المائدة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره المائده آیه ۸۹- ۸۳

۱۲- النوبه الاولى

(۵/ ۸۹- ۸۳)

قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا و چون شنوند، ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ‏ آنچه برسول فرو فرستادند [از قرآن‏]، تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ‏ تو بینى چشمهاى ایشان‏ تَفِیضُ‏ که آب مى‏ریزد مِنَ الدَّمْعِ‏ از اشک، مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِ‏ از آنچه بشناختند از حق، یَقُولُونَ‏ همى گویند: رَبَّنا خداوند ما! آمَنَّا ما بگرویدیم، فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏ (۸۳) ما را در گواهان خویش نویس.

وَ ما لَنا و چه رسید ما را، لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ‏ که بنگرویم بخداى‏ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِ‏ و بآنچه بما آمد از راستى، وَ نَطْمَعُ‏ و امید میداریم‏ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا که در آرد ما را خداوند ما، مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ‏ (۸۴) با گروه نیکان.

فَأَثابَهُمُ اللَّهُ‏ بایشان داد خداى، بِما قالُوا بآنچه گفتند جَنَّاتٍ‏ بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن‏ وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ‏ (۸۵) و آنست پاداش نیکوکاران.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که بپائیدند بر کفر خود وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغ زن گرفتند رساننده سخنان ما، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ‏ (۸۶) ایشان‏اند دوزخیان و کسان آتش.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تُحَرِّمُوا حرام مکنید، طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ‏ این پاکها که اللَّه شما را حلال کرد، وَ لا تَعْتَدُوا و از اندازه در مگذارید، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ‏ (۷۸) که اللَّه دوست ندارد از اندازه در گذرندگان.

وَ کُلُوا و میخورید مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ‏ از آنچه اللَّه شما را روزى کرد، حَلالًا طَیِّباً گشاده پاک‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى‏ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ‏ (۸۸)، آن خداى که باو گرویده‏اید.

لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ‏ خداى شما را نگیرید، بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ‏ بلغو که در میان سوگندان شماست‏ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ‏ لکن شما را که گیرد، بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ‏ بآن گیرد که بزبان سوگند خورید و بدل در آن آهنگ سوگند دارید، فَکَفَّارَتُهُ‏ کفارت آن سوگند و سترنده لائمه از سوگند خواره، إِطْعامُ عَشَرَهِ مَساکِینَ‏ طعام دادن ده درویش است، مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ‏ از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، أَوْ کِسْوَتُهُمْ‏ یا پوشیدن ده درویش، أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ یا آزاد کردن گردنى برده مسلمان‏ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که ازین سه هیچیز نیابد، فَصِیامُ ثَلاثَهِ أَیَّامٍ‏ سه روز روزه دارد، ذلِکَ‏ این چهار آنچه کردید کَفَّارَهُ أَیْمانِکُمْ‏ کفّارت سوگندان شما است [و سترنده برگان شما] إِذا حَلَفْتُمْ‏ که سوگند خورید [و از آن باز آئید]، وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ‏ و سوگندان خویش را میکوشید [از گزاف و بیداد]، کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ‏ چنین که هست پیدا میکند خداى شما را سخنان خویش و نشانهاى پسند خویش، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‏ (۹۸) تا مگر آزادى کنید.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ‏ الایه- این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیه عطیه، ملک حبشه بود والى زمین مهاجره الاولى.

و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مى‏ ریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفته ‏اند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند:

اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ‏ یعنى القرآن‏ تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِ‏. و مصطفى (ص) ایشان را گفته:

«ارق الناس اهل الیمن».

یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏- یعنى مع امّه محمّد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امّت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». معنى دیگر فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏ یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.

وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ‏- قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم مله عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِ‏ این‏ ما لَنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ‏ اى مع امه محمّد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»، فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا الایه. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏، و نیز گفتند: وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ‏، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ‏ اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مى ‏باید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ‏- الجحیم النّارالشّدیده الوقود. یقال: جحم النّار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشدّ مواضعها.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ‏- این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مى‏ بود. بروز چیزى نمى‏ خورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمى‏ خورد، و با اهل خود نمى‏ بود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت‏ وى. ابو بکر صدّیق از ایشان بود و عمر و على و عبد اللَّه بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفه بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مى ‏بودند، بروز روزه مى‏ داشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمى‏ خفتند، و گوشت و چربش نمى‏ خوردند، و گرد زنان نمى‏ گشتند، و بوى خوش بکار نمى‏ داشتند، و پلاس مى‏ پوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذّات دنیا اعراض کردند، و همّت کردند که در زمین سیّاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.

روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذّ الهیئه»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مى‏ بینم و پژمرده؟ خوله قصّه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت:

«انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منّى».

پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت:

«ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحه امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.اعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا و حجّوا و اعتمروا و أقیموا الصّلاه و آتوا الزکاه و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انّما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».

رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ‏.

زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد اللَّه بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد اللَّه کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.عبد اللَّه گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت:اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد اللَّه گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد اللَّه رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد اللَّه» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.

و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول اللَّه انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوه فحرمت اللحم. فانزل اللَّه هذه الآیه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ‏. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، ممّا احل لکم من المطاعم الطیبه و المشارب اللذیذه، وَ لا تَعْتَدُوا لاتجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفته ‏اند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.

رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و اللَّه تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.

و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال:

یا رسول اللَّه ائذن لنا فى السیاحه، فقال: «ان سیاحه امتى الجهاد فى سبیل اللَّه». قال:یا رسول اللَّه ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاه».

وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً- عبد اللَّه مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهه التداوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ‏-

روى عن عائشه و ابى موسى الاشعرى‏ ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوه، و قال: فى بطن المؤمن زاویه لا یملأها الا الحلواء»،

وروى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال:«یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمه اللَّه علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».

قوله: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ‏- ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که‏ لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ‏ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفّارت سوگندان ما چیست؟

رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إِطْعامُ عَشَرَهِ مَساکِینَ‏ الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ‏.

لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بى‏ عزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گوینده‏ اند: لا و اللَّه بلى و اللَّه، و در سوره البقره بشرح ترازین گفته آمد.

وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ‏ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقّدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه اللَّه، و عاقبت اللص. بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ‏ اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ‏. «فَکَفَّارَتُهُ» یعنى فکفاره ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشره مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مدّ، و المدّ رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نصّ تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاه باهل ذمّت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله:

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ‏، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول اللَّه تعالى: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جلّ و عزّ: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.

مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ‏- میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش رامیدهید، نه نفیس‏تر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ» یعنى المدلان هذا القدر وسط فى الشبع. أَوْ کِسْوَتُهُمْ‏- شافعى گفت: هر چه نام کسوت برآن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامه ‏اى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.

أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ- برده‏ اى باید مؤمن، که جاى دیگر مقید گفت: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مؤمنه» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.

و سوگند خواره که کفّارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولى‏ تر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضل‏تر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مى‏ نیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.

فذلک قوله: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَهِ أَیَّامٍ‏.

ذلِکَ‏- اى الّذى ذکرت‏ کَفَّارَهُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ‏ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.

روى عبد اللَّه بن سمره قال: قال رسول اللَّه (ص): یا عبد الرحمن بن سمره لا تسأل الاماره فانّک ان اوتیتها عن مسئله وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیرمسئله اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفّر عن یمینک، و آت الّذى هو خیر.

وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ‏- و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام اللَّه عرضه مسازید، مانع از خیر وصله ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر اللَّه فهو یمین مکروهه، و أخشى ان تکون معصیه.

قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر اللَّه فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».

قوله: کفر، تأویله انّه اذا حلف بغیر اللَّه، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم اللَّه فقد کفر بذلک. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‏.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ‏ الایه- درین آیت اشارتست که ایمان شنیدنى است و دیدنى و شناختنى و گفتنى و کردنى. سمعوا دلیل است که شنیدنى است، تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ‏ دلیل است که دیدنى است، مِمَّا عَرَفُوا دلیل است که شناختنى است، یَقُولُونَ‏ دلیل است که گفتنى است. آن گه در آخر آیت گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ‏- این محسنین دلیل است که عمل در آن کردنى است اما ابتدا بسماع کرد که نخست سماع است، بنده حق بشنود، او را خوش آید، درپذیرد، و بکار درآید و عمل کند. رب العالمین قومى را مى‏پسندد که جمله این خصال در ایشان موجود است. گفته ‏اند که: سه چیز نشان معرفتست، و هر سه ایشان را بکمال بود:

بکا و دعا و رضا. بکا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا. هر آن کس که دعوى معرفت کند،و این سه خصلت در وى نیست، وى در دعوى صادق نیست، و در شمار عارفان نیست، و در میان جوانمردان و دینداران او را نوایى نیست.

پیر طریقت گفت: «معرفت دو است: معرفت عام و معرفت خاص. معرفت عام سمعى است و معرفت خاص عیانى. معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود. معرفت عام را گفت: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ». معرفت خاص را گفت: «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». «وَ إِذا سَمِعُوا» اهل شریعت را مدحت است، «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ» اهل حقیقت را تهنیت است. هر که از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد. هر که از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد.

وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِ‏- این جوانمردانى را بیامد که جانهاى ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد. سریر اسرار عزّت دین در ازل در پرده اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.

گفتند: پس از آنکه جمال عزت قرآن بر دلهاى ما تجلى نمود، چون که ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم! عجب دانى چیست؟ عجب آنست که هر که گرفتار این حدیث است شاد بدان است که روزى در سرا نیست:

ما را غم آن غمزه غماز خوش است‏ وز چون توبتى کشیدن ناز خوش است.

در هر دورى و در هر قرنى این بار درد و اندوه دین را حمالى برخاست، و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفه‏ تر از آن جوان خراباتى برنخاست که در روزگار جنید و شبلى بود. پیر زنى را فرزندى بود و او را ناخلف مى‏شمردند و از اعجوبهاى تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند که این خلف و ناخلف نقدى است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زده ‏اند، و کس را بر آن اطلاع نداده ‏اند. آن پسر را همه روز در خرابات مى‏ دیدند دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وى شب و روز دست بدعا برداشته، و در خداى مى‏ زارد و مى ‏نالد که: بار خدایا! هیچ روى آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آرى، و از جام بیدارى او را شربتى دهى! تا دل ما فارغ گردد.

گفتا: هاتفى آواز داد که: اى پیر زن خوش باش، که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم، و آن گه دانه شوق بر دام محبّت براى صید او بستیم. تا پیر زن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همى کشید و همى گفت: این ربى این ربى؟ کجات جویم اى ماه دلستان، از کجا خوانم اى دلرباى دوستان. این ربّى این ربى؟ اى مادر خداى من کو؟ دلگشاى و رهنماى من کو؟ مرهم خستگى من کو؟ داروى درماندگى من کو؟ آه! کجا بدست آید امروز این چنین خراباتى، تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم، و آن را کحل دیده خویش سازیم! نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:

در زوایاى خرابات از چنین مستان هنوز چند گویى مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
بر درختى کین چنین مرغان همى دستان زنند زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
از براى انس جان اندر میان انس و جان‏ یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟

هم چنان همى بود تا دیگر روز، هر ساعتى سوخته ‏تر و واله‏ تر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردى بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد برى پیش پیران طریقت جنید و شبلى، که اوتاد جهان‏ ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظرى کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وى مى‏ تافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانى که پیران جهان امروز ایشان‏اند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانى است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وى مى ‏دمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پاى برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روى در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:

جبالىّ التألف ذو انفراد غریب اللَّه مأواه القفار
پویان و دوان‏اند و غریوان بجهان در در صومعه و کوهان در غار و بیابان‏

یک چند در آن صحرا همى گشتند، تا بکناره چشمه رسیدند. شش کس را دیدند ایستاده، و یکى در پیش نهاده. چون آن جوان را دیدند استقبال کردند، گفتند:دیر آمدى، نماز کن برین مرد که وى غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون مى‏ شد وصیت کرد که خلیفه من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز کند، و مرقع من درپوشد، و بجاى من بنشیند. آن جوان رفت، و غسلى کرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خداى بر نقطه دل وى تجلّى کرد، و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وى کشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلى بداد بر وى نماز کرد، و او را در خاک نهاد، و بجاى وى نشست. پیر زن چون وى را چنان دید آهى کرد، و جان بداد:

هر مرحله ‏اى که بود راهى کردیم‏ وز آتش دل آتشگاهى کردیم‏
در هر چیز بتا! نگاهى کردیم‏ دیدیم در آن نقش تو آهى کردیم.

آرى جان و جهان کشش این کار کند، و جذبه الطاف این رنگ دارد. جذبه من الحق توازى عمل الثقلین.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ‏- نشان سعادت بنده آنست که بر حدّ فرمان بایستد، و از اندازه شرع در نگذرد. اگر مباحى بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل در پذیرد، و گر محظورى بیند بایستد و در آن تصرف نکند، و جحود نیارد. هواى و دل خواست خویش در باقى کند، و خود را بدست زمام شریعت دهد:

اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون‏ و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا.

وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً- حلال طیّب آنست که بى ‏طلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بى ‏عیب آید. بجان و دل قبول باید کرد، و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد. خبر درست است که رسول خدا (ص) عمر خطاب را عطا داد.عرم گفت: اعطه افقر الیه منى،فقال (ص): «خذه فتمولّه، و تصدق به، فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سائل، فخذه، و مالا فلا تتبعه نفسک»،

و قال نافع کان‏ المختار یبعث الى ابن عمر بالمال فیقبله، و یقول: لا اسأل احدا شیئا، و لا اردّ ما رزقنى اللَّه. و گفته ‏اند: حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وى خورد، که مصطفى (ص) گفت:

«سمّ اللَّه و کل بیمینک و کل مما یلیک».

و زینهار که بغفلت نخورى که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله: یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ‏.

لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ‏- جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندى یاد کنند که: و حقک لا نظرت الى سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک. این سوگندها بحکم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، که بنده را چه جاى آنست که خود را وزنى نهد، یا کسى پندارد! یا گفت خود را محلّى داند! تا برو سوگند نهد! بلکه سزاى بنده آنست که احکام وى را بحسن رضا استقبال کند، اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نکند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید. آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.

پیر طریقت گفت: «اى نزدیکتر بما از ما! و مهربان‏تر بما از ما! نوازنده ما بى‏ ما، بکرم خویش نه بسزاء ما، نه کار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما».

و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوه فان لم یستطع فصیام ثلاثه ایام، هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم‏ است: بذل الروح بحکم الوجد، او بذل القلب بصحّه القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساک و صیام عن المناهى و المزاجر.

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=