النحل - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النحل آیه ۱-۹

۱۶- سوره النحل- مکیه‏

۱- النوبه الاولى‏

(۱۶/ ۹- ۱)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.

«أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» آمد کار خداى،

«فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» مشتابانید آن را،

«سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱)» پاکى او را و چون بر تر است در قدر خویش از انبازى آنچ با او انباز میخوانند.

«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ» فرو مى‏فرستد فریشتگان را،

«بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» بپیغام از فرمان خویش،

«عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» بر او که خواهد از بندگان خویش،

«أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» آگاه کنید که نیست خداى جز از من،

«فَاتَّقُونِ (۲)» بپرهیزید از نافرمانى در من.

«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بفرمان روان بى یار،

«تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳)» چون بر تر است از انباز که با و مى‏خوانند.

«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ» بیافرید مردم را از آب پشت،

«فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۴)» آن گه این مردم بازنشسته جنگینى آشکارا.

«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» و چهار پایان بیافرید،

«لَکُمْ فِیها دِفْ‏ءٌ» شما را در آن خویشتن فرا پوشیدنست از سرما،

«وَ مَنافِعُ» و شما را در آن منفعتها و سود است،

«وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۵)» و از آن میخورید.

«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و شما را در آن آرایشى است،

«حِینَ تُرِیحُونَ» آن گه که آن را شبانگاه از چراگاه با آرام گاه آرید،

«وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (۶)» و آن گه‏ که آن را بامداد بگیاه مى‏برید.

«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» و مى‏بردارد بارهاى گران شما،

«إِلى‏ بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» بهر شهرى که شما نتوانستید رسیدن بآن،

«إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» مگر برنج تن،

«إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۷)» خداوند شما بخشاینده ایست مهربان.

«وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ» و اسبان و استران و خران بیافرید،

«لِتَرْکَبُوها» تا بر نشینید بر آن، «وَ زِینَهً» و آرایشى را،

«وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (۸)» و مى‏آفرینند آنچ شما ندانید.

«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» بر خدایست راستى راه،

«وَ مِنْها جائِرٌ» و هست از راه که خلق در آن‏اند که کژ است،

«وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۹)» و اگر خواستى راه نمودى‏ شما را همگان.

 

 

النوبه الثانیه

 

این سوره النّحل قومى گفتند نزول آن همه به مکّه بوده و قومى گفتند به مدینه بوده و از ابن عباس روایت کرده‏اند: که اوّل سوره بمکّه فرو آمده تا: «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باقى سوره بمدینه فرو آمده و قول درست آنست که جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سوره: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» الى آخر السّوره. و بعدد کوفیان صد و بیست و هشت آیتست و دو هزار و هشتصد و چهل کلمه و هفت هزار و هفتصد و هفت حرف، و در این سوره چهار آیت منسوخست چنانک رسیم بآن شرح دهیم.

روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سوره النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّه.

قوله: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مى‏گوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمى‏بینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به- اى محمّد از آنچ ما را بآن مى‏ترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مى‏ نگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت:«بعثت انا و الساعه کهاتین‏»و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست.

ابن عباس گفت:کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعه و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعه، و- اتى- بمعنى- یأتى- است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفته‏ اند امر مصدر- امر- است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود.

و گفته ‏اند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مى ‏کرد و مى ‏گفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ» الآیه … ربّ العالمین گفت: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه- اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا.

و گفته‏ اند- امر- در قرآن بر سیزده وجه است:

یکى- بمعنى دین چنانک در سوره التّوبه گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سوره الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ‏ بَیْنَهُمْ» یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین‏ «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».

وجه دوم- امر- است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».

وجه سوم- امر- است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».

وجه چهارم- امر- عیسى است (ع) کقوله فى سوره مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب‏ «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقره: «وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم- امر- است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.

وجه ششم- امر- فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.

وجه هفتم- امر- قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقره: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.

وجه هشتم- امر- است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامه، و فى سوره الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامه.

وجه نهم- امر- است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى‏ یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.

وجه دهم- امر- است بمعنى وحى، کقوله فى سوره المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.

وجه یازدهم- عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ- الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.

وجه دوازدهم- امر- است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.

وجه سیزدهم- امر- است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائده:«لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.

«سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزه و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبه. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.

«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّده «الْمَلائِکَهَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومه و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکه» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومه و فتح النّون و الزّاى مشدّده- «الملائکه» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّه ها هنا.

و قوله: «عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّه، و قیل الرّوح هم حفظه على الملائکه لا تراهم کما انّ الملائکه حفظه علینا لا نراهم، قال ابو عبیده: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا- معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مى‏فرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانه ‏ام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت:«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّه على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.

«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطره‏اى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعه الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل- از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ- آدمى از قطره‏اى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مى‏گیرد و حق را منکر مى‏شود.

کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟- ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل،- مبین- یبیّن ما فى ضمیره من الکفر- بباطل خصومت مى‏گیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مى‏کند.

«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر- یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْ‏ءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّف‏ء اسم لما یدفئ من البرد- یعنى ما یستدفئون به من الاکسیه و الأبنیه من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله:«وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.

«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینه و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهه عند نظرائکم،- «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداه الى مسارحها خص وقتی الاراحه و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتاده: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال:

سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیه و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینه اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمه اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومه لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمه على خلقه.

«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعه السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى‏ بَلَدٍ» هى المدینه، و قیل مکّه، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقه، و قیل الشقّ احد نصفى الشی‏ء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّه شدیده فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف‏ لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.

«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَهً» اى و جعلها زینه لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَهً» و تعرّض اکل نکرد.

ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص):روى‏ جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّه و اذن فى لحوم الخیل،وروى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.

و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى،

ویروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مره محشوه خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفه عین واحده»، قالوا یا رسول اللَّه:

امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».

و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطره تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبه لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعه. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّه لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.

«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها- مى‏گوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّه و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصده- مى‏گوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى‏ و اگر اللَّه خواستى‏ همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى‏ تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.

 

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: باسم اللَّه ولهت القلوب فتحیرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دهشت الارواح فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء والعدم، و بقى للحقّ الازل و القدم.

تمنّى رجال نیلها و هى شامس‏ و این من النّجم الاکف اللّوامس‏
از باغ جمال تو درى بگشادند تا خلق ز تو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند و اندر سر کوى تو قدم ننهادند

بو بکر شبلى روزى در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بى خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریاى محبّت، همى‏گفت: الهى، اگرت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس چکنم من بدین حیرانى! هم تو مگر سامان کنى، راهم بخود آسان کنى، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران بتو.

پیر طریقت جنید سى سال زیر آن نردبان پایه پاس دل مى‏داشت، گفت:

چون پنداشتم که بجایى رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنى فقد فقدتنى، و اذا ظننت انّک فقدتنى فقد وجدتنى، فرا خلق مى ‏نماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهرى با شهدى آمیخته، نعمتى در بلائى آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادى و هم زارى، بنده میان این دو حال گردان‏ هم گریان و هم خندان، همى‏ گوید بآواز لهفان: الهى دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمى ‏داند که در سخن عذابست، یا از مولى عتابست، دردیست مرا که بهى مباد- که مرا این درد صوابست، یا دردمندى بدرد خرسند- کسى را چه حسابست، سخنى در آمیختم چون سنگ- که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم- این بیچاره را چه جوابست!

قوله: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وى لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وى را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همى‏باش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همى‏باش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزى بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.

«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاه دل و حیاه دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفى (ص) مى‏رسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ»- بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بى همتا و از هم مانندى جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همى ‏دان که این سرا پرده اسلام را جز در صحراى تقوى نزنند که مى‏ گوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوى پاکى دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوى فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوى نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوى شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانى است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوى آنست که پاسبان دل خود باشى و سه چیز بجاى آرى: خویشتن را با دست امانى ندهى، و از هر چه ناپسند بپرهیزى، و یک طرفه العین از حق غافل نباشى.

آن روز که صدّیق اکبر رضى اللَّه عنه بلال حبشى را بها مى‏ داد، بلال گفت: اى- صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا مى‏ خرى مخر که ترا از ما خدمتى نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت‏ خداى تعالى بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوى از اجزاء ایشان بنوعى از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوى فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتى ضایع خصومت خلق را.

بزرگى را پرسیدند که خداى را دوست دارى؟ گفت دارم. گفتند دشمن وى را ابلیس دشمن دارى؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگرى پرداخت نیست.

«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومى را جمال در اموال بست قومى را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام- اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولى دانند و کمال انس خود در صحبت مولى بینند. رابعه عدویه را مى‏آید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانى فرو آمده و سر بر زانوى حسرت نهاده، از هواى عزّت ندایى شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.

«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیه … راه راست و طریق پسندیده آنست که سوى حق مى‏شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین».- علم بى استاد درست نیاید، حال بى موافقت راست نیاید، عین تنهایى است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.

پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولى پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=