کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاحزاب آیه ۴۰-۵۲
۴- النوبه الاولى
(۳۳/ ۵۲- ۴۰)
قوله تعالى: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ محمد پدر هیچ کس نیست از مردان شما، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ لکن رسول خداست و مهر پیغامبران، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۴۰) و اللَّه بهمه چیز داناست و از همه آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید [و پیغام پذیرفتید و رساننده را استوار گرفتید]، اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (۴۱) یاد کنید اللَّه را یاد کردنى فراوان.
وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا (۴۲) و بپاکى بستائید [و نماز کنید] او را بامداد و شبانگاه.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ اوست که مىدرود دهد بر شما، وَ مَلائِکَتُهُ و [درود میدهد بر شما] فریشتگان او، لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ تا [بدرود و بخشایش خویش] شما را بیرون مىآرد از تاریکیها بروشنایى، وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (۴۳) و اللَّه بر مؤمنان مهربان است، همیشه.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ نواخت ایشان آن روز که ملک الموت را بینند درودست و سلام کردن ملک الموت بر ایشان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (۴۴) و ساخت اللَّه ایشان را مزدى نیکو، بیرنج.
یا أَیُّهَا النَّبِیُ اى پیغامبر، إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما فرستادیم ترا، شاهِداً گواهى [ما را بر بندگان و مؤمنان را بنزدیک ما]، وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۴۵) و بشارت دهى و بیم نمایى.
وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ و باز خوانندهاى با اللّه بفرمان او، وَ سِراجاً مُنِیراً (۴۶) و چراغى دروشان[۶].
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ و بشارت ده گرویدگان را، بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ که ایشانراست از خداى، فَضْلًا کَبِیراً (۴۷) نیکویى بزرگ.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ و کافران را و دورویان را فرمان مبر وَ دَعْ أَذاهُمْ و رنجانیدن کافران بگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۴۸) و اللَّه کارسازى بسنده است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ هر گه که زنى گرویده بزنى کنید، ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَ و آن گه وى را پاى گشاده کنید، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ پیش از آنکه بایشان رسید بجماع، فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّهٍ تَعْتَدُّونَها شما را بر آن زنان عدّت نیست که شمارید، فَمَتِّعُوهُنَ چیزى دهید ایشان را، وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا (۴۹) و بگذارید ایشان را بگذاشتنى نیکو.
یا أَیُّهَا النَّبِیُ اى پیغامبر، إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ ما ترا حلال کردیم و گشاده، أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَ زنان که بزنى میکنى و کاوین[۷] ایشان میدهى، وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ و برده که میگیرى، مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ از بردهاى که اللَّه با تو گرداند و در دست تو دهد، وَ بَناتِ عَمِّکَ و زنان قریش که نیازادان تواند، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ و زنان بنى زهره که ایشان را باخوال تو مىباز خوانند، اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ آن زنان که با تو هجرت کردند بمدینه، وَ امْرَأَهً مُؤْمِنَهً و زنى گرویده، إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِ اگر آن زن خویشتن را به پیغامبر دهد، إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها اگر پیغامبر خواهد که آن را بزنى گیرد و بزناشویى پذیرد، خالِصَهً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ما حلال داشتیم آن ترا جدا از همه گرویدگان، قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ دانستهایم آنچه فریضه کردیم و باز بریدیم و تقدیر کردیم بر مؤمنان، فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ در کار زنان و کنیزکان ایشان، لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ [ترا حلال کردیم آن را] تا بر تو تنگى نبود، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۰) و اللَّه آمرزگارست مهربان.
تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَ از زنان خویش هر که خواهى از خود دور مىدارى، وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ و هر که خواهى با خود میدارى، وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ و هر که خواهى مى باز طلب و مى باز جوى، مِمَّنْ عَزَلْتَ از آن که ارجا کردهاى و دور داشته، فَلا جُناحَ عَلَیْکَ [درین هر سه] بر تو تنگى نیست، ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَ این نزدیکتر است بآنکه روشن بود چشم ایشان [که با خود آرى]، وَ لا یَحْزَنَ و اندوهگن نباشند ایشان [که مى دور دارى]، وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَ و خشنود باشند بآنچه هر دو گروه را میدهى از نفس خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ اللَّه میداند آنچه در دلهاى شماست، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً (۵۱) و اللَّه داناى بردبارست همیشه.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ حلال و گشاده نیست ترا زنان از پس [آنکه ترا اختیار کردند بر دنیا و زینت آن]، وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ و حلال نیست و گشاده ترا که هیچ زن ازیشان بدیگر بدل کنى، وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَ و هر چند که زنان یابى که خوش آید ترا نیکویى ایشان، إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مگر بردهاى که آن را خداوند باشى که زیردست تو شود، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً (۵۲) و اللَّه بر همه چیز گوشوان است.
النوبه الثانیه
قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ- سبب نزول آیت آن بود که زید بن حارثه که پسر خوانده رسول بود مردم او را زید بن محمد میخواندند، پس چون زینب را بزنى کرد قومى گفتند: تزوّج بامرأه ابنه- زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و در شرع وى نیست زن پسر را بزنى کردن. ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد یعنى که محمد پدر زید حارثه نیست، اى- لیس محمد ابا احد من رجالکم الّذى لم یلده فیحرم علیه نکاح زوجته بعد فراقه ایّاها. زن پسر آن گه بر پدر حرام گشت که آن پسر از صلب وى باشد و از وى زاده؛ و زید بن حارثه نه از صلب محمد است و نه از وى زاده و محمد خود پدر هیچ مرد بالغ رسیده بمردى نیست.
ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى لمّا حکم ان لا نبىّ بعده لم یعطه ولدا ذکرا یصیر رجلا. چون حکم اللَّه این بود که بعد از محمد هیچ پیغامبر نباشد، او را فرزند نرینه بالغ نداد، که اگر دادى پیغامبر بودى و آن گه معنى خاتم النبیّین درست نبودى.
رسول خدا را پسران بودند: ابراهیم از ماریه و قاسم و طیب و مطهر از خدیجه امّا در کودکى از دنیا برفتند و ببلوغ نرسیدند. ربّ العالمین میفرماید: مِنْ رِجالِکُمْ و لفظ رجال بر مردان بالغ افتد، و روا باشد که معنى آیت آن بود که أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ الّذى لم یلده و آن گه بزید حارثه مخصوص بود، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ نصب اللام لمکان کان.
وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ- عاصم بفتح تا خواند بر اسم، یعنى که مهر پیغامبرانست، اى- هو آخرهم. باقى بکسر تا خوانند بر فعل، اى- ختم النبیّین فهو خاتمهم، مهر کننده پیغامبرانست، یعنى که محمد ختم کرد پیغامبرى را بآن ختم که ربّ العزّه بوى داد.
روى ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «مثلى و مثل الانبیاء قبلى کمثل قصر احسن بنیانه فترک منه موضع لبنه فطاف به النّظّار یتعجبون من حسن بنائه الا موضع تلک اللبنه لا یعیبون سواها فکنت انا سددت موضع تلک اللبنه ختم بى البنیان و ختم بى الرّسل».
وعن جبیر بن معطم قال: سمعت النبى یقول: «لى أسماء، انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحوا اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمى و انا العاقب الّذى لیس بعده نبى».
و فى صفاته: بین کتفیه خاتم النبوه و هو خاتم النبیین اجود النّاس صدرا و اصدق النّاس لهجه و الینهم عریکه و اکرمهم عشره.
و قال (ص): «انى عند اللَّه مکتوب، خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فى طینته، و ساخبرکم باول امرى دعوه ابرهیم و بشاره عیسى و رؤیا امّى الّتى رأت حین وضعتنى و قد خرج لها نور أضاءت لها منه قصور الشام».
و گفتهاند معنى خاتم النبیین آنست که رب العالمین نبوت همه انبیا جمع کرد و دل مصطفى وعاء معدن آن کرد و مهر نبوت بر آن نهاد تا هیچ دشمن بموضع نبوت راه نیافت، نه هواى نفس، نه وسوسه شیطان،نه خطرات مذمومه، و دیگر پیغامبران را این مهر نبود، لا جرم از خطرات و هواجس امن نبود، پس رب العالمین کمال شرف مصطفى را آن مهر در دل وى نهان نگذاشت، تا میان دو کتف وى آشکارا کرد تا هر کس که نگرستى آن را دیدى همچون خایه کبوترى. و قال التائب بن یزید: نظرت الى خاتم النبوه بین کتفیه مثل زرّ الحجله.
و قال جابر بن سمره: رأیت الخاتم عند کتفه مثل بیضه الحمامه. و قال عبد اللَّه بن سرجس: رأیت النبى (ص) و اکلت معه خبزا و لحما ثمّ درت خلفه فنظرت الى خاتم النبوه بین کتفیه عند ناغض کتفه الیسرى جمعا علیه خیلان کامثال الثآلیل. و روى: کانت علامه النبوه على نغض کتف رسول اللَّه (ص) یعنى غضروفه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً- قال ابن عباس: لم یفرض اللَّه عزّ و جلّ على عباده فریضه الا جعل لها حدا معلوما ثمّ عذر اهلها فى حال العذر غیر الذکر فانه لم یجعل له حدّا ینتهى الیه و لم یعذر احدا فى ترکه الا مغلوبا على عقله و امرهم به فى الاحوال کلّها، قال تعالى: فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِکُمْ
و قال:اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً باللیل و النهار فى البرّ و البحر و الصّحه و السقم فى السرّ و العلانیه. قال مجاهد: الذّکر الکثیر ان لا ینساه ابدا.
وَ سَبِّحُوهُ اى- صلّوا له بُکْرَهً یعنى- صلاه الصّبح وَ أَصِیلًا یعنى صلاه العصر. این تفسیر موافق آن خبر است که مصطفى علیه الصّلاه و السلام فرمود:«من استطاع منکم ان لا یغلب على صلاه قبل طلوع الشمس و لا غروبها فلیفعل»
میگوید: هر که تواند از شما که مغلوب کارها و شغل دنیوى نگردد بر نماز بامداد پیش از برآمدن آفتاب و نماز دیگر پیش از فرو شدن آفتاب، تا چنین کند. این هر دو نماز بذکر مخصوص کرد از بهر آنکه بسیار افتد مردم را باین دو وقت تقصیر کردن در نماز و غافل بودن از آن، امّا نماز بامداد بسبب خواب و نماز دیگر بسبب امور دنیا، و نیز شرف این دو نماز در میان نمازها پیداست: نماز بامداد وقت شهود فریشتگان است لقوله تعالى: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً یعنى- تشهده ملائکه اللیل و ملائکه النّهار، و نماز دیگر نماز وسطى است که رب العزّه گفت: «وَ الصَّلاهِ الْوُسْطى».
و قال مجاهد: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا یعنى- قولوا سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّه الا باللّه، فعبّر بالتسبیح عن اخواته. و قیل: المراد من قوله: ذِکْراً کَثِیراً هذه الکلمات یقولها الطّاهر و الجنب و المحدث. و البکره- اول النّهار، یقال: بکرت و بکّرت و ابتکرت و بکر الرّجل اوّل ولده و بکر کلّ شىء اوله و الباکوره اول الفاکهه و هذا بکر طیّب البکاره، و البکّار هو الّذى لا یغفل عن حوائجه فى البکر. و الاصیل- آخر النّهار و جمعه اصل، و الاصال جمع الجمع.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ- فالصلاه من اللَّه الرّحمه و من الملائکه الاستغفار للمؤمنین. قال السدى: قالت بنو اسرائیل لموسى: أ یصلّى ربنا؟ فکبر هذا الکلام على موسى، فاوحى اللَّه الیه ان قل لهم انى اصلّى و انّ صلوتى رحمتى و قد وسعت کلّ شىء. و قیل: من صلاه اللَّه عزّ و جلّ على عبده حسن ثنائه علیه، قال اللَّه عزّ و جلّ: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. قال انس: لمّا نزلت إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِ، قال ابو بکر: ما خصّک اللَّه یا رسول اللَّه بشرف الا و قد اشرکتنا فیه، فانزل اللَّه تعالى: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى- من ظلمه الکفر الى نور الایمان، یعنى- انّه برحمته و هدایته و دعاء الملائکه لکم اخرجکم من ظلمه الکفر الى النّور وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ- مفسران اینجا دو قول گفته اند: یکى آنست که «یلقونه» اینها با اللَّه شود، یعنى- تحیّه المؤمنین یوم یرون اللَّه «سلام» اى- یسلم اللَّه علیهم. میگوید: نواخت مؤمنان آن روز که اللَّه را بینند یعنى روز قیامت سلام است و
ورد؛ قال النبى (ص): «یتجلّى اللَّه عزّ و جلّ یوم القیمه فیقول للمؤمنین: سلام علیکم».
قول دیگر آنست که: اضافتها با ملک الموت است، یعنى بوقت قبض روح مؤمن، ملک الموت بر وى سلام کند. قال ابن مسعود: اذا جاء ملک الموت لیقبض روح المؤمن
قال: ربک یقرئک السلام. و قیل: یسلم علیهم الملائکه و یبشّرونهم حین یخرجون من قبورهم.
وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً یعنى- الجنّه.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً یعنى- شاهدا للرّسل بالتبلیغ، اى محمد ما ترا پیغامبر کردیم و برسالت خود گرامى کردیم و از میان خلق برگزیدیم تا فردا برستاخیز گواهى باشى مؤمنانرا بنزدیک ما و پیغامبران را بتبلیغ رسالت، و بر وفق این معنى خبر مصطفى است:قال النّبی (ص): «یجاء بنوح یوم القیمه فیقول اللَّه له:هل بلغت؟ فیقول: نعم، فیسئل امّته: هل بلغکم؟ فیقولون: ما جاءنا من نذیر،
فیقال:من شهودک؟ فیقول: محمد و امته. فقال رسول اللَّه (ص): فیجاء بکم فتشهدون انه قد بلغ، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً یعنى- مبشرا لمن آمن بالجنّه و نذیرا لمن کذّب بالنّار.
«وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ» اى- الى توحیده و طاعته، «بِإِذْنِهِ» اى- بامره. همانست که جاى دیگر گفت: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ- اى جامه در خود پیچیده، و ردا در سر کشیده! خیز مردمان را از ما آگاه کن و بر توحید و طاعت ما خوان، جایى دیگر گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.
وَ سِراجاً مُنِیراً- سمّاه «سراجا» لانّه یهتدى به کالسراج یستضاء به فى الظلمه.
عن عطاء بن یسار قال: لقیت عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قلت: اخبرنى عن صفه رسول اللَّه فى التوریه، قال: اجل و اللَّه انّه لموصوف فى التوریه ببعض صفته فى القرآن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و حرزا للامّیّین، انت عبدى و رسولى سمّیتک المتوکّل لیس بفظّ و لا غلیظ و لا صخاب فى الاسواق و لا یدفع بالسیّئه و لکن یعفو و یغفر و لن نقبضه حتّى نقیم به الملّه العوجاء بان یقولوا: لا اله الا اللَّه.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً حیث جعلهم امّه وسطا لیکونواشهداء على النّاس، و جعلهم خیر امّه اخرجت للنّاس.وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ- هذا جواب ابى جهل کان ینهى عبدا اذا صلّى و یودّ ان تدهن. میگوید: بو جهل کافر را فرمان مبر که او مى باز زند رهى را که نماز میکند و دوست میدارد که تو فرا وى گرایى و بوى سازى، همانست که فرمود: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. و گفتهاند: معنى آنست که کافران را فرمان مبر که ترا میگویند درویشان را از بر خویش بران تا ما با تو نشینیم، همانست که فرمود:وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ.
قوله: وَ الْمُنافِقِینَ- اى محمد! و منافقان را فرمان مبر، عذر دروغ ایشان مپذیر و سخن ایشان مشنو، ایشان دو رویاناند و سخنچینان.
وَ دَعْ أَذاهُمْ اى- اصبر على آذاهم و لا تجاوزهم علیه، و هذا منسوخ بآیات القتال.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ بدوام الانقطاع الیه.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا حافظا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَ- فیه دلیل على انّ الطّلاق قبل النّکاح غیر واقع، لانّ اللَّه تعالى اثبت الطّلاق بعد النّکاح، فلو قال لامرأه اجنبیّه: اذا نکحتک فانت طالق. او قال: کلّ امرأه انکحها فهى طالق، فنکح لا یقع الطّلاق و هو قول على و ابن عباس و اکثر اهل العلم و به قال الشافعى و روى عن ابن مسعود انّه یقع الطّلاق و هو قول اصحاب الرأى[۸]، فقال ابن عباس: لو کان کما قال ابن مسعود لقال اللَّه عزّ و جلّ اذا طلقتم المؤمنات ثم نکحتموهن فحیث قال: نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَ علمنا انّ الطّلاق انّما یقع بعد النّکاح.
وعن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): لا طلاق قبل النکاح.
و قال مالک و الاوزاعى: اذا عیّن امرأه او وقّت وقع و هو ان یقول: اذا نکحت فلانه فهى طالق، او یقول: کل امرأه انکحها الى سنه او مدّه یسمّیها وقع.
ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ اى- تجامعوهنّ.
فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّهٍ تَعْتَدُّونَها تحصونها بالأقراء و الاشهر لانّ العدّه لاستبراء رحمها من الولد.
فَمَتِّعُوهُنَ اى- اعطوهنّ ما یستمتعن به. قال ابن عباس: هذا اذا لم یکن سمّى لها صداقا فلها المتعه، فان کان قد فرض لها صداقا فلها نصف الصّداق و لا متعه لها. و قال قتاده: هذه الایه منسوخه بقوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ. و قیل: هذا امر ندب فالمتعه مستحقّه لها مع نصف المهر، و ذهب بعضهم الى انّها تستحقّ المتعه بکلّ حال لظاهر الایه.
وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا- سراح و فراق و طلاق هر سه لفظ صریحاند، دست باز داشتم، بگذاشتم، بهشتم؛ و المعنى- خلّوا سبیلهنّ بالمعروف من غیر ضرار، و معنى- الجمیل، ان لا یکون الطّلاق جورا لغضب او طاعه لضرّه، او یکون ثلثا بتّا او یمنع الصّداق.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ … الایه، فى تحلیل اللَّه عزّ و جلّ النّساء لرسوله (ص) بعد قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ، للعلماء مذهبان: قال بعضهم:آیه التّحریم متأخره لم ینکح بعدها امرأه، و قال بعضهم: هى منسوخه بهذه الایه، و قد نکح رسول اللَّه (ص) بعدها میمونه بنت الحارث الهلالیه خاله بن عباس، و هذا اثبت قوله: إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَ اى- مهورهنّ.
وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ اى- ردّ علیک من الکفّار بان تسبى فتملک مثل صفیه بنت حیى بن اخطب و جویریه بنت الحارث المصطلقیه و قد کانت ماریه ممّا ملکت یمینه فولدت له ابرهیم. و- الفىء، اسم لکلّ فائده تفىء الى الامیر من اهل الحرب.
وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى- نساء قریش، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ یعنى نساء بنى زهره، قالت ام هانى، و اسمها فاخته بنت ابى طالب:خطبنى رسول اللَّه (ص) و اعتدرت الیه فعذرنى وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى زینب بنت جحش امّها امیمه بنت عبد المطلب، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ لم یکن لرسول اللَّه (ص) خال و لا خاله غیر انّ امّ رسول اللَّه (ص) هى بنت و هب بن عبد مناف بن زهره و کان بنو زهره یسمّون اخوال رسول اللَّه، و لهذا قال رسول اللَّه (ص) لسعد بن ابى وقاص هذا خالى.
اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ الى المدینه، شرط الهجره لانّ هذا نزل قبل فتح مکه. قالت ام هانى: لم اهاجر الیه فلم احلّ له و کنت من الطلقاء.
وَ امْرَأَهً مُؤْمِنَهً … اى- احللنا لک امراه وهبت نفسها لک بغیر صداق، فامّا غیر المؤمنه لا تحلّ له اذا وهبت نفسها منه، و اختلفوا فى انّه هل کان یحلّ للنّبى (ص) نکاح الیهودیّه و النصرانیّه بالمهر، فذهب جماعه الى انّه کان لا یحلّ له ذلک لقوله. «وَ امْرَأَهً مُؤْمِنَهً»، و اوّل بعضهم الهجره فى قوله: اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ على الاسلام اى- اسلمن معک، فدلّ ذلک على انّه لا یحلّ له نکاح غیر المسلمه و کان النّکاح ینعقد فى حقّه بمعنى الهبه من غیر ولىّ و لا شهود و لا مهر و کان ذلک من خصائصه (ص) فى النّکاح لقوله تعالى:خالِصَهً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کالزّیاده على الاربع، و وجوب تخییر النّساء کان من خصائصه لا مشارکه لاحد معه، و اختلف اهل العلم فى انعقاد النکاح بلفظ الهبه فى حقّ الامه، فذهب اکثرهم الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التزویج، و هو قول سعید بن المسیب و الزهرى و مجاهد، و به قال مالک و الشافعى. و ذهب قوم الى انّه ینعقد بلفظ الانکاح او التّزویج؛ اختلفوا فى نکاح النبى (ص).
فذهب قوم الى انّه کان ینعقد فى حقّه بلفظ الهبه لقوله تعالى: خالِصَهً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، و ذهب آخرون الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التّزویج کما فى حقّ الامه لقوله تعالى: إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها، و کان اختصاصه فى ترک المهر لا فى لفظ النّکاح، و اختلفوا فى التی وهبت نفسها لرسول اللَّه (ص) و هل کانت عنده امرأه منهنّ؟
فقال عبد اللَّه بن عباس و مجاهد: لم تکن عند النّبی (ص) امرأه وهبت نفسها منه و لم تکن عنده امراه الا بعقد نکاح او ملک یمین. و فسر مجاهد «إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها»: ما وهبت نفسها، یقول: «ان»کلمه نفى. و قال آخرون: بل کانت عنده موهوبه، و اختلفوا فیها، فقال الشعبى:هى زینب بنت حزیمه الانصاریه، یقال لها: ام المساکین. و قال قتاده: هى میمونه بنت الحارث.
وقال على بن الحسین (ع) و الضحاک و مقاتل: هى ام شریک بنت جابر من بنى اسد.
و قال عروه بن الزبیر: هى خوله بنت حکیم من بنى سلیم.
وروى انّ امرأه اتته، فقالت له: وهبت لک نفسى، فلم یردّها، فقال: لا حاجه لى الیوم بالنّساء،فزوجها من رجل من الانصار.
قوله: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ، فرض اللَّه على المؤمنین ان لا نکاح الا بولىّ و صداق و شاهدى عدل و لا یحلّ فوق اربع من الحرائر.
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ- فرض علیهم فى ملک الیمین ان لا یکون ملک خبثه انّما یکون ملک طیبه فتکون من اهل الحرب لا من اهل العقد و فى القسم السوىّ تمّ الکلام فى قوله: وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ.
و قوله: لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ منسوق على قوله: «خالِصَهً لَکَ» و المعنى- احللنا لک استنکاح الواهبه نفسها و نکاح ما شئت من عدد النّساء لا انّى نسیت ما فرضت على غیرک من المؤمنین ان لا ینکحوا الا بولىّ و شاهدین و صداق و ان یقتصروا على الاربع، لکنّى اردت ان لا یکون علیک حرج فى نکاح من اردت من النّساء غیر هذه التوسعه لا بین بینک و بین غیرک و ارفع من شرفک. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
«تُرْجِی» اى- تؤخر، مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ اى تضمّ الیک من تشاء الارجاء- تأخیر المرأه من غیر طلاق. و الایواء- امساک المرأه على القسم السوى من غیر ارجاء.
قال اهل التّفسیر: کان التّسویه بینهنّ فى القسم واجبا علیه، فلمّا نزلت هذه الایه سقط عنه و صار الاختیار الیه فیهنّ. و قال ابو رزین و ابن زید: نزلت هذه الایه حین غار بعض امّهات المؤمنین على النّبی (ص) و طلب بعضهنّ زیاده النّفقه، فهجرهنّ النّبی (ص) شهرا حتّى نزلت آیه التّخییر، فامره اللَّه عزّ و جلّ ان یخیّرهنّ بین الدّنیا والآخره و ان یخلّى سبیل من اختارت الدّنیا و یمسک من اختارت اللَّه و رسوله و على انّه یؤوى الیه من یشاء منهنّ و یرجئ فیرضین به قسم لهنّ او لم یقسم او قسم لبعضهنّ دون بعض او فضّل بعضهنّ فى النّفقه و القسمه فیکون الامر فى ذلک الیه یفعل کیف یشاء، و کان ذلک من خصائصه، فرضین بذلک و اخترنه على هذا الشرط. و اختلفوا فى انّه هل اخرج احدا منهنّ عن القسم؟
فقال بعضهم: لم یخرج احدا بل کان رسول اللَّه (ص) مع ما جعل اللَّه له من ذلک یسوى بینهنّ فى القسم الا سوده فانّها رضیت بترک حقّها من القسم و جعلت یومها لعایشه. و قیل: اخرج بعضهنّ،قال ابو رزین: لمّا نزل التّخییر اشفقن ان یطلقهنّ فقلن: یا نبى اللَّه اجعل لنا من مالک و نفسک ما شئت و دعنا على حالنا، فنزلت هذه الایه فارجأ رسول اللَّه (ص) بعضهنّ و آوى الیه بعضهنّ، فکان ممّن آوى الیه:عائشه و حفصه و زینب بنت جحش و ام حبیبه بنت ابى سفیان؛ فکان یقسم بینهنّ سواء، و ارجأ منهنّ خمسا: ام سلمه و میمونه و سوده و صفیه و جویریه؛ فکان یقسم لهنّ ما شاء. و قال ابن عباس: «تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ» اى- تطلق من تشاء منهنّ و تمسک من تشاء. و قال الحسن: تترک نکاح من شئت و تنکح من شئت من نساء امّتک، و قال:کان النّبی (ص). اذا خطب امرأه، لم یکن لغیره خطبتها، حتّى یترکها رسول اللَّه (ص).
و قیل: معناه- تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتى تهبن انفسهنّ لک فتؤویها الیک و تترک من تشاء فلا تقبلها. روى انّ عائشه لمّا نزلت: وَ امْرَأَهً مُؤْمِنَهً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِ؛ قالت: اما تستحیى المرأه تأتى الرّجل فتقول له: قد وهبت لک نفسى! فنزلت هذه الایه: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ، فقالت عائشه: یا رسول اللَّه ارى اللَّه عزّ و جلّ یسارع فى رضاک. یقال: تزوّج رسول اللَّه (ص) ثلث عشره امراه و لا خلاف انّه مات عن تسع فیهنّ قرشیّات و من سائر العرب. و قیل: لم یتزوّج على خدیجه حتّى ماتت.
و قیل: طلّق امرأتین احدیهما الممتنعه و الأخرى المستعیذه، امّا الممتنعه فامرأه لمّا افضى الیها رسول اللَّه بیده امتنعت علیه فطلّقها، و امّا العائذه فامرأه تمیمیه قال لها ازواج رسول اللَّه (ص): اذ ارادک رسول اللَّه فقولى له: اعوذ باللّه منک»فظنّته من الادب فاستعاذت منه، فقال لها: عدت بمعاذ الحقى باهلک. و قیل: تزوّج امرأه من غفار فلمّا نزعت ثیابها رأى بها بیاضا فقال: الحقى باهلک.
قوله: وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ اى- طلبت و اردت، اى- تؤوى الیک امرأه «ممّن» عزلتهنّ عن القسمه.
فَلا جُناحَ عَلَیْکَ لا اثم علیک، هذا بیان انّ الارجاء لیس بطلاق و اباح اللَّه عزّ و جلّ له ترک القسم لهنّ حتّى لیؤخر من یشاء منهنّ فى نوبتها و یطاء من یشاء منهنّ فى غیر نوبتها و یرد الى فراشه من عزلها، تفضیلا له على سائر الرّجال.
ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَ اى- ذلک التّخییر الّذى خیرتک فى صحبتهنّ اقرب الى رضاهنّ و اطیب لانفسهنّ و اقلّ لحزنهنّ اذا علمن انّ ذلک من اللَّه عزّ و جلّ.
وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَ اعطیتهنّ «کلّهنّ» من تقریب و ارجاء و عزل و إیواء.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ من امر النّساء و المیل الى بعضهنّ. و قیل: هذا اشاره الى ما یخطر بقلب من ارجا من الکراهه و بقلب من آوى من الشماته احیانا و ان لم یثبت علیها قلوبهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً.لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ- قرأ ابو عمرو و یعقوب: فَلا تَحِلُ بالتّاء، و قرأ الآخرون بالیاء.
«مِنْ بَعْدُ» یعنى- من بعد هؤلاء التّسع اللاتى خیرتهنّ فاخترن اللَّه و رسوله شکر اللَّه لهنّ و حرّم علیه النّساء سواهنّ و نهاه عن تطلیقهنّ و عن الاستبدال بهنّ، هذا قول ابن عباس و قتاده و اختلفوا فى انه هل ابیح له النّساء من بعد، قالت عائشه: ما مات رسول اللَّه (ص) حتّى احلّ النّساء. و قال انس: مات على التّحریم. و قیل لابى بن کعب:
لو مات نساء النّبی (ص) أ کان یحلّ له ان یتزوّج؟ قال: و ما یمنعه من ذلک؟ قیل: قوله:
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ قال: انما احلّ اللَّه له ضربا من النّساء فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ … الایه، ثمّ قال: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ. قال ابو صالح:أمر أن لا یتزوّج اعرابیّه و لا عربیّه و یتزوّج من نساء قومه من بنات العمّ و العمّه و الخال و الخاله ان شاء ثلث مائه و قال مجاهد: معناه- لا تحلّ لک الیهودیّات و لا النّصرانیّات بعد المسلمات.
وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَ یعنى- و لا ان تبدّل بالمسلمات غیرهنّ من الیهود و النصارى یقول: لا تکون ام المؤمنین یهودیّه و لا نصرانیّه.
إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ- احلّ له ما ملکت یمینه من الکتابیّات ان یتسرّى بهنّ قال الضحاک: معناه- و لا ان تبدّل بازواجک اللاتى هنّ فى حبالتک ازواجا غیرهنّ بان تطلّقهنّ فتنکح غیرهنّ فحرّم علیه طلاق النّساء اللاتى کنّ عنده اذ جعلهنّ امّهات المؤمنین و حرّمهن على غیره حین اخترنه، و امّا نکاح غیرهنّ فلم یمنع منه. قال ابن زید: کانت العرب فى الجاهلیه یتبادلون بازواجهم، یقول الرّجل للرّجل: بادلنى بامرأتک و ابادلک بامرأتى تنزل لى عن امرأتک و انزل لک عن امرأتى، فانزل اللَّه تعالى:
وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ؛ یعنى- تبادل بازواجک غیرک بان تعطیه زوجتک و تأخذ زوجته إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ- لا بأس ان تبدّل بجاریتک ما شئت، فامّا الحرائر فلا.
روى ابو هریره قال: دخل عیینه بن حصن على النّبی (ص) بغیر اذن و عنده عائشه، فقال له النّبی (ص): یا عیینه فاین الاستیذان؟ قال یا رسول اللَّه: و ما استاذنت على رجل من مضر منذ ادرکت، ثمّ قال: من هذه الحمیراء الى جنبک؟ فقال: هذه عائشه امّ المؤمنین، فقال عیینه: أ فلا اترک لک عن احسن الخلق؟
فقال رسول اللَّه (ص):انّ اللَّه قد حرّم ذلک. فلمّا خرج قالت عائشه: من هذا یا رسول اللَّه؟ قال: هذا احمق مطاع و انّه على ما ترین لسیّد قومه.
قوله: وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَ یعنى- لیس لک ان تطلّق احدا من نسائک و تنکح بدلها اخرى و لو اعجبک جمالها. قال ابن عباس: یعنى- أسماء بنت عمیس الخثعمیه امرأه جعفر بن ابى طالب، فلمّا استشهد جعفر اراد رسول اللَّه (ص) ان یخطبها فنهى عن ذلک إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ. قال ابن عباس. ملک بعد هؤلاء ماریه.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً- هذا تعظیم للنّهى و تشدید فى التّحریم، و فى الایه دلیل على جواز النّظر الى من یرید نکاحها من النّساء-روى عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا خطب احدکم المرأه فان استطاع ان ینظر الى ما یدعوه الى نکاحها فلیفعل.
وعن المغیره بن شعبه قال: خطبت امرأه فقال لى النّبی (ص): هل نظرت الیها؟ قلت: لا؛ قال: فانظر الیها فانّه احرى ان یؤدم بینکما.
وعن ابى هریره انّ رجلا اراد ان یتزوّج امرأه من الانصار، فقال له النّبی (ص): انظر الیها فانّ فى اعین الانصار شیئا.
قال الحمیدى: یعنى- الصّعر،
النوبه الثالثه
قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ- ذکر تعریف و بیان تشریف آن مهتر عالم است و سیّد ولد آدم، جوهر سعادت و عنصر سیادت، قبله اقبال و کعبه آمال، محمد مصطفى (ص) که شرف رسالت او بازل بسته و عزّ دولت او باید پیوسته، منبر و محراب بنام او آراسته، ارکان دین و قواعد عقاید ببیان و تبیان او ممهّد شده. مهترى که ظاهر او همه راحت بود، باطن او ملاحت بود، عبارت او فصاحت بود، سرّ او از محبّت بود، جان او از نور عزّت بود، پرده او غیرت بود، آئین او شریعت بود، خلعت او شفاعت بود هر چند اسم پدرى از وى بیفکند امّا از همه پدران مشفقتر و مهربانتر بود.
قال (ص): «انما انا لکم مثل الوالد لولده».گفته اند شفقت او بر امّت از شفقت پدران افزون بود، امّا پدر امّت نخواند او را از بهر آنکه در حکم ازلى رفته و قضاء ربانى و تقدیر الهى سابق شده که روز رستاخیز در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى که سرا پرده قهّارى بزنند و بساط عظمت بگسترانند و ترازوى عدل بیاویزند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند، جانها بچنبر گردن رسد، زبانهاى فصیح گنگ گردد، عذرها همه باطل شود، نسبها بریده گردد، پدران همه از فرزندان بگریزند، چنانک ربّ العزّه فرمود: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ. آدم که پدر همگانست فرا پیش آید که بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چکنى.
نوح همان گوید، ابراهیم همان، موسى و عیسى و دیگر پیغامبران همان گویند، از سیاست رستاخیز و فزع قیامت همه بلرزند و بخود درمانند و با فرزندان نپردازند و گویند: «نفسى نفسى»، خداوندا! ما را برهان و با فرزندان هر چه خواهى میکن، و مصطفى عربى (ص) در آن انجمن رستاخیز روى بر خاک نهاده و گیسوى مشکین بر دست نهاده و زبان رحمت و شفقت بگشاده که: بار خدایا! امّت من مشتى ضعیفان و بیچارگاناند، طاقت عذاب و عقاب تو ندارند، بر ایشان ببخشاى و رحمت کن و با محمد هر چه خواهى کن، بحکم آنکه در ازل رفته که پدران از فرزندان بگریزند آن روز او را پدر نخواند تا ازیشان نگریزند و از بهر ایشان شفاعت کند.
لطیفهاى دیگر شنو: او را پدر نخواند که اگر پدر بودى، گواهى پدر مر پسر را قبول نکنند در شرع، و او صلوات اللَّه و سلامه علیه فرداى قیامت بعدالت امّت گواهى خواهد داد و ذلک قوله عزّ و جلّ: لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً- مفهوم این آیت از روى اشارت دعوت خلق است بر محبّت حقّ، زیرا که مصطفى علیه الصلاه و السلام فرموده:«من احبّ شیئا اکثر ذکره»، نشان دوستى ذکر فراوان است، دوستى نگذارد که زبان از ذکر بیاساید یا دل از ذکر خالى ماند.
پیر طریقت گفت: ذکر دوست بهره مشتاقانست، روشنایى دیده و دولت جان و آئین جهانست، یک ذرّه فزودن بدوستى بهتر از دو جهانست، یک طرفه العین انس با دوست خوشتر از جانست، یک نفس در صحبت دوست ملک جاودانست، عزیز آن رهى که سزاى آنست، این چه کارست که بىنام و بىنشانست، شغل رهى است و از رهى نهانست، رهى از آن بىطاقت و بآن یازانست، او که طالب آنست، باللّه که در میان آتش نازاست.
ار دستت از آتش بود | ما را ز گل مفرش بود |
هر چه از تو آید خوش بود | خواهى شفا خواهى الم |
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ- باش تا این درویش بدولت خانه ابد رسد، تأخیر و درنگ از پاى عطف برخیزد، ابر لطف باران کرم ریزد، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود.
در خبر است که:«تملأ الأبصار من النّظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرّجل جلیسه».
آن دیده که او را دید، بملاحظه غیر او کى پردازد، و آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد. خو کرده در حضرت عزّت، مذلّت حجاب چند برتابد، والى بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد.
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول | تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا |
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ- این نواخت و منزلت و این دولت بىنهایت، فردا کسى را سزاست که امروز از صفات هستى خود جداست، هر چه آن صفات خودى است همه بند است و هر چه بند است همه رنگ است و هر چه رنگ است در راه جوانمردان ننگ است.
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت | رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت |
خود را چه نگارى اى مسکین؟! خود نگارى را قدرى نیست، خود را چه آرایى؟ خود آرایى را نوایى نیست: بگذار تا «و زیّنه فى قلوبکم» بىتو ترا آراید، بگذار تا یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بىتو ترا پسندد.
پیر طریقت گفت: ازو باو نگر نه از خود باو، که دیده با دیدهور پیشین است و دل با دوست نخستین است، هر که درین کوى حجرهاى دارد داند که چنین است، دیدار دوست جان را آئین است، بذل جان بر امید دیدار، در شریعت دوستى دین است.
یا أَیُّهَا النَّبِیُ- اى مهتر عالم! اى سیّد ولد آدم! فخر عرب و عجم! اى نواخته لطف قدم! اى در زمین مقدم و در آسمان محترم، مهترى که بیان او نظم عقد نجات، برهان او حلّ عقد مشکلات، گفتار او منشور سعادات، کردار او دستور کرامات، لفظ او سرمایه مکرمات، لحظ او پیرایه حسنات، علیه افضل الصلوات و اوفر التحیّات.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بالحق- ما که در الهیّت یکتائیم و در احدیّت بىهمتائیم، در ذات و صفات از خلق جداییم، متّصف بکبریائیم، خالق زمین و سماایم، پناه هر گدا و راحت هر آشنائیم، باسرار خلق دانائیم و بر اعمال همه گواهیم.
أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً- ترا فرستادیم بخلق تا آشنایان را از لطف ما خبر دهى که نواختنىاند، بیگانگان را بیم نمایى که گداختنىاند، دوستان را بشارت دهى که سراى سعادت از بهر ایشان مىآرایند، دشمنان را بیم دهى که زندان دوزخ براى ایشان مى تابند.
وَ سِراجاً مُنِیراً- اى مهتر! آفتاب چراغ آسمان است و تو چراغ زمینى، آفتاب چراغ دنیاست، تو چراغ دینى، آفتاب چراغ فلک است، تو چراغ ملکى، آفتاب چراغ آب و گل است، تو چراغ جان و دلى، آفتاب چراغ این جهانست، تو چراغ این جهان و آن جهانى. اى آدم! هر چند تو سر جریده اصفیایى و عنوان صحیفه انبیایى، لکن با محمد همراهى چون توانى؟ که درد زده این خطابى که: اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً و او در سور این سرور است که: أَسْرى بِعَبْدِهِ.
اى نوح! هر چند تو شیخ الانبیایى و در معهد نبوّت مجاب الدّعائى، تو طاقت صحبت محمد چون دارى؟ که سراسیمه این زخمى که: فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ، و او دست آموز این لطف است که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى. اى خلیل! هر چند تو پیشواى ملّتى و طراز حلّه خلّتى، لکن با محمد برابرى نتوانى که تو در توارى این تهمتى که: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ، و او در زمره این عصمت است که: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ. اى موسى کلیم! هر چند تو همراز رحمانى و مصطنع لطف یزدانى، با محمد مقاومت چون توانى؟ که تو مهجور این ضربتى که: لَنْ تَرانِی و او مخمور این شربت است که:أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً- اى محمد! مؤمنان را بشارت ده که ایشان را بنزدیک ما نواخت نیکوست و کرامت بىنهایت و فضل تمام: داعى رااجابت وسائل را عطیّت، مجتهد را معونت، شاکر را زیادت، مطیع را مثوبت. بشارت ده ایشان را که چون مىگزیدم ایشان را عیب مىدیدم نه پسندیدم تا بیشتر از نهانها ور رسیدم رهى را به بىنیازى خود چنانک بود برگزیدم. بشارت ده ایشان را که آنچه اوّل بود امروز همان، ابریست از برّ باران، مؤمنان را جاودان، نه فضل را پایان، نه محابا را گران. بشارت ده که اگر رهى را جرم بسیارست، فضل مولى از آن بیش است که هر کار کنندهاى در هر حال بسزاى خویش است.
این همه که شنیدى از فضل، کبیر است نه فضل کبیر، فضل کبیر خود حالى دیگر است و نواختى دیگر. عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى و رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرقى که هست، طلب از یافت باز نمىداند و از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر مىسوزد و از ناز باز نمىپردازد، بزبان حال همى گوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم | جان بنده تو نه من همى جود کنم |
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى | صد جان دگر بحیله موجود کنم |
___________________
[۶] ( ۱)- دروشان درخشان.
[۷] ( ۱)- کاوین کابین
[۸] ( ۱)- اصحاب الرّأى اصحاب ابو حنیفه.