الصافات - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الصافات آیه ۸۳-۱۳۸

۳- النوبه الاولى‏

(۳۷/ ۱۳۸- ۸۳)

قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (۸۳) و از هم دینان‏ نوح، ابراهیم است.

إِذْ جاءَ رَبَّهُ‏ که خداى خویش را آمد، بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴) بدلى رسته از گمان و انبازن.

إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ‏ آن گه که فرمود پدر خویش را و کسان خویش را:

ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵) این چه چیز است که مى‏پرستید؟

أَ إِفْکاً آلِهَهً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶) بدروغ خدایان فرود از اللَّه میخواهید.

فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷) چه پندارید و ظن چه برید بخداوند جهانیان [که فردا او را بینید و جز از او پرستیده باشید]؟

فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ (۸۸) نگرستنى در نگرست در شمار نجوم بفریب‏ و دستان.

فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹) گفت من بیمار میخواهم شد [ببیمارى طاعون‏].

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰) برگشتند ازو و برو پشت کردند.

فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ‏ با خدایان ایشان گشت پنهان، فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱) گفت چیزى نخورید؟

ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲) چرا سخن نگوئید؟

فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً در گشت بر ایشان پنهان از ان قوم بزخم، بِالْیَمِینِ (۹۳) بآن سوگند که داشت راست کردن آن را.

فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ‏ روى دادند باو، یَزِفُّونَ (۹۴) و دوستند درو.

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵) ابراهیم گفت مى‏پرستید آنچه مى‏تراشید؟

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) و اللَّه هم شما را آفریده و هم آنچه شما مى‏کنید.

قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً گفتند بنائى کنید او را، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷) و در آتش او کنید او را.

فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً دستان ساختنى خواستند ابراهیم را، فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸) و ما ایشان را زیر آوردیم و کم.

وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏ ابراهیم گفت بخداوند خویش مى‏روم، سَیَهْدِینِ (۹۹) او خود راه نجات و کفایت مرا نماید.

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰) خداوند من! مرا پسرى ده از نیکان.

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ (۱۰۱) بشارت دادیم او را بپسرى زیرک.

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏ چون پسر فرا کار رسید [و بآنجا آمد که با پدر کار توانست‏]، قالَ یا بُنَیَ‏ گفت اى پسر من، إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ‏ من مى‏بینم در خواب، أَنِّی أَذْبَحُکَ‏ که میفرمایند مرا که ترا گلو باز برم، فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ در نگر که در دل خویش چه بینى؟

قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ گفت اى پدر بکن آنچه میفرمایند ترا، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (۱۰۲) آرى مرا اگر خداى خواهد از شکیبایان یابى،

فَلَمَّا أَسْلَما چون هر دو تن بدادند و خویشتن را بفرمان سپردند، وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (۱۰۳) و پدر پیشانى او را بر زمین زد.

وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ (۱۰۴) خواندیم او را که یا ابراهیم:

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا راست کردى خواب را که دیده بودى، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵) ما چنین پاداش دهیم چنو نکوکاران را.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) اینست آن آزمایش آشکارا.

وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (۱۰۷) باو فروختیم او را بکشتنیى بزرگوار پذیرفته شایسته.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۰۸) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ (۱۰۹) گذاشتیم برو درود در میان پسینان که میگویند:

ابراهیم علیه السلام.

کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۱۰) پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.

وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ‏ بشارت دادیم او را به اسحاق، نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۱۲) پیغامبرى از نیکان.

وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ‏ و برکت کردیم برو و بر اسحاق، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما و از فرزندان ایشان، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (۱۱۳) هم گرویده نیکوکارست و هم ناگرویده ستمکار بر خویشتن آشکارا.

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۱۴) سپاس نهادیم بر موسى و هارون.

وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۱۱۵) و رهانیدیم ایشان را هر دو و کسان ایشان را از ان اندوه بزرگ.

وَ نَصَرْناهُمْ‏ و دست گرفتیم ایشان را، فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۱۱۶) تا ایشان بیامدند و دشمن شکستند.

وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ (۱۱۷) و دادیم ایشان را نامه راستى و درستى را سخت پیدا.

وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۱۸) و راه نمودیم ایشان را هر دو بر راه راست.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ (۱۱۹) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۲۰) و گذاشتیم بر ایشان هر دو در پسینان جهانیان‏

درود بر موسى و هارون.

إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۲۱) ما پاداش چنین کنیم چنان نکوکاران را

إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۲۲) که ایشان هر دو از بندگان گرویدگان ما بودند.

وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) الیاس از فرستادگان ما بود.

إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) قوم خویش را گفت از دروغ به نپرهیزید؟

أَ تَدْعُونَ بَعْلًا بعل را خداى میخوانید، وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (۱۲۵) و نیکو آفرین‏تر آفریدگان مى‏بگذارید؟!

اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۱۲۶) اللَّه خداوند شماست و خداوند پدران پیشینان شما.

فَکَذَّبُوهُ‏ دروغ زن گرفتند او را، فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۲۷) اکنون حاضر کردگان‏اند در آتش.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۲۸) مگر بندگان خداى که بدل او را راست بودند از قوم او

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۲۹) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ (۱۳۰) گذاشتیم برو در پسینان درود بر الیاس تا جهان بود میگویند:

الیاس علیه السلام.

إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۳۱) ما پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) که او از بندگان گرویدگان ما بود.

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۳) لوط از فرستادگان ما بود.

إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۳۴) رهانیدیم او را و کسان او را همگان.

إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۳۵) مگر پیر زنى در بازماندگان.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۳۶) پس دمار برآوردیم از دیگران.

وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (۱۳۷) وَ بِاللَّیْلِ‏ و شما میروید بر ایشان بروز

و شب.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۳۸) [مى‏بینید و مى‏شنوید] در نمى‏یاوید؟

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ‏ اى- من اهل دینه و نسبه، و- الشیعه الجماعه تتّبع سیّدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعه- الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار على النار.

«إِذْ جاءَ رَبَّهُ‏» اى- قصد و اقبل الى طاعه ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقه دون اللَّه و قیل: اى- حزین من قولهم: فلان سلیم اى- لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.

«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ‏» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ‏» عبده الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ‏» یعنى لاىّ شى‏ء تعبدون؟

فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمه واحده نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.

«أَ إِفْکاً آلِهَهً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهه سوى اللَّه؟ و الافک- أسوء الکذب.

و قیل: «افکا نصب على الحال، اى- کاذبین و «آلهه» منصوب؛ «تریدون».

«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ‏» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى- لا یشبهه شى‏ء.

«فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ‏»- ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامه ‏ها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن.

ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ‏» اى- مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون‏ خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود:فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ‏

وفى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحده الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ‏ و قوله‏ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ‏ و قوله لساره: هذه اختى.

و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ‏» اى- فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ‏» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ‏».

«فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ‏»- الرّوغان المیل خفیا، اى- مال الیها فى خفیه. «فَقالَ‏» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ‏» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ‏» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً»- عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزله مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى- یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ‏» اى- بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ‏» اى- بالقوه و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى- بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ‏.

«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ‏» اى- الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزه «یَزِفُّونَ‏» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى- یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.

«قالَ‏» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ‏» بایدیکم.

«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ‏» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقه اللَّه تعالى.

«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً»- قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.

وعن عائشه عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغه فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».

«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ‏» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.

«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏»- گفته ‏اند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مى ‏افکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.

و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى- من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفته‏اند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعباده ربى «سَیَهْدِینِ‏» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ‏» اى- هب لى ولدا صالحا من الصالحین.

«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ‏» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشاره انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السوره بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیه.

قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏- ابتداى قصّه ذبیح است قصّه‏اى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفه‏اى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که:«انا ابن الذبیحین»

– مصطفى (ص)فرمود: من پسر دو ذبیح‏ام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.

و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى‏ که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مى‏ افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت.

و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزه بعد الفراغ من قصه المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ‏» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافله منه.

امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا- گرامى‏ ترین مردمان و شریف‏ترین ایشان بنسب کیست؟

گفت:یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه‏ و علیه عامّه اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله‏ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ‏ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله‏ فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّه اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.

اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکه انما کان اسماعیل بمکه و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبه الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.

امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک- آن نذر که کرده ‏اى وفا کن.

ابراهیم از خواب درآمد با خود مى ‏اندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویه اى- کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفه اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ.

و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاه او بست، لما کان یأمل فیه من عباده ربه و تعظیم حرماته.

تا شبى که نمودند او را بخواب که گوینده ‏اى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستاده ‏اند و می خواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى‏ و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم.

چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏»- اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعب‏تر مى‏ فرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏»- درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟

حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‏».

ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا- اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.

هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک- این چه سخن است که تو مى‏گویى او بروى از ان مهربان‏تر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت:اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم،

گفت:نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعه. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن‏

ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمره العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمره الوسطى و جمره الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مى ‏انداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.

«فَلَمَّا أَسْلَما» اى- انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ‏» اى- صرعه على جبینه، و الجبین- احد جانبى الجبهه اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بى‏ حرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود.

دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم.

سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مى‏دارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت!

ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب- خداوندا من آن ابراهیم‏ام که قوم من بت‏

پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم؛ دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مى ‏آزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده؛ تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى.

پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همى‏ کشید و حلق نمى‏ برید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد.

جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند؛ من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ‏»- این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا»- ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیده‏اى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.

آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‏» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.

اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد؛ «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟

جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.

«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ‏» اى- الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمه و هى ان فدى ابنه بالکبش.

«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ‏»- الذبح- اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل- ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مى‏آمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفته‏اند آن کبش؛ عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّه اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما- سزاست که آن را عظیم گویند؛ فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.

و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى‏ اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.

«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ‏» اى- على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ‏» ثناء حسنا.

«سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ‏».

«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ‏»- قیل: اسحاق بالعربیه الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.

«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ‏» اى- على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى‏ إِسْحاقَ‏» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعه آلاف نبىّ. و صحّ‏

فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیه آلاف نبىّ».

«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ‏» اى- مؤمن و کافر «مُبِینٌ‏» ظاهر. هذا کقوله فى سوره البقره: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال‏ «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثه اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.

«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏» اى- انعمنا علیهما بالنبوه.

«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‏» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.

«وَ نَصَرْناهُمْ‏» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ‏» على القبط.

«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ‏» اى- المستنیر و هو التوریه. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون …»- بان و ابان و استبان واحد.

«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏» دین اللَّه الاسلام، اى- اثبتناهما علیه.

«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏»- عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است؛ همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب.

و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران.

و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بت‏پرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مى‏ پرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.

«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتاله للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوه‏ها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزه او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت.

و در قصه آورده‏اند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزه او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزه او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مى ‏افزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم.

و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّه بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاب‏اند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث‏ سنین.

پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّه وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام- اى الیاس خلقى ازین بى‏گناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند.

بعد از ان رب العزّه ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل:

لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى- مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ- الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذه المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ‏ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ‏ عذاب اللَّه بالایمان به؟

«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتاده: البعل الرّب بلغه اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.

و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟

«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ‏»- قرأ حمزه و الکسائى و یعقوب و حفص:

«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَ‏» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.

«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ‏» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ‏».

«سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ‏»- قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزه مشبعه و کسر اللّام مقطوعه على کلمتین و یؤیّد هذه القراءه انها فى المصحف مفصوله من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزه و سکون اللام موصوله على کلمه واحده. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعه و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس‏ بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءه بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ‏» بهمزه الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمه واحده ففیه قولان: احدهما انه لغه فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءه ابن مسعود:

«سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعه من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسه من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.

«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنه امرأه لوط «فِی الْغابِرِینَ‏» اى- الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.

«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ‏»- التدمیر- الاهلاک.

«وَ إِنَّکُمْ‏» یا اهل مکه «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ‏» اى- على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ‏».

یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ‏» اى- تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینه الى الشام على سدوم قریه قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ‏، أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ فتعتبروا بهم؟

أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏- ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالى تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً …» الآیه. اختلافى که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومى است که روى بمنزلى دارند هر یکى براهى میروند و آخر منزل یکى، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفى (ص) و شریعت وى نیست، ازینجاست که شریعت وى ناسخ شرعها آمد و عقد وى فاسخ عقدها آمد، شرعى منزل نه محدث، و عقدى مبرم نه مختل، شرعى مقدّس نه مهوّس، و عقدى مؤیّد نه موقّت، شرعى معلوم نه مجهول، و عقدى مبسوط نه مقصور، شرعى که از روشنى چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفى (ص) فرمود:«کیف انتم اذا کنتم من دینکم فى مثل القمر لیله البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».

«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏»- ابراهیم روى نهاد بدرگاه رب العزّه بدلى سلیم بى‏هیچ آفت و بى‏هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود:إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏ ذهابه فى اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالى ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏ اخبارست از قول‏ او، موسى را گفت: جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفى را فرمود:

أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسى در عین جمع بود، مصطفى در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم‏ «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسى‏ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفى علیه الصلاه و السلام‏ «دَنا فَتَدَلَّى». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏» اشارت است بانقطاع بنده، و معنى انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعى و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعى را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطى گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق مى‏آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینى که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلى که میرسید در و همى آویخت که «هذا ربى» و این بدایت حال وى بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ‏».

پیر طریقت گفت: الهى! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهى! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمى‏پردازد.

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏»- اسماعیل کودکى روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که اى خلیل ما ترا از بت آزرى نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلى کنى؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزرى و چه روى اسماعیلى.

بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان‏ بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا

اى خلیل دعوى دوستى ما کردى و مریدوار در راه ارادت آمدى که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏، از خلایق و علایق بیزارى گرفتى که «انهم عدوّ لى الارب العالمین»، اکنون آمدى و دلى که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختى و مهر مهر برو نهادى، قرّبه لى قربانا و انقطع الىّ انقطاعا- خیز او را قربان کن؛ ور ما را میخواهى درد خود را درمان کن.

تا دل ز علایقت یگانه نشود یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود کشتى بسلامت بکرانه نشود

پیران طریقت مریدان را در ابتداى ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند براى آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزى بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفى (ص) روزى فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند.

چون قصه خواب با وى بگفت که «إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‏»- اى پدر آنچه فرموده‏اند بجاى آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته ‏اند تا ازیشان هر دو کدام سخى‏ تر بود، او که فرزند مى‏ فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟

ابراهیم گفت: کار من عجب‏تر که فرزند عزیز مى‏ فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‏تر که جان عزیز و تن نفیس مى‏ فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسى دردى بود، و در هر لحظه ‏اى اندوهى که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستى که رب العزه گفتى: من از شما هر دو جوادترم و کریم‏تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‏ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ‏» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحى که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فداى اسماعیل شود.

قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏- محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصى نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکى بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصى عظیم بود قدّى بلند و پیشانى فراخ پهن قدر ذراعى، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه- تو کیستى و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس.

گفتا: رعبى از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک- ما تو را دوست داریم چه اندیشه برى؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روى سوى قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همى گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزه دعاى وى مستجاب گرداند و حاجت وى روا کند. گفتم: آنستنى آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حوارى هر شب وقت افطار، گفتم:

مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کى با هم آئید؛ گفت: چون یکى از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک؛ او موى من باز کند و من موى او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسى؟

گفت: قومى معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبى الى یوم القیمه، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانى را پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وى باشم، گفت: تو با من نتوانى بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامى در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفى گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‏

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=