حکایت زاهد و ابلیس کشف الاسرار و عده الأبرار
و قالت عائشه دعى رسول اللَّه (ص) الى جنازه صبىّ من الانصار فقلت طوبى لهذا عصفور من عصافیر الجنّه لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عائشه، انّ اللَّه خلق الجنّه و خلق النّار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فى اصلاب آبائهم.
بر وفق این اخبار آورده اند که رسول خدا حکایت کرد که در بنى اسرائیل زاهدى بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوى آن بود که وقتى ابلیس را بهبیند تا با وى گوید الحمد للَّه که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستى مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزى ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود، او را بشناخت، گفت: اکنون بچه آمدى یا ابلیس؟ گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد، و اکنون تو درخواستى تا مرا بینى دیدار من ترا بچه کار آید؟ که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است. این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کرده ام؟ از لذّات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانى کنم لذّات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که اللَّه تعالى غفور و رحیم است. آن روز از صومعه بیرون آمد سوى خرابات شد و بشراب و لذّات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد، چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وى برداشت. آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلى درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النمل