المؤمنون - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره المؤمنون آیه ۵۱-۹۵

۳- النّوبه الاولى‏

(۲۳/ ۹۵- ۵۱)

قوله تعالى:

«یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى پیغامبران، پاک خورید و حلال خورید،

«وَ اعْمَلُوا صالِحاً» و کار نیکو کنید،

«إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۵۱) که من بکردار شما دانایم.

«وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً» این دین شما است یک دین که جز از آن دین نیست،

«وَ أَنَا رَبُّکُمْ» و منم خداوند شما

«فَاتَّقُونِ» (۵۲) بپرهیزید، [از آن که دیگرى را پرستید با من‏]

«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» گوناگون گروه گروه کردند خویشتن را و پاره پاره دین خویش،

«زُبُراً» قصه قصه جوک جوک،

«کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (۵۳) هر جوکى بآنچه در پیش ایشانست و بر دست دارند شادند و پسند مى‏دارند.

«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (۵۴) گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند [از حیرت و شغل‏] تا هنگامى، تا یک چندى.

«أَ یَحْسَبُونَ» مى‏پندارند ایشان،

«أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ» که آنچه فرا مى‏فزاییم ایشان را،

«مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» (۵۵) از مال و پسران.

«نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» ایشان را بآن همى شتابیم،

«بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (۵۶) نه که ایشان نادانند.

«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» (۵۷) ایشان که از ترس خداوند خود ترسانند.

«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (۵۸) و ایشان که بسخنان خداوند خود مى‏گروند.

«وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» (۵۹) و ایشان که با خداوند انباز نیارند.

«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند، آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش

«وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ» و دلهاى ایشان ترسان [که نپذیرند کردار ایشان از ایشان‏]

«أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (۶۰) [و مى‏ترسند از بهر آنکه مى‏دانند] که آخر با خداوند خویش شوند.

«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» ایشانند که به نیکیها مى‏شتابند،

«وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (۶۱). و آن را پیشوایانند.

«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او،

«وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» و بنزدیک ما است نامه‏اى که براستى گواهى دهد [بر هر کس بآنچه کرد]،

«وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (۶۲) و بر ایشان ستم نیاید.

«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَهٍ مِنْ هذا» دلهاى ایشان در غفلت است ازین سخن که مى‏گوئیم،

«وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن [که از ایشان دیدى که کردند]. «هُمْ لَها عامِلُونَ» (۶۳) ایشان آن را کنندگانند ناچار.

«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» تا فرا گیریم نازنینان ایشان را بعذابها

«إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» (۶۴) ایشان از آن بانک درگیرند،

«لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ» امروز بانک مکنید [که دى نکردید و مزارید که دى نزاریدید]

«إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» (۶۵) شما را از ما کس نرهاند.

«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ» سخنان ما بر شما مى‏خواندند،

«فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» (۶۶) و شما از پذیرفتن آن باز گشتید بپس.

«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» سرها بگردن باز نهاده [که ما خانه‏اى داریم‏]

«سامِراً تَهْجُرُونَ» (۶۷)نابکار گفتن را بهم باز مى‏نشینید و [قرآن را و پیغمبران را میگذارید].

«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» در سخن بهتر نیندیشند و بهتر در ننگرند و باندیشه پس آن فرا نشوند،

«أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (۶۸) یا بایشان خبرى آمد که بپدران پیشینیان ایشان نیامده بود.

«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» یا بایشان پیغمبرى آمد که نشناختند او را،

«فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۶۹) ایشان او را بیگانه دیدند نشناخته.

«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ» یا میگویند که درو دیوانگى است،

«بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» نیست دیوانه‏اى که بایشان آمد و راستى آورد،

«وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (۷۰) و بیشتر ایشان آنند که راستى را دشوار میدارند.

«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» و اگر بر پى پسند ایشان ایستد [آن هست بسزا خداى یکتا]

«لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» تباه گردد [هفت‏] آسمان و [هفت‏] زمین و هر چه در آن است،

«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» نیست که ما بایشان سخنى آوردیم و دین و نامه‏اى که در آن نامدارى ایشانست و مهترى و بهترى،

«فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» (۷۱) و ایشان از آن روى میگردانند.

«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» یا پندارند که از ایشان [بر اداء رسالت‏] جعلى خواهى خواست و مزدى،

«فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ» روزى خداوند تو به از آن،

«وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۷۲) و او بهتر روزى رسانان است.

«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۷۳) و تو ایشان را میخوانى با راهى راست.

«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ» و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز،

«عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» (۷۴) از آن راه مى‏بگردند.

«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» و اگر ما بر ایشان ببخشائیم و باز بریم گزندى که رسید بایشان،

«لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (۷۵) بستیهند در افسار گسستن خویش، بر ناپسند بى‏سامان مى‏روند.

«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب،

«فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.

«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» تا آن گه که بگشادیم بر ایشان درى از عذاب سخت،

«إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» (۷۷) تا ایشان در آن فرو ماندند نومید و اندوهگین و خاموش.

«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ» اوست که شما را آفرید و ساخت شنوائیها و بینائیها و دلها.

«قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» (۷۸) چون اندک سپاسدارى مى‏کنید.

«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و او آنست که بیافرید شما را در زمین از زمین،

«وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (۷۹) و آخر شما را بر خواهند انگیخت و با او خواهند برد.

«هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و او آنست که مرده زنده کند و زنده مى‏میراند،

«وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و او راست شد آمد شب و روز،

«أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۸۰) در نمى‏یابید.

«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (۸۱) بل [مى‏در نیافتند] که گفتند هم چنان که پدران پیشینیان ایشان گفتند.

«قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» گفتند آن گه که ما بمیریم و خاک گردیم و و استخوانها بپوسد،

«أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (۸۲) ما از زمین انگیختنى ‏ایم.

«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ» وعده دادند ما را این، هم ما را و هم پدران ما را پیش،

«إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (۸۳) نیست این مگر افسانه پیشینیان.

«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها» بگو کراست زمین و هر که در آن،

«إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۴) [پاسخ کنید] اگر دانید.

«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه تعالى را،

«قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (۸۵) بگوى پس پند نپذیرید و درنیابید.

«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ» بگوى کیست خداوند هفت آسمان،

«وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (۸۶) و خداوند عرش بزرگوار.

«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه،

«قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۸۷) بگوى پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او.

«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» بگوى آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهى هر چیز،

«وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد،

«إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۸) اگر میدانید، [پاسخ کنید]

«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند ایشان که اللَّه است آن،

«قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (۸۹) بگوى پس شما را چه پر دیو مى‏کنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند.

«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستى آوردیم،

«وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (۹۰) و ایشان دروغزنانند.

«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» هرگز فرزند نگرفت اللَّه تعالى،

«وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» و با او هرگز خدایى دگر نبود،

«إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» که اگر ازین هر دو چیزى بودى بر یکدیگر خاستندى‏ و هر یک با سپاه خود با یک سو جستید.

«وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» و بر یکدیگر برترى جستندى،

«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (۹۱) پاکى و بى عیبى اللَّه را از آنچه ایشان او را بآن صفت میکنند.

«عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ» داناى نهان آشکار است،

«فَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (۹۲) برتر از آنست و پاک‏تر از آن که با او انباز بود، [و ناپاک او را نظیر].

«قُلْ رَبِّ» بگو خداوند من،

«إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» (۹۳) اگر با من نمایى چون نمایى هنگام آنچه ایشان را بهم افکنى بآن.

«رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۹۴) خداوند من پس مرا آن روز در جمله قوم ستمکاران مکن.

«وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ» (۹۵) و ما بر باز نمودن با تو که بایشان چه خواهد بود از عذاب تواناییم.

النّوبه الثانیه

قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» مفسران در معنى این آیت سه قول گفته‏اند: یکى آنست که این خطاب با مصطفى است و تشریف و تعظیم وى را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکى را گویند: ایّها القوم کفوا عنّا اذاکم. و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» پاک خورید و کار نیک کنید، اى محمّد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو، و کان النبىّ یاکل من الغنائم.

قول دوم آنست که این خطاب با عیسى است که آیت بذکر وى متصل است و کان یأکل من غزل امّه و هو اطیب الطیّبات. قول سوم آنست که این خطاب با پیغامبران است که ذکر ایشان در مقدمه این آیت رفت، و معنى آنست که: ارسلنا الرّسل و قلنا لهم «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى- کلوا من الحلال، و کلّ مأکول حلال مستطاب فهو داخل فیه. «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى- اعملوا بطاعه اللَّه و ما یوافق رضاه، و قیل الصّلاح الاستقامه على ما توجبه الشّریعه. «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» هذا ترغیب فى فعل الخیر و ترک الشرّ، اى- اعلم الجمیع فاجازى علیه.

«وَ إِنَّ هذِهِ» بکسر الف و تشدید نون قراءت اهل کوفه است بر معنى استیناف.ابن عامر، «و ان هذه» بفتح الف و تخفیف نون خواند، و الوجه انّ «ان» مخففه من‏ الثقیله و هى اذا خففت اقتضت ما یتعلّق بها کما تقتضى اذا لم تخفف، و قوله: «هذِهِ» فى موضع نصب لانّها اسم انّ المخففه و ما بعدها جمله هى للخبر، و یجوز ان یکون موضع «هذِهِ» رفعا على ان تکون مع ما بعدها جمله فى موضع الخبر و اسم انّ مضمر و هو ضمیر الامر و الشأن، و التقدیر ان الامر او الشأن «هذِهِ أُمَّتُکُمْ» و تعلق انّ بما یتصل بها على ما قدّمناه من الوجهین، و یجوز ان تکون انّ صله، و تقدیره «و هذه امتکم»، باقى قراء «و انّ» بفتح الف و تشدید نون خوانند، و باین قرائت اضمارست، یعنى: و اعملوا انّ هذه امّتکم. و قیل معناه و لانّ هذه امّتکم امّه واحده.

«وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» اى- لاجل هذه النعمه فاتقون، کذا قال الخلیل و سیبویه و مثل ذلک عندهما قوله تعالى: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا» اى- لانّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا. و کذلک قوله: «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ» کانّه قال: فلیعبدوا رب هذا البیت لایلاف قریش. اى- لیقابلوا هذه النعمه بالشکر و العباده للمنعم علیهم بها.

امّت اینجا بمعنى دین است و ملّت، معنى آنست، که شما را همان فرمودم که پیغامبران گذشته را فرمودم، دین شما و ملّت شما یکى و خداوند شما یکى، دین دین اسلام است و جز ازین دین نیست، «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، و من خداوند شمایم جز از من خداوند نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» بپرهیزید از آن که با من دیگرى پرستید، کلمه یخرج بها عیسى من عزّ الربوبیه.

و روا باشد که امّت بمعنى جماعت بود، اى- جماعتکم و جماعه من قبلکم کلّهم عبادى و انا ربّکم، و المعنى انّها ما دامت متوحده فهى مرضیه، فاذا تفرقت فلا، «فَاتَّقُونِ» اى- خافونى فى شقّ العصا و تفریق کلمتکم.

آن گه خبر داد از قومى که دین اسلام بگذاشتند و در دین خویش و در کلمت خویش تفرقت راه دادند «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ» اى- قطّعوا امر دینهم و فرّقوا ما امروا به ان یکون دینا واحدا، «زُبُراً» اى- فرقا مختلفه، واحدها زبر و هو الفرقه و الطائفه، و قرأ بعض اهل الشام زبرا بفتح الباء جمع زبره، و منه زبر الحدید، اى- صاروا فرقا کزبر- الحدید، میگوید گروه گروه گشتند هر گروهى جز از دین اسلام دینى و مذهبى گرفتند، یعنى مشرکان و جهودان و ترسایان، و محتمل است که این گروه‏هاى مختلف احزاب ترسایانند که در کار عیسى مختلف شدند کقوله: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» تحزبوا على عیسى على ثلاثه اقاویل.

و گفته ‏اند زبر جمع زبورست و مراد باین کتب است، یعنى دان کلّ فریق بکتاب غیر الکتاب الّذى دان به الآخر، و ذلک انّ الیهود اخذوا بالتوریه و ترکوا الانجیل و القرآن، و کذلک النصارى، و قیل معناه جعلوا کتبهم قطعا مختلفه آمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و حرّفوا البعض، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ» اى- بما عندهم من الدّین و الکتاب، و قیل بالاموال و الاولاد «فَرِحُونَ» مسرورون معجبون و المحق واحد.

«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ» هذا کنایه عن الخذلان، یعنى دعهم یا محمّد فى جهالتهم و ضلالتهم السّاتره وجه الصّواب، و اصله الستر، و قیل معناه دعهم فیما غمرهم من دنیا هم، «حَتَّى حِینٍ» حتى یجی‏ء اجلهم، اى- انّ امهالنا ایّاهم لا ینجیهم.

«أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ»، جزاء على حسن صنیعهم، بل لیس الامر على ما توهموا، «لا یَشْعُرُونَ» انّ ذلک امتحان و استدراج، و تقدیر الآیه، أ یحسبون امدادنا ایّاهم بالمال و البنین مسارعتنا لهم فى الخیرات، سارع و اسرع واحد، ثمّ ذکر المسارعین فى الخیرات فقال:«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» الخشیه الخوف مع التعظیم المخشى منه، و الاشفاق الخوف من المکروه، و المعنى انّ المؤمنین بما هم علیه من خشیه اللَّه خائفون من عقابه. قال الحسن البصرى: المؤمن جمع احسانا و خشیه، و المنافق جمع اساءه و امنا.

«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ» اى- بکتب اللَّه، «یُؤْمِنُونَ» «وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» اى- لا یدعون معه الها.«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» اى- یؤدون ما ادّوا، کقوله: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ» اى- ادیکم و کقوله: «فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ» اى- ادت، و قیل یعطون ما اعطوا من الصّدقات و الزکوات. «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ» خائفه ان لا تقبل منهم لتقصیرهم.

میگوید صدقات و زکوات مى‏دهند و اعمال بر مى‏کنند و دلهاى ایشان ترسان که نپذیرند از ایشان، از بهر آن که خود را در آن مقصر دانند و باین معنى خبر عایشه است‏

قالت: قلت یا رسول اللَّه «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ» هو الّذى یزنى و یشرب الخمر و یسرق؟ قال: لا یا بنت الصدّیق و لکنه الرّجل یصوم و یصلّى و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه.

«أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» قیل هو مفعول الوجل، اى- وجله للرجوع الى اللَّه، و قیل قلوبهم وجله لانّهم الى ربّهم راجعون، فیرد عملهم و لا یقبل منهم، قال الحسن: لقد ادرکت اقواما کان خوفهم على طاعاتهم ان لا تقبل منهم اکثر من خوفکم على معاصیکم ان تعذّبوا علیها.

«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» اى- الّذین هذه صفاتهم هم الّذین یبادرون الى الطاعات و یستکثرون، و هذا خبر انّ، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» اى- لاجل الخیرات سابقون الى الجنّات، و قیل اللّام بمعنى الى اى- الى الخیرات سابقون، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها» اى- اوحى الیها. و کقوله: «لِما نُهُوا عَنْهُ» اى- الى ما نهوا عنه، قال الکلبى: سبقوا الامم الى الخیرات، و قال ابن عباس: سبقت لهم من اللَّه السّعاده فلذلک سارعوا فى الخیرات.

و قیل و هم للسعاده سابقون الى الجنّه ثمّ ذکر انّه لم یکلّف العبد الا ما یسعه فقال:«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» فمن لم یستطع ان یصلّى قائما فلیصل جالسا، و من لم یستطع الصوم فلیفطر، و الوسع ما فى القدره و هو مصدر وسع نظیره قوله:

«لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى اللوح المحفوظ، «یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» یبیّن بالصدق، و المعنى لا نکلف نفسا الّا ما اطاقت من العمل و قد اثبتنا عمله فى اللوح المحفوظ فهو ینطق به و یبیّنه، و قیل «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى کتاب اعمال الخلق لا یشهد على احد الا بما عمل. «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیئاتهم،ثمّ ذکر الکفّار فقال:

«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَهٍ» اى- قلوب الکفّار فى غطاء من هذا، اى- من هذا الّذى وصف به المؤمنون، و قیل من کتاب الحفظه، و قیل من القرآن، و قیل من- الحقّ، مفسران گفتند این آیت متصلست بآنچه گفت: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ» اى- لیس الامر کما یحسبون، نه چنانست که مشرکان و بیگانگان مى‏پندارند که آن مال و پسران که بایشان میدهیم بایشان خیر خواسته‏ایم، لکن دلهاى ایشان در غفلتست و در نادانى و در پوشش ازین طاعات و اعمال برّ که اوصاف مؤمنانست، روشنایى قرآن در دل ایشان نتافته و از آنچه حفظه بر ایشان مى‏نویسند غافل مانده.

آن گه گفت: «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ» اى- للکفار اعمال خبیثه من المعاصى و الخطایا محکومه علیهم. «مِنْ دُونِ ذلِکَ» اى- من دون اعمال المؤمنین الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الآیات، «هُمْ لَها عامِلُونَ» لا بدّ لهم من ان یعملوها فیدخلوا بها النّار لما سبقت لهم من الشقوه.

مى‏گوید این کافران را عملهاست کردنى جز از آن اعمال که مؤمنانرا یاد کردیم ازین خبائث و معاصى که بر ایشان حکم کرده‏ایم و در ازل رانده که ناچار آن کنند و بان مستوجب دوزخ شوند، و روا باشد که «مِنْ دُونِ ذلِکَ» کنایت نهند از اعمال کفار و بهذا قال الزجاج: اخبر اللَّه عز و جل بما سیکون منهم و اعلم انّهم سیعملون اعمالا تباعد من اللَّه عز و جل غیر الاعمال الّتى ذکروا بها.

مفسران گفتند: «بَلْ قُلُوبُهُمْ» این ضمیر با مؤمنان شود، اى- قلوبهم مغموره بالاشفاق مع هذه الافعال الحسنه، «وَ لَهُمْ» اى- و للمؤمنین «أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یرید بالاوّل الفرائض و بالثانى النوافل، «هُمْ لَها عامِلُونَ» و علیها مقیمون.

«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ» اى- لا تنقطع اعمالهم السیئه الى ان نأخذ متنعمیهم بالعذاب. قال ابن عباس: هو السیف یوم بدر، و قال الضحاک: بالقحط و الجوع حین دعا علیهم رسول اللَّه و قال: اللّهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف.

فابتلاهم اللَّه سبع سنین حتّى اکلوا الجیف و الکلاب و العظام المحرقه و القد. «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» یضجّون و یجزعون و یستغیثون و اصل الجؤار رفع- الصوت بالتضرع.

«لا تَجْأَرُوا» اى- یقال لهم لا تجأروا، «الْیَوْمَ»، اى- لا تتضرعوا و هذا یأس لهم من النجاه لا نهى، «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» اى- انکم من عذاب اللَّه لا تمنعون، و قیل «إِنَّکُمْ مِنَّا» اى- من جهتنا. «لا تُنْصَرُونَ» بقبول التوبه.«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ» یعنى القرآن، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» ترجعون قهقرى، تتأخرون عن الایمان.

«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» و اختلفوا فى هذه الکنایه فاظهر الاقاویل انها تعود الى البیت الحرام کنایه عن غیر مذکور، «مُسْتَکْبِرِینَ» اى- متعظمین بالبیت الحرام و تعظمهم به انهم کانوا یقولون نحن اهل حرم اللَّه و جیران بیته فلا یظهر علینا احد و لا نخاف احدا فیأمنون فیه و سائر النّاس فى الخوف، هذا قول ابن عباس و مجاهد و جماعه، و قیل «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» اى- بالقرآن فلم یؤمنوا به، یعنى بحضرهم عند قراءته استکبار «سامِراً» نصب على الحال یعنى یسمرون باللّیل فى مجالسهم حول البیت، و حدّ سامرا و هو بمعنى السّمار لانّه وضع موضع الوقت اراد «تَهْجُرُونَ» لیلا و قیل و حدّ سامرا کقوله: «یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» قرأ نافع «تهجرون» بضم التّاء و کسر الجیم من الإهجار و هو الافحاش اى- یفحشون القول، و ذکر انّهم کانوا یسبون النبى و اصحابه، و قرأ الآخرون‏ تَهْجُرُونَ‏ بفتح التّاء و ضم الجیم، اى- تعرضون عن النبى و عن الایمان و عن القرآن و ترفضونها، و قیل من الهجر و هو القول القبیح یقال هجر یهجر هجرا اذا مال عن الحقّ، و قیل تهدون، و تقولون ما لا تعلمون من قولهم، هجر الرّجل فى- منامه، اى- هذى.

«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» یعنى أ فلم یتفکروا فى القرآن فینظروا فى لفظه و نظمه و معانیه و کثره فوائده و سلامته عن التناقض و الاختلاف فیستدلوا انّه من عند اللَّه.

«أَمْ جاءَهُمْ» امر بدیع عجیب، «لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» یعنى انزال الکتاب و ارسال الرسول.«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» بالصّدق و الامانه قبل اظهار الدعوه فیورث ذلک تهمه فى حاله و ریبه فى امره، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» اى- فلذلک انکروه فلم یؤمنوا به.

«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ» اى- جنون. «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» اى- لیس الامر کما یقولون، جاء هم الرّسول بالحقّ من عند اللَّه، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ». معنى آنست که این کافران خود هیچ تفکر نکنند درین قرآن در اعجاز لفظ و حسن نظم و معانى فراوان و فواید بى‏کران، از تناقض آزاد و از اختلاف پاک، تا بدانند که کلام خداست و نامه او براستى و رسول آورده بدرستى، یا نه که این پیغامبر که بایشان آمد چیزى بدیع است و کارى غریب که بر پیشینیان و گذشتگان ایشان نیامده و نبوده، و خود مى ‏دانند و اقرار مى‏ دهند که پیشینیان ایشان را پیغامبر و کتاب فرستادیم، یا نه که ایشان این رسول را پیش از اظهار دعوت بصدق و امانت نشناخته ‏اند و در وقتى تهمتى یا ریبتى دیده ‏اند تا آن خود را عذرى سازند بانکار و تکذیب وى که میکنند، یا نه که مى‏گویند این محمّد دیوانه است که سخن دیوانگان مى‏گوید سخنان بیهوده نامفهوم نه نه که این جمله هیچیز نیست و ایشان را هیچ عذر نیست و آنچه رسول آورد بایشان جز حق و صدق نیست، امّا ایشان را حق دشوار آید و شنیدن حق نتوانند.

«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» قال مقاتل و السّدى و جماعه: الحقّ هو اللَّه عز و جل و المعنى لو عمل الرب تعالى و تقدس بهوى المشرکین و اجرى على التدبیر مشیّتهم فترک الحقّ الّذى هم له کارهون. «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» لایثارهم الباطل على الحقّ فهلک الخلق اجمعون. و قیل المراد بالحقّ القرآن، یعنى لو نزل القرآن بما یحبّون من جعل الشریک و الولد على ما یعتقدونه، «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، و ذلک انها خلقت دالّه على توحید اللَّه عز و جل و لو کان القرآن على مرادهم لکان یدعوا الى الشرک و ذلک یؤدى الى فساد ادلّه التوحید. «وَ مَنْ فِیهِنَّ» لانّهم حینئذ یشرکون‏ باللّه عز و جل.

«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» قال ابن عباس: بما فیه فخرهم و شرفهم، یعنى القرآن کقوله: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى- شرفکم، «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» اى- شرف لک و لقومک. «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ» اى- عن شرفهم، «مُعْرِضُونَ»، و قیل معناه «بِذِکْرِهِمْ» اى- بالذکر الّذى فیه حظهم لو اتّبعوه، فهم عن ذکرهم اى- عن القرآن، «مُعْرِضُونَ».

«أَمْ تَسْأَلُهُمْ» یعنى ام یظنون انّک یا محمّد تسئلهم على ما جئتهم به، «خَرْجاً» جعلا و اجرا فیعرضوا عنک کذلک. «فَخَراجُ رَبِّکَ» اى- فعطاء ربّک «خَیْرٌ» ممّا فى ایدیهم، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» اى- ادومهم عطاء، قرأ حمزه و الکسائى خراجا فخراج ربک، کلاهما بالالف، و قرأ ابن عامر کلاهما بغیر الف، و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فخراج بالالف و الخرج و الخراج ما یخرج من ریع ما یقاسیه، و قیل الخرج الجعل، و الخراج العطاء.

«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» و هو الاسلام اى- ان الّذى تدعوا الیه صراط مستقیم. من سلکه ادّاه الى مقصده.«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ» اى- لا یصدّقون بالبعث و الحساب. «عَنِ الصِّراطِ» اى- عن دین الحقّ، «لَناکِبُونَ» عادلون مائلون، یقال نکب عن الشی‏ء اذا عدل عنه، «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» اى- قحط و جدوبه، «لَلَجُّوا» تمادوا، «فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» و لم ینزعوا عنه، و قیل معناه لو رددناهم عن طریق النّار الى- الدّنیا للجّوا فى طغیانهم یعمهون. کقوله: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ».

«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» و ذلک‏ انّ النبىّ دعا على قریش ان یجعل علیهم سنین کسنى یوسف، فاصابهم القحط، فجاء ابو سفیان الى النبى فقال انشدک اللَّه و الرحم الست تزعم انّک بعثت رحمه للعالمین؟ فقال بلى، قال قد قتلت الآباء بالسیف و و الأبناء بالجوع فادع اللَّه ان یکشف عنّا هذا القحط، فدعا فکشف عنهم فانزل اللَّه هذه‏ الآیه.

«فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» اى- لم یتضرعوا الى ربّهم بل مضوا على تمرّدهم.«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» قال ابن عباس: یعنى القتل یوم بدر، و قیل هو الموت، و قیل هو العذاب فى القیامه، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» آیسون من کلّ خیر.

«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ» اى- الاسماع، «وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ» لتسمعوا و تبصروا و تعقلوا. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» فتوحدونه فتستیقنون بانّه واحد.«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» اى- صیّر بعضکم ذریّه بعض، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» اى- تجمعون للحساب و الجزاء.

«وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» اى- یحیى الموتى للبعث، و یمیت الاحیاء فى الدّنیا، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» اى- تدبیر اللّیل و النهار فى الزّیاده و النقصان. و قیل جعلهما مختلفین- یتعاقبان و یختلفان فى السواد و البیاض، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ما ترون من صنعه فتعتبروا، أ فلا تعقلون انّه لا یقدر على ذلک الا اللَّه عز و جل.

«بَلْ قالُوا» اى- قالت قریش، «مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» اى- مثل من کان قبلهم من المکذّبین بالبعث، قالوا یعنى على طریق الانکار و التعجب، «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» خالیه عن اللّحوم و العروق و الاعصاب بالیه، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» مخرجون من قبورنا احیاء، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزه ء إذا أ انّا بالاستفهام فیهما، و قرأ نافع و الکسائى و یعقوب ء اذا بالاستفهام أ إنّا بالخبر، و قرأ ابن عامر بضدّهم‏ «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بالخبر «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بالاستفهام.

«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ» هذا الوعد، و وعد «آباؤُنا» اى وعدهم قوم ذکروا انّ للَّه رسلا اى- قیل لنا و لآبائنا هذا الحدیث من قبل مجیئک و لم یکن من ذلک شی‏ء، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى- ما هذا الّذى تخوفنا به الّا ما سطره الاوّلون فى کتبهم ممّا لا حقیقه له.«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ» اى- قل یا محمّد مجیبا لمنکرى البعث «لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ‏ فِیها» من الخلق، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» خالقها و مالکها.

«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» و لا بدّ لهم من ذلک لانّهم یقرّون انّها مخلوقه. معنى آنست که مشرکان مکه چون بر طریق انکار و تعجب گفتند. «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً» بعث و نشور را منکر شدند فرمان آمد که یا محمّد ایشان را جواب ده که این زمین و هر که در آن کراست و ملک و ملک کیست؟ مصرّف و مدبّر آن کیست؟ اگر مى‏دانید که مملوک کیست بگوئید مالک آن کیست؟ چون مى‏دانید کى مخلوق است بگوئید خالق آن کیست؟ یا محمّد و ناچار که ایشان گویند خدایراست ملک و ملک زمین و هر چه در آنست که ایشان بمخلوقى و مملوکى همه مقرند، چون ایشان چنین گویند و اقرار دهند تو بگو «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعلموا ان من قدر على خلق الارض و من فیها ابتداء یقدر على احیاءهم بعد الموت، چرا در نیابید و پند نپذیرید و دلیل نگیرید که آن خداوند که باوّل قادر بود بآفرینش خلق بآخر قادرست که باز آفریند و بر انگیزد.

«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ». در حرف اوّل خلاف نیست که للَّه بى الف است. امّا در حرف دوم و سوم خلافست قراءت ابو عمرو و یعقوب سیقولون اللَّه أ فلا تتّقون، سیقولون اللَّه قل فانّى تسحرون»، هر دو حرف بالف خوانند جوابا على معنى و اللفظ و هو ظاهر، باقى للَّه خوانند همچون حرف اول جوابا على المعنى دون اللفظ کقول القائل للرّجل: من مولاک؟ فیقول لفلان. اى- انا لفلان و هو مولاى. «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» یعنى أ فلا تتقون عقابه على انکار البعث و النشور، على اضافه الشریک و الولد الیه سبحانه.

«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» الملکوت الملک، و التّاء للمبالغه کالرحموت من الرحمه، و الرهبوت من الرهبه، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» اى- یعقد الایمان لمن شاء و لا ینقض امانه و لا یعقد علیه الامان، یعنى یؤمن من یشاء و لا یؤمن من اخافه اللَّه و منه قوله عزّ و جل: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ»اى- آمنه، و قیل یمتنع هو من السوء من یشاء و لا یمتنع منه من اراده بسوء. «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اجیبوا ان کنتم تعلمون.

«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» یعنى کیف تخدعون و تصرّفون عن توحیده و طاعته، و قیل کیف یخیّل الیکم ما لیس له اصل و لا حقیقه، و السّحر تخییل ما لیس له اصل.«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» اى- جئناهم بالحقّ الصّدق، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فیما یدعونه من الشریک و الولد.

«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» اى- ما اتخذ اللَّه ولدا، و من هاهنا زائده، و انّما قال ذلک لانّ بعض المشرکین کانوا یقولون الملائکه بنات اللَّه، و بعض الیهود قالوا عزیر بن اللَّه، و بعض النصارى قالوا المسیح ابن اللَّه، و بعضهم قالوا اتخذ المسیح ابنا فبیّن اللَّه تعالى انّه لم یتخذ ولدا لا من جهه الاستیلاد و لا من جهه الاضافه. «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» اى- لم یشرک فى الهیّته احدا، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» قوله: «إِذاً» کنایه عن ضمیر طویل، یعنى و لو اتخذ ولدا و کان معه اله، «لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» اى- لانفرد کلّ اله بخلقه و لم یرض ان یشارکه فیه غیره و لوقع التنازع و هو نظیر قوله:

«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» اى- لم ینتظم امرهما کما لم ینتظم امر ملک فیه ملکان قاهران. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» اى- طلب بعضهم مغالبه بعض کفعل ملوک الدّنیا فیما بینهم، و قیل لعلا القوى منهم على الضعیف بالقهر و الغلبه و لا ینبغى للمقهور ان یکون الها، ثمّ نزّه نفسه فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى- تقدّس من ان یکون له شریک او ان یتخذ ولدا «عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ» اى- یعلم ما سیکون و ما هو کائن حاضر، و هو معنى الشهاده یقال شهد اذا حضر، قرأ اهل مدینه و الکوفه غیر حفص، عالم الغیب برفع المیم على الابتداء، و قرأ الآخرون بجرّها على نعت اللَّه فى سبحان اللَّه «فَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى- تعظم عن ان یکون له شریک او نظیر.

«قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» هذا شرط و جوابه، «فَلا تَجْعَلْنِی»، و قد اعترض النداء بین الشرط و الجواب، و المعنى قل یا محمّد ان ترنى فى هؤلاء الکفار ما تعدهم من العذاب، فاجعلنى خارجا منه و نجّنى من سخطک و عذابک، «وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ» هذا اخبار من اللَّه عزّ و جل عن انزال العذاب الّذى اوعدهم به فى حیاه نبیّه و اخبار عن قدرته على ذلک، و قد حقق هذا الخبر یوم بدر، و ارى ذلک رسوله (ص)، و قیل المعنى «وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ» فى حیاتک او نعاقبهم بعد وفاتک، «لَقادِرُونَ» فحذف.

النّوبه الثالثه

قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکى اسحاق پدر عبرانیان، دیگر اسماعیل پدر عرب، از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمّد عربى (ص) آن قوّت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکى را از آن جزوى نصیب آمد، باز قوّت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفى عربى دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوّت جمله انبیاء در وى موجود آمد تا با وى گفتند: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» اى- همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبرى را بخصلتى نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفه‏اى فرستادند که بدان مخصوص گشت، باز محمّد عربى و مصطفى هاشمى که طراز کسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند، چنان که ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى اعطى محمّد خلق آدم و معرفه شیث و شجاعه نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق‏ و قوه یعقوب و حسن یوسف و شده موسى و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعه یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیى و عصمه عیسى و حب دانیال و جهاد یوشع.

على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت‏ «وَ عَصى‏ آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست.

اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مى‏گفت:«لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب»یعنى جبرئیل‏«و لا نبى مرسل»یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مى‏گوید:«لواء الحمد بیدى و لا فخر»

و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت:

اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مى‏نهد.

باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کرده‏اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقه‏اى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همى‏راند. در خبرست که‏ من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.

تازیم بندگى بند قباء تو کنم‏ وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم‏

«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مى‏گوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیم‏دلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مى‏آورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مى‏بندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بى‏نیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ.

پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.

«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت:«بعثت بالحنیفیه السهله السمحه.»

مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ‏ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».

پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقه غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خودداند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»

و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.

اگر ذره‏اى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.

خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.

گر یک نظرت چنان که هستى نگرى‏ نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏

الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.

حسن تو فزونست زبینایى من‏ راز تو برونست ز دانایى من‏

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى جلد۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=