الصافات - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الصافات آیه ۲۴-۸۲

۲- النوبه الاولى‏

(۳۷/ ۸۲- ۲۴)

قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ‏ باز دارید ایشان را بر پل صراط،

إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) که ایشان پرسیدنى‏اند [تا ایشان را بپرسیم‏].

ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) «چیست شما را که یکدیگر را بکار نمى‏آئید امروز، [نه پرستیده پرستگار را نه پرستگار پرستیده را].

بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) بلکه ایشان آن روز خویشتن را افکنده‏اند [و فرادست داد داده‏]

وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) روى فرا روى یکدیگر کنند و یکدیگر را میگویند این چیست که با من کردى؟

قالُوا [کافران‏] گویند [مر شیاطین را:] إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) شما راست از بزرگ‏تر سوى بر ما در آمدید بر گرامى‏تر سوى‏

قالُوا [شیاطین‏] گویند: بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) بلکه شما خود بنه گرویدید.

وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ‏ و ما را بر شما دست رسى نبود،

بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰) شما خود قومى بودید از اندازه در گذارنده.

فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا درست شد سخن خداوند ما بر ما

إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱) که ما هر دو گروه را چشنده عذاب مى‏باید بود.

فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) شما را کژ راه کردیم که خود کژ راه بودیم.

فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) آن روز همه بدکاران در عذاب انبازانند.

إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) چنین کنیم ما با بدکاران.

إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ که ایشان آن بودند که چون ایشان را گفتند خدایى نیست مگر اللَّه،

یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) از پذیرفتن آن گردن مى‏کشیدند.

وَ یَقُولُونَ‏ و میگفتند: أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا باش ما پرسش خدایان خویش بخواهیم گذاشت؟

لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) از بهر سخن سخن سازى دیوانه‏اى؟!

بَلْ جاءَ بِالْحَقِ‏ [شاعر و دیوانه نیست‏] بلکه سخن راست آورد،

وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) و پیغامبران پیشین را گواهى داد و استوار گرفت.

إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) ایشان را گویند شما را عذابى درد نماى مى‏باید چشید.

وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) و پاداش نخواهند داد شما را مگر آنچه میکردید.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰) أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) لکن بندگان خداى که ایشان را پاک کرده‏اند از بیگانگى ایشانند

که ایشانراست رزقى معلوم نه پوشیده بغیب.

فَواکِهُ‏ آن رزق میوه‏هاست، وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) و ایشان نواختگان‏اند در بهشت‏هاى ناز.

عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) بر تختهاى روى در روى.

یُطافُ عَلَیْهِمْ‏ میگردانند بر سرهاى ایشان،

بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵) جامهاى روان در جوى.

بَیْضاءَ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) سپید رنگ خوش خوار آشمندگان را.

لا فِیها غَوْلٌ‏ در ان مى و در ان مجلس شراب نه درد سرست نه درد شکم نه نابکار.

وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) و نه هیچ از ان شراب درمانند [و نه مست شوند از عقل تهى‏].

وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ‏ و بنزدیک ایشان کنیزکانى فرو داشته چشمان و فروشکننده چشمان، عِینٌ (۴۸) فراخ چشمان‏اند.

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ‏ چنانک گویى ایشان در رنگ خویش خایه اشتر مرغ‏اند، مَکْنُونٌ (۴۹) نگه داشته و گوشیده نه دست بایشان رسیده نه گرد.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰) روى فرا روى کنند و از یکدیگر مى‏پرسند.

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ‏ گوینده‏اى گوید از ایشان: إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) مرا یارى بود.

یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) که میگفت مرا: باش تو از استوار گیرندگانى و از گرویدگانى؟

أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً که آن گه که ما بمردیم و خاک گردیم و استخوان،

أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) ما پاداش دادنى‏ایم و با ما شمار کردنى؟!

قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) اللَّه فرماید شما بران قرین فرو نگرید.

فَاطَّلَعَ‏ فرو نگرد فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵) او را بیند در میان آتش دوزخ.

قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) آن بهشتى گوید بخداى که نزدیک بودى.تو که مرا هلاک کردى و تباه.

وَ لَوْ لا نِعْمَهُ رَبِّی‏ و اگر نه نیکوکارى خداوند من بودى،

لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) من از حاضر کردگان بودمى [در آتش‏].

أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) باش ما بنخواهیم مرد پس زنده کردن؟

إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى‏ جز از مردن پیشین در دنیا.

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) و ما عذاب کردنى نیستیم.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰) اینست پیروزى بزرگوار!

لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) این چنین را باد که کارگران کار کنند.

أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا آن حال به و جاى و خورش؟

أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ (۶۲) یا درخت زقوم؟

إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) ما درخت زقوم را آزمونى و دل شورى ناگرویدگان کردیم.

إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) درختى است که آن بیرون مى‏آید از میان آتش.

طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵) خوشه‏هاى آن درخت در غلافها گویى سرهاى دیوان است [یا سرهاى ماران‏].

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها ایشان میخورند از آن،

فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) شکمها پر میکنند از ان.

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً و پس آن گه ایشانراست بر زبر آن زقوم که خوردند آمیغى،

مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) از آب گرم که بر ان مى‏آمیزند در شکمها.

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) و آن گه بازگشت ایشان از خوردن زقوم و حمیم با آتش سوزنده است.

إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) ایشان پدران خویش را بیراهان یافتند.

فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰) ایشان بر پیهاى پدران هم بگمراهى مى‏شتابند.

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ‏ بدرستى که بیراه بودند پیش از قریش،

أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) بیشتر پیشینان.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) و فرستادیم ما بر ایشان آگاه کنندگان.

فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) در نگر که چون بود سرانجام آگاهى دادگان.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴) مگر بندگان خداى پاک دلان.

وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ‏ خواند ما را نوح،

فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (۷۵) اى نیک پاسخ کنندگان که ما بودیم او را!

وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ‏ رهانیدیم او را و کسان او را مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) از آن اندوه بزرگ.

وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ (۷۷) و نژاد او را از جهانیان و جهانداران کردیم.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۷۸) سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ (۷۹) گذاشتیم برو درود پسینان بر زبان جهانیان تا جهان بود میگویند:

نوح علیه السلام‏

إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۰) ما چنان پاداش دهیم چنو نکوکاران را.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۸۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۸۲) آن گه دیگران را بآب بکشتیم.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏- تقول: وقفته وقفا فوقف وقوفا، اى- احبسوهم، قال المفسّرون: لمّا سیقوا الى النار حبسوا عند الصّراط لانّ السؤال عند الصّراط.

مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند؛ ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّه فرمود:

فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ‏. صراط هفت قنطره است ثلاثه صعود و ثلاثه هبوط و السّابعه وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطره العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه- ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها.

حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که‏  «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّه؟» قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.

وعن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنه»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئله فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابره فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شى‏ء من هذا وجبت له الجنّه

و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».

وعن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمه دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».

گفته‏اند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ‏»- چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمى ‏دهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مى ‏دادید؟ و ها هى تحشر الى النّار- آنک ایشان را بدوزخ مى ‏برند.

و ایشان را بکار نمى‏ آئید و از دوزخ نمى‏ رهانید. و گفته ‏اند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر- ما همه هم پشت‏ایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ‏»- چون است که امروز هم پشت نه‏اید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ‏ اى- خاضعون اذلّاء منقادون لا حیله لهم.

«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ‏» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ‏ اى- من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى- تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى- تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ‏» اى- من ناحیه الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى- عن القوّه و القدره فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:

اذا ما رایه رفعت لمجد تلقاها عرابه بالیمین‏

اى- بالقوّه، و عرابه اسم ملک الیمین.

«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ‏» اى- ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.

وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ‏ اى- من حجّه و برهان. و قیل: من قوّه و قدره فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ‏» کفرتم بطغیانکم.

«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى- وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمه العذاب و هى قوله:لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ‏.

إِنَّا لَذائِقُونَ‏ العذاب، اى- انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.

فَأَغْوَیْناکُمْ‏ اى- دعوناکم الى الغىّ‏ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ‏ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایه الغیبه.

قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ‏ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ‏ اى بالمشرکین.

إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ‏ یتکبّرون عن کلمه التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه‏ وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِ‏» اى- بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ‏» وافق ما کان معهم اى- انّه اتى بما اتى به المرسلون.

إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ‏- القول هاهنا مضمر، اى- یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ‏.

وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال‏ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.

أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ‏ اى- معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکره و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَهً وَ عَشِیًّا.

«فَواکِهُ» جمع فاکهه و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحه و القوّه «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ‏» بثواب اللَّه‏ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ‏ لا شى‏ء فیها الّا النّعیم.

«عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ‏» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوه بینهم.

«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ‏» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ‏» اى- من خمر جاریه فى الانهار ظاهره تراهاالعیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعه.

«بیضاء» من صفه الکأس. و قیل: من صفه الخمر. قال الحسن: خمر الجنّه اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى- صافیه فى نهایه اللّطافه.

قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ‏».

«لا فِیها غَوْلٌ‏»- الغول- داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائله کلّ ما یحملک على الکراهه و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القى‏ء و البول و لا یوجد شى‏ء من ذلک فى خمر الجنه. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ‏»- قرأ حمزه و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعه، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.

قال الشّاعر:

لعمرى لئن انزفتم او صحوتم‏ لبئس الندامى انتم آل ابجرا

«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ‏»- یقال: فلانه کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصره الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى- نجلاء، واسعه العین، یقال: رجل اعین و امراه عیناء و رجال و نساء عین.

«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ‏» جمیع البیضه و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفره و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون»- المصور یقال کنت الشّى‏ء اذا صنته، و اکننت الشّى‏ء اذا اخفیته فى‏ کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّه الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.

«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ‏» یعنى اهل الجنه یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.

«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ‏»- بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گوینده‏اى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سوره الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ‏» بالبعث- تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟

«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ‏» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنى‏ایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟

آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ‏- خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفته‏اند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ‏» الى النّار لننظر کیف منزله اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت- تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.

قال ابن عباس: انّ فى الجنّه کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّه و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ‏ اى- فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ‏» اى- کدت ان‏ تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَهُ رَبِّی‏» اى- عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ‏» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.

«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى‏»- هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّه للملائکه حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ‏» فتقول لهم الملائکه: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏»- بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بى‏نهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهه التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى- لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه‏ فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ‏.

«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّه خیر نزلا «أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ‏» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم- ثمره شجره خبیثه مرّه منتنه کریهه الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّه و منه قولهم:تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّه.

روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش:انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربره و افریقیّه الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریه: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفه الزّقوم.

فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ‏» اى- الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ‏» اى- منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.

«طَلْعُها» اى- ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ‏»- فیه ثلاثه اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایه القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایه. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّه القبیحه شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجره قبیحه منتنه تکون فى البادیه تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.

«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ‏»- المل‏ء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیاده علیه.

«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى- على اکل الشّجره «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ‏» اى- خلطا من ماء حارّ شدید الحراره و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.

«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ‏» الالف فى «الى» فى نسخه المصاحف و هى زائده، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمه، اى- هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.

«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ‏» اى- وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ‏» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع- الاسراع فى الشّى‏ء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ‏» قبل اهل مکّه «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ‏» من الامم الخالیه.

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ‏» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ‏» الکافرین، اى- کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏» الموحّدین نجوا من العذاب.

«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ‏» اى- دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ‏» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.

«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‏» اى- من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینه. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.

«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ‏»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینه مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثه سام و حام و یافث و نساءهم.

اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامه اى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردم‏اند از فرزندان این هفت برادران‏اند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادران‏اند.

امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ؛ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.

«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ‏» اى- ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمه. تمّ الکلام.

ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ‏ اى- سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ‏ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ‏ فى العالمین‏ سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ‏ و لم ینتصب‏ السلام لانّ الحکایه لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ‏» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ‏».

«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‏» اى- سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.

«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ‏»- خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّه، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیله للایمان و ترغیبا فیه.

«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ‏» یعنى قومه الکافرین.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏- قومى را سؤال از روى عتاب بود، قومى را سؤال سبب عذاب بود، ایشان را که اهل عذاب‏اند بر پل صراط بدارند على رؤس الاشهاد، ازیشان سؤال کنند و اللَّه جلّ جلاله با ایشان بخشم، ایشان را گویند: امروز حکم شما با شما افکندیم‏ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً، جریده سیاه و کردار بد ایشان بر روى ایشان دارند، گویند کسى را که عمل وى این بود، جزاى او چه بود؟ بناکام گویند:جزاؤه النّار، پس ندا آید که ادخلوها بحکمکم.

آورده‏اند که فرعون چون دعوى خدایى کرد و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» جبرئیل آمد براه وى بصورت بشر و از وى پرسید که: چگویى خواجه ‏اى را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد، جزاى وى چه بود؟ فرعون گفت: جزاى وى آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوى عبرت گیرند. از حضرت عزّت فرمان آمد که اى جبرئیل این فتوى یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوى‏ وى او را غرق کنیم.

امّا قومى که سؤال ایشان از روى عتاب رود و نه سبب عذاب بود؛ مؤمنان‏اند باعتقاد، موحّدان‏اند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاران‏اند و مقصّران در عمل. ازیشان سؤال کند حقّ جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه با یاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند

وفى الخبر الصّحیح‏ «انّ اللَّه عزّ و جلّ یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم اى ربّ حتى قرره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک، قال: سترتها علیک فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.

بو عثمان حیرى قدّس اللَّه روحه وقتى در محبّت سخن میگفت، جوانى برخاست گفت: کیف السبیل الى محبّته چکنم تا بدوستى او رسم؟ بو عثمان گفت: تترک مخالفته،- بترک مخالفت او بگوى تا بدوستى او رسى. جوان گفت: کیف ادّعى محبّته و لم اترک مخالفته؟ از من کى دعوى دوستى درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیده ‏ام: آن گه برخاست نعره ‏اى همى کشید و همى گریست. بو عثمان گفت: صادق فى حبّه مقصّر فى حقّه- بظاهر از جمله مقصّران است، بباطن در زمره دوستان است.

اى جوانمرد! اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر دارى، در ان کوش که در صدق محبّت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبّت تقصیر عمل را جبر کند، اما توفیر عمل تقصیر محبّت را جبران کند. آن فرشتگان که معایب آدمیان برشمردند، ایشان را گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اى فریشتگان بجفاى عمل ایشان چه نگرید، بصفاى علم ما نگرید؛ اى ابلیس، بحمأ مسنون چه نگرى، بخلعت صفت ما نگر، اگر بر دوستان ما زلّتى رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد، بوته توبه با ایشان برابر میداریم که‏ «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» حکمت زلّت آنست که تا بنده از زلّت بخود مى‏نگرد، افتقار مى‏آرد و از طاعت بما مینگرد، افتخار مى‏آرد، و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود، میان خوف و رجا گردان بود، در خوف مى‏زارد کفّارت‏ گناهان را، در رجا مى‏نازد یافت نعیم جاودان را.

پیر طریقت از اینجا گفت: بر خبر همى رفتم جویان یقین، خوف مایه و رجا قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلّى تافت از کمین، از ظنّ چنان روز بینند و از دوست چنین.

کسى را که این حال بود و روش وى برین صفت بود، سرانجام کار و ثمره روزگار وى آن بود که ربّ العزّه فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ فَواکِهُ‏، لهم فى الجنّه رزق معلوم لابشارهم فى اوقات معیّنه بکره و عشیّا، و لهم رزق معلوم لاسرارهم فى کلّ وقت.

یحیى معاذ را پرسیدند که: هل یقبل الحبیب بوجهه على الحبیب؟ فقال: و هل یصرف الحبیب وجهه عن الحبیب؟ گفتند هرگز بود که دوست روى بدوست آرد؟ گفت و خود کى بود که دوست روى از دوست بگرداند؟! هزار جان فداى آن جوانمرد باد که رمز عشق بداند. او جلّ جلاله کسانى را که طوق محبّت در گردن دارند در حجر فضل و مهد عهد و قبّه قربت؛ تربیت میدهد، فیکاشفهم بذاته؟؟؟ و یخاطبهم بصفاته. عرش در صفت رفعت است، او را رفعت بس. کرسى در نعت عظمت است، او را عظمت بس.

آسمان را آرایش و زینت است، او را آرایش و زینت بس. نفس را دعوى انیّت است، او را دعوى انیّت بس. امّا دلى که رفعت عرش ندارد، عظمت کرسى ندارد، زینت آسمان و بسطت زمین ندارد، دعوى هستى و انیّت ندارد، همه انکسار و افتقار دارد. فضل و رحمت ما او را بس‏ «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا».

قوله:- «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ‏»- اگر مؤمنانرا سزاست که بر امید ناز و نعیم بهشت و دیدار غلمان و ولدان گویند: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ‏»؛ پس عارفان سزاتراند که بر امید دیدار جلال احدیّت و یافت حقایق قربت و تباشیر وصلت، دیده و دل فدا کنند و جان و روان در این بشارت نثار کنند.

على مثل سلمى یقتل المرء نفسه‏ و ان بات من سلمى على الیأس طاویا

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=