***تفسیر بیان السعادة-آل عمران

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره آل عمران‏ ۸۰ تا ۹۹

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۰]

وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰)

ترجمه:

هرگز خدا به شما امر نکند که فرشتگان و پیامبران را، خدایان خود گیرید، چگونه ممکن است شما را به کفر خواند، پس از آنکه به خداى یگانه اسلام آورده باشید؟

تفسیر:

وَ لا یَأْمُرَکُمْ‏ در صورت رفع «یأمر» یعنى اى افراد ناقص و اقتداکننده، خدا به شما امر نمى ‏کند، که در این صورت فاعل (که مرجع ضمیر هو است) خداست و جمله بر ما کانَ لِبَشَرٍ عطف شده است. زیرا آن آیه، به این معنى است، که خداوند بشرى را امر نمى‏ کند که مردم را به عبادت خودش فرا بخواند.

و ممکن است حال باشد به تقدیر مبتدا، چون در مضارع منفى، به سبب «لا» «واو» جائز نیست (یعنى در حالى که خدا امر نمى‏کند به شما).

و ممکن است فاعل «بشر» باشد. با جریان دو وجه اعراب که گفتیم (پیامبر امر نمى‏ کند به شما).

در صورت نصب (یأمر) فاعل، یا باز، به خدا بر مى‏گردد، که «واو» به معنى «مع» است، یا فاعل به بشر برمى‏گردد که فعل عطف بر «یقول» مى‏شود، و لفظ «لا»، براى تأکید نفى سابق زائد است.

و ممکن است «واو» به معنى «مع» باشد یعنى با اینکه خداوند شما را امر نمى‏کند. و مقصود از آیه این است که خداوند انبیا را امر نمى‏کند که مردم را به عبادت خودشان دعوت کنند، و بندگان را امر نمى ‏کند که انبیا و ملائکه را عبادت کنند، کنایه از یهود و نصارى است در عبادت عزیر و عیسى (ع) و همچنین کنایه از عبادت ملائکه است.

پس خداوند به شما امر نمى‏ کند أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً که ملائکه و پیامبران را، خدا قرار دهید.

چون خطاب، به امّتها ناقص است که از مظاهر، جز مظاهر، چیزى نمى‏بینند، و تمکّن از رؤیت خدا در مظاهر را ندارند (توانائى ندارند خدا را در مظاهرش ببینند). دیگر قید مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ را نیاورد، چون احتیاج به ذکر آن نبود، یا اینکه عدم ذکر آن از جهت قرینه سابق‏ است، و به علّت این قرینه بود که خدا فرمود: أَ یَأْمُرُکُمْ‏ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏ یعنى بعد از قبول نبوّت انبیا و بیعت با آنها به بیعت عامّ نبوى، آیا خدا شما را امر به کفر مى‏کند؟!

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۱]

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۸۱)

ترجمه:

و چون خداوند از پیامبران پیمان تبلیغ گرفت، آنگاه به شما کتاب و حکمت بخشید سپس براى هدایت شما اهل کتاب، رسولى از جانب خدا آمد که گواهى به راستى کتاب و شریعت شما مى‏داد؛ تا ایمان آورده او را یارى کنید. خداوند فرمود، آیا به رسول من و آنچه در کتاب آسمانى او، قرآن فرستادم اقرار داشته از پیمان من پیروى خواهید کرد؟ گفتند اقرار داریم. خداوند فرمود شما بر خویش و امّت‏هاى خود گواه باشید و من هم با شما بر آنان گواه خواهم بود.

تفسیر:

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ‏ یعنى به یاد آر، یا یادآورى آنان بکن، و ممکن است که «اذ» عطف بر «اذ» در بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏ باشد، و معنى آن این است که آیا شما را خداوند به کفر امر مى‏کند بعد از آن که شما مسلمان و مطیع هستید و بعد از آن که خداوند مِیثاقَ النَّبِیِّینَ‏ میثاق و پیمان همه را به دست نبىّ سابق، یا وصىّ نبىّ، یا در عالم ذرّ گرفته است که هر کدام به دیگرى ایمان داشته، یا همه به محمّد صلّى اللّه علیه و آله ایمان داشته باشند.

یا بعد از آن که خداوند از امّت‏هاى انبیا به دست پیامبرانشان پیمان گرفت، یا در عالم ذرّ پیمان گرفت که هر امّتى به پیامبرى که بعد از پیامبر آنها مى‏آید باید ایمان آورد، یا ایمان به محمّد بیاورند اگر زمان او را درک کنند، یعنى اینکه از هر یک از پیامبران پیمان گرفته است بر ایمان‏ آوردن و یارى کردن پیامبرى که بعد از او مى‏آید، یا ایمان و یارى کردن به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و همچنین پیمان و عهد از امّتها نیز گرفته شده است.

پس با این وصف خدا چگونه انبیا را به استقلال و ربوبیّت امر مى‏کند و از امّتها مى‏خواهد که پیامبران را ربّ قرار دهند؟! به هر یک از این معانى در اخبار اشاره شده است.

برخى گفته ‏اند إِذْ أَخَذَ اللَّهُ‏ عطف است بر قول خدا إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ است این احتمال خیلى بعید است، و اگر گفته مى‏شد که عطف است بر إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ نزدیک‏تر بود.

و میثاق، عبارت از عهدى است که وثیقه آن چیزى قرار مى‏گیرد که به آن عهد مى‏ بندند مانند عهد به سبب رهن، سپس از باب استعاره تخیّلى‏[۱] و ترشیح‏[۲] استعاره در معنى أخذ استعمال شده است.

لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ حقّ این بود که بگوید «لما آتاهم» آنچه به آنها داد) ولى به صورت متکلّم «آتیت» و خطاب آورد «کم»، تا حکایت از حالت خطاب باشد، امّا «لما» به کسر لام خوانده شده تا صله اخذ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ‏ باشد، و «ما» مصدریّه یا موصوله است و در صورت موصوله بودن عائد (آنچه به موصول بر مى‏گردد). از صله حذف شده است، و عائد در جمله معطوفه تکرار موصول است که در «لما معکم» آمده است. و حال اگر «ما» مصدریّه باشد «من» تبعیضیّه و اگر موصوله باشد «من» بیانیّه است.

و نیز «لما» به فتح لام خوانده شده که در این صورت لام موطّئه است و ما شرطیّه است یا موصوله، و اگر موصوله باشد، عائد همانند سابق است.

و مقصود از کتاب احکام رسالت است و کتاب تدوینى صورت آن است، و مقصود از حکمت آثار ولایت است.

ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ‏ سپس فرستاده‏ اى به سوى شما آمد، که آنچه را از کتاب و احکام قالبى و حکمت در نزد شماست و حاوى همان عقاید حقّه دقیقى است که جز با مشاهده با چشم بصیرت درک نمى‏شود، تصدیق مى‏نماید.

لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ‏ به او ایمان آورید، لام براى قسم است و جمله منقطع، از سابقش مى ‏باشد؛ اگر بنا را بر قرائت کسره لام «لما آتیتکم» بگذاریم (که ذکر شد) و این جمله به معنى جواب قسم براى‏ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ‏ مى‏باشد که به منزله قسم است امّا بنا بر قرائت فتحه لام «لما آتیتکم» و بودن ما موصوله (در آن صورت‏ «لتؤمننّ»، جواب قسم و شرط است بنابراین که «ما» شرطیّه باشد، و ضمیر مجرور به «ما» در «ما آتیتکم» یا به محمّد یا به پیامبرى که بعد از نبىّ اوّل مى‏آید، بر مى‏گردد.

یعنى خداوند از هر نبىّ، بر کسى که بعد از او مى ‏آید پیمان گرفته است. یا بر پیامبر هر امّتى، که تقدیر چنین باشد: خداوند از امّتهاى پیامبران پیمان گرفته است، که هر امّتى نبىّ خودش را تصدیق کند.

و به امیر المؤمنین (ع) نسبت داده شده است که فرمود: خداوند از انبیاى پیشین میثاق گرفته که نعت پیامبر ما را به امّت‏هایشان بشارت دهند و آنها را به تصدیق پیامبر ما فرمان دهند[۳]. نقل شده است که خداوند از انبیا پیمان گرفت بر اوّل و آخر، یعنى از اوّلى پیمان گرفت که هر آنچه آخرى آورد به او ایمان بیاورد.

و از امام صادق (ع) است که فرمود[۴]: تقدیر آیه این است: آنگاه که خداوند از امّت‏هاى پیامبران پیمان گرفت که هر امّتى، نبىّ خودش را تصدیق کند و آنچه را که آورده است به آن عمل نماید، و آنان بعدها با انبیا مخالفت ورزیده به عهد خود وفا نکردند، و بسیارى از آنها، شریعت پیامبرشان را ترک، و بسیارى را تحریف نمودند[۵].

وَ لَتَنْصُرُنَّهُ‏ و او را نصرت دهید. ضمیر مفعول (او را) به مرجع ضمیر مجرور سابق بر مى‏گردد. یا به امیر المؤمنین (ع) طبق روایتى که از آنها شده است بر مى‏گردد و به امام صادق (ع) منسوب است که فرمود: خداوند پیامبرى را از زمان آدم تا آخر، مبعوث نکرده است مگر اینکه آن پیامبر به دنیا برمى‏گردد و امیر المؤمنین (ع) را یارى مى‏کند[۶]. این بیان معنى قول خداست که مى‏فرماید: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ‏ یعنى البتّه به امیر المؤمنین ایمان مى‏آورند و به او یارى مى‏کنند و از امام باقر (ع) در حدیث طویلى که کیفیّت خلق و آفرینش خودشان را بیان مى‏کند از امیر المؤمنین نقل شده که فرموده است: خداوند، از انبیا، پیمان گرفته است به ایمان و یارى براى ما و این معنى قول خداى تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ‏ مى‏باشد، یعنى ایمان به محمّد بیاورید و وصىّ او را یارى کنید، و به زودى، همه او را یارى خواهند کرد، و همانا خداوند میثاق مرا با میثاق محمّد اخذ کرده است، بدین گونه که بعضى از ما، بعضى دیگر را یارى کند، من محمّد را یارى کردم، و تحت فرمان او جهاد کردم، و دشمنش را کشتم، و براى خدا به آن عهد و میثاق و یارى محمّد که از من گرفته بود وفا کردم و هیچ یک از انبیاى خدا و رسولانش مرا یارى نکردند، چون که خداوند آنها را به سوى خودش قبض کرده بود، و زود است که مرا یارى کنند، و ما بین مشرق و مغرب در سلطه من باشد و خداوند همه انبیا و رسولان را زنده بر مى‏انگیزاند از آدم تا محمّد؛ کلیه انبیاى مرسل زیر دست من به فرق مردگان و زندگان شمشیر مى‏زنند، … تا آخر حدیث که طولانى است‏[۷].

قالَ‏ خدا فرمود: أَ أَقْرَرْتُمْ‏، یعنى اى پیامبران، یا اى پیامبران با امّت‏ها، یا اى امّت‏ها آیا اقرار کردید.

وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی‏ «اصر» با کسره و گاهى با ضمّه و گاهى با فتحه، به معنى عهد و گناه و سنگینى مى‏آید، و در اینجا مقصود عهد است.

قالُوا انبیا، یا انبیا و امّت‏هاى آنان، یا امّت‏ها گفتند: أَقْرَرْنا قالَ‏ اقرار کردیم، خداوند به ملائکه گفت: فَاشْهَدُوا شاهد باشید بر انبیا و امّت‏هاى آنان، یا اینکه خداوند به انبیا گفت: شاهد باشید بر امّت‏هایتان.

وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ‏ و من با شما از شاهدانم، از امام صادق (ع) است که خداوند در عالم ذرّ، به آنها گفت: اقرار کردید و بر آن اقرار با من عهد و پیمان بستید؟ گفتند: ما اقرار کردیم، خداوند به ملائکه گفت: پس گواه باشید. و از امیر المؤمنین (ع) است که خداوند به انبیا گفت: پس بر امّت‏هایتان شاهد باشید[۸].

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۲]

فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۸۲)

ترجمه:

پس کسانى که بعد از آمدن چنین رسولان و این پیامبر خاتم از حقّ روى برگردانند محققا آنان از گروه فاسقان خواهند بود.

تفسیر:

فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ‏ یعنى بعد از آن عهد و پیمان هر کس از پیامبرش و شریعت او و وصیّتش در حقّ محمّد صلّى اللّه علیه و آله و وصىّ او رو گردان شود، یا اینکه کسى از شما اى حاضران بعد از آن عهد، از ایمان به محمّد روى بگرداند، یا بعد از آنچه که ذکر شد از میثاق انبیا بر ایمان به محمّد صلّى اللّه علیه و آله رو برتابد …. این عبارت، عطف است بر «فاشهدوا» تا اینکه محکىّ به قول باشد (آن گفته درباره آن حکایت کند)، یا اینکه عطف بر «قال» است تا اینکه ابتداى کلام با «موجودین» باشد (یعنى موجودین پیش از عبارت به تقدیر واقع شده باشد)، یا اینکه جزاء شرط محذوف است یعنى وقتى که دانستید این مطلب را پس کسانى که بعد از این روى بگردانند فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏ آنان از عهد و میثاق خدا خارجند.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۳]

أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۸۳)

ترجمه:

آیا کافران، دینى غیر دین خدا، مى‏ طلبند و حال آن که هر که در آسمان‏ها و زمین است خواه و ناخواه فرمانبردار خداست و همه به سوى او باز خواهند گشت.

تفسیر:

أَ آیا ایمان نمى‏ آورند به محمّد بعد از آن که یادآور شدند که خدا با همه انبیا پیمان بسته بر ایمان به او، و انبیا نیز با امّت‏هایشان بر آن عهد بستند، و بعد از آن که فهمیدند که دین خدا عبارت از ایمان به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، بعد از همه این‏ها فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ پس غیر از دین خدا را مى‏خواهند و حال آن که‏ لَهُ‏ براى خدا یا براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله‏ أَسْلَمَ‏ مطیع و فرمانبردار شده است‏ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ هر کس که در آسمان‏ها و زمین است، در عالم ذرّ، یا به حسب تکوین، یا به حسب تکلیف، هر کس که در آسمان‏هاست و از مردم زمین گزیده و خلاصه آنان که مقصود خلقت و عاقل هستند، پیرو و فرمانبردار شده‏ اند، و امّا غیر آنها که فرمانبردار نشده‏ اند، افراد پست و فرومایه هستند که در شمار چهارپایان محسوبند، یا اینکه مطیع و منقاد او شده است همه آنچه که در سوى زمین است در وقتى که دولت حقّ به سبب ظهور قائم (عج) ظاهر مى‏شود. یا اینکه مطیع اوست کسى که در زمین است در دنیا قبل از مرگ یا در حین مرگ. و تعبیر به ماضى از جهت این است که وقوع آن محقّق و حتمى است.

طَوْعاً وَ کَرْهاً معنى اسلام یا پذیرش از روى میل و خواست باطنى (طوع) یا به زور شمشیر (کره) است که هر دو، بر حسب تکلیف ظاهر است، و امّا به حسب تکوین، اطاعت و فرمانبرى اجسام و موالید و اتّحاد آنها با طبیعت‏ها و نفوسشان، همان اجبار و زور است، و اکراه و اجبار در عالم ذرّ، نیز بر حسب همان عالم موجود مى‏باشد.

از امام صادق (ع) است که اسلام آنان، عبارت از توحید خداى‏ عزّ و جلّ است‏[۹] و آن اشاره به اسلام تکوینى آنها، یا اشاره به اقرار آنان، در عالم ذرّ است. و در خبر دیگرى از امام صادق (ع) است، که معنى آیه این است که خداوند گروهى را به اکراه و جبر به اسلام آورد، و گروهى خودشان اسلام آوردند. و فرمود که: آنان که با اکراه آمدند فرقه ‏اى بودند که با شمشیر اسلام آوردند[۱۰] و این اشاره به اسلام تکلیفى است. و نیز از امام صادق (ع) است که آیه درباره امام قائم نازل شده است‏[۱۱]، و در روایتى است که این آیه را خواند و فرمود: آنگاه که قائم قیام کند زمینى نمى‏ ماند مگر اینکه در آن، شهادت لا إله الا اللّه و محمّد رسول اللّه ندا داده مى‏شود[۱۲].

وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ‏ یعنى اینکه اسلام آنان عبارت از اقرار آنها به اینکه خداى تعالى خالق و مبدأ آنان است و بازگشت همه به سوى اوست، پس شایسته نیست که جز دین کسى را که مبدأ و معاد همه است، انتخاب کنند (یعنى شایسته است که فقط راه خدا را انتخاب کنند).

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۴]

قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۸۴)

ترجمه:

بگو اى پیغمبر، به خداى عالم و کتاب و شریعتى که به خود ما نازل شده و آنچه به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانش نازل شده است و آنچه به موسى و عیسى و پیامبران دیگر از جانب پروردگارشان آمد به همه ایمان آورده ‏ایم. فرقى میان هیچ یک از پیغمبران خدا نگذاریم درحالى‏ که تسلیم فرمان خدا هستیم.

تفسیر:

قُلْ‏ اى محمّد پس از آن که حجّت را از جانب خود و امّتت بر آنها تمام کردى، به عنوان آخرین کلام به آنها بگو: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‏ ما ایمان آوردیم و اسلام آوردیم، شما اگر خواستید اسلام مى‏آورید و اگر نخواستید نمى‏ آورید.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۵]

وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ (۸۵)

ترجمه:

و هر کس غیر از اسلام دینى اختیار کند هرگز از وى پذیرفته نیست و او در آخرت از زیانکاران است.

تفسیر:

وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ‏ اگر «ال» براى عهد ذکرى باشد معنى آن اینست: کسى که غیر از دین اسلام که ذکر شد دینى بخواهد و اگر «ال» براى عهد ذهنى باشد معنى آن اینست: هر که غیر از اسلام‏ دِیناً دینى، یا راه آخرتى بخواهد. فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ‏ طلب و کوشش او پذیرفته نمى ‏شود.

وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ‏ و او در آخرت از زیانکاران است، زیرا در طلب چیزى که نه تنها نفعى به او نمى‏رساند بلکه به او زیان وارد مى‏ آورد تمام داراییش را از حیث قوا و ادراکات مصرف کرده و عمرش را به پایان رسانیده است.

تحقیق اصناف مردم بر حسب طلب دین و بقاى بر آن و بر حسب ارتداد و برگشتن از دین:

بدان که خداى تعالى در این آیه‏ ها، بر حسب منطوق و مفهوم، به‏ اقسام نه‏گانه مردم اشاره کرده است؛ چه انسان یا طالب دین است، یا طالب دین نیست و طالب دین یا اسلام را دین خود قرار مى‏دهد که کوشش او مقبول و از سود برندگان است، و این قسم مفهوم مخالف‏ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً مى‏باشد. یا دینى غیر از اسلام را طلب مى‏کند که آن منطوق آیه است. و کسى که طالب دین نیست، یا داخل در اسلام است یا نیست، خواه داخل در دین دیگرى باشد، خواه در جهنّم طبع توقّف نموده باشد. و کسى که داخل در دین اسلام نیست کافر است، و او در حال احتضار که ولایت بر او ظاهر مى‏شود، یا بر دین اسلام مى‏ میرد یا بر کفر، که منطوق و مفهوم قول خدا: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ اشاره به آن دو قسم دارد. و کسى که داخل در اسلام است یا از دین اسلام مرتدّ مى‏شود یا در دین اسلام باقى مى‏ ماند، بدون آنکه در آن فزونى حاصل شود، و مرتدّ ملّى یا توبه مى ‏کند یا بر ارتدادش باقى مى‏ ماند، بدون آنکه در آن چیزى اضافه کند، و بدون آنکه منجر به ارتداد فطرى گردد، و با منطوق و مفهوم قول خدا: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً تا قول خدا: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا اشاره به این سه قسم نمود، و به کسى که بر ارتداد باقى مانده است در حالى که ارتداد او، منجر به ارتداد فطرى شده باشد توبه ‏پذیر نیست، امّا کسى که بر اسلام باقى مانده و در آن فزونى حاصل کرده و منجرّ به مراتب ایمان شده است به منطوق و مفهوم قول خداى تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ‏ … تا آخر آیه مشمول هدایت خداوند مى‏باشد.

و نیز بدان که انسان بر حسب فطرت و خلقت داراى اتّصال به ارواح پاک و پدران علوى است. و این اتّصال موجب استعداد و آمادگى او براى ارتقا و ترقى به سوى علّتهاى آغازین اوست، و این همان حبل و ریسمان از جانب خداست که در کتاب ذکر شده است، و آن فطرتى است که خداوند مردم را بر آن فطرت خلق نموده است. پس اگر با این حال با بیعت عامّ یا خاصّ به خلفاى خدا متّصل شد مسلم یا مؤمن مى‏شود، و این اتّصال و دخول تحت احکام الهى، قالبى یا قلبى، به اسلام و ایمان و ملّت و دین تعبیر مى‏شود. این اتّصال همان ریسمان از جانب مردم است که در کتاب ذکر شده است، کسى که با این اتّصال متّصل شده است، اگر از این اتّصال برگردد، و این اتّصال را بسبب انکار خدا، یا انکار خلفاى الهى قطع نماید، و ارتدادش به قطع فطرت منجر نشود، مرتدّ ملّى مى‏شود، بدین معنى که از ملّت و دین برگشته و مرتدّ شده است، و ریسمانى را که از جانب مردم است، قطع کرده است نه از جانب فطرت را، و چون ریسمانى که از جانب خداست باقى است و فطرت قطع نشده است، اگر توبه کند توبه‏ اش قبول مى‏ شود، زیرا استعداد و آمادگى آن را دارد که دوباره متّصل شود و به سوى ارواح ارتقا پیدا کند، و این همان مرتدّ ملّى است.

امّا اگر مرتدّ شود و در ارتدادش فزونى یابد تا آنجا که منجرّ به قطع فطرت و ابطال آن گردد، و ریسمان از جانب خدا بریده شود مرتدّ فطرى مى‏ گردد، چه او از اتّصال فطرى بریده و برگشته است. و این مرتدّ به جهت بطلان فطرت و اتّصالش که سبب استعداد او براى اتّصال تکلیفى بود قابل پذیرش توبه نیست، از این رو در فارسى گفته شده است که:

مردود شیخى را اگر تمام مشایخ عالم جمع شوند و خواهند اصلاح نمایند نتوانند. و آنچه که در اخبار وارد شده است و فقها (رض) طبق آن فتوا داده ‏اند[۱۳] مبنى بر اینکه مرتدّ ملّى کسى است که بر کفر زاده شده و بر آن نشو و نما نموده، و سپس در اسلام داخل شده، و پس از آن برگشته و مرتدّ شده است اشاره به این است که آن دو، کاشف از دو نوع ارتداد است، زیرا کسى که بر اسلام متولّد شده و بر آن نشو و نما کرده و داخل در آن گشته چون اسلامش مانند ذاتیّات است، مادام که فطرت را قطع نکند، کم اتّفاق مى‏افتد که از اسلام خارج شود. و کسى که بر کفر زاده شده و بر آن نشو و نما نموده و داخل اسلام گشته است، چون اسلامش مانند عرضیّات است زیاد اتّفاق مى‏افتد که از اسلام خارج شود بدون آنکه فطرت را ابطال نماید. و در این صورت ما احتیاج به این تکلّف نداریم که بگوئیم توبه مرتدّ فطرى باطنا قبول مى‏شود و در ظاهر قبول نمى‏شود.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۶]

کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۸۶)

ترجمه:

چگونه خداوند گروهى را که از راه عناد و سرکشى بعد از ایمان به خدا و گواهى دادن به راستى رسول و بعد از ادلّه روشن باز کافر شدند، به راه راست هدایت کند، خداوند هرگز گروه ستمکاران را یارى نخواهد کرد.

تفسیر:

کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ‏: اشاره به مرتدّ ملّى است، یعنى خداوند او را به ایمان هدایت نمى‏ کند، که اسلام، طریق ایمان و راهنما بسوى آن یا بسوى آخرت و جنان است.

قَوْماً کَفَرُوا: قومى که به خدا یا به رسول یا به احکامى که رسول آورده است یا به قول او در حقّ خلیفه و جانشینش کافر شدند.

بَعْدَ إِیمانِهِمْ‏: بعد از ایمانشان، چه ایمان عامّ با بیعت عامّ یا ایمان خاصّ با بیعت خاصّ.

وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌ‏: و شهادت دادند که رسول خدا حقّ است، مصدر، یا عطف بر «کفروا» است، یا حال بتقدیر لفظ «قد» است.

وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ‏: با معجزات یا دلیل‏هاى روشن که بر حقّ بودن‏ رسول صلّى اللّه علیه و آله را اثبات نماید.

وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ‏: این جمله حالیّه در مقام تعلیل است، و معنى آن این است که خداوند ستمکاران را هدایت نمى‏ کند، چون آنها به خود و قواى خود ظلم کردند، و به سبب خروج از اسلام به اسلام و صاحب اسلام ستم کردند. بنابراین این جمله اشاره به قیاس اقترانى از شکل اوّل است این چنین: اینان ظالم و ستمکارند، و هیچ ظالمى را خداوند هدایت نمى‏ کند پس آنها را خداوند هدایت نمى‏کند.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۷]

أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۸۷)

ترجمه:

کیفر آن گروه کافر این است که بر آنان خدا و فرشتگان و همه مردمان لعنت کنند.

تفسیر:

یعنى دور کردن و طرد از جانب خدا جزاى آنان است، یا نفرین خدا بر آنها به سبب لعنت بر آنهاست.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۸]

خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۸)

ترجمه:

جاوید در جایگاه لعنت که جهنّم است بمانند، و بر آنها عذاب خدا تخفیف نیابد و هرگز نظر رحمت به سوى آنان نمى ‏شود.

تفسیر:

خالِدِینَ فِیها: یعنى در لعنت خلود دارند، یا در جهنّم جاوید هستند که جهنّم با دلالت التزام استفاده مى‏ شود.

لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ‏: یعنى عذاب آنها مدّتى به تأخیر نمى‏افتد. و چون مقام خشم سزاوار گسترش سخن و سختگیرى و شدّت بخشى است. خداوند سخن را گسترانده و بر آنها سخت گرفته‏ است.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۸۹]

إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۸۹)

ترجمه:

مگر آنانى که بعد از عصیان و بدکارى توبه کنند و هر بدى که کرده‏ اند اصلاح کنند که خدا بر آنها آمرزنده و مهربان است.

تفسیر:

إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏: یعنى مگر آنکه پس از کفر بعد از اسلام توبه کنند.

وَ أَصْلَحُوا: یعنى آنچه را که در حین کفر افساد کرده‏ اند اصلاح نمایند، و این جمله استثناء از «قوما» یا از «اولئک» است، نه از فاعل «خالدین» و نه از مجرور در «عنهم» و نه از مرفوع «ینظرون» که همه این‏ها خلاف مقصود است، معنى آیه این است که لعنت خدا بر آنهاست مگر کسانى که توبه کنند، زیرا چنانکه گذشت آنها ریسمان از جانب خدا را که مقتضى آمادگى توبه است قطع نکردند، و خداوند توبه آنان را قبول مى‏کند.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ: که خداوند بخشنده است و بعد از بازگشت بسوى او گناهان آنها را مى‏ بخشد.

رَحِیمٌ‏: یعنى بر آنها تفضّل مى ‏کند و پس از بخشیدن به آنان رحم مى‏کند. روایت شده که‏[۱۴] نزول آیه درباره مردى از انصار است که به‏ واسطه قتل و کشتن که از او سرزد مرتدّ گشت، و به مکّه رفت، و سپس پشیمان شد و به قومش پیام فرستاد تا در مورد او از رسول خدا سؤال کنند که این آیه نازل شد و سپس به مدینه بازگشت و اسلامش نیکو شد.

و لیکن این آیه درباره هر کس که با انکار خدا یا رسول یا بعضى از احکام یا اقوال او مرتدّ شود جارى مى‏شود.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۰]

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (۹۰)

ترجمه:

همانا آنان که بعد از ایمان کافر شدند و بر کفر خویش افزودند هرگز توبه آنها پذیرفته نشود. و به حقیقت گمراهان هم آنان خواهند بود.

تفسیر:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا: آنان که مرتدّ فطرى شدند.

بَعْدَ إِیمانِهِمْ‏: بعد از ایمان عامّ یا خاصّ.

ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً: سپس در کفر فزونى حاصل کردند به نحوى که منجرّ به ابطال فطرت و قطع ریسمان الهى از جانب خدا گشت، لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ‏: هرگز توبه ‏شان پذیرفته نمى ‏شود. آوردن لفظ «لن» که براى نفى ابد است، اشعار به این مطلب دارد که استحقاق توبه و قبول آن براى آنها باقى نمانده است، چون آنچه که استحقاق و استعداد بر پایه آن استوار است قطع شده است.

وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ‏: آنان در گمراهى به سر مى‏ برند، چه گمراهى و ضلالت به طور مطلق منحصر در کسى است که فطرت را بریده است، ولى کسى که فطرت را نبریده باشد اگر چه از اسلام مرتدّ شود به طور مطلق گمراه نیست، چون هدایت تکوینى باقى مى‏ماند.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۱]

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۹۱)

ترجمه:

و البته آنان که بعد از ایمان کافر شدند و در کفر خود مردند اگر براى آزادى خویش از عذاب خدا برابر همه زمین طلا به فدا آرند هرگز از ایشان پذیرفته نشود. و براى آنها عذاب دردناک مهیّا باشد و هیچ معین و یارى نخواهد بود.

تفسیر:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ: آنانى که در حالى که کافرند بمیرند، تقیید به این قید براى این است که کافر ممکن است بر اسلام بمیرد. پس بغض و کینه کافر را به دل گرفتن در حال کفر و حیاتش از جهت ذات کافر جائز نیست، و نیز لعن او پس از مرگش جائز نیست، مگر براى کسى که حال او را در حال حیاتش بداند، و بداند که او بر کفر مى ‏میرد، یا از شخص صادق و راستگو که بر حال او آگاه است بشنود که شخص کافر بر کفر مرده است، یا بر کفر مى‏میرد. جهت اشاره به همین مطلب مولوى (ره) گفته است:

هیچ کافر را به خوارى منگرید که مسلمان مردنش باشد امید
چه خبر دارى ز ختم عمر او تا بگردانى از او یکباره رو

و لیکن آن کفّار، اگر بر کفر بمیرند فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً از آنها برابر همه زمین طلا در مقابل رهائى از عذاب قبول نمى‏ شود.

لفظ «ذهبا» تمیز است که محوّل از فاعل یا منصوب به نزع خافض است. یعنى «من ذهب» بوده است.

وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ‏: یعنى اگر خودش را فدیه کند اگر چه در فدیه دادن مبالغه کند و به حدّ اعلا برساند، چون باب افتعال هرگاه مفید مطاوعه نباشد بر مبالغه دلالت مى‏کند. بنابراین در توجیه آوردن این لفظ در اینجا احتیاج به تکلّف نیست، زیرا ما بعد لفظ «لو» در چنین موارد مخفى ‏ترین افراد مورد شرط مى‏ باشد.

أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ‏: در اینجا در خبر موصول لفظ «فاء» آورد (فلن تقبل)، تا لازم بودن جزاء براى شرط را تأکید نماید، ولى در جمله‏ قبلى «فاء» نیاورد؛ اینکه آن جمله به تأکید و بسط و تغلیظ و تشدید سزاوارتر بود، زیرا مرتدّى که کفرش فزونى یافته چون عقاب و شدّت عذابش واضح است گوئى که عذاب او از مسلّمات است دیگر احتیاج به تأکید و تغلیظ و بسط نیست، لذا در آنجا به ذکر عدم قبول توبه و گمراه بودن آنها اکتفا نمود، بدون آنکه از عذاب و چگونگى عقاب ذکرى به میان آورد به خلاف جمله قبلى و بعدى، به همین جهت و به جهت اینکه گمراهى از اوصاف آنهاست نه بیان عقاب آنها در قول خدا: وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ‏ حرف عطف آورد به خلاف جمله قبلى‏ أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ … تا آخر آیه و به خلاف جمله بعدى: أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏.

آوردن حرف عطف اشاره به این است که ما بعد حرف عطف معطوف است و از اوصاف معلوم آنها شمرده مى‏شود، و مقام، مقام سؤال نیست تا جواب سؤال مقدّر قرار داده شود بخلاف دو فقره آخر.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۲]

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۹۲)

ترجمه:

شما هرگز به مقام نیکوکاران نمى‏ رسید مگر از آنچه دوست مى ‏دارید در راه خدا انفاق کنید. و هر چه انفاق کنید محقّقا خدا بر آن آگاه است.

تفسیر:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ: این جمله از نظر لفظ و معنى از ما قبلش منقطع است، یا جواب سؤالى است که از ما قبلش ناشى مى‏ شود، گویا پس از آنکه اقسام چهارگانه منحرفین و مرتدّین و کافرین را ذکر نمود و مسائلى‏ را سؤال کرد: اگر در آن ایمان، ثبات ورزیم و به مقام احسان برسیم به چه چیزى نائل مى‏شویم؟ پس فرمود: شما به بهشت و خیر و وسعت در احسان یا صدق، یا طاعت، یا خصلت احسان به غیر نمى‏رسید، مگر اینکه انفاق کنید، چه همه این معانى که ذکر شد معانى لفظ «برّ» است، و همه مناسب مقام سؤال است.

حَتَّى تُنْفِقُوا: معنى انفاق در اوّل سوره بقره گذشت.

مِمَّا تُحِبُّونَ‏: یعنى انفاق از چیزهائى بکنید که دوست دارید، زیرا احسان و محبوبیّت، براى انسان جز با میانه روى و اعتدال در اخلاق، حاصل نمى‏ شود و چون محبوب انسان در هر مرتبه چیزى است غیر از آنچه که در مرتبه دیگر موجود است، و شاید محبوب او در مرتبه ‏اى، بر حسب مرتبه دیگر، مبغوض او باشد. و محبوب هر مرتبه‏ اى نسبت به جمیع افراد محبوب نمى‏شود، بلکه گاهى براى بعضى محبوب و براى بعضى دیگر مبغوض قرار مى‏گیرد، و گاهى براى شخصى در حالتى محبوب است و در حالت دیگرى مبغوض است … پس انفاق و منفق مخصوص چیزى نیست و در حدّ خاصّى قرار نمى‏گیرد، بلکه مى‏گوییم:

محبوب انسان در هر مرتبه ‏اى نفس، لوازم نفس و چیزهایى است که در آن مرتبه، با نفس سازگار است و اصل در هر انفاق، آن است که ناشى یا مسبّب از انفاق چیزى از انانیّتش باشد، تا مورد قبول قرار گیرد، زیرا انفاق‏ کننده هرگاه براى ابقاى انانیّت یا ازدیاد و فزونى آن انفاق نماید مانند ریاکار و خودپسند یا براى ابقاى باطل یا ابطال حقّ انفاق نماید انفاق او مورد قبول نیست و موجب برّ و احسان نمى‏ شود بلکه آن انفاق مردود و موجب دورى از برّ و نیکى است.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ: یعنى هر چه انفاق کنید، و لو پست‏ترین و کوچک‏ترین چیز هم که باشد از خداوند فوت نمى‏شود و خدا آن را مى‏داند.

فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ‏: خداوند به آن آگاه است و به شما چند برابر پاداش مى‏دهد. پس، از فنا و فوت آن نترسید.

[سوره آل‏ عمران (۳): آیه ۹۳]

کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۹۳)

ترجمه:

همه طعامها براى بنى اسرائیل حلال بود مگر آن را که یعقوب پیش از نزول تورات بر خود حرام کرد (که گوشت شتر و شیر آنست) اى پیغمبر اینک بگو (اى یهودان چنانکه مى‏گویید تورات حلالى را بر شما حرام کرده است) اگر راست مى‏گویید، آن حکم تورات را آورده تلاوت کنید.

تفسیر:

کُلُّ الطَّعامِ‏: لفظ «الطّعام» به معنى مطعوم و خوردنى است بالفعل یا بالقوّه، مانند گندم و جو، و مقصود از تعمیم طعام، تعمیم طعام است نسبت به آنچه که یهود مى‏گفتند، مبنى بر اینکه طعام بر انبیاى سابق حرام بود، نه نسبت به هر چیزى که ممکن است طعام و خوردنى قرار گیرد. و این آیه ردّ بر یهود و جواب انکار آنهاست که مى‏گفتند چرا طیّبات به سبب ظلم آنها، بر آنها حرام گشته است؟ زیرا یهود پس از نزول قول خداى تعالى: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ‏ و قول خداى تعالى: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ‏ و پس از شنیدن این آیات گفتند: ما اولین کسانى نیستیم که این چیزها بر آنان حرام شده است، این امور بر نوح (ع) و بر ابراهیم (ع) و بر بنى اسرائیل بعد از آنان حرام شده بود تا آنکه این تحریم منتهى به ما شد، پس خداى تعالى این گفته آنها را تکذیب کرد و جواب آنها را داد و فرمود: کُلُّ الطَّعامِ‏ ….

کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ‏: چنین نیست که یهود مى‏گویند که طیّبات از زمان نوح حرام بوده است، بلکه حلال بوده است.

إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏: جز آنچه که اسرائیل بسبب مرض بر خودش حرام کرده بود. اسرائیل گوشت شتر را بر خودش، حرام کرده بود، چون همان‏طور که روایت شده است درد خاصره یا عرق النّساء داشت و هر وقت گوشت شتر مى‏خورد، درد شدّت مى‏ یافت و لذا گوشت شتر را بر خودش حرام کرده بود.[۱۵] مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ: لفظ «من قبل» متعلّق به قول خدا: «حلّا» یا به «حرّم» یا به هر دو بر سبیل تنازع، یعنى همه خوردنیها براى بنى اسرائیل حلال بود جز گوشت شتر که اسرائیل آن را قبل از نزول تورات بر خودش حرام کرده بود، و بعد از نزول تورات و ظلم و ستم آنان طیّبات بر آنها حرام شد.

قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏: بگو اگر راست مى‏گویید تورات را بیاورید و بخوانید. آنها را به کتاب خودشان احتجاج نمود تا دروغ ادعاى آنها و صدق و راستى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ظاهر و روشن شود. بعضى گفته‏اند: جرأت نکردند تورات را بیاورند و مبهوت شدند[۱۶]. به این وسیله به کتاب خصم تمسّک نموده، تا صدق خویش را اثبات نماید.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۴]

فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹۴)

ترجمه:

پس کسانى که پس از این حجّت بر خدا دروغ بندند البتّه (کافران) و ستمکاران هم آنها خواهند بود.

تفسیر:

فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏: ادّعاى اینکه محرّمات از زمان نوح حرام بوده است، افترا و دروغ است.

مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏: یعنى بعد از آن احتجاج و الزام دلیل و حجّت.

فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏: این جمله تأکید و منحصر کردن ادّعاى مبالغه است، و ظلم و ستم آنها عبارت از انکار کردن به جاى تصدیق و اقرار است.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۵]

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۹۵)

ترجمه:

اى پیغمبر بگو سخن خدا راست است (نه دعوى شما) باید از آیین ابراهیم پیروى کنید که دینى پاک و بى‏ آلایش است و ابراهیم هرگز از آنان که به خدا شرک آوردند نبوده است.

تفسیر:

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ‏: گویا که مقصود این است که بگوید: صدق و راستى من آشکار شد پس تابع و پیرو دین من باشید، ولى چون نسبت صدق به خداى تعالى در اینجا مستلزم صدق رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏باشد، زیرا او مدّعى است که اقوال و گفتارش از طرف خداى تعالى القا شده است، و هرگاه اقوال القا شده از جانب خدا صادق باشد، او صادق مى‏شود، و از سوى دیگر چون کنایه از صدق رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به سبب صدق خداى تعالى رساتر از تصریح و دورتر از فریب و لجاج و نزدیک‏تر به انصاف است … لذا خداى تعالى چنین کنایه بکار برد. همچنین است مطلب در امر به پیروى از دین ابراهیم، زیرا وقتى ابراهیم (ع) اعلان کرد که دین خدا، دین ابراهیم و دین ابراهیم، دین خداست به سبب اتّباع و پیروى از دین و ملّت ابراهیم کنایه از دین و ملّت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نمود، و فرمود:

فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏: این عبارت اندکى قبل گفته شد.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۶]

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ (۹۶)

ترجمه:

اول خانه ‏اى که براى مکان عبادت خلق بنا شده است، در مکّه است که در آن برکت و هدایت خلایق است.

تفسیر:

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ‏: یعنى اوّلین خانه از حیث زمان، چنانکه در خبر آمده است: اولین جایى که در زمین آفریده شده خانه خداست، با اختلافى که در مضمون اخبار است، سپس زمین از آنجا پهن و گسترده شده است، و همچنین در اخبار آمده است: خداى تعالى آن را از بهشت براى آدم نازل نمود، و آن درّ و مروارید سفیدى بود که خداوند آن را به آسمان بالا برد و اساس و پایه ‏اش ماند.[۱۷] و ممکن است مقصود از اوّلین بیت، اوّل از جهت شرافت باشد، چنانکه در خبر آمده است: خداوند از هر چیزى یک چیز را اختیار و انتخاب نموده است از زمین، جاى کعبه را اختیار نموده است.[۱۸] یا خداوند آنجا را براى عبادت و پرستش اختیار کرده، چنانکه برخى گفته ‏اند قبل از آن براى عبادت مکان خاصّى وجود نداشت.

وُضِعَ‏: یعنى آفریده شده، یا بنا شده‏ لِلنَّاسِ‏: یعنى آنجا را براى مردم آفریده است، تا کاسب‏ها به سبب کسب از آنجا بهره‏مند گردند، و آنان که قصد کعبه دارند از غفران و بخشش حقّ تعالى، و پناهندگان، از امن و راحت، و نظرکنندگان به آنجا و به آیاتش، از هدایت بهره ببرند، و ساکنین و مجاورین آن، از کفایت در امر معاش و زندگانى بهره‏مند گردند اگر چه کافر باشند، یا آن بیت آفریده شد تا مردم باقى بمانند و هلاک نشوند، و این معنى بنا بر روایتى است مبنى بر اینکه اگر بیت منهدم مى‏شد و حجّ ترک مى‏گشت اهل عالم هلاک مى‏ شدند.

لَلَّذِی‏: یعنى بیت و خانه اى که در مکّه واقع شده است.

بِبَکَّهَ: لفظ «بکّه» و «مکّه» مترادفند، یا «بکّه» جاى بیت است، و «مکّه» اسم همه شهر است، و از آن جهت «بکّه» نامیده شده است که مردم در آنجا ازدحام مى‏کنند یا مردم در آنجا و اطراف آنجا گریه مى‏کنند، یا مکّه گردن ستمگران و جبّاران را مى‏زند و به همه این معانى در اخبار اشاره شده است. روایت شده است: از آن جهت مکّه را «بکّه» نامیده‏اند که مرد و زن در آنجا در اثر ازدحام جمع مى‏شوند و به همدیگر تنه مى‏زنند، و زن جلو روى تو و راست و چپ تو و همراه تو نماز مى‏خواند، و هیچ اشکالى ندارد، چه، این مطلب در سایر شهرها کراهت دارد، نه در مکّه.

مُبارَکاً: یعنى مکّه براى مجاورین خود برکت است، چه از میوه‏هاى همه درختان بهره مى‏برند در حالى که در مکّه هیچ نوع میوه ‏اى نیست، و حبوبات و میوه‏ها به سوى آن شهر جلب و سرازیر مى‏شود. و این شهر براى زائرین خویش نیز مبارک است چون خداوند آنها را مى ‏بخشد، مانند روزى که از مادر زاده شده‏ اند، و به سوى آنها نظر رحمت مى‏اندازد، و توبه آنها را قبول مى‏کند، و عوض آنچه را که در راه خدا انفاق کرده ‏اند مى‏دهد. و براى پرندگان و سایر حیوانات نیز مبارک است چون از شکار شدن، در امان هستند و پرندگان مسجد نیز ایمن بوده و روزیشان مى‏رسد. و براى درختان و گیاهان زمین حرم، نیز مبارک است چون آنها تا حدودى از قطع کردن و بریدن در امان هستند. و براى اهل عالم مبارک است، چون بقا و رزق اهل عالم بسبب وجود مکّه است، چنانکه اشاره شد.

وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ‏: درباره حمل معنى و مصدر بر ذات، بارها گفتیم و توجیه نمودیم، که علّت هدایت مکّه یا به این است که وجود آن سبب هیجان و تحریک نفوس به توجّه به آن و رفتن بسوى آن است، یا به این است که سبب نزدیکى زائرین خانه خدا به خداى تعالى است، یا به این جهت است که مکّه از زمان ابراهیم (ع) یا از زمان آدم (ع) قبله و پرستشگاه بوده است یا داراى آیات و نشانه‏ هایى است که دلالت بر بزرگداشت خدا مى‏کند و نیز دلالت بر این مى‏کند که آنجا در حمایت خداى تعالى است، و دلالت بر صدق انبیا دارد که مأمور به تنظیم خانه خدا و طواف دور آن و عبادت و انجام مناسک در آنجا بودند، و صدق انبیا در این مورد دلالت بر صدق رسالت آنها دارد، و صدق رسالت آنان جز با اقرار به مبدأ و معاد و توحید مبدأ و توحید عبادت محقّق نمى‏شود.

و آیات و نشانه‏ ها عبارتند از نابودى کسانى که قصد خراب کردن کعبه را داشتند مانند ابرهه صاحب فیل و لشگریانش، و مانند شیوع مرگ در بین قبیله‏ هایى که حجر الاسود را برده بودند تا جایى که دوباره آن را به جاى خود برگرداندند، و مانند گفتن حجر الاسود هنگام احتجاج محمّد حنفیّه با على بن الحسین (ع) و مانند پرواز نکردن پرندگان از محاذات کعبه، و همچنین خانه خدا داراى آیات و نشانه‏ هایى از آثار انبیا و معجزه‏هاى آنهاست که باقى و جاوید است، مانند مقام ابراهیم که فرو رفتن پا در سنگ سخت نشانه و آیتى است که دلالت مى‏کند بر اینکه صاحب آن داراى نیروى الهى است که از طاقت بشر خارج است، و همچنین خانه خدا و آن نشانه‏ ها و آیات در طول قرنها محفوظ مانده و از بین نرفته است با اینکه دشمنانش زیاد بودند و در صدد محو آن آثار بودند، و روى همین اصل است که آثار و نشانه‏ ها، باقى و جاوید هستند.

امّا اینکه مکّه خود هدایت است به این دلیل است که خداوند مى‏فرماید:

[سوره آل‏ عمران (۳): آیه ۹۷]

فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۹۷)

ترجمه:

در آن خانه، آیات ربوبیّت هویداست. مقام ابراهیم خلیل است هر که در آنجا داخل شود ایمن باشد و مردم را حجّ و زیارت آن خانه واجب است، بر هر کسى که توانایى براى رسیدن بدانجا یافت. و هر که (به سبب انکار حجّ بیت اللّه) کافر شود، تنها به خود زیان رسانیده است، البتّه خدا از اطاعت خلق بى‏نیاز است.

تفسیر:

فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ‏: این جمله مستأنفه و جواب سؤال از علّت هدایت، یا حال مترادف یا متداخل یا صفت است که جهت تعلیل آورده شده است، یا خبر بعد از خبر است. به خود آیات و ظاهر و روشن بودن آنها قبلا اشاره نمودیم.

مَقامُ إِبْراهِیمَ‏: بدل از لفظ «آیات» به صورت بدل بعض از کلّ است، یا مبتداست که خبر آن محذوف، یا خبر است که مبتداى آن محذوف است، یعنى «هى مقام ابراهیم» یعنى آن آیات و نشانه ‏ها مقام ابراهیم است، زیرا فرو رفتن پاى ابراهیم در سنگ و باقى ماندن اثر پا و محفوظ ماندن آن در قرون متمادى آیات و نشانه‏ هاى متعدّدى است، و اخبار در بیان حکایت مقام ابراهیم (ع) مختلف است و هر کس بخواهد به اخبار و کتب تفاسیر مراجعه نماید.[۱۹] وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً: این جمله عطف بر مَقامُ إِبْراهِیمَ‏ یا عطف بر جمله‏ فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ‏ یا بر جمله‏ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مى‏باشد، یا حال است، و لفظ «من» موصولیّه یا شرطیّه است، یعنى هر کس داخل مکّه شود از عذاب روز قیامت به شرط ایمان ایمن مى‏شود، و هر کس داخل حرم شود طبق قرار داد الهى از مؤاخذه بر جنایت، ایمن مى‏گردد. و ضمیر «دخله» به بیت یا به مقام ابراهیم بر مى‏گردد، و مقصود از مقام ابراهیم سنگى است که در آن اثر قدم و پاى ابراهیم (ع) است، یا جائى است که آن سنگ، الآن در آنجاست، یا جایى است بین آنجا و بین بیت یا مسجد یا مقصود همه حرم است چنانکه بعضى گفته ‏اند.

اگر مقصود از امن و ایمن بودن امنیّت آنان در مقابل تعرّض جبّاران و ستمگران با وجود کثرت ستمگران و نابود شدن کسانى که متعرّض خانه خدا و زائران آن شده‏اند، مانند اصحاب فیل، در این صورت نشانه و آیت الهى بودن واضح است، ولى اگر مقصود ایمن بودن با قرار داد الهى یا ایمن بودن از عذاب الهى یا ایمن بودن از عذاب نسبت به کسى که آنجا مدفون است در این صورت آیت و نشانه بودن واضح و روشن نیست.

بدان که جمیع اعمال شرعى فرعى و مناسک ظاهرى قالبى صورت‏هاى اعمال لطیفه انسانى است که راهبر به سوى خداست، و مناسک باطنى قلبى و جمیع مساجد و خانه‏  هاى صورى خدا، صورت‏هاى معابد باطنى انسان و نمودى از مواقف و ایستگاههاى سالک در سلوکش مى‏باشد، و صورت‏هاى خانه‏ هاى حقیقى خداست که همان دلهاى سالکین به سوى خداست که ایمان در آنها داخل مى‏شود، و از سینه‏ هاى گشوده‏شده به اسلام به سبب دخول ایمان در آن جدا و ممتاز مى‏گردد.

و کعبه، چون بناى ابراهیم (ع) است که بوسیله قلب تحقّق پیدا کرده است و بیت حقیقى خداى تعالى است با جمیع مناسک و معابدش مظهر قلب گشته است؛ لذا همه آنچه که بر قلب جارى مى‏شود بر کعبه نیز جارى مى‏شود، زیرا قلب گوشتى چون اوّلین نقطه از بدن انسان است که آفریده شده است، و آن مظهر قلب معنوى است که قبل از همه عوالم‏ روحانى آفریده شده، از باب اینکه ربّ النوع قبل از همه مخلوقات، خلق شده است. لذا خداوند حکم آن قلب را بر کعبه جارى ساخته است، و فرموده است: أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ بعضى گفته‏ ند:

اوّلین نقطه ‏اى که از بدن انسان آفریده شده کبد است، چون کبد محل رویش نفس نباتى است، و بدن انسان در مرحله اوّل احتیاج به قواى نباتى ندارد، ولى اینان غفلت کرده ‏اند از اینکه از اوّل استقرار جنین در رحم بصورت ضعیف از همه قواى نباتى که براى نفس مادر است استفاده مى‏کند، و جنین از همان ابتداى استقرارش در رحم به سبب تدبیر نفس نباتى که در مادر است تغذیه و نموّ مى‏کند، و تصویر اعضا نیز جز با کمک نفس مادر محقّق نمى‏ شود، چه نفس مادر حریص است که مانند خود را ایجاد نماید و بر بقاى آن حریص است و این کمک نفس مادر متصوّر نمى‏ شود مگر آنجا که آنچه از او به ظهور مى‏ پیوندد مثل خودش باشد، نه مظهر سربازان و لشکریان وجودش و آن جز قلب نیست. و چون قلب قبل از تنزّل و پایین آمدنش به زمین عالم صغیر مانند مروارید سفید بود او بعد از تنزّل و پایین آمدن و اختلاط با اهل عالم صغیر رنگارنگ گشت، و گسترش زمین عالم صغیر از زیر آن شد، و از حیث گوشت صنوبرى بودن از حیث روحانیّتش در وسط این عالم قرار گرفت، زیرا نسبت آن به جمیع اجزاى بدن مساوى است، و مولد و محل تولّد ولایت قرار گرفت، و مورد توجّه جمیع اهل عالم صغیر در مقاصد و مناسکشان شد، و محلّ امن کسانى که داخل در آنجا یا حریم آنجا شدند، گردید و نسبت به امور اهل مملکتش قیام نمود و مقوّم آنها گشت، و برکت و روزى‏دهنده از جمیع میوه‏ها شد براى کسانى که از اهل آن مملکت باشند یا نباشند. و مرجع مردم قرار گرفت. و در مملکت خود اصل جمیع قریه‏ها گردید، و بر همه لازم شد که بسوى آن رجوع کنند و لباس انانیّت را نزد آن از تن بر کنند، و دور آن طواف کرده و نزد آن‏ توقّف و تردّد نمایند و قبل از رسیدن به آن، انانیّت خویش را بکشند و قربان کنند …. چون چنین بود، از کعبه، نیز بمانند آن خبر داده شد، و خداى تعالى براى کعبه نیز همانند قلب، مناسک و اعمال قرار داد. و شاید تو، با این بیان، اجمالا به حکم جمیع احکام حجّ و مناسک آن آگاه باشى. به بعضى از آن احکام در گذشته اشاره کردیم و به بعضى دیگر در آینده اشاره خواهیم کرد، کسى که از آنچه ما گفتیم غفلت داشته باشد تنها به ظاهر اخبار در اوصاف خانه خدا توجه مى‏کند و نیز کسى که به صورت ظاهر اعمال و مناسک حجّ نگاه کند، آنها را داراى صحّت و حکمت عقلانى نمى‏بیند،[۲۰] بلکه آنها را دروغ و لغو مى‏پندارد، و اگر از خدا یا از اهل اسلام نترسد در آنها طعنه مى‏زند همان‏طور که کفّار طعنه مى‏زنند.

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ‏: لفظ «حجّ» با فتحه و کسره حاء خوانده شده و هر دو مصدر «حجّ» بمعنى مطلق، قصد است یا بمعنى قصد مکّه است جهت انجام مناسک مخصوص. یا با فتحه حاء، مصدر و با کسره آن، اسم مصدر است و چون فطرت و سرشت اهل عالم صغیر بر قصد بیت قلب است، و آن حقّى از حقوق خدا بر آنان است، و از سوى دیگر، چون رجوع و بازگشت آنان بسوى قلب، بازگشت بسوى خداست …. لذا خداى تعالى مردم را مکلّف به زیارت کعبه نمود، که مظهر همان خانه است، و این تکلیف را به صورت خبر ادا نموده تا تأکید و اشعار به این باشد که این معنى در فطرت آنها همان حقّ اللّه است که بر گردن آنهاست، و مانند سایر حقوق خلقى و الهى نیست. لذا در این آیه به وجوه متعدّد ذیل، تأکید شده است؛ ۱- امر را به صورت خبر ادا نموده، تا بر این امر دلالت کند که این مطلب از امورى است که حتما واقع شدنى‏ است و احتیاج به امر ندارد. ۲- آن را با اسمیّه بودن جمله تأکید نمود، ۳- آن را حقّ اللّه حساب کرد که بر گردن مردم قرار داده شده است، و مانند سایر حقوقى که به خلق بر مى‏گردد نیست. ۴- حقّ را در خداى تعالى منحصر نمود بدون آنکه غیر خدا در آن شرکت داشته باشد.

مَنِ اسْتَطاعَ‏: این جمله بدل از «النّاس» است، و این بدل آوردن تأکید دیگرى براى حکم است از آن جهت که تخصیص بعد از تعمیم، و توضیح بعد از اجمال است، پس گویا که مطلب را تکرار نموده، و فرموده است: براى خدا، حجّ خانه خدا بر عهده مردم است، و براى خدا، به عهده کسى است که مستطیع باشد.

إِلَیْهِ سَبِیلًا: یعنى مستطیع کسى است که بتواند راه حجّ را برود، آیا استطاعت بدنى کافى است یا باید استطاعت با بدن و مال باشد؟ یا استطاعت به کسب است؟ یعنى کسب او طورى باشد که نفقه خود و کسى را که نفقه‏ اش بر او واجب است در مدّت رفت و برگشت داشته باشد. براى تحقیق این مطلب به کتابهاى فقهى مراجعه شود.

وَ مَنْ کَفَرَ: یعنى هر کس به حجّ یا به خدا در مورد ترک حجّ یا به احکام خدا در ترک حجّ کفر بورزد بداند که خداوند از جهانیان بى‏نیاز است. و ترک حجّ را کفر نامیدن تأکید دیگرى براى وجوب حجّ است، پس گویا که فرموده است: ترک حجّ در حدّ کفر و شرک به خداست، پس همان‏طور که خداوند شرک به او را نمى‏بخشد تارک حجّ را نیز نمى‏بخشد، و پایین‏تر از آن را مى‏بخشد، پس کسى که تارک حجّ باشد نباید مورد اعتنا قرار گیرد.

فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ‏: یعنى خداوند بى‏نیاز از تارک حجّ است، و ذکر بى‏نیازى در امثال اینجاها دلالت بر ذلّت و خوارى مى‏کند، و فرمود خداوند بى‏نیاز از جهانیان است، به جاى اینکه بفرماید خداوند از تارک حجّ بى‏نیاز است فرمود از جهانیان بى‏نیاز است و این تعبیر مبالغه‏ در استغنا و بى‏نیازى است تا دلالت بر مبالغه در خوارى و مذلّت آنانى باشد که مى‏پندارند خدا نیازمند به حجّ آنهاست چون حجّ خانه خدا عبادتى است که جامع بین خستگى‏هاى بدن و شکستن انانیّت نفس و قطع علاقه نفس از آرزوها و مجدّد شدن و عارى گشتن از خواسته‏هایش مى‏باشد، و در آن بذل مال و انفاق وجود دارد، و سایر عبادات چنین نیست، لذا خداى تعالى انسان را بسوى آن فراخواند، و آن را با انواع تأکیدها تأکید نمود، سپس به پیامبرش امر کرد که اهل کتاب را مورد خطاب قرار دهد، و آنها را بر کفر به آیات و نشانه‏            ها سرزنش نماید تا کنایه از امّت پیامبر در مورد ترک حجّ و کفر به على (ع) باشد.

[سوره آل‏عمران (۳): آیه ۹۸]

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (۹۸)

ترجمه:

بگو اى اهل کتاب، چرا بآیات خدا (راجع به نبوّت پیغمبر خاتم) کافر شده به اعمال زشت مى‏گرایید؟ بترسید که خدا گواه اعمال شماست.

تفسیر:

قُلْ‏: بگو اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله‏ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ‏: چرا به کتابهاى تدوینى از آیات قرآن و توراه و انجیل، و کتاب تکوین و احکام الهى ثابت در این سه شریعت، کفر مى‏ورزید؟

وَ اللَّهُ شَهِیدٌ: در حالى که خدا حاضر و نگهبان است، عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ‏: بر آنچه که مى‏کنید، پس آیا به شما اجازه مى‏دهد که این‏گونه نسبت به آیات، کفر روا دارید؟! در حالى که از تحریف و پنهان کردن حقایق سودى نمى‏برید.

[سوره آل ‏عمران (۳): آیه ۹۹]

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۹)

ترجمه:

بگو اى اهل کتاب چرا راه خدا را مى‏ بندید (یعنى رسالت محمّد (ص) را انکار مى‏ کنید) و اهل ایمان را به راه باطل مى‏خوانید در صورتى که به زشتى این عمل آگاهید، بترسید که خدا از کردار شما غافل نخواهد بود.

تفسیر:

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ‏: تکرار خطاب و ندا براى تأکید در سرزنش است و اشاره به این است که هر یک به تنهایى در سرزنش و ملامت کافى است.

لِمَ تَصُدُّونَ‏: چرا منع مى‏کنید عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ از حجّ و جهاد، یا از مطلق خیر، یا از ولایت، یا از اسلام.

مَنْ آمَنَ‏: یعنى کسى که براى او اسلام حاصل شده باشد، یا کسى که اسلام را بخواهد. گفته شده است: که مسلمانان را از ائتلاف و اتّفاق منع مى‏کردند، و مسلمانان را تحریک مى‏کردند و اختلاف بین آنان ایجاد مى‏کردند تا آنجا که پیش اوس و خزرج رفتند، و آنچه که از دشمنى و جنگ در زمان جاهلیّت بین آنها بود به یادشان مى‏آوردند، تا آنان دوباره بهمان وضع سابق برگردند.[۲۱] و ممکن است مقصود این باشد که چرا کسى که ایمان آورده است از او جلوگیرى مى‏کنید بدین گونه که کتاب‏ها را تحریف مى‏کنید و صفت نبىّ صلّى اللّه علیه و آله را تغییر مى‏دهید، و آنچه که صریحا بر حقانیّت اسلام دلالت کرده است آن را کتمان مى‏کنید.

تَبْغُونَها: حال از فاعل «تصدّون» است، یا از «سبیل اللّه» یا از هر دو، یا مستأنف‏ است و جواب سؤال مقدّر و معنى آن این است که شما براى راه خدا عِوَجاً کجى را مى‏خواهید، یا اینکه راه خدا را در حالت کجى مى‏خواهید، یا کجى آن را مى‏خواهید بنابراین که مفعول به باشد، یا حال، یا تمیز. یعنى به جاسوسى و تجسّس مى‏پردازید تا اختلاف و تناقضات را بیابید تا به اهل اختلاف توهین کنید، یا خواهان کج بودن آن هستید چون خود شما کج هستید و آن را در حال استقامت و راستى نمى‏خواهید.

عِوَجاً با دو فتحه، و «عوجا» با کسره عین الفعل، مصدر است مانند «فرح» یا اوّلى مصدر است و دوّمى اسم مصدر یا اوّلى در چیزهائى است که راست ایستاده باشند مانند دیوار و عصا (چوبدستى) و دوّمى در غیر آنها مانند زمین و دین، و کجى در هر چیز بحسب همان چیز است، پس کجى در دین، این است که در احکام آن اختلاف و تناقض باشد به نحوى که طبع سلیم از آن مشمئز گردد، یا اینکه منجرّ شود به ضدّ آن هدف و چیزى که از آن مطلوب است یا اصلا به آنچه که از آن مطلوب است نرساند، زیرا که مطلوب از راه خدا و تدیّن به دین خدا این است که متوسّل به آن به خدا و به دار نعیم او برسد، پس اگر آن راه، به شیطان و به دار جحیم برساند یا به خدا نرساند آن راه، کج محسوب مى‏شود.

وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ: شهدا جمع شهید است بمعنى حامل شهادت یا اداکننده آن یا امین در شهادت. یا به معنى عالم و داناست.

به هر حال یا مفعول آن مورد توجه واقع نشده است‏[۲۲] (فراموش شده) یا در نیّت گرفته شده است یعنى شما کسانى هستید که اهل ملّت خودتان در قضایا به شما استشهاد مى‏کنند یا در شهادتهایشان امین‏ هستید و آنها به شما اعتماد دارند. یا شما علماى ملّت خود هستید، یا شما شهادت مى‏دهید به اینکه راه، راه خداست، یا شهادت مى‏دهید به اینکه شما از راه خدا جلوگیرى مى‏کنید.

وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏: و خدا از آنچه مى‏کنید غافل نیست، این آیه وعید بر آنان است و از آنجا که در آیه اوّل کفر که داشتند و آن را علنى مى‏کردند، زشت شمرده شد، در این آیه اشاره به حیله آنان در جلوگیرى مسلمانان از اسلام است که آن را مخفى مى‏کردند و لذا در آیه قبل فرمود: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ‏ و در این آیه‏ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ‏ را ذکر کرد، زیرا مخفى کردن کار زشت، این گمان را بر مى‏انگیخت که خدا از حیله آنها غافل است.

تفسیر حجّه الوداع و غدیر خم‏

این آیه مانند آیه سابق کنایه از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است و کفر آنان به على (ع) و به آنچه که رسول خدا در حقّ على از جانب خدا آورده است و آنچه را که در حجّه الوداع در مسجد خیف و غدیر خم از وصیّت در حقّ على به آنان گفته است، و آنچه که به آنها امر کرده در مورد بیعت با علىّ (ع) در ده جا، یا سه جا و همچنین کنایه است از جلوگیرى آنها از بیعت با على و اطاعت او. و چون خطاب در دو آیه اوّل با اهل کتاب بود به پیامبر امر کرد که خود با آنها مخاطبه نماید تا توهین به آنان بوده و دور ساختن آنان از شرف خطاب الهى باشد. ولى در آیه بعدى که خواهد آمد خطاب الهى به خود مؤمنین است- جهت بزرگداشت آنان .

______________________________

[۱] استعاره در لغت، به معنى طلب چیزى به عاریت است. و در اصطلاح، لفظى است که در غیر معنى اصلى استعمال شود، به علّت علاقه مشابهتى که بین معنى اصلى و معنى مورد استعمال وجود دارد. با بودن قرینه‏اى که مانع از اراده معنى اصلى باشد، مثل اینکه بگوئیم شیرى را دیدم که تیر مى‏انداخت، که استعاره است از مرد شجاع و آن به علّت شباهتى است که بین شجاع و شیر در صفت شجاعت است. پس در واقع استعاره مبتنى بر تشبیه است و تشبیهى است که فقط مشبهه به ذکر شده است. استعاره اقسام مختلفى دارد که عبارتند از: استعاره مصرّحه( آشکار)، استعاره به کنایه، استعاره مرکب.

امّا به اعتبار، مستعار بر دو قسم است: اصلیّه و تبعیّه. اصلیّه، آن است که لفظ مستعار، اسم جنس باشد مثل استعاره شیر به جاى مرد شجاع. تبعیّه آن است که لفظ مستعار فعل یا از مشتقّات فعل باشد.

امّا استعاره به اعتبار مقارنه دو طرف، بر سه قسم است: مطلقه، مجرّده، مرشّحه.

که استعاره مرشّحه آن چنان است که تنها ملایمات( مناسبات) مشبهه به در آن ذکر شود.

مثل‏\i أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالْهُدى‏ فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ‏\E. اشتراء که به معنى خریدوفروش است، استعاره آورده شده است.

استعاره مرشّحه توضیح داده شد. استعاره تخیّلیّه، تنها در تخیّل است که قسمتى از استعاره بالکنایه مى‏باشد. البته سکاکى آن را، تابع استعاره بالکنایه ندانسته است. به عقیده وى ممکن است استعاره تخیّلیّه مستقلا بدون کنایه در کلام آید. او استعاره بالکنایه و تخیّلیّه، هر دو را از نوع مجاز لغوى و از احوال و عوارض الفاظ مى‏داند که در هر دو مقام استعمال لفظ است در غیر موضوع له. جز اینکه در استعاره بالکنایه لفظ مشبهه در مشبه به و در استعاره تخیّلیّه، لفظ مشبهه به در مشبهه استعمال شده است( مأخوذ از کتاب معالم البلاغه)

[۲] مراجعه شود به پاورقى( ۱).

[۳] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۵

[۴] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۵

[۵] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۵

[۶] برهان: ج ۱/ ص ۲۹۴

[۷] برهان: ج ۱/ ص ۲۹۴

[۸] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۶

[۹] نور الثقلین: ج ۱/ ص ۲۹۹/ ح ۲۲۰

[۱۰] نور الثقلین: ج ۱/ ص ۲۹۹/ ح ۲۲۰

[۱۱] عیاشى: ج ۱/ ص ۱۸۳/ ح ۸۲

[۱۲] نور الثقلین: ج ۱/ ص ۳۰۱/ ح ۲۲۹

[۱۳] شرایع الاسلام: ج ۴، ص ۹۶۱ و ۹۶۲.

[۱۴] برهان: ج ۱ ص ۲۹۷

[۱۵] نور الثقلین: ج ۱، ص ۳۰۲، ح ۲۴۰.

[۱۶] صافى: ج ۱، ص ۳۲۹.

[۱۷] صافى: ج ۱، ص ۳۳۱.

[۱۸] صافى: ج ۱، ص ۳۳۰.

[۱۹] عیاشى: ج ۱، ص ۱۸۷، ح ۹۹.

[۲۰] عیاشى: ج ۱، ص ۱۸۷، ح ۹۷

[۲۱] صافى: ج ۱، ص ۳۳۶.

[۲۲] توضیح مفعول منسىّ( فراموش شده) و مفعول منوىّ( نیّت شده) پیش از این آمده است.

[۲۳] صافى: ج ۱، ص ۳۳۶.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۳، ص: ۳۴۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=