النساء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۱۵-۱۸

۴- النوبه الاولى‏

(۴/ ۱۸- ۱۵)

قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ و آنان که فاحشه کنند و نابکار،مِنْ نِسائِکُمْ‏ ازین زنان شما، فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ‏ گواه کنید بر ایشان چهار مرد از شما، فَإِنْ شَهِدُوا و اگر گواهى دهند [آن چهار مرد بر فاحشه آن زنان‏]، فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ‏ ایشان را در خانها باز دارید و نگه میدارید، حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ‏ تا آن وقت که بمیراند ایشان را مرگ، أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (۱۵) یا راهى سازد اللَّه ایشان را.

وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ‏ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.

إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ‏ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ‏ پس مى‏باز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.

وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ‏ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ‏ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ‏ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ [نه اینان را توبه است‏] و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ الآیه- در ابتداء اسلام مرد و زن که بفعل زنا فراهم شدندى، و هر دو ثیّب بودندى و محصن، حکم ایشان آن بود که ایشان را از یکدیگر جدا کردندى، و بزندان باز داشتندى، چنان که درین آیت گفت: فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ‏؛ و اگر هر دو بکر بودندى، در حال زنا حکم ایشان ایذا بود، چنان که در آیت دیگر گفت: فَآذُوهُما؛ و ایذاء آن بود که ایشان را در آن زنا مى‏سرزنش کردند و مى ‏زجر گفتند: انتهکتما حرمات اللَّه، و عصیتماه، و استوجبتما عقابه. پس هر دو آیت منسوخ شد، آیت اول بجلد و رجم، و آیت دوم بجلد و تغریب؛ و ناسخ این بود که مصطفى (ص) گفت:«خذوا عنّى، قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا، البکر بالبکر جلد مائه و تغریب عام، و الثّیّب بالثّیّب جلد مائه و الرّجم».

پس در حق ثیّب دیگر بار جلد منسوخ گشت، و رجم ثابت شد؛ و ناسخ این بود که مصطفى (ص) گفت: در آن خبر معروف:«و أمّا انت یا انیس! فاغد على امرأه هذا، فان اعترفت فارجمها»، بعد از اعتراف رجم فرمود و جلد نفرمود.

و نیز آیتى است از قرآن که خطّ آن منسوخ است، و حکم آن ثابت، و هو قوله تعالى: الشیخ و الشیخه اذا زنیا فارجموهما البته نکالا من اللَّه و اللَّه عزیز حکیم.

امّا ناسخ آیت دوم همین است: «البکر بالبکر جلد مائه و تغریب عام»، و هم این آیت که اللَّه گفت: الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ.، و على الجمله سخن درین آیت و در بیان حکم زنا آنست که: اگر بالغى عاقل باختیار خویش و از تحریم زنا آگاه، زنا کند، و بر وى درست شود، از اقرار و اعتراف وى، یا از گواهى چهار مرد عدول، گواهى بیک صورت، اگر مرد و زن هر دو محصن‏ باشد هر دو را رجم کنند، لقول عمر: «انّ اللَّه بعث محمدا بالحقّ و انزل علیه الکتاب، و کان ممّا انزل اللَّه آیه الرّجم، و رجم رسول اللَّه (ص)، و رجمنا بعده، و الرّجم فى الکتاب اللَّه حقّ على من زنى اذا احصن من الرّجال و النّساء، اذا قامت البیّنه، او کان الحبل او الاعتراف، و اگر یکى محصن باشد و یکى نه، بر محصن رجم است و بر غیر محصن جلد و تغریب، و شرط احصان بلوغ است، و عقل، و حرّیّت، و اصابت در نکاحى درست و کیفیّت رجم آنست که سنگ در وى مى‏اندازند تا هلاک شود، و اگر در میانه بگریزد، و حدّ وى باقرار واجب شده است نه به بیّنه، از پس وى نباید رفت و فرو باید گذاشت، که در خبر است که یکى را سنگسار میکردند در عهد رسول (ص).

چون سنگ بوى رسید بگریخت. از پس وى برفتند و او را میزدند تا هلاک شد.

رسول خدا گفت: هلّا ترکتموه لعلّه یتوب فیتوب اللَّه علیه؟! و اگر کسى اقرار دهد بزنا، پس از آن اقرار خویش باز آید، آن رجوع از وى مقبولست، و حدّ از وى بیفتد؛ و اگر زنى حامل باشد که مستوجب رجم بود تا بار ننهد او را رجم نکنند، لما روى‏ انّ امرأه من غامد من الأزد جاءت الى رسول اللَّه (ص)، فقالت: یا رسول اللَّه طهّرنى، فقال: ویحک! ارجعى فاستغفرى اللَّه و توبى الیه، فقالت: ترید ان تردّدنى کما رددت ماعز بن مالک؟ انّما حبلى من الزّنا. فقال: زنیت؟ قالت: نعم. قال لها: حتّى تضعى ما فى بطنک. قال: فکفّلها رجل من الانصار حتّى وضعت. فاتى النّبیّ (ص)، فقال: قد وضعت الغامدیّه. فقال: اذا لا نرجمها و ندع ولدها صغیرا! لیس له من یرضعها (!). فقام رجل من الانصار، فقال: الىّ رضاعه یا نبىّ اللَّه. فرجمها.

و اگر زانى یا زانیه نه محصن باشد، حدّ وى، اگر آزاد باشد صد تازیانه است، و اگر بنده بود یا کنیزک پنجاه تازیانه. و بر روى‏[۱] وى نزنند، و بر جایى که مقتل بود نزنند، امّا بر سر زنند که جاى شیطان سر است، و قهر شیطان در آن است، کذلک قال ابو بکرو یک سال او را از وطن خویش بیرون کنند، اگر آزاد باشد و اگر بنده، و اگر مرد باشد یا زن، الى مسافه تقصر فیها الصّلاه. و بمذهب ابو حنیفه (رض) تغریب نیست؛ و چون حدّى از حدود شرع واجب شود بر کسى، البتّه روا نباشد که در آن شفاعت کنند،

که مصطفى (ص) گفت:من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه.

امّا پیش از آنکه بیّنت درست شود، و ظاهر گردد، مستحبّ است ستر کردن و از سر آن فراگذاشتن،

لقوله (ص): «تعافوا الحدود فیما بینکم، فما بلغتم من حدّ فقد وجب»،

وقال: «ادرؤوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم، فان کان مخرج فخلّوا سبیله».

قوله تعالى: إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ‏ الآیه- یعنى انّما التّوبه الّتى اوجب اللَّه على نفسه بفضله قبولها، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ- میگوید: آن توبه که اللَّه تعالى بفضل خویش پذیرفتن آن بر خود واجب کرده است، توبت ایشانست که بنادانى فرا سر گناه شوند، پس عن قریب توبه کنند. این‏ مِنْ قَرِیبٍ‏ آنست که جایى دیگر گفت: وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا یعنى که از گناه زود باز گردند و بر آن مصرّ نباشند.

گفته‏اند: بِجَهالَهٍ درین آیت کلمه مذمّت است نه کلمه معذرت. از هیچکس بدى نیاید مگر که آن بدى او از نادانى بود، که معصیتها همه نادانى است، هر که بخدا عاصى شود آن معصیت وى جهل است اگر چه مرد ممیّز و عاقل بود؛ و این جهل بحقیقت بدو چیز باز میگردد: یکى آنکه قدر اللَّه که بوى عاصى می شود نمی داند.

دیگر آنکه قدر عقوبت بر آن فعل معصیت نمیداند. زجاج گفت: این جهالت اختیار لذت فانى است بر لذت باقى.

ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ‏- یعنى قبل الموت و لو بفواق ناقه، و یقال: قبل معاینه ملک الموت.

وروى‏ أنّه اجتمع اربعه من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فقال احدهم: سمعت‏ رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبه العبد قبل ان یموت بیوم».

فقال الثانى:و أنا سمعت رسول اللَّه یقول: «انّ اللَّه یقبل توبه العبد قبل ان یموت بنصف یوم».

فقال الثالث: و أنا سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبه العبد قبل ان یموت بضحوه».

فقال الرابع: و أنا سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبه العبد ما لم یغرغر».

وروى انّه (ص) قال:« من تاب قبل موته بسنه تاب اللَّه علیه»،

وفى روایه: قبل اللَّه توبته. ثمّ قال: انّ السنه لکثیره، من تاب قبل موته بشهر تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ الشهر لکثیر، من تاب قبل موته بجمعه، تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ الجمعه لکثیره، من تاب قبل موته بساعه، تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ السّاعه لکثیره، من تاب قبل ان یغرغر، تاب اللَّه علیه، ثمّ تلا هذه الآیه: إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ‏. فقال: کلّ ما کان قبل الموت فهو قریب.

وروى انّه (ص) قال: لمّا هبط ابلیس قال: و عزّتک و عظمتک لا افارق ابن آدم حتى یفارق روحه جسده. فقال اللَّه: بعزّتى و جلالى، لا احجب التّوبه عن عبدى حتّى یغرغر.

وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ‏- یعنى المشرکین و المنافقین. حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ‏، و وقع فى النّزع. این نزدیک مطلع است بوقت معاینه، که چیزى از غیب وى را دیده‏ور شود. گفته‏اند معاینه ملک الموت در وقت مرگ از امارات قیامت است و نشان آخرت، و در آخرت توبه بنده نپذیرند، و ایمان در آن ساعت قبول نکنند، که آن نه ایمان بغیب است، و ربّ العالمین میگوید:الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ‏ مؤمنان ایشانند که ایمان بغیب آرند، و ایمان که پذیرند ایمان بغیب است.

أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً- اعتداد ساختن است، و العتاد ساز، و العتیده طبل عروس.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ‏ الآیه- کردگار نهان دان، خداوند مهربان، و بخشاینده بر همگنان، درین آیت خبر داد از رحمت و فضل خود بر بندگان، و اسبال ستر خویش بر عیب ایشان، تا همه خود داند فعل بد ایشان، و آب رویشان نبرد نزدیک خلقان. هر چند رهى شوخ‏تر، وى جلّ جلاله کریم‏تر، هر چند رهى گیرنده‏تر، اللَّه او را باز خواننده ‏تر.

روى فى بعض الکتب المنزله: «عبدى! انت العوّاد الى الذّنوب، و انا العوّاد الى المغفره، لتعلم أنا أنا و انت انت». داود (ع) زبور خواندى، هر گه که بآیتى رسیدى که در آن ذکر گناهکاران بودى گفتى: اللّهمّ لا تغفر للخطّائین! ملکا بر گنه‏کاران رحمت مکن، و تقدیر انگشت تهدید در وى میگزید که: اى داود! باش تا ترا کار افتد، آن گه ازین گفته استغفار کنى! پس چون آن واقعه بیفتاد، و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاک ندم مى‏غلطید و میگفت: «ربّ اغفر لى»، و تقدیر میگفت:

اى داود نه تو میگفتى که گنه کاران را میامرز؟ گفت: بار خدایا ندانسته بودم. هنوز بکر بودم. مقرع سهام قدر نگشته بودم. بار خدایا! از آن گفت توبه میکنم. تو آن کن که سزاى آنى. تو احوال بندگان به دانى. مطّلع بر سرّ ایشانى. عزیز و سلطانى.کریم و مهربانى.

از مهربانى وى نکته‏اى بشنو، بنگر درین آیت، و تأمّل کن درین حالت، که شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر کرد، بر وجهى و تحقیقى که اقامت بیّنت بر آن صفت دشخوار صورت بندد. این همه از آن کرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود، و او را فضیحت نرسد. مصطفى (ص) این خلق کرم از درگاه عزّت گرفت،و این ادب بیاموخت، تا چون ماعز بن مالک بر وى آمد، و اقرار داد بفاحشه، رسول خدا بهانه‏ها فرا پیش میآورد، و او را از سر آن فرا میداشت. و در خبر است که اول ماعز گفت: یا رسول اللَّه طهّرنى، مرا پاک گردان. رسول گفت: برو اى ماعز استغفار و توبه کن. ماعز ساعتى رفت، باز آمد، و همان سخن گفت. رسول همان جواب داد. تا سه بار برفت. چهارم بار که باز آمد، رسول خدا گفت: ترا از چه پاک کنم؟ ماعز گفت: از زنا. دیگر بار رسول (ص) واسر[۲] بهانه شد، گفت: مگر دیوانه است این مرد؟ گفتند: یا رسول اللَّه دیوانه نیست. گفت: مگر خمر خورده است، و مست شده؟ یکى را گفت: بنگر تا خود از وى بوى خمر آید یا نه؟ گفتند: نه.

آن گه رسول گفت: یا ماعز زنا کردى؟ ماعز گفت: آرى. رسول گفت: بنگر مگر که نظرى کردى، یا بدست پاسیده‏اى‏[۳]، یا دهن داده‏اى؟ گفت: نه، یا رسول اللَّه.

پس دیگر بار بزنا اقرار داد. پس رسول خدا بفرمود تا وى را رجم کردند. آن گه یاران را گفت:استغفروا لماعز بن مالک لقد تاب توبه لو قسمت بین امّه لوسعتهم.

با اینهمه آورده ‏اند که: بار خداى عالم آن سوخته را در سرّ بشنوانید که یا ماعز! ندانسته بودى که ما رسول، تنفیذ احکام شرع را فرستادیم، و حاکم مملکت کردیم، چون نزدیک وى شدى وى اندر حکم کردن و حدّ راندن تقصیر نکند، که قلم شرع بدو داده‏ایم. آن گه بدرگاه او شدى ترا رجم کرد، چرا بدرگاه من نیامدى تا توبت تو پذیرفتمى، و گناهت در گذاشتمى؟! فانّى أنا الغفور الرّءوف! إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ الآیه- توبت نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و سر همه شادى، و مایه آزادى.

اول پشیمانى در دل است، پس عذر بر زبان، پس بریدن از بدى و بدان! در خبر مى‏آید که ره که توبه کند و رفیقان بد بنگذارد، تائب نیست. هر که توبه کند وطعام و شراب بنگذارد تائب نیست. هر که توبه کند و جامه خواب بنگذارد، و خواب از دیده بیرون نکند، تائب نیست. هر که توبه کند و از مال وى آنچه از قوت بسر آید انفاق نکند تائب نیست. شرط توبه آنست که از همه موجودات دل بر گیرد، و روى در حق آرد. هر خون و گوشت که بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد.

توبه مقدّمه آتش است که از قعر دوزخ آمده، تا آنچه فردا آتش با تو خواهد کرد، تو امروز بآب دیده با خود بکنى! توبه اشخاص حضرت است، بر تو فرستادند که:اى جوانمرد این جنگ تا کى؟ و این بد عهدى تا چند؟ و از آى و صلحى بکن!

اى باز هوا گرفته باز آى و مرو کز رشته تو سرى در انگشت منست‏

اى آزاد مرد! چند گه در خوابى؟ بیدار شو که وقت صباح است! و در سر شور شراب شوق دارى؟ همین که هنگام صبوح است! تا کى شکسته دل و عهدى؟ بیا که وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.

وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ‏ الآیه- بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یک لحظه بود؛ و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، در توبه بر وى فرو بستند، و آب فلاح از وى باز گرفتند.

دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست‏ بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن‏

نه هر که در راه شریعت توبه کرد بعفو و مغفرت رسید، از روى حقیقت بصدق محبت رسید! روزگارى داود پیغامبر (ع) میگریست و تضرّع میکرد. آخر او را گفتند: یا داود لم تبکى و قد غفرت لک، و أرضیت خصمک، و قبلت توبتک؟! چرا مى‏ گریى و ترا آمرزیدم، و خصمت خشنود کردم، و توبت تو قبول کردم، و عذرت بپذیرفتم؟! گفت: بار خدایا! میدانم، لکن آن وقت خوش که داشتم در صحبت، و آن نفس که مرا با تو بود در خلوت، باز ده. گفت: یا داود! هیهات! ذاک ودّ قد مضى.

فخلّ سبیل العین بعدک بالبکا فلیس لایّام الصّفاء رجوع‏
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست‏ خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‏

[۱] ( ۱)- نسخه: تروى( بضم تاء))

[۲] ( ۱)- واسر با سر، بسر.

[۳] ( ۲)- نسخه ج: یا سیده‏اى.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=