ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره آل عمران ۱ تا ۱۲
سوره آل عمران
و آن مدنى است.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الم (۱)
ترجمه:
الم، این حروف از اسرار الهى است.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲]
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (۲)
ترجمه:
اللّه همان خدائى است که جز او خدائى نیست، و او زنده و پایدار است.
تفسیر:
الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ تفسیر «الم» در اوّل سوره بقره و بقیّه آن در آیه الکرسى مفصلا شرح داده شد.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۳]
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ (۳)
ترجمه:
آن خدائى که قرآن را به راستى به سوى تو فرستاد و پیش از قرآن کتاب تورات و انجیل را فرستاد.
تفسیر:
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ خداوند براى تو به حق کتاب را فروفرستاد در حالى که تصدیقکننده کتب و شرایعى است که گذشته است.
وَ أَنْزَلَ التَّوْراهَ توراه اسم کتاب موسى است، این واژه به قولى عربى نیست و داخل شدن الف و لام براى عربى ساختن آن است، یا اینکه لفظ عربى است از «ورى» مثل «ورى الزند» یعنى آتش آن ظاهر شد، یا از «واراه» یعنى او را پوشید، و اصل آن و وریه بر وزن دحرجه مىباشد که مصدر فعلى است که به «دحرج» ملحق شده است پس واو به تاء بدل شده و یاء به الف.
وَ الْإِنْجِیلَ با کسر همزه و فتح آن، خوانده شده است و ممکن است آن نیز عجمى و الف و لام براى عربى کردن آن باشد، یا اینکه عربى است و از معانى زیر مشتق باشد: ۱- از نجل به معنى فرزند یا پدر. ۲- از انداختن چیزى. ۳- عمل. ۴- جمع کثیر. ۵- سیر شدید. ۶- حجّت و دلیل.
۷- پاک کردن کودک لوح و تختهاش را. ۸- از «نجل» با حرکت به معنى وسعت دید چشم.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۴]
مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۴)
ترجمه:
براى هدایت مردم، کتاب کامل جداکننده حق از باطل (قرآن) را فرستاد همانا آنان که به آیات خدا با وجود اتمام حجّت این کتاب آسمانى، باز هم کافر شدند. بر آنها عذاب سخت است و خدا مقتدر و کیفردهنده ستمکاران است.
تفسیر:
مِنْ قَبْلُ یعنى قبل از قرآن یا قبل از این زمان، هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ هدایتى براى مردم بوده است. و فرقان یعنى قرآن را فروفرستاد، از این جهت هم دانسته مىشود که مقصود از کتاب در اوّل آیه، همه کتاب است که در شب قدر بر قلب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نازل شده است، یا همه احکام رسالت است، یا آثار ولایت است، که به سبب نازل شدن و فرود آمدن بر مقام سینه پیامبر گسترده شده است، و چون کتاب به عبارات نفسى و لفظى به الفاظ کتاب الهى و اخبار قدسى و نبوى تعبیر مىشود، بنابراین فرقان مصدر است به معنى فرق گذاشته شدن و تفصیل داده شدن، یا به معنى فرقگذارنده و تفصیلدهنده (زیرا حق را از باطل و نیز کتب منزله را از غیر آن جدا ساخته است) و در اخبار زیادى، قرآن به همه کتاب تفسیر شده است، و فرقان به آیات محکمى که واجب است به آن عمل شود تفسیر شده است[۱]، و این معنى به آنچه که ذکر کردیم، اشاره دارد. و پیش از این براى فرقان و قرآن شرح مبسوطى بیان داشتیم.
از آنچه که ذکر شد وجه تعبیر به تنزیل در تنزیل کتاب، و به انزال در انزال تورات و انجیل و فرقان استنباط مىشود، زیرا نزول کتاب از مقام اطلاق (به طور مطلق) به مقام تقیید (در قید کلمات و مناسبتها و حالات و …) بود و لذا احتیاج به سختى کشیدن از طرف آن کسى بود که قابلیّت و استعداد آن را داشت که کتاب بر او نازل شود. به خلاف نزول تورات و انجیل و فرقان که آنها از مقام تقیید اجمالى به مقام تقیید تفصیلى نازل شدهاند، پس محتاج به سختى کشیدن زیاد نبود، و لذا لفظ تنزیل را که دلالت بر مبالغه مىکرد نیاورد.
و چون مقام سؤال کردن از حال کسى است که به کتابها کفر ورزیده است لذا خداى تعالى جواب داد و فرمود:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ کفر به آیات با تأکیدهاى زیاد بیان شده است، و آیات اعمّ از آیات انفسى و آفاقى و تدوینى است، زیرا که شئونات نفس و واردات جسمانى و نفسانى آن و موجودات عالم کبیر همه اینها آیات جمال و جلال خداى تعالى است.
و مقصود از کفر به آیات، کفر به آنها از جهت نشانه (آیات) بودنشان است نه از جهت ذات آنها، زیرا بسیارى از کافران به آیات، ذات آیات و نشانه ها را مشاهده مى کنند، و از آنها پوشیده نیست در حالى که آنها از جهت اعتقاد به اینکه آنها نشانه (آیه) هستند کفر مى ورزند.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ جمله حالیّه است یا معطوفه است در مقام تعلیل و تأکید، و معنى عزّت خداى تعالى این است که هیچ مانعى خداى تعالى را از مراد خود منع نمىکند.
ذُو انْتِقامٍ یعنى از شأن او، انتقام از کسى است که با او مخالفت و نافرمانى بکند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۵]
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ (۵)
ترجمه:
همانا چیزى در آسمان و زمین از خدا پنهان نیست.
تفسیر:
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى استیناف است در مقام تعلیل یا جواب سؤال از علم خداى تعالى به آنها و به کفر آنهاست. گویا که گفته شده است: آیا کفر آنها را خدا مىداند؟ پس فرمود: پنهان نمىماند عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ بر او چیزى نه در زمین و نه در آسمان. یعنى در تمام ما سوى اللّه (آن چه غیر خداست) چیزى از او پنهان نمى ماند. چون زمین شامل عوالم سه گانه است، عالم اندازههاى نورانى، و قدرهاى ظلمانى، و اجساد طبیعى، و آسمان نیز شامل ارواح مدبّر و ارواح مجرّد است (براى توضیح بیشتر در مورد نور و ظلمت به کتاب حکمت الاشراق شیخ شهاب الدّین سهروردى، شهید، مراجعه شود).
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶]
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۶)
ترجمه:
خداست آنکه صورت شما را در رحم مادران هر گونه که اراده کند (زشت و زیبا و نر و ماده) مى نگارد خدایى جز آن ذات یکتا نیست که به هر کار توانا و بر همه چیز داناست.
تفسیر:
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ حال است یا مستأنف است و جواب سؤالى که تقدیر آن چنین است: آیا باطن اشیا را در آسمان و زمین مىداند؟ یا جواب سؤال از علّت اثبات حکم است، یعنى خداوند ظواهر آن چه که در عالم است مىداند، زیرا اوست که در رحم مادر به شما صورت مىدهد. فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ پس او باطن اشیا و چیزهایى را که هنوز موجود نشده اند مىداند، پس چگونه ظواهر اشیا را نداند که در عالم موجود شدهاند.
و ارحام، اختصاصى به رحمهاى مادران جسمانى ندارد، زیرا که نفوس حیوانى و بشرى، رحمهاى لطیفه سیّاره انسانى است که خطاب خدا متوجّه به آنها مىشود. بلکه موادّ بعیده از قبیل دانه ها و گوشتها و حبوبات و میوهها که غذاى انسانها مىشود و کیلوس[۲] و کیموس[۳] و خونهایى که در رگها و اعضا جارى مىشود، و خونهایى که شبیه به اعضا هستند همه اینها رحمهایى براى نطفه هستند، نطفه هایى که در مراتب جنین بودنشان رحمهاى نفوس حیوانى و بشرى و لطیفه انسانى مىباشند، و مراتب عالى نفس انسانى هر کدام به وجهى رحم مرتبه بالاتر از خودش مىباشد. به همین جهت درباره «بطن» اخبارى وارد شده است، که خوشبخت در بطن مادرش خوشبخت است و آن به ولایت تفسیر شده است، زیرا انسان تا وقتى که بیعت خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى ننموده و تحت ولایت تکلیفى قرار نگرفته باشد، حال او حال نطفه در صلب مرد است، و پس از دخول در ولایت به سبب بیعت خاصّ، حال او حال نطفهاى مىشود که در رحم مستقرّ شده است، و سعادت و شقاوت ظاهر نمىشود مگر بعد از دخول در ولایت، و لذا على (ع) قسیم جنّت و نار مىشود[۴]، و کسى که در ولایت داخل نشود از دنیا خارج نمىشود مگر بعد از آنکه ولایت به او عرضه مىشود، و على (ع) نزد او ظاهر مىگردد تا اینکه یا بپذیرد و یا انکار کند، آن وقت یا سعید است یا شقّى.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: خداوند هرگاه بخواهد مخلوقى را خلق کند همه صورتهائى را که بین آن مخلوق تا آدم وجود داشته است جمع مىکند سپس بر طبق یکى از صورتها نقش مى آفریند تا اینکه یکى نگوید این مخلوق شباهت به من ندارد و به هیچ یک از پدرانم نیز شبیه نیست[۵].
در حدیث دیگرى است: انسان و تصویرش در رحم آفریده مىشوند، سپس خداوند دو ملائکه خلّاق را مى فرستد تا در رحمها هر چه را که خدا مىخواهد پدید آرند، آنان از راه دهان زن وارد رحم مىشوند تا به رحم مىرسند، سپس در آن نطفه که روح قدیم قرار دارد و از صلب مردان و زنان گذر کرده است، روح حیات و بقا مىدمند و به اذن خدا براى جنین گوش و چشم باز مىکنند و جوارح و اعضا و جمیع آنچه که در شکم هر انسان قرار دارد، درست مىکنند، سپس خداوند به دو ملائکه وحى مىکند، بر او قضا و قدر مرا بنویسید امر مرا درباره او اجرا کنید و در آنچه مىنویسید بداء[۶] را شرط کنید.
پس ملائکه مىگویند: پروردگارا چه بنویسیم، خداوند به آنها وحى مىکند سرتان را بلند کنید به سر مادرش نگاه کنید، پس سرشان را بلند مىکنند ناگهان لوحى را مىبینند که به پیشانى مادرش مىخورد پس به آن لوح نگاه مىکنند و در آن لوح، صورت و زینت و مرگ و پیمان او مى بینند که آیا بدبخت و یا خوشبخت است و جمیع مراتب او را تشخیص مىدهند. امام فرمود: یکى از آن دو ملائکه بر دیگرى املا مىکند، پس همه آنچه را که در لوح وجود دارد مىنویسند، و در آنچه که نوشته اند بداء را شرط مىکنند، سپس نوشته را تمام کرده بین دو چشم آن مخلوق مىگذارند سپس او را در شکم مادر مى ایستانند. امام فرمود:
چه بسا که سرکشى کند و بیفتد و این معنى محقّق نمى شود مگر در هر سرکش و یاغى.
و آنگاه که وقت بیرون آمدن کودک برسد …. تا آنجا که گفت:
ملائکه بانگ مىزنند که کودک از آن مىترسد و وارونه مىشود و پاهایش بالاى سرش مىآید و سرش به پائین شکم قرار مىگیرد، و این براى این است که خداوند بر زن و کودک خروج از رحم را آسان کند …. تا آخر حدیث[۷].
و رفتن ملائکه به داخل رحم از راه دهان کنایه از دخول ملائکه از آن جهتى است که بقاى مادر به آن بستگى دارد، و آن عبارت از جهت غیبى است وگرنه در عالم طبیعت جهتى و سمتى براى دخول و خروج ملائکه نیست، زیرا ملائکه خارج از جهات است و محدود به جهات نمىشود[۸].
نوشتن قضا و قدر از لوحى که به پیشانى مادر مىخورد کنایه از استنباط آن چیزى است که بالقوه است (و بعدا به فعل مىرسد) از محلّى که آن قوّه در آن است (جنین) و تاثیرپذیرى آنچه بالقوه است از محلّ (جنین)، به سبب آثار آن مىباشد، و شرط بداء براى این است که گاهى چیزى که بالقوه باشد به وسیله سببهاى خارج از محلّ تأثیرپذیر مىگردد.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ جمله حالیه است یا استینافیه در موضع تعلیل (یعنى به علّت اینکه جز او خدایى نیست این گونه به آفرینش مىپردازد) الْعَزِیزُ چون او بزرگ و با عزّت است پس هیچ مانعى نمىتواند از تصویر آنچه را که خدا بخواهد در رحم ترسیم کند، جلوگیرى نماید.
الْحَکِیمُ و او بر طبق حکمت عمل مىکند، یعنى به تصویر و ترسیمى نمىپردازد مگر به همان صورتى که استعداد کودک آن را اقتضا مىکند، و طبق مصالحى که به کودک یا به جهان بر مىگردد، مىآفریند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۷]
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (۷)
ترجمه:
اوست خدایى که قرآن را به تو فرستاد که برخى از آن کتاب آیات محکم است که آنها اصل و مرجع دیگر آیات کتاب خواهد بود و برخى دیگر آیاتى است متشابه تا آنکه گروهى که در دلشان میل به باطل هست از پى متشابه رفتهاند تا به تأویل کردن آن در دین راه فتنهگرى و شبهه پدید آرند. در صورتى که تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم، کسى نداند و اهل دانش گویند ما به همه آن کتاب گرویدیم که تمام محکم و متشابه آن از جانب پروردگار ما آمده و به این دانش و بر این معنى (که آیات قرآن همه از جانب خداست) تنها خردمندان آگاهند.
تفسیر:
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ جمله حالیه است یا استینافیّه و بیان حکمت خداى تعالى است، و کتاب در اینجا عبارت از همه ما سوى اللّه است، زیرا جز ذات خدا هر چه هست کتاب خدا مىباشد چنانکه در اوّل کتاب گذشت.
و نزول کتاب عبارت از ظهور آن بر مقام محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، البتّه مقام نازل آن به صورتى است که مناسب او در آن مقام باشد، یا ظهور آن کتاب بر مقام رسالتش به آنچه که از احکام فرستاده شد، یا ظهور آن به سبب الفاظ و عبارات و نقوش و نوشتهها است که کتاب تدوینى مىباشد.
بیان محکم و متشابه
مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ «أحکم الامر و البناء» یعنى آن را محکم کرد به نحوى که شکستن و از بین رفتن به آن راه نمىیابد، و «أحکم الحکم» یعنى حکم را محکم کرد به نحوى که محو و نسخ به آن راه نمىیابد، و «أحکم اللّفظ» یعنى لفظ را پایدار و محکم آورد به نحوى که احتمال در آن راه ندارد، و در تمام این موارد، متشابه در مقابل محکم قرار مىگیرد، و در مورد معناى متشابه و محکم و اخبارى که از معصومین (ع) به ما رسیده[۹] و یا از غیر آنان نقل گردیده است به همین معانى که ذکر شد بر مىگردد.
و کتاب تکوینى کبیر (عالم کبیر)، آیات عقلانى و نیز آیات نفسانى از جهت وجوه عقلانى آنها، محکمات، و اصول متشابهات مىباشند، و آیات عینى طبیعى و علمى ملکوتى (مربوط به ملکوت علیا و ملکوت سفلى) عالى و سافل، از جهت راه یافتن محو و زوال به آنها، متشابهات مىباشند.
و کتاب تکوینى انسانى، که مختصرشده کتاب کبیر (عالم کبیر) است، آیات روحى و عقلى آن، محکمات است و آیات نفسى و طبیعى، متشابهات است. و از جهت نشئه علمى انسان، علوم عقلانى آن؛ محکمات است چون زوال در آنجا راه ندارد و معلومات آنها از علوم تخلّفپذیر نیستند، زیرا معلومات آن نشئه، از جهت نمونههایش عبارت از خود علوم است. و علوم نفسانى انسان، کلیّات و جزئیاتش، تصدیقات و تصوّراتش، یقینیّات و ظنیّاتش همه متشابهاتند، چون از نفس محو مىشوند، و با معلوماتشان مغایرت دارند، و تخلّف معلومات از آن علوم نیز جائز است. و از همین جهت «ظنون» (گمانها) نامیده شده است.
و از جهت افعال ارادى انسان همه افعال و اقوال و خطورات ذهنى و تخیّلاتش متشابهات هستند چون زائل مىشوند و باقى نمىمانند.
و از جهت دیگر هر چیزى که صدور آن از خداى تعالى و بازگشت آن به سوى خداى تعالى معلوم باشد محکمات خدا مىباشد، و هر چه که صدور آن از خدا معلوم نباشد یا معلوم باشد که از شیطان صادر شده است، متشابهات مىباشد و همچنین است حال هر چیزى که بازگشت آن به خدا معلوم باشد و حال هر چیزى که بازگشت آن به سوى خدا معلوم نباشد.
و در مورد احکام تکلیفى هر چیزى که نسخ به آن راه نیابد محکم است، و هر چیزى که منسوخ باشد یا نسخ به آن راه یابد متشابه است. و هر چیزى که عامّ باشد و بر هر مکلّفى جارى شود، محکم است و هر چیزى که خاصّ بوده در مورد هر مکلّف جریان نداشته باشد، متشابه است.
و از کتاب تدوینى آنچه که دلالتش واضح است و جز مدلول خودش، احتمال مدلول دیگرى در آن نباشد، یا ناسخ باشد، یا حکمش عامّ باشد، یا ثابت بوده و نسخ نشده باشد، یا تأویل آن متعیّن باشد بعد از آنکه تنزیل آن متعیّن است، همه اینها محکم نامیده مىشود، و آنچه که بر خلاف این موارد باشد، متشابه است.
و چون على (ع) با تمام وجود تحت حکم روح است و بازگشتش به خداست و متحقّق به ارواح عالیه است و مخالفین على (ع) بر عکس این معانى هستند لذا صحیح است که على (ع) و ائمّه (ع) به محکمات تفسیر شوند و مخالفین آنها به متشابهات، چنانکه از ابى عبد اللّه (ع)[۱۰] در قول خدا: مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ وارد شده است: چون محکمات اصل و ستون کتابند خداى تعالى فرمود: هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ آنها اصل کتابند و نفرمود: (امهات الکتاب) با اینکه قاعده حمل بر آیات مقتضى جمع است. و این بدان جهت است که خداى تعالى مجموع آنچه را که کتاب نامیده مىشود امر وحدانى فرض کرده است (یک امر)، و این فرض مقتضى وحدت در چیزى است که به آن نسبت داده مىشود نه مقتضى جمع و نیز از جهت اینکه مجموع محکمات از حیث اجتماع، اصل واحدى را براى کتاب تشکیل مىدهند، و هر یک از آنها اصل مستقلّى حساب نمىشود وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ و دیگر آیات متشابه هستند، و لیکن کسانى که در قلبشان رو گرداندن از حقّ و انحراف از جهت قلب و آخرت هست. فَیَتَّبِعُونَ از عالم کبیر تنها متشابهات آن را که موجودات این جهان و زینت دنیا بوده و به سرعت تباه مىشوند و همچنین موجودات ملکوت سفلى و صحنهسازىهاى آنها را پیروى مىکنند، و از عالم صغیر نیز متشابهاتش را پیروى مىکنند که عبارت است از شهوات فانى که با دردها و رنجها آمیخته است و ادراکات شیطانى و افعال و اقوال که منحرف یا مشتبه به انحراف است.
و از احکامى که با آراء باشد فاسدشان مشابهت دارد و یا تأویل آنها به نفع آراءشان ممکن و محتمل مىباشد پیروى مىکنند.
و از قرآن نیز متشابهات آن را که موافق با اوهام آنان بوده یا تأویل آن به نفع این اوهام، ممکن بوده است پیروى کردهاند.
پس آنان محکمات کتاب را رها مىکنند و ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ آنچه را که متشابه است پیروى مىکنند، و با این عمل فتنهجوئى مىکنند، چه اینکه احساس به فتنه جوئى داشته باشند یا نداشته باشند، زیرا طلب فتنه مانند طلب رضاى خدا گاهى ناشى از قصد و احساس است و گاهى بدون قصد است، زیرا آنان که در دار نفس و جهنّمهاى طبع واقع شده اند جز فاسد کردن زمین عالم صغیر و کبیر و هلاک کردن زراعت و نسل، چیزى از آنها پدید نمىآید، و با هر قول و فعلى، آن فساد کردن شدّت پیدا مىکند و آن اشتداد، همان طلب فساد است. خواه اصلا احساس به اصلاح و افساد نداشته باشند و خواه علم داشته باشند که افساد مىکنند و یا قصد افساد دارند، و خواه گمان کنند که اصلاحکننده هستند، نه افساد، چنانکه سخن چنان گفتند، و بیان داشتند: ما فقط اصلاحکننده هستیم.
وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ تأویل به چیزى مىکنند که موافق آرائشان باشد.
وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ جمله حالیّه است بنابراین که دخول «واو» بر مضارع منفى به سبب «ما» جائز باشد، یا اینکه جمله عطف شده است؛ و لغت تأویل در اینجا یا به معنى چیزى است که به آن تأویل شده است، یا به معنى مصدر لغت است، یعنى آنچه که تأویل آن در نفس الامر است و کسى إِلَّا اللَّهُ به جز خدا نمىداند.
بدان که تأویل شىء به معنى بازگرداندن آن شىء است و این معنى صدق نمىکند مگر اینکه به آنجایى که از آنجا شروع شده بازگردانده شود؛ و چون مبدأ کلمات تکوینى الهى و تدوینى، مقام ظهور خداى تعالى است که همان مقام مشیّت است لذا تأویل آن را به نحو اطلاق کسى جز خدا نمىداند.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یعنى کسانى که رسوخ تامّ در علم را دارند و آنها کسانى هستند که به مقام مشیّت رسیده و از مقام امکان بالاتر رفتهاند، و آنان محمّد و اوصیاى دوازدهگانه او هستند نه غیر آنها، چنانکه به ما رسیده است، و امّا غیر آنان از انبیا و اولیا چون از مقام امکان بالاتر نرفتهاند، تأویل تامّ آن را نمىدانند بلکه به قدر مقام و شأنشان تأویل مىدانند.
و چون کلمات از جهتى از مقام غیب ناشى مىشود و صحیح است که گفته شود: تأویل تامّ را جز خدا کسى نمىداند[۱۱].
و امّا راسخون در علم، نیز آن را نمىدانند امّا یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ از باب تسلیم مىگویند: به آن ایمان آوردیم. بنابراین، عبارت یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ موقوف به جمله ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ مىباشد. (یعنى جز خدا- حتى راسخون در علم- کسى نمىداند). و قول خدا: الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ ابتداى جمله دیگرى است، پس صحیح است که گفته شود:
تأویل قرآن را نمىداند مگر خدا، یا گفته شود: علم تأویل قرآن منحصر در نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و ائمّه (ع) است و غیر از آنها کسى نمىداند، یا گفته شود:
علم تأویل منحصر در آنان و خواصّ از شیعیانشان مىباشد، و به هر یک از این معانى در اخبار اشاره شده است.
کُلٌ هر یک از محکم و متشابه مِنْ عِنْدِ رَبِّنا از سوى پروردگار است. در خبر است: ما راسخ در علم هستیم[۱۲]. و در روایتى است: پس رسول خدا افضل راسخین است[۱۳]. و در خبر دیگرى است: راسخین در علم کسانى هستند که اختلافى در علمشان نیست[۱۴]. و در خبر دیگرى است: سپس خداى تعالى، با رحمت وسیعش و مهربانى به مخلوقاتش، و علم و آگاهیش به اینکه کلامش را تبدیلکنندگان تغییر مىدهند، کلام خودش را سه قسم نمود، یک قسم از آن را طورى قرار داد که عالم و جاهل مىشناسند و مىفهمند، قسم دیگر را نمىفهمد مگر کسى که ذهنش صاف و حسّش لطیف، و تمیزش صحیح باشد از کسانى که خداوند سینه آنها را براى اسلام باز کرده است، و قسم سوّم را نمىفهمند مگر پیامبران خدا و کسانى که راسخ در علم هستند. و خداوند این کار را انجام داد تا اینکه اهل باطل از کسانى که بر میراث ظاهرى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست یافتند ادّعاى علم کتاب نکنند؛ زیرا که خداوند این علم را براى آنان قرار نداده، تا اینکه ناتوانى و اضطرار، آنها را به فرمانبردارى از امر ولىّ امرشان وادارد. پس آنان از فرمانبردارى خدا استکبار ورزیدند. و این برترىجویى از جهت بزرگ پندارى و افترا بستن بر خدا بوده است، یا به سبب غرور به کثرت پشتیبانان و یارى آنها، و به خداى تعالى عناد ورزیدند[۱۵].
وَ ما یَذَّکَّرُ و این سخن را به یاد نمىآورد که در کتاب خدا محکم و متشابه هر دو وجود دارد، و اینکه متشابه را جز خدا و خلیفه خدا کسى نمىداند، و اینکه ایجاد و انزال کتاب تصوّر نمىشود مگر با اشتمال بر متشابه.
سخنى درباره خردمند گشتن انسان
إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ جز کسانى که اعمال و علوم آنان برخاسته از خرد است، کس دیگر در نمىیابد. بدین گونه که آنان با دست اولیاى خدا امر الهى را بر ولایت متّصل مىکنند (و حقایق را مشاهده مىکنند) چنانکه شرح آن پیش از این بیان شد. و این جمله از گفتار خداى تعالى عطف بر قول مؤمنین و حکایت از آن دارد. یا اینکه جمله از خود مؤمنین است.
اشکال کرده اند که آوردن کلام متشابه که در آن وجوه مختلفى احتمال داده مىشود و مقصود آن، ظاهر و واضح نیست از کار و شأن حکیم به دور است. این اشکال صحیح نمىباشد، زیرا:
۱- اگر معنى از جنس محسوسات و از چیزهایى باشد که عوام آن را درک کنند، امکان دارد لفظى در کلام بیاوریم که نصّ کلام در مقصود حاصل شود که آن متنى باشد که به مقصود برسد. امّا از آنجا که ممکن است لفظ نصّ و لفظى که احتمال یک معنى بیشتر در آن نیست به کار رود، لذا گاهى لفظى استعمال مىشود که متشابه است و وجوه متعدّدى در آن محتمل است. گاهى این نوع سخن گفتن اغراض صحیح عقلانى در بر دارد تا جایى که آن را از محسّنات کلام شمردهاند.
۲- اگر موضوع سخن از امور غیبى باشد، در این عالم مشابهى ندارد، چون امور غیبى مقدّرات و مجرّداتش نورانى است و همه آنچه که در این عالم است ظلمانى است و به هیچ وجه مناسبتى بین امور نورانى و ظلمانى نیست بلکه اگر موجود نورانى ظاهر شود موجود ظلمانى را از بین مىبرد و لذا خداى تعالى فرمود: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ[۱۶] زیرا موجودات نورانى وقتى که با وجودشان در این عالم ظاهر شوند هر چه را که در این عالم وجود دارد از بین مىبرند، در این صورت تعبیر از این معانى ممکن نیست مگر با مثلها، و تصویر به مثلها ممکن نیست مگر با عبارات متشابه که محتاج به تأویل است. مانند خوابى که محتاج به تعبیر باشد، که خواب نیز تصویر آن چیزى است که در آن عالم نزد ادراکات اخروى به صورت مثل وجود دارد لذا خواب حتما محتاج به تعبیر است، و آن تأویل و این تعبیر جائز نیست، مگر از شخص بینا که به وجوه مناسبت بین امثال و آنچه مورد مثل است آگاه باشد.
به امیر المؤمنین (ع) نسبت داده شده است، که فرمود: بدان که راسخین در علم کسانى هستند که خداوند آنان را بىنیاز کرده است از اینکه با سختى و شدّت بکوشند که سدّها و پردههایى که بر مغیبات کشیده مىشود کنار بزنند و آنان (بجاى این مشقّت) به همه آنچه که از غیب در نظرشان پوشیده بوده و تفسیرش را نمىدانستند، اقرار کرده، گفتند: ما به آن ایمان آوردیم و همه از نزد پروردگار ماست، پس خداوند اعتراف به عجز آنها را از دسترسى به چیزى که احاطه علمى به آن ندارد مدح کرد، و فرو نرفتن در چیزى را که خدا پژوهش و کندوکاو از آن را تکلیف نکرده رسوخ (استوارى و پابرجائى) نامیده است.
پس به همین قدر اکتفا کن، و عظمت خدا را با عقل خودت اندازه نگیر که هلاک مىشوى[۱۷].
[سوره آلعمران (۳): آیه ۸]
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸)
ترجمه:
پروردگارا دلهاى ما را به باطل مایل مکن بعد از آن که ما را هدایت کردى و ما را از جانب خویش رحمت فرست که تو بسیار بخشنده ا ى.
تفسیر:
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا دلهاى ما را بر نگردان از استقامت و راستى، این معنى بر طریق اعتراف به عجز است نسبت به چیزى که آن را نمىدانیم، و ترک تصرّف در متشابه است که تأویل آن را نمىدانیم، و اقرار به این است که قرآن از نزد خداى تعالى است، و مقصود این است که پروردگارا دلهاى ما را به تصرّف در چیزى که نمىدانیم و بر سخن گفتن طبق رأى شخصى و تأویل متشابه از پیش خود و پیروى از چیزى که موافق هواها و هوسهاى ماست، ما را مایل مگردان.
بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا پس از آن که با تسلیم و ترک استبداد به رأى و با قبول ولایت و بیعت خاصّ، ما را هدایت نمودى وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ و از سوى خود رحمت باقى ماندن بر تبرّى و ازدیاد تولّى را بر ما ببخش که تو بسیار بخشندهاى. و «هبه» عبارت است از دادن چیزى است بدون عوض، و این معنى حقیقتا مخصوص به خداست یا کسى که متخلّق به اخلاق خدایى باشد.
از امام کاظم (ع) است که خداوند از گروهى از صالحین حکایت کرده است که آنها گفتند: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ این گفتار در وقتى بود که فهمیدند که قلبها از حقّ رو بر تافته و به کورى و پستى واپس گراییده است. زیرا کسى که به خدا پایبند نباشد، از خدا نمىترسد، و کسى که به دستورات الهى پایبند نباشد قلبش بر معرفت ثابتى محکم نمىشود تا آن را ببیند و حقیقتش را در قلبش بیابد، هیچ کس این چنین نمىشود (به معرفت شهودى نمىرسد) مگر اینکه گفتارش تصدیقکننده فعلش باشد و پنهانش با آشکارش یکى باشد، زیرا خداوند به آن باطنى که از عقل پنهان باشد دلالت نکرده است بلکه به ظاهر و آنچه گویاى عقل است راهنمایى مىکند[۱۸].
[سوره آلعمران (۳): آیه ۹]
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۹)
ترجمه:
پروردگارا محققا تو تمام مردم را در روزى که هیچ شبهه در آن نیست جمع مىکنى و هرگز خدا نقض وعده خویش نخواهد کرد.
تفسیر:
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ پروردگارا محققا تمام مردم را گرد مىآورى در روزى (یا براى حساب روزى) که لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ هیچ شکّى در آن نیست. تعلیل قول خداى تعالى است:
لا رَیْبَ فِیهِ یا تعلیل إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ است. و میعاد، وقت وعده، یا محلّ وعده مىباشد.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۰]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (۱۰)
ترجمه:
کافران را هرگز مال و فرزندانشان از عذاب خداوند نرهاند و آنان خود آتشزنه جهنّمند.
تفسیر:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ابتداى کلام از قول خداى تعالى است که از جمله سابق منقطع است، و باید از جمله گفتههاى مؤمنین باشد که علّتى باشد براى جمله سابق و مقصود از کفر، کفر به ولایت است، و آیه اشاره و کنایه به کفار از امّت است و قول خداى تعالى کَذَّبُوا بِآیاتِنا بر این معنى دلالت مىکند.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ «أغنى زید عن عمرو»، یعنى زید را از احتیاج به عمرو بىنیاز نمود و (اغنى العذاب عن زید) یعنى عذاب را از زید بىنیاز کرد گوئى که عذاب نیازمند بود به اینکه زید وارد آن شود پس عذاب را بىنیاز از ورود زید کرد کنایه از دفع عذاب است. لذا معنى آیه این است که عذاب را از آن دفع نمىکند و این عبارت أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ نه مال آنها و نه فرزندان آنها- حال است از قول خداى تعالى شَیْئاً یعنى چیزى از عذاب را دفع نمىکند در حالى که عذاب از جانب خدا نازل مىشود (و مال و اولاد توانائى دفع آن را ندارد) وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ یعنى در جهنّم آتشزنه هستند چنانکه در دنیا آتشزنه غضب و حرص و حسد و غیر اینها بودند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۱]
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۱۱)
ترجمه:
این گروه نیز مانند فرعونیان و پیشینیان کافر کیش آیات خدا را تکذیب کردند که خدا آنها را به کیفر گناهانشان مجازات کرد و خدا بدکاران هر امّت را سخت به کیفر رساند.
تفسیر:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ یعنى شأن و رسم آنها مانند آل فرعون است، و آن متعلّق به «لن تغنى» یا به «وقود النّار» است یا خبر مبتداى محذوف مىباشد.
وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و آنها که پیش از آنها بودند، رسولان و اوصیاى آنها و سایر آیات را تکذیب کردند.
فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ در نتیجه خدا هم بر آنها گرفت، این عبارت التفات از تکلّم به غیبت است یعنى بجاى اخذت، که متکلم است، اخذ که غایب است آورده زیرا آنان مؤاخذه نمىشوند مگر در مظاهر مرتبه پائین خدا، به خلاف آیات که منسوب به خداى تعالى به اعتبار مقام عالى مىباشد.
بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (و این گرفت خدایى به سبب گناهانشان بوده است زیرا (در حالى) که خدا سخت عقوبتدهنده است).
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۲]
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۲)
ترجمه:
اى پیغمبر به آنان که کافر شدند بگو که به زودى مغلوب شوید و به جهنّم محشور گردید که بسیار جایگاه بدى است.
تفسیر:
قُلْ بگو اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ به آنهایى که کافر شدند، شما در دنیا، در حال مرگ، در برزخها و در محشر مغلوب مىشوید وَ تُحْشَرُونَ بعد از رسیدن به محشر إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ
الْمِهادُ به جهنّم رهسپار مىشوید و آن بد جایگاهى است. روایت شده است، که پس از آن که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله (در جنگ بدر) با قریش مواجهه و مبارزه کرد به مدینه آمد و یهود را در بازار بنى قینقاع جمع کرد و گفت:
اى گروه یهود از خدا بترسید که بر شما همان فرود آید که بر قریش در روز بدر پدید آمد، و قبل از اینکه بر شما همان پیش آید که بر قریش آمد اسلام بیاورید و شما فهمیدید که من نبىّ مرسل هستم، و این مطلب را در کتابتان مىیابید.
یهود گفتند: اى محمّد با گروهى احمق جنگ کردى که علم به جنگ نداشتند و تو فرصتى به دست آوردى و آنها را کشتى، این امر ترا مغرور نکند، به خدا قسم اگر با ما جنگ کنى آن وقت مىفهمى که مردم، (مردم قوى و پایدار) ما هستیم.
پس خداوند، این آیه را نازل کرد و به وعدهاى که به آنها داده بود عمل کرد بدین ترتیب که بنى قریظه کشته شدند، و بنى نضیر ترک وطن نمودند و خیبر فتح شد، و بر کسى که باقى ماند جزیه نهاده شد و مشرکین مغلوب شدند. و این یکى از دلیلهاى نبوّت است[۱۹].
_______________________________________________________
[۱] برهان: ج ۱/ ص ۲۶۹
[۲] کیلوس مأخوذ از یونانى، عصاره، مایع، غذایى که در حین گوارش از معده وارد روده کوچک مىشود و در آنجاست تأثیر شیرههایى که داخل آن مىگردد به صورت مایعى شبیه شیر در مىآید.
[۳] کیموس- پخت غذا در معده، غذایى که در معده پخته.
[۴] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۳
[۵] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۳
[۶] بداء، ظهور امرى یا رأیى است بعد از خفاى آن. مبناى بحث آن چنین است که آیا بداء درباره خداى تعالى جائز است یا نه، به این معنى که ممکن است خداى تعالى امرى را مقرّر گرداند و بعدا انصراف حاصل کند. متکلّمان انتساب بداء به این معنى را کفر به ذات حقّ مىدانند و از طرفى در شرایع این گونه امور دیده شده است. لذا در توجیه و تفسیر آن درباره خدا به فکر افتاده و گفتهاند: بداء در مورد ذات خدا به این معنى است که بندگان امرى و حکمى را طورى تصوّر کنند درحالىکه در لوح محفوظ غیر از آن باشد و چون آنچه مرقوم در لوح محفوظ است از بندگان مخفى است لذا به آن توجّهى ندارند و خلاف آن را در لوح محو و اثبات و یا عالم قدر مشاهده مىکنند، و موقعى که براى آنان آنچه در لوح محفوظ مضبوط و مرقوم است، معلوم و خلاف آنچه فکر مىکنند آشکار شد، گمان برند بداء حاصل شده است.
اعتقاد به بداء بر اساس آیه\i یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ\E( سوره رعد: ۳۹) طرح شده و از معتقدات شیعه اثناعشریه است( فرهنگ علم کلام، ص ۷۶ به نقل از ترجمه کشف المراد، ص ۴۴۷ و المقالات و الفرق، ص ۷۸ و الشیعه بین الأشاعره و المعتزله، ص ۲۳۰).
[۷] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۳
[۸] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۳
[۹] عیاشى: ج ۱/ ص ۱۶۲/ ح ۴
[۱۰] عیاشى: ج ۱/ ص ۱۶۲/ ح ۲
[۱۱] به تفسیر آیه الکرسى مراجعه شود که در همین زمینه مطالبى بیان شده است.
[۱۲] برهان: ج ۱/ ص ۲۷۰
[۱۳] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۵
[۱۴] نور الثقلین: ج ۱/ ص ۲۶۴/ ح ۳۷
[۱۵] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۵
[۱۶] انعام: آیه ۸
[۱۷] نور الثقلین: ج ۱/ ص ۲۶۴/ ح ۴۱ و نیز به تفسیر آیه الکرسى در همین تفسیر مراجعه شود.
[۱۸] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۶
[۱۹] صافى: ج ۱/ ص ۲۹۷
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳،