ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۳تا۵
[سوره البقره (۲): آیه ۳]
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳)
تحقیق ایمان و مراتب آن (آیه ۲)
ترجمه:
کسانى که به غیب ایمان آورده، نماز را بر پاى مىدارند و آنچه به آنان روزى کردهایم انفاق مىکنند.
[تفسیر]
«الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» ایمان در لغت به معنى تصدیق نمودن و اذعان داشتن و امان دادن و اجراء عملى امان است. و نیز به معنى ایمن ساختن از ترس و اطمینان و اعتماد کردن آمده است. امّا در شرع، به بیعت اسلامى و قبول دعوت ظاهرى اسلام اطلاق مىشود؛ و نیز بر اجزاء بیعت بعد از توبه و بر حالتى که به وسیله بیعت عمومى حاصل مىشود؛ اطلاق مىگردد. مانند حالتى که بیعتکننده به اصول اسلامى اقرار نموده، فروع را پذیرا مىشود. و نیز به حالتى که شباهت به حالت ناشى از بیعت اسلامى دارد، اطلاق مىگردد مانند حالتى که انسان حالت اقرار و پذیرا شدن داشته باشد. امّا هنوز به بیعت نرسیده باشد و نیز بر اراده بیعت و اشراف بر آن هم اطلاق مىشود. این معانى عینا همان معانى اسلام است که در مقابل ایمان حقیقى بوده، و مقدّمه آن محسوب مىگردد و بر بیعت خاصّ ایمانى و قبول دعوت باطنى، و بر بعضى از اجزاء بیعت بعد از توبه ایمان اطلاق مىشود، و بر حالت حاصله از بیعت خاصّه ولویّه که بیعتکننده اقرار به توحید و رسالت و ولایت دارد؛ و پذیراى احکام قلبیه، علاوه بر احکام قالبى مىباشد و نیز بر حالتى که شبیه حالت مذکور است و داراى اقرار و قبول است در حالى که چون دسترسى به بیعت ندارد؛ بیعت حاصل نشده است … بر همه این موارد ایمان اطلاق مىشود.
چنین به نظر مىرسد که اطلاق ایمان بر معانى اسلام مجازى باشد.
زیرا که ایمان از معانى اسلام سلب شده است، آنجا که مىفرماید قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا «گفتند ایمان آوردهایم[۱]، چون آنها بیعت عامّه اسلامى نمودهاند- اى محمّد صلّى اللّه علیه و سلّم به آنها بگو: شما ایمان نیاوردهاید تا آنها را آگاه کنى؛ که ایمان، امر دیگرى است، و مقتضى بیعت دیگرى تا آنان به ظاهر اسلام متوقّف نشده، کسى را بجویند و بیابند که ایشان را به سوى ایمان دلالت کند. بلکه بگویید ما اسلام آوردهایم؛ زیرا بیعت عامّه و اقرار به اصول اسلامى و قبول احکام قالبى، اگر با آنچه در دل مىگذرد موافق باشد؛ اسلام است. اگر موافق دل نباشد؛ اسلام هم نیست. ازاینرو فرموده است: «قُولُوا أَسْلَمْنا»، بگویید: اسلام آوردهایم. نفرموده است اسلام آوردهاید.
«وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ»؛ یعنى: بذرى که به سبب بیعت ایمانى در دلها حاصل مىشود در دلهاى شما وارد نشده است.
مادامىکه بذر ایمان در دل انسان وارد نشده است که به سبب آن، اسم ایمان بر او صادق آید؛ او را مؤمن نمىتوان نامید اگر چه در صدق ایمان، اتّصاف به حقیقت ایمان که شأنى از حقیقت انسان است؛ نباشد.
«وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و اگر خدا و رسولش را اطاعت کنید و به پیمانى که پیامبر خدا در بیعت اسلامى و امتثال اوامر و نواهى از شما گرفته وفا کنید؛ «لا یلتکم من اعمالکم شیئا» از کردار شما چیزى کم و تباه نمىشود. این امر دلالت دارد بر اینکه بیعت عامّه، براى نجات انسان کافى است به شرط اینکه بیعتکننده بر بیعت خود صادق باشد. و نیز دلالت دارد بر اینکه هر کس در زمان رسول خدا به بیعت عامّه بمیرد بدون شک آمرزیده مىشود.
این سخن خدا: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ …[۲] مردم از اینکه مسلمان شدهاند بر تو منّت مىگزارند بگو، با اسلام آوردنتان به من منّت نگزارید؛ بلکه خداوند بر شما منّت مىگزارد که شما را به ایمان هدایت کرده است. صراحت دارد در اینکه آنچه اسلام نامیده شده است غیر از ایمان است. و اینکه اسلام مقدّمه ایمان است و به وسیله آن، راه ایمان معلوم مىشود و در اخبار به مغایرت بین اسلام و ایمان در موارد بسیارى تصریح شده است و اینکه اسلام قبل از ایمان است، و ثواب و پاداش بر ایمان تعلّق مىگیرد. و اینکه اسلام جز حفظ خون و جواز ازدواج و صحت توارث فایدهاى ندارد.
ایمان، به معنى شرعى، با همه معانى لغوى آن مناسبت دارد.
منظور از ایمان در اینجا اگر ظرف (بالغیب) صله (الذین یؤمنون) باشد؛ تصدیق یا اذعان است چنانکه از مولاى ما حضرت صادق (ع) روایت شده است، که مراد از کلمه غیب در اینجا سه چیز مىباشد.
۱- روز ظهور و قیام حضرت قائم (عج)
2- روز بازگشت (رجعت)
۳- روز قیامت.
کسى که به اینها ایمان داشته باشد؛ او، به غیب ایمان آورده است و این معنى عینا همان گفته خداوند است که مىفرماید: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ؛ یعنى: آنان را به روزهاى خدا آگاه گردان! این خبر دلالت دارد بر اینکه «بالغیب» صله است براى «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ».
اگر «بالغیب» ظرف مستقرّ باشد؛ حال است براى فاعل، و معنى «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ» چنین مىشود: کسانى هستند که ایمان مىآورند درحالىکه متوجّه حضور خدا یا وجود آخرت نیستند یا آنها متلبّس غیبت هستند؛ در این صورت ممکن است که ایمان به معنى شرعى آن یا به هر یک از معانى لغوى دیگر به جز دادن امان و اجراى امان، مقصود باشد.
تحقیق نماز و مراتب آن
«وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ» چنانکه گذشت، انسان داراى مراتب بسیارى است، پایینترین مرتبه او، مرتبه کالبد جسمانى است و بعد از آن مرتبه نفس او است که از آن به صدر و قلب هم تعبیر شده است، و پس از آن مرتبه قلب او است که بین نفس و روح است. از آن پس هم مراتب دیگر اوست. در هر مرتبه اى، براى او نمازى است. نماز قالبى (صورت نماز) در شریعت محمّدى (ص) اعمال و اذکار و هیئت مخصوص است که بر کسى که وارد این دین مىشود؛ آن را بالضّروره مىداند.
نماز قلب او که همان صدر او باشد؛ ذکر مخصوصى است که از صاحب اجازه اخذ مىشود و نیز فکر مخصوصى است که یا از قوّه ذکر بدست مىآید و یا از به کار انداختن قوّه مفکّره حاصل مىگردد منظور از فکر، همان است که در اصطلاح صوفیه آمده است؛ و آن عبارت از توجّه به امام است. چنانکه وارد شده: «وقت تکبیره الاحرام پیامبر اکرم را به یاد آورد؛ و یکى از امامان را در برابر دیدگان خود قرار ده».
و نماز قلب که بین نفس و روح است مشاهده معانى ذکرهاى نماز و مشاهده حالات و مراتب گوناگون آن است که حالات گوناگون نماز به آنها اشاره مىشود، نماز روح معاینه همین امور است … و به همین ترتیب.
معنى اقامه نماز متّصل نمودن نماز قالبى و جسمانى به نماز صدر، و متّصل نمودن نماز صدر، به نماز قلب تا آخر مىباشد چه اقامه به معنى راست شدن از کجیها و چه به معناى برخاستن در مقابل نشستن باشد، یا به معنى بر پا داشتن حدود نماز باشد چه بالاترین حدود نماز حدود طولى آن مىباشد که نسبت به حدود عرضى نماز مثل روح نسبت به قالب جسمانى است.
پس نماز قالبى مانند کالبد انسان است و نماز ذکرى قلبى جسمانى مانند روح بخارى است در انسان که آن روح بخارى مرکب قوى و مدارک حیوانى مىباشد و نماز فکرى صدرى، مانند بدن مثالى انسان و نماز قلبى روحانى مانند روح انسان مىباشد. پس همانطور که انسان بدون مراتب باطنى مردارى است که بوى بد آن، هر کس را که به او نزدیک باشد مىآزارد؛ نماز قالبى هم بدون مراتب باطنىاش، مرداریست که بوى گند آن، انسان را مىآزارد؛ که در خبر آمده است چه بسا نمازگزارى که نماز او را لعن مىکند «ربّ مصلّ و الصّلاه تلعنه».
تحقیق استمرار تکوینى نماز و زکات براى انسان
بدان که انسان از آغاز خلقتش داراى دو نوع کمال است، بالقوّه، و بالفعل تا مرتبه پایانى که از هر جهت بالفعل است، و دیگر جنبه بالقوّه بودن ندارد. پس نطفه، درحالىکه فعلیت نطفه را دارا مىباشد بالقوّه علقه (خون بسته) است و این قوّه نزدیک به فعل است، و نیز بالقوّه مضغه و جنین و طفل است و این قوّه دور از فعل است و تا از فعلیّت نطفه چیزى کم نشود چیزى از فعلیّت علقه حاصل نمىآید. به طور اتّصال و استمرار فعلیّت علقه شدن بهاندازه نقصان حاصل در فعلیّت نطفه است، تا وقتى که علقه از جهت علقه بودن بالفعل شود؛ سپس فعلیّت علقه رو به نقصان رفته حصول فعلیّت مضغه[۳]، رو به ازدیاد مىگذارد؛ این ترتیب با نقص مادون و کمال ما فوق در جمیع مراتب حاصل مىشود. زیرا در همه مراتب، فعلیّت هر مرتبه، به نقصان فعلیت یا فناى مرتبه پیشین موقوف مىباشد این نقصان و فنا زکات تکوینى انسان و حصول مرتبه بالاتر و افزون شدن و کمال یافتن نماز تکوینى انسان است، زیرا که زکات، بخشش مازاد مال و پاکیزه کردن بقیّه آن مىباشد؛ این موضوع (نقصان فعلیتها براى حصول فعلیتهاى بعدى) نیز چنین است.
نماز جلب رحمت و طلب آن است، و افزونى مزبور جلب رحمت است که آن کمالات انسان و جمع آوردن آنهاست چون تکلیف، موافق تکوین و حسن اعمال اختیارى به این است که، با افعال تکوینى مطابقت کند؛ لذا، هیچ پیامبرى برانگیخته نشده است مگر اینکه نماز و زکات را تشریع کرده، و آن را به عنوان اصل و ستون تمام اعمال شرعى فرعى قرار داده. لکن چگونگى وضع و شکل آن، در شریعتهاى مختلف، موافق و هم آهنگ با هم نیست. و تقدیم نماز در این آیه و سایر آیات به جهت تقدّم. طبیعى نماز بر زکات است زیرا از دست دادن آنچه که در دست است موقوف بر این است که چیزى دیگر به دست آید یا در طلب چیزى برتر باشد. و نماز چنانکه دانستى یافتن یا طلب کمالى است که هنوز وجود ندارد، بعد از اتّصاف به کمالى که موجود است، در نتیجه اگر انسان کمالى دیگر نجوید آن کمالى را که حاصل کرده و در دست دارد از دست نمىدهد چنانکه گفته شده است:
تا نبیند کودکى که سیب هست | او پیاز گنده را ندهد ز دست[۴] | |
یا مرتبه نماز از این جهت که برتر است و اهتمام بدان بیشتر، زیرا نماز، خواستن، یافتن، زکات، ترک کردن و از دست دادن است.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.
«انفق» از باب افعال است از «نفق ماله»؛ یعنى، مالش تمام شد و لکن مخصوص انفاق کردن مال قابل استفاده شده است در جائى که از آن مال بهره برده شود.[۵] تقدیم[۶] ظرف بر متعلّقش براى اهمیّت موضوع و مراعات رءوس آیات و نیز به جهت حصر است. گویا خداوند خواسته به این نکته اشاره نماید که اموال، گاهى به امر ما، و از همان راههایى که ما قرار داده ایم به دست شما آمده است و گاهى به امر شیطان و از راههائى که شما را از آن نهى کردهایم، گاهى نیز آن مال با شرکت شیطان به دست آمده است، همچنین است علوم و قوا و حالات و نیّات و خیالاتى که در عالم انسانى زاده مىشود که در ملک مؤمن جز آنچه که خدا روزى او کرده؛ یافت نمىشود؛ زیرا اگر شیطان بخواهد در تحصیل مال او، مداخله کند به یاد خدا افتاده پرهیزگارى پیشه مىکند بنا بر این جز آنچه را که ما به او روزى دادهایم انفاق نمىکند. از همین جهت است خداى تعالى از گفتن «یُؤْتُونَ الزَّکاهَ» عدول کرد و فرمود: «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ». و گویا تو از آنچه که ما گفتیم تعمیم آنچه را که خدا به آنها روزى کرده و تعمیم انفاق را با زیرکى درک کردى، زیرا که انفاق اختیارى انسان نه تنها از اوّل بلوغ او بلکه از اوّل زمان تشخیص و تمرین تا آخر مقام رهایى کامل و خروج از تعیّنات، ادامه دارد.
از حضرت صادق (ع) روایت شده است که معنى انفاق این است که از آنچه ما به آنها آموختیم گسترش مىدهند و در نشر آن کوشا هستند.
این بیان یکى از وجوه چیزهایى است که خدا روزى کرده است و یکى از وجوه انفاق بر حسب اقتضاى مقام مىباشد.
و داخل شدن کلمه «من» تبعیضى به خاطر نشان دادن تعادل و میانه روى در انفاق اموال است. و اینکه سزاوار نیست همه مال انفاق شود؛ چنانچه خوددارى از انفاق و تنگ گرفتن هم سزاوار نیست.
[سوره البقره (۲): آیه ۴]
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴)
ترجمه:
و آنان که به آنچه بر تو فرستاده شده؛ گرویدند و آنها که به آنچه بر تو و پیش از تو فروفرستاده شده؛ ایمان آورده؛ به آخرت یقین دارند.
تفسیر:
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ اگر حرف «با» (در کلمه بما) سببیّه باشد اراده هر یک از معانى شرعى و لغوى از ایمان صحیح خواهد بود.
اگر «با» صله براى ایمان باشد؛ معنى آن تصدیق و اذعان است و منظور از آنچه که به او نازل شده است یا مجموعه آن چیزهائى است که بر پیامبر (ص) فروفرستادهشده است (اعمّ از قرآن و احکام) یا اینکه مخصوص است به آنچه در قرآن، از ولایت على (ع) آمده است؛ یا منظور در خصوص حقیقت ولایت است که به دل رسول خدا نازل شده است اینها همه در صورتى است که «ما» موصوله یا موصوفه باشد.
اگر «ما» مصدرى باشد در این صورت معنى ایمان، ایمان به خود وحى و انزال کتاب است؛ بدون اینکه مورد نزول متعلق نظر باشد.
«وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ»؛ یعنى، آنچه پیش از تو از قبیل شریعتها و کتابها یا تصریح به ولایت اوصیاء یا ولایتهاى نازله بر انبیاء، درباره علویّت على (ع) فرستاده شده است.
این معنى در صورتى صحیح است که «ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» معطوف بر: «بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» باشد.
اگر جمله حالیه و ما، نافیه، یا استفهامیّه باشد: در صورت اوّل معنى «وَ ما أُنْزِلَ» این است: آنچه که بر تو نازل شده است از قبیل شرایع و قرآن و ولایت قبل از تو نازل نشده است.
در صورت دوّم که «ما» استفهامیّه باشد به معنى استفهام انکارى است، یعنى: کدام چیز پیش از تو نازل شده است؛ یعنى، آنچه بر آنها نازل شده در مقابل آنچه که بر تو نازل گردیده است؛ بسیار ناچیز است.
«وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»: ایقان استوار و محکم و متقن شدن علم است؛ به طورى که شکّ و شبههاى در آن راه نیابد و با تقلید و عادت، آمیخته نباشد. ضمنا لفظ «هم» که بر فعل «یوقنون» مقدّم شده؛ افاده حصر مىکند؛ خواه مسند الیه باشد خواه ضمیر فصل؛ و این حصر اشعار به آن دارد که یقین که از صفات خردمندان است به این گروه که به صفتهاى یاد شده (در آیه) متّصف هستند؛ اختصاص دارد نه بر دیگران؛ زیرا غیر از آنها داراى نفسهائى هستند که جز شکّ و گمان و تردید شأنى ندارند، و علوم آنان اگر چه بر مبناى برهان و دلیل هم باشد باز یک سلسله مظنونات است و از آلودگى شکّ و تقلید و عادت بر کنار نیست.
تقدیم ظرف «بالآخره» بنا بر اینکه معمول براى یوقنون باشد. نه عطف بر «بما انزل» جهت مراعات آخر آیهها و افاده حصر مىباشد.
و این اشاره بهآن دارد که علم و یقین موصوفین به اوصاف سابق که یقین مختصّ آنها است جز به آخرت تعلّق ندارد- زیرا آنها، آخرت را نصب العین و غایت کوشش و همّت خویش قرار دادهاند، و در نتیجه به غیر آن توجّهى ندارند؛ به خلاف دیگران که دنیا را نصب العین خود ساخته، و سراى دیگر را پشت سر انداختهاند. لذا، علم نفسانى آنها به آخرت تعلّق نمىگیرد؛ چه علوم آنان فقط به دنیا و آنچه لازمه زندگى در دنیاست منحصر گشته است. پس دانش آنها نفسانى و غیر یقینى است.
تنها ظاهرى از زندگى دنیا مىدانند و از سراى دیگر غافلند[۷]. اینان از علم و دانش به همین مقدار رسیده اند.
و به فارسى گفته شده:
اندر این سوراخ بنّائى گرفت | در خور سوراخ دانائى گرفت | |
چون پى دانش نه بهر روشنى است | همچو طالب علم دنیاى دنى است | |
طالب علم است بهر عام و خاص | نى که تا یابد از این علم خلاص | |
همچو موشى هر طرف سوراخ کرد | چونکه نورش راند از در گشت سرد | |
و کلمه «آخره» مؤنّث آخر مىباشد؛ این کلمه در اصل صفت بوده و به اعتبار موصوفش که «الدّار» باشد؛ مؤنث شده سپس اسم بودن بر او غالب گردیده است.
و اطلاق آخرت بر عالم غیب؛ به این اعتبار است که انسان پس از سراى این جهانى بدان سرا مىرسد و آخرت متأخّر و بعد از دار دنیا است.
پس اگر منظور از غیب مبدأ و عوالم عالى و بالا باشد؛ و منظور از آخرت؛ عوالم متأخّر در سلسله صعودى یعنى معاد و بازگشت باشد؛ در این صورت، کلام تأسیس است نه تأکید و اگر مقصود از غیب مطلق عوالم بالا اعمّ از مبدأ و معاد باشد کلام مبتنى بر ذکر خاصّ پس از عام مىشود که باز هم به اعتبار ذکر ایقان بعد از ایمان کلام تأسیس خواهد بود.
[سوره البقره (۲): آیه ۵]
أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵)
ترجمه:
آنان از سوى پروردگارشان به هدایتند و آنان رستگارانند.
تفسیر:
«اولئک» این بزرگان که به اوصاف بزرگ مذکور متّصفند.
«عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» بر هدایت الهى هستند به نحوى که حاکم بر صفت هدایتند- نه محکوم بر آن.
پس آوردن اسم اشاره به دور «اولئک» براى آن است که مسند الیه را با صفات ذکرشدهاش پیش نظر آورد تا مانند علّت حکم باشد و هم به بعد مرتبه آنان که ناشى از عظمت آنها است اشارهاى شده باشد.
اگر «الّذین» اوّل یا «الّذین» دوّم در «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ … وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ …» مبتدا باشد؛ تکرار مبتدا، به صورت اسم اشاره، افاده حصر مىنماید؛ یعنى، منحصرا اینان بر هدایتند.
اگر هر دو «الّذین» تابع «للمتّقین» باشند؛ بودن جمله: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» جواب سؤالى که از مقام ناشى مىشود؛ حصر را مىرساند؛ یعنى، هدایت منحصرا از آن آنان است بدین ترتیب که بعد از ذکر پرهیزگاران و اینکه این کتاب راهنماى آنان است و بعد از بیان اوصاف پسندیده و نیکوى آنان، مقام اقتضا مىکند که، این سؤال مطرح شود، که از سوى خداوند به آن کسانى که چنین خصوصیّتى دارند از جانب خدا چه اعطا شده است و چه امتیازاتى بر دیگران دارند؟ که خداى تعالى مىفرماید: امتیازى که بر دیگران دارند از این جهت است که آنان بر هدایتى هستند که از خدا به آنان اهداء شده است و به دیگران اعطا نشده است.
و حصر در فقره دوّم «اولئک» قرینه و دلیل حصر در اینجا مىباشد.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ تکرار مبتدا در این عبارت اشاره به امتیاز آنان به هر یک از دو صفت هدایت و فلاح به طور مجزّا و مستقل، دارد، و او عطف اشاره به آن دارد که هر کدام از این دو صفت و دو خصوصیت غیر از دیگرى است؛ که اگر جمله دوّم را بدون حرف عطف مىآورد. چنین توهّم مىشد که جمله دوّم تأکید جمله اوّل بوده، و این دو صفت؛ متّحد یا متلازم مىباشند.[۸]
[سوره البقره (۲): آیه ۶]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶)
بیان کفر و انواع آن
ترجمه:
آن کسانى که کفر ورزیدند براى ایشان فرقى نمىکند؛ چه، بترسانى؛ چه نترسانى؛ ایمان نمىآورند.
[تفسیر:]
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى؛ آنان که به خداى تعالى کافر شدند- نه به شیطان، زیرا کفر، دو نوع مىباشد: کفر به خدا و کفر به شیطان.
هنگامى که در آیات و اخبار از کفر بطور مطلق سخن به میان مىآید کفر به خدا مورد نظر است.
کفر به خدا چند نوع است:
۱- کفر نسبت به وجوب ذاتى.
۲- کفر نسبت به پروردگارى حضرت حقّ.
۳- کفر نسبت به توحید.
۴- کفر نسبت به فرستاده خدا.
۵- کفر نسبت به ولایت.
۶- کفر نسبت به معاد.
۷- کفر نسبت به نعمتهاى الهى.
کسانى که معتقدند خلقت بر حسب تصادف و اتّفاق بوجود آمده است آنها به وجوب ذاتى کافرند.
یهودیان که به وجوب ذاتى واجب الوجود معتقد بوده و مىگویند:
خدا از امور عالم فارغ شد، کافر[۹] به الهیّت خدا مىباشند.
و معتزله که مىگویند بندگان خدا، فاعل بالاستقلال هستند؛ کافر به الهیّت خدا هستند. آنهائى که به دو مبدأ واجب یا به یک مبدأ واجب و دو فاعل الهى قائلند؛ کافر به توحیدند.
آنان که به طور مطلق منکر رسالت بوده؛ یا منکر رسالت خاصّ یکى از رسولان مىباشند؛ کافر به رسالت هستند.
آنهائى که بطور مطلق بعد از انقطاع رسالت منکر ولایت بوده یا منکر ولایت ولىّ خاصّى هستند؛ مانند عامّه و فرقههاى منحرف از شیعه کافر به ولایت هستند.
آنان که منکر بازگشت به سوى خدایند؛ کافر به معاد مىباشند.
آنان که نعمتهاى الهى را انکار مىکنند؛ کافر به نعمتند.
هر یک از اقسام کفر نیز خود اقسامى دارد که عبارت از کفر لسانى (زبانى) کفر به دل، کفر حالى، کفر شهودى و کفر تحقّقى مىباشند و این حالات و اقسام کفر به صورت قضایاى منفصله مانعه الخلوّ مىباشند[۱۰].
زیرا کافر به نعمت، یا کافر زبانى است مانند قارون، هنگامى که گفت: من با دانش خود اینها را یافته ام. یا کافر اعتقادى است مانند کسى که اعتقاد به مبدأ و نعمتى از جانب او نداشته باشد یا کفر حالى است مانند بسیارى از کسانى که اقرار به خدا و نعمتهاى خدا دارند ولى از او غفلت دارند؛ یا کفر شهودى است. کمتر کسى است که به این کفر مبتلا نباشد؛ یا کفر تحقّقى است؛ که دامنگیر همه مردم جز انبیاء و بعضى از اولیاء مىشود.
و کفر در یک تقسیم دیگر به اقسام دیگر هم تقسیم مىشود که عبارتند از: کفر فطرى و آن کفر ذاتى است که براى صاحب چنین کفرى انذار و بیم دادن فایده ندارد و کفر عرضى، که انذار و بیم دادن پیامبر به این نوع کافر سودمند است بلکه اصلا انذار مخصوص همین کافر است، وگرنه براى مؤمن از جهت ایمانش جز بشارت چیز دیگرى نیست.
منظور از کفر در این آیه، کفر ذاتى است که براى شخص کافر، انذار سودى ندارد. ازاینرو کلمه «سواء»؛ مصدر است و بمعنى مستوى و مساوى بر «الّذین کفروا» حمل شده است، در مفرد و جمع مذکّر و مؤنّث یکسان به کار مىرود.
«علیهم»: انذار براى آنان سودى ندارد؛ نه براى تو چه انذار کردن تو اطاعت امر است و براى تو نافع، اعمّ از اینکه مؤثّر باشد یا مؤثّر نباشد؛ وظیفه تو ابلاغ امر است و بس و آنها هستند که از جهت عدم تأثیر انذار مورد مذمّت واقع مىشوند.
و این کلام خدا در ذمّ آنان بر عکس آنجا است که فرموده است.
… سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (اعراف ۱۹۲) براى شما مساوى است و فرقى نمىکند چه شما، ایشان را بخوانید و چه ساکت بوده؛ حرفى نزنید. مراد از این بیان ذمّ مخاطبین است. براى انجام امرى که براى آنان سودى در بر ندارد.
أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ فعلى که بعد از همزه تسویه بیاید؛ یا به مصدر برگردانده مىشود یا معنى مصدر در آن لحاظ مىگردد با قطع نظر از نسبت که جزئى از معناى فعل است؛ به همین جهت محکوم علیه واقع مىشود.[۱۱] «سواء» در اینجا خبر «إنّ» و آنچه بعد از همزه است؛ فاعل آن مىباشد. یا اینکه «سواء» مبتدا است. براى آنچه که بعد از خودش آمده یا خبر آن است. و جمله، خبر «إنّ» مىباشد؛ یا اینکه فاعل «سواء» مستتر است و ما بعد از همزه مفسّر فاعل است.
«لا یؤمنون» خبر بعد از خبر یا جمله مستأنفه است که جواب سؤال از حالت آنها، یا نفرین بر آنهاست. یا خبر «انّ» جمله فعلیّه «لا یؤمنون» است؛ و جمله سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ تا آخر جمله حالیه یا معترضه است.
__________________________________________
[۱] اشاره به آیه ۱۴ سوره حجرات است که مىفرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً، ترجمه:
بادیهنشینان گفتند ایمان آوردیم، بگو« اى محمّد( ص)» بگوئید اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در دلهایتان داخل نشده است اگر خدا و رسولش را اطاعت کنید از کردارهایتان چیزى کم نگرداند به درستى که خدا آمرزنده مهربان است.
[۲] حجرات- ۱۷
[۳] مضغه به معنى پارهاى از گوشت است( منتهى الارب) و طور سوّم از مادّه تکوینى است چه، طور اوّل نطفه، طور دوّم علقه و طور سوّم، مضغه است.( مصحّح متن)
[۴] مثنوى معنوى دفتر سوّم
[۵] یعنى معنى اول لغوى است و معنى دوم معنى اصطلاحى انفاق است.
[۶] مقصود تقدیم« مِمَّا رَزَقْناهُمْ» بر فعل« ینفقون» است.
[۷] سوره آیه ۲۹
[۸] از حضرت باقر( ع) روایت است که حضرت رسول( ص) فرمود: ان علیا و شیعته هم الفائزون؛ یعنى به درستى که على( ع) و شیعه او به مقام فلاح و رستگارى رسیدهاند( تفسیر گازر ذیل آیه مذکور)
[۹] در توراه، در سفر پیدایش آیه دوّم و سوّم آمده است که: در روز هفتم خدا از همه کار خود که ساخته شد فارغ شد و در روز هفتم از همه کار خود که ساخته بود آرام گرفت.
پس خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را تقدیس نمود زیرا در آن از همه کار خود که آفرید و ساخت آرام گرفت.
[۱۰] مانعه الخلوّ عبارت از قضیهاى است که رفع و برداشته شدن مقدم و تالى هر دو ممنوع باشد. یعنى خالى گشتن در واقع از هر دو غیر ممکن است در مقابل مانعه الجمع.
[۱۱] فعل از آن جهت که فعل است و داراى نسبت به فاعل محکوم علیه و محکوم به واقع نمىشود، ولى هرگاه فعل تأویل به مصدر برود، و از نسبت آن به فاعل چشمپوشى گردد دیگر از فعل بودن خارج مىشود و در نتیجه مىتواند مبتداء یا خبر قرار گیرد.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱،