرت آنکه عیسى را بنواختى و روشناس و مقرّب کردى! وز حضرت عزّت فرمان مى‏ آید که: أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ‏ اگر در ایشان خیرى بود یا سعادتى در راه ایشان بودى، از تو هم چون عیسى (ع) معصوم بودندى. لکن حکم ما ایشان را در ازل به بیگانگى رفت، و صولت قهر ما ایشان را از درگاه ما براند، و داغ نومیدى بر جان ایشان نهاد. ایشان را بر فتراک خویش بند که ایشان سزاى تواند و تو سزاى ایشان.

پیش تو رهى چنان تباه افتادست‏ کز وى همه طاعتى گناه افتادست‏
این قصه نه زان روى چون ماه افتادست‏ کین رنگ گلیم ما سیاه افتادست‏

وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ‏- ابن عباس گفت: مکر اللَّه آن بود که چون ایشان بکفر و گناه بیفزودند، در نعمت بیفزود؛ تا ایشان را بیکبارگى در نعمت بطر گرفت.

کفر نهمار آوردند، و در طغیان و ضلالت سر در نهادند، آن گه ایشان را فرا گرفت پاره پاره از آنجا که ندانستند.

در آثار بیارند: که یکى ابو الدرداء را رنجانید. ابو الدرداء گفت: بار خدایا تن درست و عمر دراز و مال بسیار وى را ارزانى بدار! عاقل که درین سخن تامل کند داند که: بدترین دعاهاست، که هر که را این دادند بطر و غفلت وى را از کار آخرت غافل‏ گرداند تا هلاک شود.

إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ‏ الآیه …- بو بکر واسطى گفت: «متوفّیک عن شهواتک و حظوظ نفسک»- اللَّه گفت: یا عیسى من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت، تا نیز حظوظ خود نطلبى، و مراد نفس را نکوشى.

رب العالمین این بگفت و چنان کرد، او را به آسمان برد و بمنزل فریشتگان فرود آورد، و او را بصفت ایشان بر آورد اکنون عیسى (ع) بآسمان است. و مصطفى (ص) گفت: شب معراج عیسى را بآسمان دوم دیدم. و بآخر عهد این امّت بمحراب بیت المقدس فرود آید، و دجال را هلاک کند و صلیب بشکند و خنزیر بکشد، و نصرت دین محمد کند، و بیان این قصه در آن خبر است که:

ابو امامه باهلى روایت کرد از مصطفى (ص):

«قال انه لم تکن فتنه فى الارض منذ ذرأ اللَّه ذریه آدم اعظم من فتنه الدجّال، و ان اللَّه لم یبعث نبیا الا قد حذّر امته الدجال، و انا آخر الانبیاء و انتم آخر الامم و هو خارج فیکم لا محاله».

گفت: از روزگار آدم تا بقیامت هیچ فتنه ‏اى صعب‏تر و عظیم‏تر از فتنه دجال نیست و پیغامبران که بودند همه آن بودند که امت خود را از فتنه دجال بیم دادند، و بترسانیدند.

و من پیغامبر آخر الزمان ام و شما امت آخر الزمان، و در روزگار این امت لا محاله بیرون آید. آن گه مصطفى (ص) گفت: اگر من زنده باشم شغل او کفایت کنم شما را، و اگر بعد از من بیرون آید،

فاللَّه خلیفتى على کل مسلم.

آن گه بیان کرد که از کجا بیرون آید؟ گفت: از میان شام و عراق پدید آید، و چنان که مى‏رود در سوى راست و سوى چپ، تباه‏کارى میکند در زمین. و اوّل سخن که گوید آنست:

که «انا نبىّ» دعوى پیغامبرى کند! مصطفى (ص) گفت:

«و لا نبىّ بعدى»

یعنى: بدانید که پس از من هیچ پیغامبرى نباشد. نگر تا بدروغ وى فریفته نشوید!

آن گه پاى برتر نهد و سخن برتر گوید، و دعوى خدایى کند: انا ربکم گوید! مصطفى (ص) گفت:

«و لن تروا ربکم حتّى تموتوا»

و شما تا نمیرید خداى را نه بینید!

«و انّه اعور و اللَّه ربّکم لیس باعور»

گفت: و نشان وى آنست که اعور بود، و خداى شما اعور نیست، و میان دو چشم دجال نام کافر نوشته چنانک دبیر و نادبیر میخواند. و با وى بهشتى است و دوزخى. مصطفى (ص) گفت: آن دوزخ وى بهشت است و آن بهشت دوزخ. کسى که با آن دوزخ و آتش وى گرفتار شود، باید ابتداء سوره الکهف درگیرد و میخواند، تا خداى تعالى آن آتش بر وى سرد کند.

چنان که بر ابراهیم (ع) سرد کرد. آن گه اعرابى را گوید: چه بینى، اگر من پدر و مادرت زنده کنم، گواهى دهى که من خداى توام؟ اعرابى گوید چنین کنم! پس دو شیطان بر صورت مادر و پدر وى بیایند و گویند:

«یا بنىّ اتّبعه فانّه ربّک»

گفتا: و از فتنه دجال یکى آنست که: او را مسلط کنند بر شخصى تا وى را بکشد و پاره‏پاره بکند. آن گه گوید:

«انظروا الى عبدى هذا فاننى ابعثه الآن، ثم یزعم ان له ربّا غیرى»

گوید: نگرید باین بنده من که هم اکنون او را زنده کنم، و گوید: که مرا خداى دیگر است نه تو، پس رب العالمین آن بنده را زنده کند تا دجال وى را پرسد که:

«من ربّک؟»

بنده گوید:

«ربّى اللَّه و انت عدوّ اللَّه انت الدجال، و اللَّه ما کنت قطّ اشد بصیره فیک منّى الآن.»

و از فتنه وى آنست که: آسمان را فرماید تا باران ببارد، و زمین را فرماید تا نبات برآرد، و چرندگان و مواشى در احیاء عرب همه فربه شوند و پر شیر. آن گه بهمه زمین فرا رسد مگر بمکه و مدینه که رب العالمین فریشتگان را فرستد با شمشیرهاى کشیده تا وى را از مکه و مدینه باز دارند. آن گه بنزدیکى مدینه فرود آید و بفرمان خداى عزّ و جلّ سه بار مدینه بلرزد و بجنبد تا هر چه منافقان باشند از مردان و زنان از مدینه به دجال اوفتند.

و مدینه از کافران و منافقان و بدان پاک شود. مصطفى (ص) گفت: آن روز را روز اخلاص گویند که نیکان مدینه از بدان پاک شوند و خالص گردند.

ام شریک بنت ابى العسکر گفت: یا رسول اللَّه عرب آن روز کجا باشند؟

رسول (ص) گفت عرب آن روز اندک باشند به بیت المقدس فرود آمده و امام ایشان مردى صالح، نماز بامداد را مؤذن اقامت گوید در مسجد بیت المقدس و امام فرا پیش شود. و تکبیر احرام بندد، ناگاه عیسى (ع) فرو آید، و آن امام قدم باز پس مى‏ نهد، یعنى که: تا عیسى فرا پیش شود. عیسى دست میان کتف وى فرانهد:

«تقدم فصلّ فانها لک اقیمت».

گوید: پس چون نماز گزارده باشند، عیسى گوید: در بگشائید، در بگشایند دجال را بینند با هفتاد هزار جهود بهر یکى طیلسانى برافگنده و شمشیرى حمائل کرده، دجال چون در عیسى نگرد بگدازد، چنانک نمک در آب بگدازد، و برگردد تا بگریزد، و عیسى گوید:

«انّ لى فیک ضربه لن تسبقنى بها»

مرا ضربتى بر تو زدنى است که از آن فراپیش نتوانى شدن، آن گه بوى در رسد و او را بکشد، جهودان همه بهزیمت شوند. هر درختى و خارى و سنگى که جهودى در پس وى گریزد، رب العزت آن را بسخن آرد تا جهود را بسپارد؛ مگر درخت غرقد که از درخت ایشان است. آن گه مصطفى (ص) گفت: روزگار دجال چهل سالست هر یک سال چون یک ماه، و یک ماه چون یک هفته از آدینه تا بآدینه. و آخرترین روز وى چون شراره ‏اى بود! گفتند: یا رسول اللَّه در آن روزهاى کوتاه نماز چون کنند؟ رسول گفت: نمازها بوقت خویش توانند کرد چنان که درین روزها. آن گه مصطفى (ص) گفت: عیسى بن مریم در امّت من حکمى دادگر باشد، و پیش روى استوار است، او صلیب را بشکند، و خوک بکشد، و کفر بردارد، و کین و عداوت و بغض و حقد در هیچ دل نماند، گزندگان بى‏ زهر شوند؛ و ددان با مردم نرم‏ و رام شوند، کودکان دست در دهن مار کنند و ایشان را گزندى نرسد، و دست در گردن شیر افکنند و نترسند، و گرگ در میان گوسفندان شوند چنان که سگان، و هیچ نرمند، و نبات زمین چنان شود که در عهد آدم (ع) بود، جماعتى از خوشه‏اى انگور سیر شوند. و یک انار نفرى را بتمامى برسد، و گاوان کشت‏زارى گران‏بها شوند، از آنکه همه جهان کشت‏زار و جاى نبات بود، و اسبان غازیان ارزان باشند. از آنکه حرب و قتال نباشد که کافران و بد دینان هیچ نمانند، و جهانیان همه بر کلمه حق و عبادت اللَّه گرد آیند، و جز خداى عزّ و جلّ نپرستند.

[۱] ( ۱) خروه خروس

 ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=