النساء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۳۶-۴۰

۸- النوبه الاولى‏

(۴/ ۴۰- ۳۶)

قوله تعالى: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ‏ خداى را پرستید، وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً و انباز مگیرید با وى هیچ چیز، وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و با پدر و مادر نیکویى کنید، وَ بِذِی الْقُرْبى‏ و با خویشاوندان، وَ الْیَتامى‏ و با یتیمان، وَ الْمَساکِینِ‏ و با درویشان، وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ و با همسایه خویشاوند، وَ الْجارِ الْجُنُبِ‏ و با همسایه بیگانه، وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ‏ و با همراه در سفر، وَ ابْنِ السَّبِیلِ‏ و با راه گذرى، وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ‏ و با بردگان شما، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُ‏ خداى دوست ندارد، مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً (۳۶) هر کشنده نازنده خود ستاینده.

الَّذِینَ یَبْخَلُونَ‏ ایشان که بآنچه دارند بخیلى کنند، وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ‏ و مردمان را ببخل فرمایند [و از سخاوت باز دارند]، وَ یَکْتُمُونَ‏ و پنهان دارند، ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ‏ آنچه اللَّه ایشان را داد از فضل خویش، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ‏ و ما ساختیم کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۳۷) عذابى خوارکننده.

وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ‏ و ایشان را نیز که نفقه میکنند مالهاى خویش، رِئاءَ النَّاسِ‏ بر دیدار مردمان، بطلب ستایش ایشان، وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ‏ و نمیگروند بخدا، وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و نه بروز رستاخیز، وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ‏ لَهُ قَرِیناً و هر که دیو او را هام تا و هام‏ساز[۱] است، فَساءَ قَرِیناً (۳۸) بدهام تاى و هام‏سازى که اوست.

وَ ما ذا عَلَیْهِمْ‏ و چه زیان دارد ایشان را؟ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر ایمان آرند بخدا و بروز رستاخیز، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ‏ و نفقت کنند از آنچه خداى ایشان را روزى داد، وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً (۳۹) و خداى بایشان دانا است.

إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ‏ خداى بیداد نکند، مِثْقالَ ذَرَّهٍ هام‏سنگ یک ذرّه، وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً و گر نیکى بود، یُضاعِفْها توى بر توى نهد، و ضعف بر ضعف افزاید، وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً (۴۰) و از نزدیک خود بآن مزدى دهد بزرگوار.

 

النوبه الثانیه

قوله: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً الآیه- اى: وحّدوا اللَّه و لا تعبدوا معه غیره. میگوید: خداى را پرستید، و با وى دیگرى را مپرستید، او را یکتا دانید بى‏شریک و بى‏انباز، بى نظیر و بى‏نیاز. همان است که جاى دیگر گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ‏ فرمان داد و وصیّت کرد اللَّه که جز وى را نپرستید، فرمان برید، و وصیت نیوشید.

و بر وفق این، مصطفى (ص) گفت:«ایّها النّاس انّه لا نبىّ بعدى و لا امّه بعدکم، الا فاعبدوا ربّکم، و صلّوا خمسکم، و صوموا شهرکم، و ادّوا زکاه اموالکم، طیّبه بها انفسکم، و أطیعوا ولاه امرکم تدخلوا جنّه ربّکم.»

میگوید: اى مردمان پس از من پیغامبرى نیست، و پس از شما امّت نیست، من خاتم‏ پیغامبرانم، و شما خاتم امّتان. هان! بیدار باشید، و پند نیوشید. خداى را یکى گوئید، و او را یگانه و یکتا و بى‏همتا دانید. فرمان وى را خویشتن بیوکنید، و نماز پنجگانه بوقت خویش بگزارید، و ماه رمضان روزه دارید، و زکاه از مال بیرون کنید، و در آن خوشدل و خوش‏تن باشید، و والیان خود را طاعت‏دار فرمانبردار باشید، تا در بهشت شوید، و بدیدار و رضاء مولى رسید.

وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ‏- و فرمود که با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و درویشان نکوکار باشید، و مواسات کنید.

ابو هریره روایت کرد که مردى آمد بر مصطفى (ص)، و از سختى دل خویش بنالید، و از حضرت نبوّت مرهم جست، و مداومت خواست. رسول خدا (ص) گفت:ان اردت أن یلین قلبک، فاطعم المسکین، و امسح برأس الیتیم، و أطعمه.

وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ همسایه خویشاوند است، وَ الْجارِ الْجُنُبِ‏ بفتح جیم و سکون نون عاصم خواند بروایت مفضل، و این بر حذف مضاف است، و التقدیر:و الجار ذى الجنب، اى ذى النّاحیه، و العرب تقول للغریب اذا اجرته: جار جنب.

باقى «و الجار الجنب» خوانند بضمتین، و هو صفه للجار، مثل قولهم: ناقه اجد و مشیه سجح، و المراد بالجنب الغریب المتباعد عن اهله. جنب اینجا بمعنى اجنبى است، و بیگانه را باین نام کردند از بهر آنکه از تو بر جانبى بود، نه از خاندان، و تجنّب ازین گرفته‏اند پرهیزیدن، و جنابت ازین گرفته‏اند که مرد در آن از قرآن و از نماز دور بود، و جنابت رسیده را ازین معنى جنب گویند.

على الجمله حقوق همسایه بسیار است، و هر که بسراى تو نزدیک‏تر، ببرّ تو اولى‏تر.

قال رسول اللَّه (ص): «التمس الجار قبل الدّار، و الرّفیق قبل الطّریق. من آذى جاره فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، و من حارب جاره فقد حار بنى، و من‏ حاربنى فقد حارب اللَّه».

وقال (ص): «انّ خیر الأصحاب عند اللَّه خیرهم لصاحبه، و خیر الجیران عند اللَّه خیرهم لجاره».

وعن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): «من اغلق دون جاره، مخافه على اهله و ماله، فلیس جاره ذلک بمؤمن، و لیس بمؤمن من لم یأمن جاره بوائقه‏[۲]». قال: یا رسول اللَّه ما حقّ الجار؟ قال: «ان استقرضک اقرضته، و ان مرض عدته، و ان مات شیّعته، و ان دعاک اجبته، و ان استعان بک اعنته، و ان اصابه خیر سرّک و هنّأته، و ان اصابته مصیبه ساءک و عزّیته، و لا تطل البناء علیه فتسدّ عنه الرّیح، و تشرّف علیه، الّا باذنه، و لا تؤذه بقتار[۳] قدرک، الّا ان تغرف له منها، و اذا اشتریت فاکهه فلا تخرج منها شیئا، و ما زال جبرئیل یوصینى بالجار، حتّى ظننت انّه سیورّثه. الجیران ثلاثه: جار له ثلاثه حقوق، و جار له حقّان، و جار له حقّ. فأمّا الّذى له حقوق ثلاثه، فحقّ الاسلام و حقّ القرابه و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حقّان، فحقّ الاسلام و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حق واحد، فالّذى له حقّ الجوار». قالوا: یا رسول اللَّه! أ نطعم المشرکین من نسکنا؟ قال: «لا تطعموا المشرکین من نسککم».

وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ‏- هام راه است در سفر، یا هام دکان، یا هام دبیرستان، و گفته‏اند: «الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» کسى است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو، بر امّید خیر و نفع تو. قال ابن عباس (رض): «انّى لأستحیى أن یطأ الرّجل بساطى ثلاث مرّات لا یرى علیه اثر من برّى». وَ ابْنِ السَّبِیلِ‏- ابن السّبیل راه گذارى است، اگر توانگر باشد و اگر درویش، بحکم مهمانى بتو فرو آید، او را بر تو سه روز حقّ مهمانى است، پس چون بسه روز بر گذشت صدقه باشد.

مصطفى (ص) گفت:«لکلّ شى‏ء زکاه، و زکاه الدّار بیت الضّیافه».

وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ‏- بردگان و زیردستان‏اند. على بن ابى طالب (ع) گفت:«کان آخر کلام رسول اللَّه (ص) الصّلاه، و اتّقوا اللَّه فیما ملکت ایمانکم».

و دفع رسول اللَّه (ص) الى ابى ذر غلاما، فقال: «یا ابا ذر اطعمه ممّا تأکل، و البسه ممّا تلبس».

وقال (ص): «الغنم برکه، و الإبل عزٌّ لأهلها، و الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیامه، و العبد اخوک، فان عجز فاعنه».

إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً- میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خرامنده بکبر، لاف زن، خویشتن ستاى. فخور در اشتر همچون مصرّاه است در گوسفند، و این آنست که شیر جمع کنند در پستان وى، تا مشترى پندارد که آن معتاد است و اصلى، و در آن رغبت نماید، پس بخلاف آن بود. همچنین فخور از مردم آن بود که از خویشتن حالى نیکو بنماید بدعوى، و پس بى‏ معنى بود.

و گفته‏اند: مختال آنست که خود را عظیم داند، و برترى نماید، و از کبر تحقیر مردم کند، و بحقوق اللَّه قیام نکند؛ و فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد، و خویشتن را در آن بستاید، و خداى را عزّ و جلّ در آن شکر نکند؛ و این دو کلمه در آخر این آیت از آن گفت تا اگر خویشاوند و همسایه درویش دارى از ایشان ننگ ندارى، و با ایشان پیوندى.

الَّذِینَ یَبْخَلُونَ‏ الآیه- معنى بخل از روى شرع منع واجب است از مال، و بعرف و عادت عرب منع فضل مال از محتاج، و بزبان اشارت: ترک الایثار فى زمان الاضطرار.

وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ‏- بفتح با و خا قراءت حمزه و کسایى است، و همچنین در سوره الحدید. باقى بالبخل خوانند بضمّ با و سکون خا در هر دو سوره،و هما لغتان. و درین لغتى دیگر حکایت کرده‏اند: و هى البخل بسکون الخاء و فتح الباء، قال سیبویه: و لم یقرأ بهذه اللّغه.

الَّذِینَ یَبْخَلُونَ‏- جهودانند که بخیلى کنند در مالهاى خویش، و در طاعت خدا هزینه نکنند. وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ‏، انصار را میفرمودند که شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید.

وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ‏- و صفت و نعمت مصطفى (ص) در تورات میپوشیدند و پنهان میداشتند. آن گه خبر داد از سرانجام کار ایشان در آخرت، و گفت: وَ أَعْتَدْنا یا محمد، لِلْکافِرِینَ‏ یعنى للیهود، عَذاباً مُهِیناً.

قوله: وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ‏ الآیه- عطف است بر الَّذِینَ یَبْخَلُونَ‏. سدى گفت: این در شأن منافقان است و قومى از مشرکان مکه، که بر عداوت رسول خدا هزینه میکردند.

وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً- معنى آنست که: هر که چنان بود قرین وى شیطان بود، فَساءَ قَرِیناً و بدقرینى که اوست. فردا برستاخیز با وى گوید:

یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ‏.

وَ ما ذا عَلَیْهِمْ‏ یعنى على الیهود و المنافقین، لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث بعد الموت.

وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ. من الأموال فى الایمان و المعرفه، وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً انّهم لن یؤمنوا.

قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ- معنى آنست که: اللَّه بنگیرد بمثقال یک ذرّه گناه ناکرده؛ و بى‏ثواب نگذارد مثقال یک ذرّه طاعت بنده. اگر مؤمن بود، او رارزق دهد در دنیا، و مزد بزرگوار در آخرت، و اگر کافر بود او را روزى دهد در دنیا، و پاداش آن در آخرت نه.

و به‏ قال النّبیّ (ص): «انّ اللَّه لا یظلم المؤمن حسنه، یثاب علیها الرّزق فى الدّنیا، و یجزى بها فى الآخره، و أمّا الکافر فیطعم بها فى الدّنیا، فاذا کان یوم القیامه، لم یکن له حسنه.

«مثقال» مفعال من الثّقل، اى ما کان وزنه وزن الذّرّه.

خلاف است میان علما که ذرّه چیست. ابن عباس گفت: هى النّمله الصّغیره، آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذرّه گویند. قومى گفتند:یکى از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد، آن ذرّه است. یحیى عمار گفت: یک دانه جو چهار ارز است، و یک ارز چهار سمسمه است، و یک سمسمه چهار خردل است، و یک خردل چهار و رق نخاله است، و یک و رق نخاله چهار ذرّه است.

روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا خلص المؤمنون یوم القیامه من النّار و امنوا، فما مجادله احدکم صاحبه فى الحقّ یکون له فى الدّنیا بأشدّ مجادله له من المؤمنین لربّهم فى اخوانهم الّذین ادخلوا النّار، فیقولون: ربّنا اخواننا کانوا یصلّون معنا، و یصومون معنا، و یحجّون معنا، فأدخلتهم النّار! فیقول عزّ و جلّ: اذهبوا فاخرجوا من عرفتم‏[۴]، فیأتونهم و یعرفونهم بصورهم، لا تاکل النّار صورهم، فمنهم من اخذته النّار الى انصاف ساقیه، و منهم من اخذته الى کعبیه، فیخرجونهم، فیقولون: ربّنا اخرجنا من امرتنا. ثمّ یقول اللَّه تعالى: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول:من کان فى قلبه ذره.

قال ابو سعید الخدرى: فمن لم یصدّق هذا فلیقرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ الآیه. فیقولون: ربّنا قد اخرجنا من امرتنا، فلم یبق فى النّار احد فیه خیر، ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: شفعت الملائکه، و شفعت الأنبیاء، و شفع المؤمنون، و بقى ارحم الرّاحمین. قال: فیقبض قبضه من النّار او قبضتین، لم یعملوا للَّه عزّ و جلّ خیرا قطّ، قد احترقوا حتّى صاروا حمما[۵]. قال: فیؤتى بهم الى ماء یقال له ماء الحیاه، فیصبّ علیهم، فینبتون کما تنبت الجنّه فى جمیل السّیل، فیخرجون کاللّؤلؤ، فى رقابهم الخواتیم، یعرفهم اهل الجنّه، هؤلاء عتقاء اللَّه عزّ و جلّ، الّذین أدخلهم الجنّه بغیر عمل عملوه، و لا خیر قدّموه، فیقال لهم: ادخلوا الجنّه، فما رایتموه فهو لکم، فیقولون: ربّنا اعطیتنا ما لم تعط احدا عنهم. فیقول: لکم عندى افضل من هذا. فیقولون: اىّ شى‏ء افضل من هذا؟ فیقول: رضاى عنکم، فلا اسخط علیکم ابدا».

وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً- برفع قراءت مکى است و مدنى، یعنى: و ان تقع حسنه او تحدث حسنه، اگر یک نیکى بود از بنده مؤمن، آن مضاعف کند. باقى بنصب خوانند، یعنى: و ان تکن الذّرّه حسنه، اگر آن ذرّه نیکى بود مضاعف کند.

«یضعّفها» بتشدید قراءت مکى و شامى و یعقوب است، و «یضاعفها» بالف قراءت باقى است، و هما نعتان. ضاعف و ضعّف بمعنى واحد، و بعضى اهل لغت گفته‏ اند:

ضعّف بتشدید از ضاعف بالف مه است در معنى. یضاعفها اى یجعلها ضعفین، یضعّفها یجعلها اضعافا کثیره؛ و درست آنست که هر دو یکى است، دلیل بر این آنکه گفت: فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَهً،

وفى الخبر: «اذا کان یوم القیامه، نادى مناد على رءوس الأوّلین و الآخرین: هذا فلان بن فلان، من کان له علیه حقٌّ فلیأته الى حقّه، فیأتونه. ثمّ‏ یقال له: هؤلاء حقوقهم. فیقول: یا ربّ! من این! و قد ذهبت الدّنیا. فیقول اللَّه عزّ و جلّ للملائکه: انظروا فى اعماله الصّالحه فاعطوهم منها. فینظرون فیها، فیعطونهم منها، فیبقى مثقال ذرّه من حسنه، فیقول الملائکه: یا ربّنا! و هو اعلم بذلک منهم، اعطینا کلّ ذى حقّ حقّه، و بقى له مثقال ذرّه من حسنه. فیقول للملائکه: ضعّفوها لعبدى، و ادخلوه بفضل رحمتى الجنّه»، فذلک قوله تعالى: وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً الآیه- ابتداء آیت ذکر توحید است، و توحید اصل علوم است، و سرّ معارف، و مایه دین، و بناء مسلمانى، و حاجز میان دشمن و دوست. هر طاعت که با آن توحید نیست آن را ورجى‏[۶] و وزنى نیست، و سرانجام آن جز تاریکى و گرفتارى نیست، و هر معصیت که با آن توحید است حاصل آن جز آشنایى و روشنایى نیست. توحید آنست که خداى را یکتا گویى، و او را یکتا باشى. یکتا گفتن توحید مسلمانان است، یکتا بودن مایه توحید عارفان. توحید مسلمانان دیو راند، گناه شوید، دل گشاید.

توحید عارفان علایق برد، خلائق شوید، و حقایق آرد. توحید مسلمانان پند برگرفت، در بگشاد، بار داد. توحید عارفان رسوم انسانیّت محو کرد، حجاب بشریّت بسوخت، تا نسیم انس دمید، و یادگار ازلى رسید، و دوست بدوست نگرید. توحید مسلمانان آنست که گواهى دهى خداى را بیکتایى در ذات، و پاکى در صفات، و ازلیّت در نام و در نشان. خدایى که جز او خدا نه، و آسمان و زمین را جز او کردگار نه، و چنو[۷] در همه عالم وفادار نه. خدایى که بقدر از همه بر است. بذات و صفات زبر است.

از ازل تا ابد خداوند اکبر است. هر چه در عقل محالست اللَّه بر آن قادر بر کمالست، و در قدرت بى ‏احتیالست، و در قیّومیّت بى‏ گشتن حالست، و در ملک آمن از زوالست، و در ذات و صفات متعالست. کس نه‏بینى از مخلوقان که نه در وى نقصان است، یا از عیب نشانست، و کردگار قدیم از نقصان پاک، و از عیب منزّه، و از آفات برى. نه خورنده و نه خواب گیر، نه محلّ حوادث نه حال گرد، نه نو صفت، نه تغیّر پذیر. پیش از کى قائم، پیش از کرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر.

فبذاته و صفاته و کماله‏ قد کان کهو الان کلّ اوان‏

شیخ الاسلام انصارى قدّس اللَّه روحه گفت: توحید مسلمانان میان سه حرفست:

اثبات صفت بى‏ افراط، و نفى تشبیه بى ‏تعطیل، و بر ظاهر برفتن بى‏تخلیط. حقیقت اثبات آنست که: هر چه خدا گفت که از خود بر بیان است، و مصطفى (ص) گفت که از حق بر عیان است، تصدیق و تسلیم در آن پیش‏گیرى، و بر ظاهر آن میستى‏[۸]، و آن را مثل نزنى، و از ضیغت بنگردانى، و بخیال گرد آن نگردى، که اللَّه در علم آید، در خیال نیاید، و از تفکّر در چگونگى آن بپرهیزى، و تکلّف و تأویل در آن نجویى، و از گفتن و شنیدن آن نپیچى، و بحقیقت دانى که معلوم از صفات اللَّه خلق را، نام آنست، و ادراک بآن قبول آنست، و شرط در آن تسلیم آنست، و تفسیر آن یاد کردن آنست. ذات اللَّه بقدر اللَّه دان، نه بمعقول خلق.

صفات او بسزاء او دان، نه بفکرت خلق. توان او بقدر او دان، نه بحیلت خلق. او هستى است یکتا، از اوهام جدا، وز تکییف بر تا. هر چه خواهد کند، نه بحاجت، که وى را به هیچ چیز حاجت نیست، بلکه بخواست راست کند، و علم پاک، و حکمت سابق، و قدرت نافذ. سخن وى حق،و وعده وى راست، و رسول وى امین، و سخن وى بحقیقت موجود در زمین، باو پیوسته دائم، و حجّت وى بآن قائم، قضاء او مبرم، و امر و نهى وى محکم، أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ‏. اینست توحید سمعى، و شناخت خبرى. باین توحید ببهشت رسند، وز دوزخ برهند، وز خشم حق آزاد شوند. و ضدّ این توحید شرک مهین است، هر که ازین توحید سمعى باز ماند، در شرک مهین بماند، وز مغفرت اللَّه درماند. امّا توحید دیگر: توحید عارفان است، و حلیت‏[۹] صدّیقان.

سخن درین توحید نه کار آب و گل است، و نه جاى زبان و دل است. موحّد ایدر بزبان چه گوید، که حالش خود زبان است! عبارت چون کند از آن توحید، که عبارت از آن عین بهتان است! این توحید نه از خلق است، که آن از حق نشان است. از آنست که رستاخیز دل، و غارت جان است.

ما وحّد الواحد من واحد اذ کلّ من وحّده جاحد
توحید من ینطق عن نعته‏ عاریه ابطلها الواحد
توحیده ایّاه توحیده‏ و نعت من ینعته لاحد

پیر طریقت گفت: الهى! عارف ترا بنور تو میداند. از شعاع وجود عبارت نمیتواند. موحّد ترا بنور قرب میشناسد. در آتش مهر میسوزد. از ناز باز نمیپردازد.

خداوندا یافت ترا دریافت میجوید. از غرقى در حیرت، طلب از یافت باز نمیداند.

مسکین او که او را بصنایع شناخت. درویش او که او را بدلائل جست. از صنایع آن باید جست که در آن گنجد. از دلایل آن باید خواست که از آن زیبد. حقیقت توحید بر زبان خبر کى آویزد. این نه آن توحید است که استدلال و اجتهاد بآن پیوندد، یا شواهد و صنایع بر آن دلالت کند، یا بوسیلتى از وسائل مستحقّ گردد.

آن یافتى است در غفلت، ناخواسته در آمده، و رهى با خود پرداخته، در مشاهده قریب و مطالعه جمع افروخته، مهر ازل سود کرده، و دو گیتى بزیان برده!

زیان جان گر از دیدارت آید زیان جان بجان باید خریدن‏

پیر طریقت گفت: الهى! نشان این کار ما را بى‏جهان کرد، تا از تن نشان ما را هم نهان کرد. دیده ورى تو رهى را بى‏جان کرد. مهر تو سود کرد، و دو گیتى زیان کرد. الهى دانى بچه شادم؟ بآنکه نه بخویشتن بتو افتادم. تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چون از خواب برخاستم.

اتانى هواها قبل أن اعرف الهوى‏ فصادف قلبا فارغا فتمکّنا

موسى بطلب آتش میشد که اصطناع یافت. او بى‏خبر بود که آفتاب دولت برو تافت. محمد (ص) در خواب بود که مبشّر آمد که: بیا تا مرا بینى. من خریدار توام. تو بى‏من چند نشینى؟ نه موسى (ع) بگفتار طمع داشته بود، و نه محمد (ص) بدیدار. پس یافت در غفلت است جزین مپندار. الهى! بهاء عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، جلال وحدانیّت تو راه اضافت برداشت، تا گم کرد رهى هر چه در دست داشت، و ناچیز گشت هر چه رهى پنداشت. الهى! از آن تو میفزود، و از آن میکاست، تا آخر همان ماند که اول بود راست!

محنت همه در نهاد آب و گل ماست‏ پیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست‏

بنده بآن توحید اوّل از دوزخ برست، و ببهشت رسید، و باین توحید برست بدوست رسید.

وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً- شرک بزبان شریعت آنست که باعتقاد معبودى دیگر گیرى، و بوحدانیّت اللَّه اقرار ندهى، و بزبان طریقت شرک آنست که در کاینات موجودى دیگر بجز اللَّه بینى، و با اسباب بمانى.

شیخ الاسلام انصارى گفت: سبب ندیدن جهل است، امّا با سبب بماندن شرک است.

آن گه در سیاق آیت ذکر همسایگان کرد، و مراعات حقوق ایشان فرمود، گفت: وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ‏، و همسایگان بسیاراند، و حقوق ایشان بر اندازه قرب ایشان: همسایه سراى است، و همسایه نفس، و همسایه دل، و همسایه جان. و همسایه سراى آدمیست، و همسایه نفس فریشته است، و همسایه دل سکینه معرفت، و همسایه جان حق جلّ جلاله. همسایه سراى را گفت: وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏، و همسایه نفس را گفت: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ‏، و همسایه دل را گفت:أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ‏، و همسایه جان را گفت: و هو معکم اینما کنتم.

امّا حق همسایه سراى آنست که مراعات وى بنگذارى، و بمواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده دارى. و حق همسایه نفس آنست که او را بطاعت خویش شاد دارى، و از معاصى خویش او را رنجور نکنى، تا چون از تو بر گردد، خشنود و شاکر بر گردد. و حق همسایه دل آنست که معرفت خویش از شوائب بدعت و آلایش فتنه و حیرت پاک دارى، و بلباس سنّت و پیرایه حکمت آراسته کنى. و حق همسایه جان آنست که اخلاق را تهذیب کنى، و اطراف را ادب کنى، و خاطر پر از حرمت دارى، و قدم از دو گیتى برگرفته، و از خود باز رسته، و حق را یکتا شده.

در اخبار بیارند که اللَّه گفت:«یا محمد، کن بى کما لم تکن، فأکون لک کما لم ازل».

تا با خودى از چه همنشینى با من‏ اى بس دورى که از تو باشد تا من‏

در من نرسى تا نشوى یکتایى‏ کاندر ره عشق یا تو گنجى یا من!

[۱] ( ۱)- نسخه ج: همتا و همساز.

[۲] ( ۱)- بوائق ج بائقه بلا و شر.

[۳] ( ۲) القتار دودى که از مطبوخ بلند شود، و بوى بخور و گوشت کباب و استخوان سوخته و عود.

[۴] ( ۱)- در نسخ عرفتهم آمده است و قیاسا تصحیح شد. ۶۳

[۵] ( ۱)- الحمم: زغال، خاکستر، هر آنچه بآتش سوزد.

[۶] ( ۱)- نسخه ج: قدرى.

[۷] ( ۱)- چنو چون او.

[۸] ( ۲)- نسخه: بیستى.

[۹] ( ۱)- نسخه: حیلت.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=