المائدة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره المائده آیه ۸۲- ۷۲

۱۱- النوبه الاولى‏

(۵/ ۸۲- ۷۲)

قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند:إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ‏ که خداى عیسى مریم است، وَ قالَ الْمَسِیحُ‏ و گفت عیسى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ‏ اى فرزندان یعقوب، اعْبُدُوا اللَّهَ‏ خداى را پرستید، رَبِّی وَ رَبَّکُمْ‏ خداوند من و خداوند شما، إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ‏ هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّهَ اللَّه حرام کرد بر وى بهشت، وَ مَأْواهُ النَّارُ و جاى وى آتش، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (۷۲) و ستمکاران را هیچ یاران نیست.

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ که اللَّه سدیگر سه است، وَ ما مِنْ إِلهٍ‏ و نیست خداى، إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مگر یک خداى یکتا، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا و اگر باز نه ایستند، عَمَّا یَقُولُونَ‏ از اینکه میگویند، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ‏ بایشان رسد که بر کفر خویش بپائیدند از ایشان، عَذابٌ أَلِیمٌ‏ (۷۳) عذابى درد نماى.

أَ فَلا یَتُوبُونَ‏ باز نگردند، إِلَى اللَّهِ‏ با خداى، وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ‏ و از وى آمرزش نجویند؟ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ (۷۴) و اللَّه آمرزگار است و بخشاینده. مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ‏ نیست پسر مریم، إِلَّا رَسُولٌ‏ مگر فرستاده، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ‏ که گذشت پیش از وى فرستادگان فراوان، وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ و مادر وى زنى بود پارسا، کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ‏ دو طعام خواره بودند، انْظُرْ در نگر، کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ‏ چون دشمنان خود را سخنان روشن پیدا میکنیم‏ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ‏ (۷۵) پس درنگر چون ایشان را [از دریافتن و پذیرفتن حق‏] مى ‏برگردانند!

قُلْ‏ گوى [یا محمد] أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ مى‏ پرستید فرود از خداى، ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً چیزى که بدست وى نه گزند است و نه سود، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏ (۷۶) و خداى اوست که شنواست و دانا.

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ‏ ترسایان را گوى که اى خوانندگان انجیل! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ‏ مبالغه مکنید در دین خویش، غَیْرَ الْحَقِ‏ در مخالفت حق، وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ‏ و بر پى هوا و خوش آمد قومى مروید، قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ‏ که بیراه شدند پیش از این ، وَ أَضَلُّوا کَثِیراً و بیراه کردند فراوانى مردمان را، وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ‏ (۷۷) و بیراه شدند از شاهراه راست.

لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لعنت کردند بر ایشان که کافر شدند، مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ از فرزندان یعقوب، عَلى‏ لِسانِ داوُدَ بر زبان داود [در زبور]، وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ‏ و بر زبان عیسى [در انجیل‏]، ذلِکَ بِما عَصَوْا آن بآن بود که سر کشیدند و نافرمانى کردند، وَ کانُوا یَعْتَدُونَ‏ (۷۸) و در مراد خویش اندازه‏ ها در مى‏ بگذاشتند.

کانُوا لا یَتَناهَوْنَ‏ یکدیگر را بازنمى‏ زدند عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ‏ از ناپسندى که میکردند لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ‏ (۷۹) بد چیزى و بدکارى که میکردند! 

تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ‏ از ایشان فراوانى بینى‏ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا که با کافران همساز و همدل میباشند، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏ بد چیزى که ایشان تنهاى ایشان را پیش فرا فرستادند، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏ که از کرد ایشان آن آمد که خشم گرفت اللَّه بر ایشان، وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ‏ (۸۰) و در عذاب اواند جاودان.

وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِ‏ و اگر گرویده بودندى بخداى و رسول، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ‏ و بآنچه فرو فرستاده آمد بوى، مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ایشان را به دوستان نداشتندى و همدل بنگرفتندى، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ‏ (۸۱) لکن فراوانى از ایشان فاسق بودند و از طاعت بیرون.

لَتَجِدَنَ‏ تو یابى، أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَهً صعب‏ترین مردمان بعداوت، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الْیَهُودَ این جهودان، وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و پس آن کوران، وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً و یابى نزدیکتر ایشان بدوستى، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏ اند، الَّذِینَ قالُوا ایشان که گفتند: إِنَّا نَصارى‏ که ما ترسایانیم، ذلِکَ‏ آن [نزدیک دلى ترسایان بمؤمنان‏]، بِأَنَّ مِنْهُمْ‏ بآنست که از ایشان‏ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً قسیسان و رهبان است، وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ‏ (۸۲) و بآنکه ترسایان بر خلق گردن نکشند.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ‏- کلبى گفت:

این آیت در شأن ترسایان نجران آمد: سید و عاقب و اصحاب ایشان از فرقه یعقوب که گفتند: المسیح ابن مریم هو اللَّه، و اصل سخن ایشان همانست که مثلّثه گفتند، و در آیت دیگر آن را شرح دهیم. مسیح از بهر آن نام کردند که: دست بهیچ آفت و عاهت رسیده نبودى که نه در حال آن آفت زائل گشتى، و بصحت بدل شدى. ابراهیم نخعى گفت: مسیح صدّیق باشد، و قیل: لانه کان امسح الرجل لا خمس له، و شرح این در سوره آل عمران رفت.

إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّهَ- این سخن جائز است که از کلام عرب بود، و جائز است که ابتدایى باشد از کلام حق. میگوید: هر که شرک آرد در عبادت خداى خویش، و آن گه توبه نکند، و بر شرک میرد، اللَّه بهشت بر وى حرام کرد، و از بهشت باز داشت. این شرک اکبر است که ضد توحید و ایمانست، و معنى این شرک الحاق شریک است بمعبود بى‏ همتا، وى را بچیزى از خلق خویش ماننده کردن، یابنده را بیش از فعل استطاعت دانستن، چنان که اعتقاد قدریان است، و این محض شرک اکبر است، و عین مذهب کوران. هر که ازین شرک برست از آتش دوزخ ایمن گشت.

مصطفى (ص) معاذ را گفت:

«یا معاذ! هل تدرى ما حق اللَّه على عباده و ما حق العباد على اللَّه»؟

هیچ دانى که حق خدا بر بندگان چیست و حق بندگان بر خدا چیست؟ معاذ گفت: خدا داناتر باین و بس. رسول بوى گفت:

یا معاذ حق اللَّه على العباد ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا، و حق العباد على اللَّه ان لا یعذب من لا یشرک به شیئا».

وعن عباده عن النبى (ص)، قال: «من شهد ان لا اله الا اللَّه، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان عیسى عبد اللَّه و رسوله و ابن امته، و کلمه القاها الى مریم و روح منه، و الجنّه و النّار حق، ادخله اللَّه الجنّه على ما کان من العمل».

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ- جمهور ترسایان از ملکائیه و نسطوریه و یعقوبیه به تثلیث همیگویند، و تثلیث آنست که گویند: الالهیه مشترکه بین اللَّه و مریم و عیسى، و کل واحد من هؤلاء اله، و اللَّه احد ثلاثه آلهه. یبیّن هذا قوله تعالى للمسیح: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏؟! و لا بد أن یکون فى هذه الایه اضمار و اختصار، لان المعنى: انهم قالوا ان اللَّه ثالث ثلاثه آلهه، فخذف ذکر الالهه، لان المعنى مفهوم، و لا یکفر من یقول ان اللَّه ثالث ثلاثه اذا لم یرد الالهه لانه ما من اثنین الا و اللَّه ثالثهما بالعلم، کقوله: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ»، و

قال النبى (ص) لابى بکر: «ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما»؟ و الّذى یبین انهم ارادوا بالثلاثه الالهه قوله فى الردّ علیهم: وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ.

هیچ کس اللَّه را جفت نگفت مگر ترسایان، و فرزند سه طائفه گفتند: قومى از جهودان که‏ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏ گفتند، و قومى از کفره عرب که فریشتگان را دختران گفتند، و ترسایان عیسى گفتند، و نیز مادر او را جفت گفتند، و فرق انباز گویان فراوان‏اند، و فى الخبر: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، یدعون له الولد، ثمّ یعافیهم و یرزقهم».

وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ- و این «من» تحقیق توکید است یعنى ما اله الا اله واحد، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا یعنى ان لم یتوبوا عن مقالتهم، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ثبتوا على کفرهم. مسّ و لمس هر دو بمعنى متقاربند، و فرق آنست که لمس ملاصقه است که با وى احساس بود ناچار، و مس جائز است که با وى احساس بود و جائز است که نبود. اما درین موضع ناچار احساس است که عذاب چون بحیوان رسد لا بد حس آن بیابد، و در وى اثر کند. ثم دعاهم الى التوبه، فقال: أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ‏ من النصرانیه؟

و یَسْتَغْفِرُونَهُ‏ من الیهودیه؟ هذا امر بلفظ الاستفهام، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. وَ اللَّهُ غَفُورٌ، للذنوب، رَحِیمٌ‏ بهم حین قبل منهم التوبه. استغفار درین آیت‏ بمعنى توحید است، کقوله: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ‏، لان من وحّده فقد باء بمغفرته، هر که اللَّه را یکتا دانست خویشتن را بآمرزش آورد.

مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ‏- رسالت و نبوت عیسى نه چیزى بدیع است و نه بیشینه کارى، بلکه پیش از وى رسولان بودند و گذشتند، و در منزلت و معجزت عیسى و رسولان همه یکسان بودند. هر که عیسى را دعوى الهیت کند، چنانست که همه را دعوى الهیت کرد، پس چنان که ایشان رسولان بودند نه خدایان، عیسى هم رسول است نه خدا. «وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ» جاى دیگر گفت: «وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ». کلبى گفت: صدّیقى وى آن بود که چون جبرئیل آمد و گفت:

«إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا» صدّقت جبرئیل و صدّقت بعیسى انه رسول اللَّه.

کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ‏- اى کانا یعیشان بالطعام و الغذاء کسائر الآدمیین، و کیف یکون الها من لا یقیمه الا اکل الطعام؟! و قیل: کانا یأکلان الطعام، کنى عن الذرق بالذوق، یأکلان إشاره إلى ما یرمیان به. این کنایت است از قضاء حاجت آدمى، و هو من احسن الکنایات و ادقها، لان من اکل الطعام کان منه الحدث و البول، فکنى عن ذلک بألطف کنایه بالاختصار و النهایه.

انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ‏- اى: کیف نظهر ما فى الانسان من العلامات الداله على انه لیس باله. ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ‏ من این یکذبون بعد البیان؟ یقال لکل مصروف عن شى‏ء مأفوک عنه، و قد افکت فلانا عن کذا، اى: صرفته عنه، و قد أفکت الارض اذا صرف عنها المطر، و الافک الکذب لانه صرف الخبر عن وجهه، و المؤتفکات المنقلبات من الریاح و غیرها، لانها صرفت بقلبها عن وجهها. أَنَّى یُؤْفَکُونَ‏ یعنى یصرفون عن وجه البیان، و یعمون عن الدلاله.

قُلْ‏ یا محمد للنصارى: أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً؟ یعنى المسیح. ترسایان را میگوید که: چه پرستید عیسى را! که در وى ضرر و نفع نیست، نه در دنیا و نه در آخرت، اگر نپرستید شما را گزندى نتواند، و اگر پرستید سودى بر شما نتواند، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ‏ لمقالتهم فى عیسى و أمّه، الْعَلِیمُ‏ بفعالهم.

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ‏- غلو در دین آنست که از اقتصار در گذرند، ما بین طرفى القصد مذموم. افراط چون تفریط است هر دو نکوهیده. غَیْرَ الْحَقِ‏ معنى آنست که لا تسلکوا غیر القصد، در راه میانجى روید نه از سزا دون و نه از اندازه افزون. غالیان در دین سه قوم ‏اند: ترسایان در کار عیسى (ع)، و رافضیان در کار على (ع)، و خوارج در کار تشدید. رافضیان در غلو ملحق‏ اند بترسایان، و موسوسان در طهارت و در نماز در نمطى‏ اند از سیرت خوارج. وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ‏- الاهواء هى المذاهب التی تدعوا الیها الشهوه دون الحجه، و در قرآن چند جایگه ذکر اتباع اهواء است هم بر سبیل ذمّ، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏، وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏.

وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ‏- قوم اینجا[۱] پدران و اسلاف ایشان‏ اند، میگوید: بر پى هواء پدران خویش مروید، که بیراه شدند، و دیگران را بیراه کردند، و این پدران و اسلاف ایشان سه فرقت بودند از ترسایان نسطوریان و یعقوبیان و ملکائیان. قومى گفتند که: عیسى اوست. قومى گفتند که: پسر اوست.

قومى گفتند که: انباز اوست، و هر چند که همه کافران در ضلالت و گمراهى‏اند، امّا ترسایان را على الخصوص دو ضلالت گفت: قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ‏ ، پیشین آنست که به موسى کافر بودند، و پسین آنست که عیسى را پسر خواندند. وجهى دیگر است پیشین‏ ضَلُّوا آنست که عیسى را پسر خواندند و پسین آنست که مصطفى را دروغ زن خواندند.

لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا- این آیت در تغلیظ است در ترک امر معروف و نهى منکر و تشدید بر علما، تا خلق را پند دهند، و باز زنند، و در حق گفتن از خلق باک ندارند، و فرا ظالم گویند که مکن و معنى لعنت، راندن است و دور کردن از رحمت اللَّه، و لعنت بر زبان داود آن بود که اصحاب السبت ماهى گرفتند روز شنبه در مخالفت فرمان، داود گفت: «اللهم انّ عبادا قد خالفوا امرک و ترکوا قولک فالعنهم و اجعلهم آیه و مثلا لخلقک، فمسخهم اللَّه قرده»، و لعنت بر زبان عیسى آن بود که قومى که مائده خوردند ایمان نیاوردند، و در کفر بیفزودند، تا عیسى گفت: «اللهم انک انت وعدتنى من کفر منهم بعد ما یأکل المائده ان تعذبه عذابا لا تعذبه احدا من العالمین. اللهم العنهم کما لعنت اصحاب السّبت». پنج هزار مرد بودند که در میان ایشان زنى و کودکى نه، بدعاء عیسى همه خنازیر گشتند. و گفته‏اند: داود بقومى برگذشت که بر منکرى جمع آمده بودند، داود ایشان را نهى کرد. ایشان گفتند: نحن قرود ما نفقه. داود گفت: «کُونُوا قِرَدَهً» فمسخهم اللَّه قرده. و ان قوما کانوا یجتمعون على عیسى یسبّونه فى امّه، قال اللَّه ان یجعلهم خنازیر، فذلک لعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم.

وعن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «لما وقعت بنو اسرائیل فى المعاصى، نهتهم علماؤهم فلم ینتهوا، فجالسوهم فى مجالسهم و واکلوهم و شاربوهم فضرب اللَّه قلوب بعضهم ببعض، فلعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم‏ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»، ثمّ قال (ص): «کلّا و الذى نفسى بیده حتى تأخذوا على ید الظالم فتأطروه على الحق اطرا» قوله تأطروه اى: تعطفوه.

کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ‏-

قال النبى (ص): «ان اللَّه لا یعذب العامه بعمل الخاصه حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم، و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه، فاذا فعلوا ذلک عذب اللَّه العامه و الخاصه».

وفى روایه اخرى: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه».

وقال (ص): «اذا عملت خطیئه فى الارض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها، کان کمن شهدها»،

وقال: «مثل المداهن فى حدود اللَّه و الواقع فیها مثل قوم استهموا سفینه فصار بعضهم فى اسفلها و صار بعضهم فى اعلاها، و کان الذى فى اسفلها یمرّ بالماء على الذین فى اعلاها، فتأذّوا به فأخذ فأسا، فجعل ینقر اسفل السفینه، فأتوه فقالوا: مالک؟ فقال: تأذیتم بى و لا بد لى من الماء فان اخذوا على یدیه انجوه و نجّوا انفسهم، و ان ترکوه اهلکوه و اهلکوا انفسهم».

وقال: «یجاء بالرجل فیلقى فى النار فتندلق اقتابه فى النار، فیطحن فیها، فیجتمع اهل النّار علیه، فیقولون اى فلان! ما شأنک؟ أ لیس کنت تأمرنا بالمعروف و تنهانا عن المنکر؟! قال کنت آمرکم بالمعروف و لا آتیه، و أنهاکم عن المنکر و آتیه».

تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ‏- یعنى من الیهود، یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا من مشرکى العرب من قریش. این در شأن کعب اشرف فرو آمد که به مکه شد با شصت مرد راکب بر بو سفیان و مشرکان عرب بر دشمنى رسول خدا، و شرح این قصه از پیش رفت. لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏- اى بئس ما قدموا من العمل لمعادهم فى الآخره.

سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏ و خلودهم فى النّار. و درین آیت آمیختن با اهل باطل و خوش زیستن با ایشان و از ایشان نابریدن‏ و روى بر ایشان گران ناداشتن‏ کفر شمرد.

چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ‏. در خبر است: «القوا الفسّاق بوجوه مکفهره». وَ لَوْ کانُوا یعنى الیهود یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ‏ انّه واحد لا شریک له‏ وَ النَّبِیِ‏ محمّد (ص) وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ‏ من القرآن‏ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ یعنى مشرکى قریش، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ‏ یعنى من الیهود فاسِقُونَ‏.

لَتَجِدَنَ‏ یا محمّد أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ- این جهودان قریظه و نضیر و فدک و خیبراند، و دیگر جهودان بایشان ملحق‏اند که راه ایشان رفتند و اقتدا بعمل ایشان کردند. میگوید: هیچ کس را با مؤمنان آن عداوت نیست که جهودان را. و از اینجاست که مصطفى (ص) گفت:

«ما خلا یهودیان بمسلم الا همّا بقتله.

«وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا»- مشرکان مکه‏ اند، و دیگر مشرکان عرب که بر منهاج و سنت ایشان رفتند، و اقتدا بعمل ایشان کردند.

وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏- این همه ترسایان را میگوید، که بعضى را میگوید که برسول خدا ایمان آوردند و با جعفر بن ابى طالب از زمین حبشه و شام بر رسول خدا آمدند. و قصّه آنست که در بدایت اسلام که اسلام هنوز قوى نگشته بود، و مسلمانان اندک بودند، و با کافران مى‏ برنیامدند، و کافران قصد مسلمانان میکردند، و ایشان را در فتنه مى‏افکندند، رسول خدا قومى را فرمود تا هجرت کردند بزمین حبشه، و گفت:

«ان بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده احد، فاخرجوا الیه حتّى یجعل اللَّه للمسلمین فرجا».

نجاشى نامى است ملوک ایشان را همچون کسرى و قیصر ملوک عجم و روم را، پس یازده مرد برفتند و چهار زن یکى عثمان عفان و اهل وى، رقیه بنت رسول اللَّه، و الزبیر بن العوام و عبد اللَّه بن مسعود، و عبد الرحمن بن عوف و ابو حذیفه بن عتبه و اهل وى سهله بنت سهیل بن عمرو و مصعب بن عمیر و ابو سلمه بن عبد الاسد و اهل وى ام سلمه بنت ابى امیّه، و عثمان بن مظعون، و عامر بن ربیعه و اهل وى لیلى بنت ابى حثمه، و حاطب بن‏ عمرو، و سهیل بن بیضاء. این جماعت سوى بحر شدند، و کشتى بمزد گرفتند، و بزمین حبشه شدند، و در ماه رجب بود پنجم سال از مبعث رسول (ص) و این هجرت را هجره الاولى میگفتند.

پس جعفر بن ابى طالب از پس ایشان شد با جماعتى مسلمانان، و جمله مهاجران زمین حبشه هشتاد و دو مرد بودند بیرون از زنان و کودکان. چون قریش را خبر شد که ایشان بزمین حبشه شدند، عمرو عاص را با یکى دیگر پیش نجاشى فرستادند با تحفهاى نیکو، تا آن مسلمانان را بچشم نجاشى زشت کنند. رب العالمین آن کید و فعل ایشان بر ایشان شکست، و مسلمانان را از ایشان معصوم داشت، و خائبا خاسرا هر دو از ایشان بازگشتند، و تمامى این قصّه در سوره آل عمران روشن گفته‏ ایم.

پس مسلمانان آنجا مقام کردند روزگارى دراز، و نجاشى ایشان را گرامى داشت تا رسول خدا از مکّه به مدینه هجرت کرد، و شش سال از هجرت بگذشت. پس رسول نامه نبشت بنجاشى بر دست عمرو بن امیه الضمرى که ام حبیبه بنت ابى سفیان از بهر من بخواه، و امّ حبیبه با شوهر خویش هجرت کرده بود بحبشه، و شوهرش فرمان یافته. نجاشى کنیزک خویش ابرهه را بر امّ حبیبه فرستاد، و وى را خبر داد از خطبه رسول خدا. ام حبیبه شاد شد، و پیرایه زرینه و سیمینه که بر خود داشت به ابرهه داد و خالد بن سعید بن العاص را وکیل خود کرد، تا او را بزنى برسول خدا دهد، و نجاشى از بهر رسول خدا نکاح مى ‏پذیرفت، و نجاشى او را بخواست بمهر چهارصد دینار، و از مال خویش وزن کرد، و بوى فرستاد بدست ابرهه. ام حبیبه پنجاه دینار بابرهه داد، ابرهه نپذیرفت، گفت ملک مرا فرمودست که هیچ مستان، و آنچه ستده ‏ام نیز رد مى‏ کنم.

آن گه ابرهه گفت: یا ام حبیبه مرا خود زر و سیم فراوان است، و حاجت بدین نیست.

چون بر رسول خدا رسى سلام من بدو رسان. و نجاشى زنان خویش را فرمود تا عود و عنبر فراوان بامّ حبیبه فرستادند.

پس نجاشى امّ حبیبه را و جعفر را و مسلمانان را باکرامى تمام باز گردانید.

چون باز مدینه آمدند، رسول خدا به خیبر بود، و فتح خیبر برآمده، چون بمدینه باز گشت در پیش امّ حبیبه شد. امّ حبیبه سلام آن کنیزک ابرهه برسانید. رسول جواب داد، آن گه گفت: «لا ادرى أ بفتح خیبر أسرّ أم بقدوم جعفر»، فأنزل اللَّه تعالى: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّهً یعنى ابا سفیان بتزویج امّ حبیبه.

و پس از قدوم جعفر، نجاشى پسر خویش با شصت مرد بر مصطفى (ص) فرستاد، و بوى نامه نبشت که: یا رسول اللَّه اشهد انک رسول اللَّه صادقا مصدّقا، و قد بایعتک و بایعت ابن عمک و أسلمت للَّه رب العالمین، و قد بعثت الیک ابنى، و ان شئت آتیک بنفسى، و السلام علیک یا رسول اللَّه. و جمله مسلمانان که وفد نجاشى بودند، و از زمین حبشه و شام آمده بودند با جعفر و غیر وى هفتاد مرد بودند، و بروایتى هشتاد، و بروایتى چهل: سى و دو از حبشه و هشت رهبان اهل شام. چون بمدینه آمدند رسول خدا سوره یس تا بآخر بر ایشان خواند. ایشان خوش بگریستند، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد.

وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً-

روى سلمان‏ ان النبى (ص) قرأ ذلک «بأن منهم صدّیقین و رهبانا».

سریانیان دانشمندان خویش را کشیش خوانند، قسیس تعریب اوست. قومى از اهل عربیت گفته‏ اند که آن از تقسّس گرفته‏ اند از تتبع علم و طلب آن، و رهبان جمع راهب است، و رهبانیه اعتزالست از تزویج و تنعم. وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ‏ یعنى عن الایمان بمحمّد (ص) و القرآن. قال عروه بن الزبیر ضیّعت النصارى الانجیل، و أدخلوا فیه ما لیس منه، و کان الذى غیّر ذلک اربعه نفر لوقاس و مرقوس و بلحیس و مینوس‏ و بقى قسیسا على الحق و الاستقامه و الاقتصاد، فمن کان على هدیه و دینه فهو قسیس.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ‏- سموم قهر بود که از میدان جلال در عالم عدل بر نهاد. آن بى‏ حرمتان بى سرمایگان تافت، و ایشان را در قید شقاوت کشید، تا دل ایشان نهبه شیطان گشت، و بزبان بیگانگى گفتند: المسیح بن مریم. باز تاریکى کفر و حیرت و ظلمت شقاوت بیفزود، قدم برتر نهادند در کفر، و گفتند: ثالِثُ ثَلاثَهٍ آرى چه توان کرد منادى عدل بود که در ازل بانگ بیزارى بر ایشان زد، و در وهده نبایست ایشان را داغ قطیعت نهاد، و بصائر ایشان معلول و مدخول کرد تا دیده تمییز نداشتند و فرق ندانستند میان ربوبیت و عبودیت.

لاهوت بناسوت فرو آوردند، و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند، و این مایه ندانستند که: «لم یکن ثم کان» دیگر است و «لم یزل و لا یزال» دیگر. عیسى نابوده دى، بیچاره امروز، نایافته فردا، جوان دى، کهل امروز، پیر فردا، مرده پس فردا چگونه برابر بود با خداى بى‏ همتا، معبود یکتا، خدایى را سزا، نه متعاور اسباب، نه متعاطى طلاب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز ماننده کى بود کرده بکردگار، آفریده بآفریدگار، عیسى نبوده و پس ببوده، و آنکه محتاج طعامى و شرابى و خوابى و قضاء حاجتى گشته، با این عیب و عار چگونه توان گفت که خداست.

و نیز گفت: لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً- نه در دست او جلب نفع، نه در توان او دفع ضرّ، نه کسى را سود تواند، نه گزند از کسى بازدارد. این چنین کس خدایى را چون شاید! خدا اوست که خالق همه اوست، سود و زیان، بند و گشاد، نیک وبد، امر و نهى همه در توان اوست. نافذ در همه مشیت اوست، روان بر همه امر اوست. بود همه بارادت و علم اوست. مخلوق نبود و وى در ازل خالق بود، مرزوق نبود و وى راز بود، نه بمرسومات مسمى است که خود در ازل متسمى است. در آسمان و زمین خود اوست که چنان که در اوّل آخر است، در آخر اوّل است، نه متخائل در ظنون نه محاط در افهام، نه منقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است اما بصفت و نام همه ازو بر نشانند، بر این علم بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام، طوبى آن کس که از در تصدیق درآید که وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند که دل بمعرفت زنده شود، یا زهرى دهند که بآن نفس اماره کشته شود، یا شرابى دهند که جان از وجود مست و سرگشته شود. یا هذا! عقل معزول کن تا بر خورى، خدمت صافى دار تا بهره برى. شرم همراه دار تا بار یابى، بر مرکب مهرنشین تا زود بحضرت رسى، همت یگانه دار تا اول دیده ور دوست بینى. مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه! ترا از دیار کسان چیست که ترا جویى نه! قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ‏- غلو در دین آنست که در صواب بیفزایند، و تقصیر آنست که چیزى درباید، نه آن و نه این، نه افراط نه تفریط، چنان که شیطان در تفریط ظفر یابد، در افراط هم ظفر یابد. جاده سنت راه میانه است. راه که سوى حق میشود راه میانه است: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ»، «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا».

راه میانه از تعطیل پاک است، و از تشبیه دور، راه تشبیه بکفر دارد چنان که راه تعطیل، هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. راه میانه و طریق پسندیده آنست که گویى از صفات اللَّه نام دانیم، چونى ندانیم. در کوشیم که دریابیم نتوانیم، ور بعقل گرد آن گردیم از سنت درمانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم، فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، راه‏ تسلیم سپردیم، و دست درین حجت زدیم که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و بزبان تضرع بنعت تسلیم همى‏ گوییم: «رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ».

وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ‏ الایه- میگوید: بر حذر باشید از آن قوم که بر پى هوى و دل خواست خویش‏اند که ایشان را نه نور بصیرت است، نه چراغ معرفت، نه اعتقاد بر بصیرت، نه سخن بر بیّنت، نه طریق کتاب و سنت. اللَّه ایشان را داور، و خصم ایشان پیغامبر، و منزل ایشان سقر. راى ابلیس راى ایشان، و دوزخ سراى ایشان، «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» در شأن ایشان.

مصطفى (ص) گفت:

«جانبوا الاهواء کلها، فان اولها و آخرها باطل. اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عره کعره الجرب».

و عن ابى بکر الصدیق قال: قال رسول اللَّه (ص): «قال ابلیس: اهلکت النّاس بالذنوب، أهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار، فلما رأیت ذلک اهلکتهم بالاهواء، و هم یحسبون انهم مهتدون».

عن سعید بن المسیب، قال: صعد عمر بن الخطاب المنبر، فحمد اللَّه و أثنى علیه، ثم قال: «ایها الناس اسمعوا من مقالتى، و عوا ما اقول لکم، ارفعوا ابصارکم الىّ، الا ان اصحاب الراى اعداء السنن، اعیت علیهم الاحادیث ان یحفظوها، و تفلتت منهم فلم یعوها، فاستحیوا اذ ساء لهم ان یقولوا لا ندرى، فعاندوا السنن برأیهم، فضلوا و أضلوا عن سواء السبیل، و اللَّه ما قبض اللَّه نبیه، و لا رفع الوحى عن خلقه حتى بین لهم سنن نبیهم (ص)، و حتى اغناهم عن الراى، و لو کان الدین یؤخذ بالرأى لکان باطن الخفّ احق لمسح من ظاهرها، و ایاکم و ایاهم فانهم قد ضلوا و اضلوا عن سواء السبیل».

لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ‏- کافران را بزبان پیغامبران بلعنت یاد کرد، و مؤمنان را بى ‏واسطه پیغامبران برحمت و ثناء خود یاد کرد، هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ‏، ور نیز عتاب و قهر بودى، و سیاست و جنگ بودى، چون خود گوید همه‏ خوش بود، همه فضل و شرف بود، فکیف که خود گفت، و همه ثناء و رحمت گفت، و لقد قال قائلهم:

لئن ساءنى ان نلتنى بمساءه فقد سرّنى انّى خطرت ببالک‏
ار دستت از آتش بود ما را ز گل مفرش بود
هر چه از تو آید خوش بود خواهى شفا خواهى الم‏

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى ج۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=