الاحزاب - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاحزاب آیه ۲۳-۳۹

۳- النوبه الاولى‏

(۳۳/ ۳۹- ۲۳)

قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ‏ از گرویدگان مردانى‏اند، صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ‏ که راست آمدند در آنچه پیمان کردند با خداى بر آن، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ‏ ازیشان هست که بر وفاى خود برفت از دنیا، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ و از ایشان هست که چشم میدارد، وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (۲۳) و پیمان به بیوفایى بدل نکردند [و خلاف نکردند].

لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ‏ آن همه آن راست تا پاداش دهد اللَّه راستان را براستى ایشان، وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ و عذاب کند دورویان را اگر خواهد، أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ‏ یا توبت دهد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۴) که اللَّه تعالى آمرزگار است و بخشاینده.

وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا و باز برد اللَّه کافران را با پس، بِغَیْظِهِمْ‏ با درد دل ایشان، لَمْ یَنالُوا خَیْراً دست بهیچ کام نرسیده، وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ‏ و بسر برد اللَّه مؤمنانرا جنگ، وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً (۲۵) و اللَّه تاونده است بى‏همتا از همیشه.

وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ‏ آورد ایشان را که هم پشت‏[۱] گشتند [با قریش و غطفان‏]، مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ‏ از توریه خوانان [قریظه‏]، مِنْ صَیاصِیهِمْ‏ از حصارهاى ایشان، وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ و در دلهاى ایشان افکند بیم، فَرِیقاً تَقْتُلُونَ‏ گروهى را میکشید، وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (۲۶) و گروهى را میگیرید

وَ أَوْرَثَکُمْ‏ و شما را میراث داد ازیشان، أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏ زمین ایشان و خان و مان ایشان و مالهاى ایشان، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها و زمینى که‏ هرگز درو نرفتید، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً (۲۷). و اللَّه بر همه چیز تواناست همیشه.

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ‏ پیغامبر من گوى زنان خویش را، إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها اگر چنانست که شما را این جهان مى‏باید و آرایش آن، فَتَعالَیْنَ‏ پس بیائید، أُمَتِّعْکُنَ‏ تا شما را چیزى دهم، وَ أُسَرِّحْکُنَ‏ و شما را گسیل کنم و رها کنم، سَراحاً جَمِیلًا (۲۸) رها کردنى نیکو.

وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ اگر چنانست که شما خداى را میخواهید و رسول او، وَ الدَّارَ الْآخِرَهَ و سراى آن جهانى [بهشت‏]، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) اللَّه بساخت نیکوکاران را از شما مزدى بزرگوار.

یا نِساءَ النَّبِیِ‏ اى زنان پیغامبر، مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ هر که از شما کارى زشت کند و ناپسندى، پیدا کننده عقوبت، یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ‏ دوباره او را عذاب کنند در ان جهان، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسانست.

وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ و هر که بر ایستاد کند از شما بفرمان بردارى خداى را و رسول او را، وَ تَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند، نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ‏ او را دهیم مزد او دوباره، وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً (۳۱) و ساختیم او را در بهشت مزدى نیکو کریم آزاده آسان.

الجزء الثانى و العشرون‏

یا نِساءَ النَّبِیِ‏ اى زنان پیغامبر، لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ شما چون هیچکس از زنان دیگر نیستید، إِنِ اتَّقَیْتُنَ‏ اگر چنان است که از خداى مى‏ترسید، فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ‏ پس سخن بناز مگویید [با مردان بیگانه‏]؛ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ‏ که آن گه طمع کند در شما مردى که در دل او بیمارى [دوستى زنان‏] است، وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۳۲) و سخن بآزرم گوئید و پسندیده.

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَ‏ و در خانهاى خویش آرام گیرید، وَ لا تَبَرَّجْنَ‏ و نیز اظهار زینت و محاسن خویش مکنید، تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولى‏ چنانک اهل جاهلیت پیشین کردند در روزگار نادانان نخستین، وَ أَقِمْنَ الصَّلاهَ و نماز بپاى دارید، وَ آتِینَ الزَّکاهَ و از مال بدهید، وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ و فرمان برید خداى را و رسول او را، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ‏ میخواهد اللَّه، لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ‏ که از شما ببرد همه تاشها[۲] و ناخوشها، أَهْلَ الْبَیْتِ‏ اى خاندان رسول، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (۳۳) و پاک کند شما را پاک کردنى.

وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَ‏ و یاد کنید آنچه میخوانند در خانهاى شما، مِنْ آیاتِ اللَّهِ‏ از سخنان خداى، وَ الْحِکْمَهِ و از سنت رسول او، إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً (۳۴) که اللَّه باریک‏دان است دور بین در مغز، کار آگاه، از همه چیز [از همیشه‏]،إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ‏ گردن نهادگان مردان و زنان، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ‏ و راستگویان مردان و زنان، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ‏ و شکیبایان‏ [بر طاعت و ناکامیها] مردان و زنان، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ‏ و فروتنان، مردان و زنان، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ‏ و صدقه دهان مردان و زنان، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ‏ و روزه‏داران مردان و زنان، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ‏ و فرجها را گوشوانان مردان و زنان، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏ و یاد کنندگان اللَّه مردان و زنان، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً (۳۵) بساخت اللَّه ایشان را آمرزش و مزد بزرگوار.

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ نیست و نبود و نیاید هیچ گرویده را نه مرد و نه زن، إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً که اللَّه فرمانى دهد و رسول او کارى گزارد ایشان را، أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ‏ که ایشان را گزین بود خود را و اختیار از کار و بار ایشان [جز آنکه اللَّه فرماید و رسول او ایشان را]، وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ و هر که سر کشد از فرمان خداى و رسول او، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً (۳۶) او گمراه گشت گم گشتنى آشکارا.

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ‏ یاد کن آنکه میگفتى آن مرد را که نیکویى کرد اللَّه با او [براهنمایى و اسلام‏]، وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ‏ و نیکویى کردى تو با او [بآزاد کردن او]، أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ‏ که اهل خویش نگاه دار وَ اتَّقِ اللَّهَ‏ و از خداى بترس [و او را طلاق مده‏]، وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ‏ و نهان میداشتى چیزى در دل که اللَّه آن را پیدا خواست کرد، وَ تَخْشَى النَّاسَ‏ و از مردمان میترسیدى، وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ‏ و اللَّه سزاتر بود که ازو ترسى، فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اکنون که زید کام خویش از ان زن برآورد [و او را طلاق داد]، زَوَّجْناکَها او را بزنى بتو دادیم، لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ‏ از بهر آن تا بر مؤمنان هیچ تنگى نبود، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ‏ در بزنى کردن زنان پسرخواندگان ایشان، إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً که بزنى کنند ایشان را و کام حلال‏ خویش ازیشان برآرند، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۳۷) و کار خداى کردنى است و بفرمان او کار کردنى [همیشه و بر پى آن رفتنى‏].

ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ‏ نیست بر پیغامبر هیچ تنگى، فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ‏ در آن که اللَّه برید او را و کرد و شریعت ساخت [از زناشویى یا بیش از چهار زن‏]، سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ‏ سنت اللَّه است در پیغامبران که گذشتند از پیش، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (۳۸) و همه کارهاى اللَّه باندازه است و بتقدیر باز انداخته چنانک باید.

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ‏ ایشان که مى‏رسانند پیغامهاى اللَّه، وَ یَخْشَوْنَهُ‏ و ازو مى‏ترسند، وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ‏ و بنه ترسند از هیچ کس جز از اللَّه، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً (۳۹)، و بسنده است اللَّه بکار سازى و نگهبانى همه.

النوبه الثانیه

قوله تعالى:- مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ‏- موضع ما نصب است بصدقوا، کما یقال: صدقتک الحدیث و معاهده اللَّه معاقده رسوله علیه الصلاه و السلام.

و المعنى- من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى- ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.

در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاه بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاه احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنه دون احد- بآن خدایى که‏ جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد.

سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع- آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ‏.

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ‏- جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت:من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ‏ اى- و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزه و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحه بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده،فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحه الجنه».

قال بعض الصحابه: رأیت ید طلحه شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى- مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى- فرغ من خطر الحیاه لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى- فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى- فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاه. قال الشاعر:

قضیت نحبى فسرّ قوم‏ حمقى بهم غفله و نوم‏
کانّ یومى علىّ ختم‏ و لیس للشامتین یوم‏

وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى- ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.

لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ‏- و صدقهم هو الوفاء بالعهد.

وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ- هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبه من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.

أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ‏ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.

رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى- صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه‏ خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى- مالا و غنیمه من جهه المسلمین.

وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ‏ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکه فکبّرت الملائکه فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شى‏ء. و روى عن عائشه قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأه تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایه.

وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شى‏ء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ‏ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایه الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظه الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.

وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائه و قیل سبعمائه.

چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش وغطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید[۳]، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.

زینب گفت: دحیه الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم.

گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکه السلاح منذ اربعین لیله- فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمن‏اند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشته ‏ام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد:الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه‏

– هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مى‏روم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى‏[۴].

پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت:یا اخوان القرده و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مى‏گویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفته‏اند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.

رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان.

رسول فرمود:لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعه ارقعه.پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمى‏ آیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود.

پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى:وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ‏ اى- حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیه.

وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ‏ یعنى- الرّجال‏ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ‏ مزارعهم‏ وَ دِیارَهُمْ‏ اى- بلادهم و حصونهم‏ وَ أَمْوالَهُمْ‏ یعنى- المواشى و الذّهب و الفضّه و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى- لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکه و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمه.وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً اى- الّذى انعم علیکم هذه النّعمه و کفاکم هذه الحادثه بقدرته فهو على کلّ شى‏ء قدیر.

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها- سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد.

یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟

گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشه بنت ابو بکر و حفصه بنت عمر و امّ حبیبه بنت ابى سفیان و امّ سلمه بنت ابى امیه و سوده بنت زمعه، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونه بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریه بنت‏ الحارث المصطلقیه.

چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟

حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخره. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاه و السلام و الدّار الآخره شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.

قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَ‏- فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاه الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعه ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخره و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایه: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجره.

إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَهَ- کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ‏ المختارات الآخره أَجْراً عَظِیماً یعنى- الجنّه.یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ اى- بمعصیه ظاهره، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ‏ لا ان منهنّ من اتت بفاحشه. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشه النّشوز و سوء الخلق.

یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ‏- قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصره، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفه و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیه لشرفهنّ کتضعیف عقوبه الحرّه على الامه و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشاره الى انهنّ اشرف نساء العالمین.

وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَ‏ اى- من یطع منکنّ‏ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ‏- قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءه العامّه بالیاى، لانّ «من» اداه یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.

وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ‏ اى- مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنه عشرین حسنه. قرأ حمزه و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.

وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى- الجنّه.

یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى- قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّه هذه الامّه فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحده من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ‏ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ‏، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.

فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ‏ یعنى فى مخاطبه الاحادیث.

فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ‏ اى- فجور و شهوه النّساء، و قیل شک و نفاق.

وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى- مع الاجانب، فالمرأه مندوبه الى الغلظه فى المقاله اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَ‏ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى- اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکه العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ‏ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى- کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سوده بنت زمعه ما خطت باب حجرتها لصلاه و لا لحجّ لا لعمره حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَ‏.

وفى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن‏، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعه و کانت امرأه جسیمه فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینه.

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولى‏- التبرّج، اظهار الزّینه و ما یستدعى به شهوه الرّجل، یقال: تبرّجت المرأه و برّجها غیرها، و البرج- الحسن یقال: برج بروجا اى- حسن، و یقال: فى عینه برج اى- سعه، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى‏ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولى‏، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنه و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحه، و فى نسائهم دمامه، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحه، و فى رجالهم دمامه، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأه منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال:- الجاهلیّه الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائه سنه، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام.

و قال ابو العالیه:هى زمن داود علیه السلام کانت المرأه تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها؛ و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل:- الجاهلیّه الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّه الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیه الاولى- بمعنى القدیمه و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏.

وَ أَقِمْنَ الصَّلاهَ المفروضه وَ آتِینَ الزَّکاهَ الواجبه وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ فیما یأمر و ینهى.

إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ‏ یعنى- الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس- اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفه المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ‏ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث.

وفى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم‏، یقال ذلک عند دخول الخلاء.

قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ‏» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایه سعید بن جبیر عن ابن عباس،و سماهنّ:اهل البیت- فى قصه ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ‏ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعه من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه‏ ما روت عائشه رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداه و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمه فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

وعن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت‏ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ‏، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمه و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل‏ البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.

وروى‏ انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».

و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقه: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس؛ و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.

وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَهِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوه و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمه ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاه و السلام و التلاوه لا تستعمل الا فى قراءه کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.

إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه‏ خَبِیراً بجمیع خلقه.

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ‏- قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایه.

وقال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشه مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شى‏ء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبه و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایه.

قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله‏ إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ‏، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ‏، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّه فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ‏، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ‏، و من صبر على الطّاعه و عن المعصیه و على الرّزیّه فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ‏، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ‏، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ‏، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض- الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ‏، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ‏، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیه و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمه بنت عبد المطلب عمّه رسول اللَّه (ص).

خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثه و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامه حتّى انّه اخّر الاضاضه عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجه و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.

قال الزهرى: و کانت ردّه اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصه یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟

فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیه فیها حدّه و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایه، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل‏ بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشره دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفه و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ‏ یعنى عبید اللَّه بن جحش‏ وَ لا مُؤْمِنَهٍ یعنى زینب بنت جحش.

إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى- اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.

ان یکون لهم الخیره من امرهم یعنى- ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.

وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ‏ فخالف الکتاب‏ وَ رَسُولُهُ‏ فخالف السنّه فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً- قرأ عاصم و حمزه و الکسائى‏ أَنْ یَکُونَ‏ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیره و الخیره- الاختیار.

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ‏- سبب نزول این آیه آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت:«سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مى ‏جوید و سر بمن فرو نمى‏ آرد و مرا بسخن درشت مى‏ برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم،

رسول خدا گفت:«أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ‏»فى امرها- زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.

وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ‏ اى- تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.

وَ تَخْشَى النَّاسَ‏ فى ذلک «اى- تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمه النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.

وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ‏- قال عمرو بن مسعود و عائشه: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاه و السلام آیه اشدّ علیه من هذه الایه. و قالت عائشه: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایه.

حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظره مفاجاه بى ‏تکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بى ‏اختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر.

و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد،و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت- امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک‏ روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟

انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»،و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوه، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او اراده طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجه له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم.

و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ‏ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق‏ 

فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له‏

و لکنّه لمّا ذکر الخشیه من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیه فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.

قوله: فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى- حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجه المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و

عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.

روایت کنند از انس، گفت: چون عدّه زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبه زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شى‏ء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک- بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت.

پس چون رسول علیه الصلاه و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء[۵] هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویش‏نواز و مهمان‏دار و بخشنده بود او را ام المساکین می گفتند.

فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً- الوطر، کل حاجه لک فیها نهمه و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.

زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ‏ اى- اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ‏ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأه زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجه المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأه ابن الصلب لا تحلّ للاب.

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى- و کان شأن اللَّه و مراده فى قصه رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.

ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ‏ اى- قدّر له و شرع و اباح خاصه.

سُنَّهَ اللَّهِ‏ اى- کسنّه اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى- الزموا سنّه اللَّه.

فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ‏ اى- فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.

میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّه، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیله على احدى عشره امرأه بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بى ‏ولى و بى‏ شهود و بى ‏مهر، و زن خواستن بلفظ هبه، و اذا وقع بصره على امرأه و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّه. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى- قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ‏ گفته ‏اند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ‏، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که‏ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که‏ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَهِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً- منافقان‏اند که از مردم ترسند.

چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفته ‏اند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مى‏ترسد ظنّى میبرد و اندیشه ‏اى مى‏ بود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَهً قالُوا لا تَخَفْ‏، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَهً مُوسى‏، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ‏ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَ‏، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ‏ اى- لا یخشون قاله الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.

وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ‏- سباق و سیاق این آیت، مدح صحابه رسول است و ذکر سیر و بیان شرف ایشان که اعلام اسلام‏اند و امان ایمان، ارکان دولت و آثار ملّت و اختران سپهر دعوت، بر بساط توحید صف پیشین ایشانند، در دفتر تفرید سطر نخستین ایشانند، ناقلان شرع و ناقدان دین ایشانند، مشاهدان وحى و تنزیل‏ ایشانند، خواب و آرام بر خود حرام کردند تا در میدان دین خرام کردند، روز و شب همى تاختند تا سراپرده کفر برانداختند، تخم عبادت کاشتند تا بر سعادت برداشتند، علم شعار ایشان و زهد دثار ایشان و رحمت نثار ایشان، نصرت رایت ایشان‏ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ‏ آیت ایشان، سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ بدایت ایشان و سقاهم ربهم غایت ایشان. مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ‏ در شأن ایشان. حقّ جلّ جلاله در قرآن بسه جایگه ایشان را رجال خواند: رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا پاکى دوست دارند و بپاکى کوشند از آنکه دین اسلام را بنا بر پاکى است.

قال النّبی (ص): «بنى الدّین على النّظافه».

وقال (ص): «انّ اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب»- اللَّه پاک است، هر چه صفت پاکى دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نه‏ پذیرد، بهشت جوهرى پاک است، قرآن مجید ازو خبر چنین داد که: وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ‏، اگر آلایشى دارى راهت ندهند و اگر بصفت پاکى روى ترا گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ‏.

و آنجا که فرمود: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ‏ ایشان را بصفت ذکر بستود یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللَّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوى توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وى برفت، بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً- فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ‏ یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همه انبیا خواهند که مهجورى را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکرى که از سر غفلت رود و دل از آن بى‏خبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید: من مى‏بینم هاى اى دزد! و لکن دزد کالا مى‏برد و بگفت او مبالات نکند داند که او مى‏نبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید. باز در خانه‏اى که صعلوکى باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ».

اى جوانمرد! نکته ‏اى بشنو که هزار جان ارزد: آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که اى آدم و اى حوا! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفه العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد درآمد و بر ایشان راه بزد. از جناب جبروت عتاب آمد که اى آدم چرا عهد ما فراموش کردى؟

آدم گفت: بار خدایا امانم ده، زینهارم ده تا جوابى بدهم، خطاب آمد که اى آدم ترا امان دادم چه خواهى گفت؟ آدم گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»، یادگار در دل توان داشت، تو دل ببردى، ذکروا دل بشد خانه خالى ماند، دزد درآمد دستش گشاده شد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها. خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم تویى! بکرم خود این بیچاره را میزبانى کن.

سدیگر جاى که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ‏ مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان.

اینست که ربّ العالمین فرمود:فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ- صد هزار جان مقدّس فداى آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زارى روز احد فرو آمد. رسول خدا ایشان را گفت:«زمّلوهم و دمائهم فانّهم یبعثون یوم القیامه و اوداجهم تشخب دما، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک»

– فردا که ایشان را حشر کنند، آن قطرهاى خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همى چکد، و غرض از آن جلوه‏گرى آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کدام‏اند.

در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانى رغبتى نباشد مگرشهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلى باز فرستند تا در وفا و رضاى او دیگر باره جان را فدا کنند. عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همى باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا و عزّت قرآن درخواست این میکند که‏ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏.

اگر در صدق محبّت قدمى دارى، یا در تمنّى وصال او بیقرار گشته‏اى، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا. و در خبر است که‏«لا راحه للمؤمن من دون لقاء ربه».

آورده ‏اند که موسى کلیم صلوات اللَّه علیه عزرائیل پیش وى آمد تا قبض روح وى کند، موسى گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدى که از دوست خود جان بستاند؟ عزرائیل آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدى که دیدار دوست خود نخواهد؟«من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه و من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقاه».

لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ‏ فى الدّنیا بالتمکین و النّصره على العدوّ و اعلاء الرّایه و فى الآخره بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فى النّعیم المقیم و التقدیم على الامثال بالتکریم و التعظیم- میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبى ایشان را زندگانى خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشى بى‏ عتاب و نعمتى بى‏ حساب و دیدارى بى ‏حجاب. و گفته ‏اند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند. بو یزید بسطامى را گفتند: کار تو با ابلیس چونست؟ گفت: جیراننا فى امن منه- همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسوده ‏اند، سى سال گذشت تا ابلیس را یاراى آن نبودست که قدم در کوى ما نهد، قال اللَّه تعالى:إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ‏.

ابراهیم خواصّ گوید: وقتى در بادیه ره گم کردم، شخصى را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستى؟ گفت مرا نمى‏دانى؟! منم آن سر بى ‏دولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه برى نه براه باز آرى؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.

اى جوانمرد! عنایت ازلى گوهر صادقان را رنگى دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصى بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.

ابراهیم ادهم گفت: وقتى کشش روم در باطن من سر برزد، گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من؟! همى سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایى شدم، جمعى انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهاى ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پاى فرو دریدم و نعره‏اى چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همى پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد؟ گفتم من این زنارهاى شما نمى‏ توانم دید.

گفتند همانا تو از محمّدیانى؟ گفتم آرى من از محمّدیانم. گفتند کارى سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت محمد گواهى میداد و از جمادیّت این زنارهاى ما حالت آن سنگ و خاک دارد، اگر با تو صدقى هست از خدا بخواه تا این زنارهاى ما بنبوّت محمد گواهى بدهد تا ما در دائره اسلام آئیم. ابراهیم سر بر سجده نهاد و در اللَّه زارید، گفت: خداوندا! بر من ببخشاى و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوى کن. هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زنارى بزبانى فصیح میگفت:«لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعره ‏هاى شوق زدند و گفتند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.

اى جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.

إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ … ربّ العالمین منّت مى‏ نهد بر مصطفى عربى که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا- از خانه بکدخداى ماند همه چیز الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ‏- گفته ‏اند که «رجس» ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است‏ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ‏، و اخلاق دنیّه هوى و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشان را بجاى بدعت سنّت نهاد، و بجاى بخل سخاوت، و بجاى حرص قناعت، و بجاى قطع رحم وصلت و شفقت.

آن گه فرمود:وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً- و شما را پاک مى‏دارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در اللَّه دالّتى دانید یا بطاعت و اعمال خود نظرى کنید.

پیر طریقت گفت: نظر دو است: نظر انسانى و نظر رحمانى. نظر انسانى آنست که تو بخود نگرى، و نظر رحمانى آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانى از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانى بدلت نزول نکند. اى مسکین! چه نگرى تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بى‏ نیازى او چه وزن نهى، خبر ندارى که اعمال همه صدّیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنى در میزان جلال ذى الجلال پر پشه ‏اى نسنجد. لکن او جلّ جلاله با بى‏ نیازى خود بنده را به بندگى مى ‏پسندد و راه بوى مى ‏نماید، اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ‏ لطیف است به بندگان خویش. میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه‏ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ‏.

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ … ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مى‏نماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش مى‏ ستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم مى‏دهد، خود راه مى‏ نماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن مى‏ ستاید. اینت کرم و لطافت! اینت رحمت و رأفت! «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ‏» مسلمانان‏اند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن رابیفکنده، الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ‏ مؤمنان‏اند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ‏ طاعت گزاران‏اند و فرمان برداران؛ بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ‏ راستان‏اند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ‏ شکیبایان‏اند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ‏ شکستگان‏اند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ‏ شکستگان‏اند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ‏ بخشندگان‏اند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ‏ ممسکان‏اند از ناشایست، خاموشان‏اند از ناپسند بحکم طریقت، روزه‏داران بر وفق شریعت، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ‏ پاس‏داران‏اند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند، گوشوانان‏اند باطن خود را تا خلق نبینند، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏ خداى را یاد کنندگان‏اند بزبان و یادداشتگان‏اند بدل.

پیر طریقت گفت: اى یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفى ما را شاد کن. اى قائم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش! یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهى چه آید که ترا سزد.

الهى! تو بیاد خودى و من بیاد تو، تو برخواست خودى و من بر نهاد تو.

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً الیوم سهوله العباده و دوام المعرفه؛ و غدا تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.

______________________________

[۱] ( ۱)- نسخه الف: هام یشت.

[۲] ( ۱)- تاش: کلفى باشد که بر روى و اندام مردم پدید آید و آن را عوام« ماه گرفت» خوانند.( برهان قاطع)

[۳] ( ۱)- نسخه الف: بشورد.

[۴] ( ۲)- نسخه الف: بدیدندید مگر نگفتندید.

[۵] ( ۱)- نسخه الف: و ر

[۶] ( ۱)- دروشان درخشان.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=