ابالحجر - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الحجر آیه ۴۳-۸۶

۳- النوبه الاولى‏

(۱۵/ ۸۶- ۴۳)

قوله تعالى:

«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (۴۳)» و دوزخ وعده‏گاه ایشانست همگان.

«لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ» آن را هفت در است،

«لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴)»هر درى را [گروهى‏] از ایشان باز بخشیده.

«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۴۵)» پرهیزکاران در بهشتهااند و چشمه‏ها [اى روان‏].

«ادْخُلُوها بِسَلامٍ» [ایشان را گویند] در روید در آن بسلامت [و درود من بر شما]،

«آمِنِینَ (۴۶)» [و شما از مرگ‏] ایمن [و از بیرون آمدن‏].

«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ» و بیرون ستانیم ما از دلهاى ایشان،

«مِنْ غِلٍّ» [هر چه در دلهاى ایشانست‏] از کژى و نبایستى و ناساختن با هم،

«إِخْواناً» برادران [باشید یکدیگر را]،

«عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۷)» بر تختها رویها فرا روى.

«لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ» نرسد بایشان در آن [سراى‏] ماندگى،

«وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ (۴۸)» و نه هرگز ایشان را از آنجا بیرون کنند.

«نَبِّئْ عِبادِی» [پیغامبر من‏] آگاه کن بندگان مرا،

«أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۴۹)» که من که منم آمرزگار و مهربانم.

«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ (۵۰)» و [آگاه کن ایشان را] که عذاب من عذابى دردناکست.

«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ (۵۱)» و خبر کن ایشان را از مهمانان ابراهیم.

«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ» آن گه که برو در شدند،

«فَقالُوا سَلاماً» او را سخنى گفتند نیکو [که از آن بر آسود و شاد شد.]

«قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (۵۲)» [ابراهیم (ع)] گفت ما از شما مى‏ترسیم.

«قالُوا لا تَوْجَلْ» گفتند مترس،

«إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ (۵۳)» ما بشارت دهیم ترا به پسرى دانا.

«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی» [ابراهیم‏] گفت مرا بشارت مى‏دهید؟،

«عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» بر سر آنچ بمن رسید از پیرى،

«فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵۴)» بچه چیز مرا بشارت مى‏دهید [از کجا و بچه نشان و بچه برهان؟].

«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» گفتند ترا بشارت مى‏دهیم براستى،

«فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ (۵۵)» نگر که از نومیدان نباشى.

«قالَ» گفت [ابراهیم‏]،

«وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ» و آن کیست که نومید بود از بخشایش خداوند خویش،

«إِلَّا الضَّالُّونَ (۵۶)» مگر گمراهان.

«قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (۵۷)» [ابراهیم‏] گفت کار شما چیست [درین آمدن‏] اى فرستادگان؟

«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (۵۸)» گفتند ما را فرستادند بآن گروه بدان.

«إِلَّا آلَ لُوطٍ» مگر لوط و هم دینان او،

«إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۹)» که ما برهانندگان ایشانیم همه.

«إِلَّا امْرَأَتَهُ» مگر زن او،

«قَدَّرْنا» تقدیر [و بخشش چنان‏] کردیم،

«إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ (۶۰)» که زن [لوط] ازیشان بود که باز ماندگانند [در شارستانهاى لوط در عذاب‏].

«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (۶۱)» چون بلوط و هم دینان او آمدند فرستادگان.

«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (۶۲)» [لوط] گفت ایشان را شما را نمى‏شناسم.

«قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (۶۳)» گفتند [ما بیگانه نه‏ایم‏] بلکه [فریشتگانیم‏] بتو بآن‏ آمده‏ ایم تا آنک ایشان در آن بشک‏اند [از عذاب باز نمائیم با تو و با ایشان‏].

«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» و بتو راستى آوردیم [و براستى آمدیم بفرمان اللَّه تعالى‏].

«وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۶۴)» و ما راست گوئیم.

«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ» کسان خویش را بشب بیرون بر،

«بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» که پاسى از شب بگذرد،

«وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» و [تو که لوطى‏] بر پى کسان خویش مى‏رو،

«وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» و هیچکس از شما باز پس منگرید،

«وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (۶۵)» و برگذرید آنجا [شوید] که مى‏فرمایند شما را.

«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ» و باو پیغام گزاردیم [و او را خبر کردیم‏]،

«ذلِکَ الْأَمْرَ» آن کار [که فریشتگان بدان آمدند و آنچ فریشتگان گفتند از عذاب قوم او]،

«أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ» که بیخ و دنبال این قوم برید نیست،

«مُصْبِحِینَ (۶۶)» آن گه که مى در بامداد شوند.

«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَهِ» و آمدند اهل شارستان [سدوم‏]،

«یَسْتَبْشِرُونَ (۶۷)» شادى مى‏بردند.

«قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» [لوط] گفت [شارستانیان را] که این مهمانان منند،

«فَلا تَفْضَحُونِ (۶۸)» مرا [بنزدیک ایشان بى آب و] رسوا مکنید.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (۶۹)» و از خداى بترسید و مرا خجل مکنید.

«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ (۷۰)» گفتند نه ترا بآزرده‏ ایم‏ از جهانیان [که کس را فرا خویش مگذار].

«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ (۷۱)» [لوط] گفت این دختران من‏اند اگر مسلمان شوید بشما دهم.

«لَعَمْرُکَ» بزندگانى تو [اى محمّد]،

«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (۷۲)» که ایشان در مستى خویش [و در غفلت خویش‏] سر در نهاده‏اند [فرا گذاشته‏].

«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ مُشْرِقِینَ (۷۳)» عذاب ایشان را فرا گرفت بوقت بر تابیدن روز.

«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» کردیم زبر آن زیر آن،

«وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ (۷۴)» و بر ایشان بارانیدیم سنگها از گل و سنگ.

«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانها [و عبرتهاى‏] آشکار است،

«لِلْمُتَوَسِّمِینَ (۷۵)» ایشان را که نیک بزیرکى درنگرند در کار ایشان.

«وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (۷۶)» و [آن زمین و شارستان ایشان‏] آنک بر راه قافله و کاروانست [تا جهان بجاى بود در آن مى‏نگرند].

«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷)» در آن نشانى آشکار است گرویدگان را.

«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ لَظالِمِینَ (۷۸)» مردمان ایکه سخت ستمکاران بودند.

«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» تا کین ستدیم از ایشان،

«وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ (۷۹)» و آن هر دو [زمین آن قوم لوط و آن قوم شعیب‏] بر راه گذر خلقند پیدا و روشن.

«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ (۸۰)» دروغ زن گرفتند مردمان حجر پیغامبران را.

«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» و ایشان را نشانهاى خود دادیم [و نمودیم‏]

«فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۸۱)» از آن روى گردانیده [و متغافل‏] بودند.

«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً» و از سنگهاى کوه‏ها [بدست خویش‏] خانه ‏ها مى ‏بریدند و مى‏تراشیدند،

«آمِنِینَ (۸۲)» تا جاوید مانند بى بیم.

«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ» فرا گرفت ایشان را بانگ [جبرئیل‏]،

«مُصْبِحِینَ (۸۳)» که مى در بامداد شدند.

«فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۴)» نه آن خانه‏ هاى سنگین بکار آمد ایشان را نه آنچ ساخته بودند و کرده.

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» نیافریدیم آسمان و زمین را و آنچ میان آنست،

«إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان روان بى انباز،

«وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ» و رستاخیز آمدنیست،

«فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ (۸۵)» فرا گذار فرا گذاشتن نیکو.

«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (۸۶)» که خداوند تو آن آفریدگار است [آسان آفرین، نیکو آفرین‏] بهمه چیز دانا.

 

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» اى موعد الجنّ و الانس جمیعا.

و قیل یرید ابلیس و من تبعه من الغاوین الّذین وعدوا النّار.

«لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ» اى لجهنّم سبعه اطباق طبق فوق طبق لکلّ باب یدخل المعذّبون فیها، فذلک قوله: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ» ان من اتباع ابلیس، «جُزْءٌ مَقْسُومٌ» اى نصیب مفرز معلوم على قدر منزلته فى الذّنب: قرأ ابو بکر:- جزء- مثقّلا مهموزا.

دوزخ هفت درک است زبر یکدیگر، هر درکى را درى است که اهل آن درک بآن در درشوند:

درک اوّل جهنّم است- سمّیت جهنّم لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق، این جهنّم جاى عاصیان امّت احمد (ص) است، ایشان که اهل توحیدند امّا گنه کارانند بقدر گناه ایشان را درین جهنّم‏ عذاب کنند و بعاقبت بیرون آیند و ببهشت شوند و عذاب ایشان از تبش آتش بود نه از عین آتش که درین درک عین آتش نباشد، فاذا خرج منها اهل التّوحید جعلت طبقا على سائر الدّرکات.

درک دوم لظى است- و هى التی تتلظّى اى تتلهّب. و قیل تتلظّى اى تتغیّظ على اهلها، این درک دوّم جاى جهودان است، یقول اللَّه تعالى:«کَلَّا إِنَّها لَظى‏ نَزَّاعَهً لِلشَّوى‏».

درک سیم حطمه است- و هى الّتى تحطم ما فیها اى تکسر. ترسایان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَهِ».

درک چهارم سعیر است- و السّعیر هى المسعوره اى الموقده غایه الایقاد، و السّعر النّار بعینها، صابیان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ».

درک پنجم سقر است- و هى التی تسقر اى تذیب ما القى فیها و سقرات الشّمس حرّها، این سقر جاى مجوس است، قال اللَّه تعالى: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ»

درک ششم جحیم است- و الجحیم ما عظم من النّار، و جاحم النّار هو الموضع الشّدید الحر، مشرکان عرب درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ».

درک هفتم هاویه است- و هى الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و قیل من الهوّه و هى الوهده العظیمه، این درک هفتم درک اسفل است جاى منافقان کفار، چنانک رب العزّه گفت: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و از عظیمى و صعبى که این هاویه هست ربّ العالمین در وصف آن مبالغت کرد گفت: «فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ نارٌ حامِیَهٌ» گفته‏ اند که این هفت درک دوزخ زیر همه مخلوقاتست و اضیق المواضع آنست، یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً». و گفته‏ اند که هیأت و شکل عالم بر مثل صنوبر است، هر چه بالاتر، آن فراختر و هر چه زیرتر، آن تنگ تر.- عرش عظیم بالاى مخلوقاتست، لا جرم فراخ تر همه مخلوقاتست و دوزخ زیر مخلوقات، لا جرم تنگ ترین همه جایهاست. ویروى فى بعض الاخبار انّ الارض على قرنى الثّور و قوائم الثّور على ظهر الحوت و الحوت على الثّرى و الثّرى على الصّخره و الصّخره على النّار مطبقه و هذه الصّخره اسمها سجّین و عندها تکون کبت اهل النّار و ارواح اهل الشّقاوه.

وعن ابى هریره قال: بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ سمعنا وجبه ففزعنا منها فقال: هل تدرون ما هذه؟ قلنا لا، قال: هذا حجر کان فى اعلى جهنّم فلم یزل یهوى حتّى وقع فى اسفلها منذ سبعین عاما.

در خبر است که رسول خداى (ص) در مسجد مدینه نماز مى‏کرد، زنى اعرابیّه بگذشت، رسول (ص) را دید که در نماز بود تنها، در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد، هم چنان کرد و رسول خدا (ص) از وى خبر نداشت و در نماز این آیت همى‏ خواند: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» آن اعرابیّه که این از رسول خداى شنید بیفتاد و بیهوش شد، رسول خدا چون آن حسّ و حرکت بگوش وى رسید و جوش دل وى بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت:علىّ بماء،آب خواست و بر روى وى مى ‏ریخت تا بهوش باز آمد، آن گه رسول گفت:یا هذه ما حالک؟

– اى زن ترا چه بود و چه رسید؟- گفت یا رسول اللَّه ترا دیدم که نماز مى‏کردى‏ تنها، مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم، یا رسول اللَّه آنچ میخواندى از کتاب خدایست یا خود تو مى‏گویى؟- گفت‏ یا اعرابیّه: بل هو فى کتاب اللَّه المنزل،در کتاب خداست و گفته خداست. گفت یا رسول اللَّه: هر عضوى از اعضاى من آن را عذاب کنند بهر درى از درهاى دوزخ؟- گفت‏ یا اعرابیه: لکلّ باب منهم جزء مقسوم یعذب على کل باب على قدر اعمالهم، فقالت و اللَّه انّى امرأه مسکینه ما لى مال و ما لى الّا سبعه اعبد اشهدک یا رسول اللَّه انّ کلّ عبد منهم على کلّ باب- من ابواب جهنّم حرّ لوجه اللَّه تعالى. فاتاه جبرئیل، فقال یا رسول اللَّه: بشر الاعرابیّه انّ اللَّه قد حرّم علیک ابواب جهنّم کلّها و فتح لک ابواب الجنّه کلّها.

قوله: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، ادْخُلُوها» اى یقال لهم:«ادْخُلُوها بِسَلامٍ» اى بسلامه من النّار و من الآفات. و قیل بسلام بتحیّه منّا تصحبکم، «آمِنِینَ» من المرض و الموت فیها و الخروج منها.

روى اسامه بن زید قال سمعت رسول اللَّه (ص) و ذکر الجنّه یوما فقال: «الا مشمر لها هى و رب الکعبه ریحانه تهتز و نور یتلألأ و نهر مطرد و زوجه لا تموت فى حبور و نعیم فى مقام ابدا».

«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» مى‏گوید هر چه کژى و ناراستى بود از دلهاى ایشان برون ستدیم و پاک کردیم و روا باشد که این در دنیا بود، و مراد باین صحابه رسول است که ربّ العزّه دلهاى ایشان از کینه و عداوت پاک کرد و میان ایشان دوستى افکند چنانک گفت: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» و روا باشد که این در بهشت باشد، ربّ العزّه دلهاى بهشتیان پاک گرداند از آن غدر و خیانت و حسد و بخل که در دنیا با ایشان بود.

روى فى بعض الاخبار انّه یخلص المؤمنون من النّار فیحبسون على قنطره بین الجنه و النّار و یقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدّنیا، ثمّ یؤمر بهم الى الجنّه و قد نقوا و هذّبوا و خلصت نیّاتهم من الاحقاد.

«إِخْواناً» نصب على الحال، «عَلى‏ سُرُرٍ» جمع سریر «مُتَقابِلِینَ» بالوجوه یرى بعضهم بعضا و لا یرى بعضهم قفا بعض. و قیل متقابلین بالموده و المحبّه.

«لا یَمَسُّهُمْ فِیها» فى الجنّه، «نَصَبٌ» تعب، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» فانّ تمام النّعمه بالخلود.

روى عن على بن الحسین بن على (ع) انّ هذه الآیه نزلت فى ابو بکر و عمر و على قال: و اللَّه انّها لفیهم نزلت و فیمن نزلت الّا فیهم، فقیل و اىّ غل هو؟- فقال: غلّ الجاهلیّه انّ بنى تمیم و عدى و بنى هاشم کان بینهم فى الجاهلیّه ما کان فلما اسلم هؤلاء القوم تحابّوا فاخذت أبا بکر الخاصره فجعل علىّ (ع) یسخّن یده و یکمد بها خاصره ابى بکر فنزلت الآیه.

وروى عن على (ع) انّه کان یقول‏ فینا اهل بدر نزلت هذه الآیه و قال له رجل اللَّه اعدل من ان یجمع‏ بینک و بین طلحه و الزّبیر فى الجنّه و قد سلا علیک السّیف، فقال مه بفیک التراب ان لم نکن اصحاب هذه الآیه فمن هم.

«نَبِّئْ عِبادِی» اى اخبر یا محمّد عبادى، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» استر على ذنوبهم اذا تابوا منها فلا اعذّبهم بها.

«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» لمن اصرّ على ذنوبه و لم یتب منها. و قیل انّى انا الغفور الرّحیم لمن استغفر و انّ عذابى هو العذاب الالیم لمن استکبر.

رسول خداى (ص) روزى بیاران برگذشت و ایشان مى‏ خندیدند و با یکدیگر مطایبت مى‏کردند، رسول خدا گفت:«أ تضحکون و بین ایدیکم الجنه و النار، لا اریکم تضحکون»

ایشان را بیم داد گفت چه جاى آنست که شما خندید و طیبت کنید، چون میدانید که بهشت و دوزخ شما را در پیش است، مبادا که ازین پس شما را بینم خندان. یاران همه در خود افتادند رنجور و دل تنگ، رسول خداى (ص) چون پاره‏ اى رفته بود باز آمد، گفت: انّى لمّا خرجت جاء جبرئیل (ع) فقال یا محمّد یقول اللَّه عزّ و جلّ لم تقنط عبادى «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» و انگه باین فرو بگذاشت تا بنده یکبارگى ایمن ننشیند گفت: «وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ».

وعن قتاده قال بلغنا ان نبىّ اللَّه (ص) قال: «لو یعلم العبد قدر عفو اللَّه لما تورع عن حرام و لو یعلم قدر عذابه لبخع نفسه بالعباده».

وعن ابى هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم المؤمن ما عند اللَّه من العقوبه ما طمع فى جنه ابدا و لو یعلم الکافر ما عند اللَّه من الرحمه ما قنط من رحمته ابدا».

«وَ نَبِّئْهُمْ» اى اخبر امّتک، «عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ» یعنى اضیافه کقوله:«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ» یعنى الخصوم لانه مصدر یصلح للواحد و الجمع و المذکر و المؤنّث و هم الملائکه الّذین اتوه للبشرى بالولد و لا هلاک قوم لوط.

«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً» تقدیره سلمت سلاما بمعنى الدّعاء له.

و قیل سلّموا سلاما، «قالَ» ابرهیم، «إِنَّا مِنْکُمْ» اى انا و اصحابى منکم،«وَجِلُونَ» خائفون اذ لم تنالوا من طعامنا.

«قالُوا لا تَوْجَلْ» لا تخف، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ» قرأ حمزه: «نبشرک» بفتح النّون و ضمّ الشین مخفّفه و قرأ الباقون: «نُبَشِّرُکَ» بضمّ النّون و کسر الشّین مشدّده، و هما لغتان و المعنى واحد، یقال بشرت فلانا و بشرته، «بِغُلامٍ» یعنى اسحاق (ع)، «عَلِیمٍ» اى اذا بلغ کان علیما نبیّا یعنى یعیش حتّى یعلم لانّ الطّفل لیس من اهل العلم فکانت بشارتهم بالولد و ببقاء الولد.

«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» اى على ما مسّنى من الکبر و العرب تضع على موضع بعد یعنى ابشرتمونى بعد ما مسّنى من الکبر، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» اى فباىّ شى‏ء تبشرونى أ على حالى هذه من الکبر أم یعاد الىّ شبابى. نافع و ابن کثیر: «تبشرون» بکسر نون خوانند، امّا نافع نون بتخفیف گوید و ابن کثیر بتشدید، على معنى تبشروننى فادعم ابن کثیر النون الاولى و هى نون الجمع فى النّون الثانیه فبقى تبشرونى و حذف نافع الثانیه من النّونین تخفیفا فبقى تبشرونى و انّما حذف الثّانیه لانّ الاولى علامه الرّفع و لانّ الثّانیه زائده قد تحذف کثیرا لانّ حرف الضّمیر هو الیاء دون النّون ثمّ انّ التّکرار بالثّانیه وقع، قال الشاعر:

ا بالموت الّذى لا بدّ انّى‏ ملاق لا ابا لک تخوفینى‏

و ابن کثیر و نافع هر دو موافق‏اند در حذف یاء ضمیر از تبشرون، حذفاها و اکتفیا بالکسره، باقى قرّاء «تبشرون» خوانند بفتح نون بى تشدید و وجهش آنست که بر یک نون اقتصار کرده‏اند و آن نون علامت رفع است در فعل جماعت و آن مفتوح باشد لا محاله، و ضمیر مفعول درین قراءت محذوفست، و حذف ضمیر المفعول به کثیر فى الکلام- و در تشدید شین درین کلمه خلاف نیست.

«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» اى بالصّدق. و قیل بامر اللَّه. «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ» اى الائسین من الولد.

«قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ» بکسر نون قراءت بصرى و کسایى است، باقى بفتح نون‏ خوانند، دو لغتند بمعنى یکسان، یقال: قنط یقنط و قنط یقنط اذا یئس یقول:و من ییأس، «مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا [القوم‏] الضَّالُّونَ» الّذین یجهلون قدره اللَّه و لا یعرفون سعه رحمه اللَّه.

«قالَ فَما خَطْبُکُمْ» اى فما شأنکم، «أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ» علم انّ اللَّه عزّ و جلّ لم یرسل اثنى عشر ملکا للبشاره بالغلام فحسب بل انّهم امروا بامر غیر البشرى.

«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ» اى مشرکین.

«إِلَّا آلَ لُوطٍ» یعنى اهله المؤمنین و هم ابنتان و امرأه سوى الغابره، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ» ممّا یعذّب به القوم. قرأ حمزه و الکسائى و یعقوب:«لَمُنَجُّوهُمْ» باسکان النّون و تخفیف الجیم و هو من: انجى ینجى نقل بالالف من:نجا ینجو، فمنجوهم مفعلوهم من النّجاه- قال اللَّه تعالى: «وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا» و قال: «فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» و قرأ الباقون: «لَمُنَجُّوهُمْ» بفتح النون و تشدید الجیم، و الوجه انّه من: نجى ینجى تنجیه و هو ممّا عدى بالتّضعیف من نجا- قال اللَّه تعالى:«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً».

«إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» بتخفیف الدّال قرأها ابو بکر عن عاصم وحده ها هنا و فى النّمل و قرأ الباقون: «قَدَّرْنا» بتشدید الدّال، و الوجه انّ قدرت بالتخفیف و قدّرت بالتشدید بمعنى واحد الّا انّ قدرت بالتشدید هو الاشهر فى هذا المعنى و الاکثر فى الاستعمال، قال اللَّه تعالى: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قال:«وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها». «إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» اى قضینا، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» اى الباقین فى العذاب.

«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» انّما قال آل لوط و هم اتوا لوطا لانهم کانوا فى بلده واحده. و قیل آل لوط یرید شخصه کما

فى الخبر: «و بارک على آل ابرهیم»و عنى به ابرهیم.

«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» اى لا اعرفکم. و قیل معناه انکرت مجیئکم و کرهته و انّما قال ذلک لخوفه علیهم من قومه، چون لوط از آمدن ایشان انکارنمود، ایشان جواب دادند گفتند: «بَلْ جِئْناکَ» این- بل- ردّ انکار ایشانست، اى لسنا بمنکرین بل نحن ملائکه قد جئناک، «بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى جئناک لنراک فیهم ما کانوا یشکّون من العذاب انّه نازل بهم.

«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» این هم جواب سخن لوط است که ایشان را گفت:بهم اتیتمونى و من این تقولون لى ما تقولون؟- بچه آمدید و از کجا مى‏گوئید آنچ مى‏گوئید؟- ایشان گفتند: براستى آمدیم و راستى بتو آوردیم و بفرمان اللَّه تعالى آمدیم و عذاب آوردیم، تو هیچ اندوه مدار و مترس که ما راست گویانیم.

«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» الاسراء لا یکون الّا باللیل الّا انّ قوله «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» یدلّ على ذهاب کثیر من اللّیل. قرأ ابن کثیر و نافع:- فاسر- موصوله الالف، و قرأ الباقون: فاسر- بقطع الالف و هما لغتان فى سیر اللّیل- سرى- و- اسرى- بمعنى واحد و کلاهما لازم و یعدیان بالباء کما عدّیا ها هنا بالباء فى قوله: «بِأَهْلِکَ» و المعنى: قالت الملائکه للوط اخرج اهلک من هذا البلد فى جوف اللّیل، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» اى امش وراءهم، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» لینظر ما وراه، یعنى لئلا یرى عظیم ما ینزل بقومه من العذاب فیرحمهم. و قیل لئلا یقع الشغل به عن المضىّ. و قیل لئلا یصیبهم ممّا اصابهم، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ» اى حیث یقول لکم جبرئیل یعنى الشام، و قیل مصر.

«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمناه و اوحینا الیه و اخبرناه ذلک الامر الّذى اخبرته الملائکه ابرهیم من عذاب قومه و هو: «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ» اى اصلهم و آخرهم، «مَقْطُوعٌ» مستأصل، «مُصْبِحِینَ» وقت دخولهم فى الصبح. و قیل معنى: و قضینا الیه فرغنا الى لوط من ذلک الامر و اخبرناه انّ دابر هؤلاء مقطوع مصبحین.

«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَهِ» یعنى سدوم، «یَسْتَبْشِرُونَ» باضیاف لوط طمعا منهم فى رکوب الفاحشه.- قال عطاء بن ابى ریاح: ظهرت امرأه لوط على سطح فلوّحت الى القوم یعلمهم بالاضیاف. و قیل بعثت الیهم و کانت العلامه بینها و بینهم اطعمونا ملحا فیعرفون ما ترید.

«قالَ» لوط، «إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» و حقّ على الرّجل اکرام ضیفه، «فَلا تَفْضَحُونِ» بالتّعرض لهم بمکروه.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» ان یحلّ بکم عقابه، «وَ لا تُخْزُونِ» اى لا تهینونى و لا تخجلونى و ذلک قبل ان اخبروه بانّهم ملائکه فلمّا رأت الملائکه دهش لوط اشفاقا على ضیفه، قالوا یا لوط انّا رسل ربّک لن یصلوا الیک، فلمّا قال لوط هؤلاء ضیفى.

«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ» اى عن ضیافه الغرباء فانّا نغلبک علیهم و نرید منهم الفاحشه و کانوا یقصدون بفعلهم الغرباء.

«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی» ازوّجهنّ ایّاکم ان اسلمتم فأتوا النّساء الحلال و دعوا ما حرّم اللَّه علیکم من اتیان الرّجال، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما آمرکم به.- قال الحسن: ان کنتم فاعلین، کنایه عن الجماع یعنى ان کنتم فاعلین هذا الشّأن فأتوا النساء الحلال، و قیل اراد ببناته نساء امّته لانّ نساء امّه کلّ نبىّ بمنزله بناته و ازواجه بمنزله امّهاتهم و لهذا قیل کلّ نبى کالولد لامّته.

«لَعَمْرُکَ» اى لحیوتک یا محمّد، مفسران گفتند ربّ العزّه هرگز بحیاه هیچکس از آدمیان سوگند یاد نکرد مگر بحیاه محمد (ص)، تشریف و تفضیل وى را بر همه خلق. و بهذا قال ابو الجوزاء: ما سمعت اللَّه عزّ و جل حلف بحیاه احد غیره (ص). و قیل: «لَعَمْرُکَ» رفع بالابتداء و خبره محذوف، تقدیره لعمرک قسمى. و قیل معناه و حقّک کما تقول- لعمر اللَّه- اى حقّه، و العمر- و العمر بقاء الحىّ و لا یستعمل فى القسم الّا مفتوحا، و قول العرب: عمرک اللَّه، اى اسأل اللَّه ان یعمرک.

قال بعض شعراء العرب حین انکحت الثّریّا بنت سعید بن زید و کان یشبب بها من سهیل بن عبد الرّحمن بن عوف:

ایّها المنکح الثریّا سهیلا عمرک اللَّه کیف یلتقیان‏
هى شامیّه اذا ما استقلّت‏ و سهیل اذا استقل یمان‏

سهیل نجم کبیر یطلع تحت مرزم الجوزاء، یظهر على وجه بحر الیمن اذا ارتفع المرزم، یقال انه مسخ ملک کان بالیمن کان صاحب مکس یقال انّه اوّل من وضع العشور فمسخ عقوبه و صعد به عبره کما قیل فى الزّهره.

«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ» این- ها- و- میم- روا باشد که ضمیر قریش نهند و روا باشد که ضمیر قوم لوط بود و معنى- سکرت- جهلست و ضلالت و غفلت و «یَعْمَهُونَ» آنست که سر در نهند بگزاف کارى و تباه کارى‏ و بى راهى همى‏ روند.

«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ» اى العذاب. و قیل صاح بهم جبرئیل صیحه اهلکتهم، «مُشْرِقِینَ» داخلین فى وقت شروق الشّمس و ذلک انّ تمام الهلاک کان مع اشراق الشّمس، یقال: شرقت الشّمس اذا طلعت و اشرقت اذا اضاءت. و قیل اشرق الرّجل صادف شروق الشّمس.

«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» اى صیرنا اعلا المدینه اسفلها و ذلک انّ جبرئیل (ع) رفعها بجناحه الى السّماء ثم قلّبها، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً» فیه قولان: احدهما رفعه جبرئیل الى السّماء و امطروا حجاره ثمّ قلّبها- و الثّانی على الغائبین من البلد، «مِنْ سِجِّیلٍ» من السّماء الدّنیا، و قد سبق بیان هذه الآیات فى سوره هود.

«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، اى للنّاظرین المتأمّلین المعتبرین. قال اهل اللّغه- توسّمت الشّى‏ء- نظرت الیه حتّى تبیّنت حقیقه سمته و وسمه و هو العلامه.

قال النبى (ص): «اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» ثمّ قرأ: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»،

وقال (ص): «ان للَّه عبادا یعرفون الناس بالتوسم».

«وَ إِنَّها» یعنى مدینه قوم لوط، «لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» على طریق قومک الى الشام و هو طریق لا یندرس و لا یخفى. و قیل- مقیم- معلوم معبّد دائم السّلوک.

«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ» اى لعبره للمصدّقین، یعنى انّ المؤمنین اعتبروا بها.

«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ لَظالِمِینَ» اى کافرین و- الایکه- الشجره المتکائفه، اى الملتفّه و جمعها- ایک-. و قیل الایکه اسم النّاحیه و- لیکه- اسم المدینه کمکّه و بکّه. و قیل کانوا اصحاب غیاض و ریاض و اشجار و انهار یأکلون فى الصّیف الفاکهه الرّطبه و فى الشّتاء الیابسه.

«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» اى کذّبوا شعیبا، فانتقمنا منهم اى اهلکناهم و عذّبناهم و ذلک انّ اللَّه عزّ و جل سلّط علیهم الحرّ سبعه ایّام لا یمنعهم منه شى‏ء ثمّ بعث علیهم ظلّه کسحابه فالتجاؤا الى ظلّها یلتمسون الرّوح فبعث اللَّه علیهم منها نارا فاحرقتهم، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» جمهور المفسرین على انّ الکنایه تعود الى قریتى قوم لوط و شعیب. اى انّهما على ممرّ السّابله و الامام الطریق یامّه کلّ احد. و قیل الکنایه ترجع الى لوط و شعیب، اى «إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ»- طریق من الجنّه واضح. و قیل الخبر بهلاک قوم لوط و اصحاب الایکه لمکتوب فى امام مبین، و هو اللّوح المحفوظ.

بدانک لفظ- امام- در قرآن بر پنج وجه آید: یکى امامست مقتداى خیر که مردم بوى اقتدا کنند چنانک ربّ العزّه گفت ابراهیم را: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنى قائدا فى الخیر یقتدى بسنّتک و هدیک، همانست که در سوره الفرقان گفت: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً» یعنى قاده فى الخیر یقتدى بنا. وجه دوم امامست بمعنى نامه کردار بندگان، کقوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم الّذى عملوا فى الدّنیا. وجه سوم لوح محفوظ است، کقوله: «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. وجه چهارم تورات است، کقوله فى سوره هود: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً» یعنى التوریه اماما یقتدى به و رحمه لمن آمن به، همانست که در سوره الاحقاف گفت: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً» یعنى التّوراه. پنجم امام بمعنى طریقست، کقوله فى هذه السّوره:

«وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» اى لبطریق واضح.«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» الحجر دیار ثمود و هو واد بین المدینه و الشام، کذّبوا رسلهم یعنى صالحا و انّما قال کذّبوا المرسلین و رسولهم صالح وحده لانّ من کذّب رسولا فقد کذّب جمیع الرّسل.

«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» یعنى النّاقه کما قال: «هذِهِ ناقَهُ اللَّهِ لَکُمْ آیَهً» فخرجها على لفظ الجمع، قیل یرید بها النّاقه و ولدها و البئر التی کانت تشرب منها. و قیل انزلت الیهم آیات من کتاب اللَّه. و قیل یرید بها نصب الادلّه، «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» اى اعرضوا عنها فلم ینظروا فیها و لم یستدلّوا بها على صدق صالح.

«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ» ینقبون الجبال و یتّخذون فیها مساکن، و قیل یبنون من الحجاره، «بُیُوتاً آمِنِینَ» یعنى من الخراب و وقوع الجبل علیهم، و قیل من العذاب، و قیل من الموت.«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ» اى العذاب، «مُصْبِحِینَ» فى الیوم الرّابع وقت الصبح.

«فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» اى ما دفع عنهم عذاب اللَّه اموالهم و مساکنهم و قوتهم، و قیل ما کانوا یکسبون من الشرک و الاعمال الخبیثه.

روى عبد اللَّه بن عمرو جابر بن عبد اللَّه قالا مررنا مع النبى (ص) على الحجر فقال لنا رسول اللَّه (ص): «لا تدخلوا مساکن الذین ظلموا انفسهم الا ان تکونوا باکین حذرا ان یصیبکم مثل ما اصابهم» ثمّ قال: «هؤلاء قوم صالح اهلکهم اللَّه عز و جل الا رجلا فى حرم اللَّه منعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه»، قیل من هو یا رسول اللَّه؟- قال: ابو رغال و الیه ینسب ثقیف، ثمّ اسرع رسول اللَّه (ص) حتّى خلّفها.

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» اى ما خلقنا الخلائق الّا بالعدل و الانصاف و لم نهلک من تقدّم ذکرهم الّا بعد اقامه الحجّه علیهم.- مى گوید ما خلایق که آفریدیم‏ بخداوندى و پادشاهى خویش آفریدیم، بعزّت و قدرت خویش، بعدل و انصاف خویش، بفرمان روان و دانش تمام، بى شریک وانباز، بى نظیر و بى نیاز، آنچ آفریدیم بحکمت، آفریدیم بارادت نه بحاجت، و آنچ هلاک کردیم بعدل، هلاک کردیم بعد از اقامت حجّت، ما آن خداوندیم که ظلم نپسندیم و بى حجّت عذاب نفرستیم: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»، «وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ» اى الجزاء قریب، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» فلا تعجل علیهم، نسختها آیه القتال، و الصّفح الجمیل الاعراض- کقوله: «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا، وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا». و قیل هو کقوله تعالى: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ» و قیل اصفح حیث الصّفح ادعى الى الایمان، و اخشن حیث الخشونه اولى.

«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ» لجمیع الموجودات، «الْعَلِیمُ» باحوالهم و بما یصلحهم.

 

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ»- روى انس بن مالک قال:

لمّا نزل قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» بکى رسول اللَّه (ص) بکاء شدیدا و بکى اصحابه ببکائه و لا یدرون ما نزل علیه و لم یستطع احد ان یکلّمه من اصحابه وکان رسول اللَّه (ص) اذا راى فاطمه فرح بها فانطلق عبد الرّحمن بن عوف الى باب فاطمه، فقال السّلام علیک یا بنت رسول اللَّه، قالت و علیک السّلام من انت؟- قال انا عبد الرّحمن بن عوف، قالت و ما جاء بک؟ قال ترکت رسول اللَّه (ص) باکیا حزینا و لا ندری ما نزل به جبرئیل (ع) فلبست فاطمه مشتمله من صوف خلقا فانطلقت الى رسول اللَّه (ص)، فلما دخلت على النبى (ص) نظر الیها عمر فوضع یده على رأسه و قال واحرباه، انّ قیصر و کسرى یلبسون السّندس و الحریر و ابنه رسول اللَّه (ص) فى مشمله من صوف! فسمعت فاطمه قول عمر فذکرتها للنبى (ص)، فقالت الا ترى انّ عمر یعجب من لباسى هذا فو الّذى بعثک بالکرامه ما لى و لعلى فراش منذ ایّام الّا مسک کبش نعلف علیه بالنّهار ناضحنا فاذا کان اللّیل افترشناه و انّ وسادتنا لمن ادم حشوها من سعف النّخل، ثمّ قالت فدتک‏ نفسى یا ابه ما الّذى ابکاک، قال و کیف لا ابکى یا فاطمه و قد نزل علىّ جبرئیل بهذه الآیه: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» و ذکر الحدیث بطوله.

انس بن مالک گفت: آن روز که جبرئیل امین این آیت آورد: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» دریاى حیرت و حرقت مصطفى (ص) بموج آمد و آن گوهر درد و سوز خویش برانداخت، گریستنى عظیم در گرفت، چندان بگریست که جانهاى صدّیقان صحابه از آن گریه در سوزش افتاد و دلها در گدازش آمد، بحدّى رسید که‏ «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»، و هیچکس از آن صدّیقان صحابه زهره نداشت که از اسرار درگاه نبوّت بر رسد یا بپرسد که آن چه حالست و چه بوده که سید کونین و مهتر خافقین چنان غمگین و حزین نشسته غریوان و حیران، آخر عبد الرحمن عوف بر فاطمه زهرا شد، دانست که رسول خداى را بدیدار فاطمه آسایش و انس بود و اگر چه غمگین بود چون وى را بیند غم از وى بکاهد، گفت یا فاطمه رسول خدا را دیدیم بس حیران و گریان با دردى عظیم و سوزى تمام، ندانیم چه آیت بوى فرود آمده و چه چیز وى را بر آن داشته؟

و هیچکس از ما زهره ندارد و نتواند که از آن حال باز بر رسد یا بپرسد مگر تو بآن اسرار رسى و آن حال باز دانى، شمله‏اى کهنه نهاده بود، فاطمه (ع) آن شمله در پوشید و قصد حضرت مصطفى (ص) کرد، عمر خطاب او را در آن شمله کهنه بدید، دلش بر جوشید، این نفس دردناک از سر سوز و حسرت بر آورد که وا اندوها، کسرى و قیصر با تمرد و تحیّر خویش در نعمت و راحت میان سندس و حریر کام خویش مى‏رانند و دختر رسول ثقلین بیک شمله کهنه روز بسر مى‏آرد.

فاطمه (ع) آن سخن از عمر بشنید، چون بر رسول خدا رسید باز گفت و لختى از بى کامى خویش معلوم رسول (ص) کرد، آن گه گفت یا رسول اللَّه جان و تن‏ من فداى تو باد، چرا مى‏گریى و چه چیز ترا چنین اندوهگن کرده؟ که دلهاى یاران ازین اندوه تو در غرقابست، هر یکى کان حسرت شده و بى خورد و بیخواب گشته، رسول خدا گفت: چون نگریم؟! اى جان پدر و چرا اندوه نخورم؟! از بهر ضعفا و گنه کاران امّت خویش و آنک جبرئیل آمده و آیتى بدین صعبى آورده که: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ».

فاطمه گفت‏ یا رسول اللَّه اخبرنى عن باب من ابواب جهنّم-مرا خبر کن از درى از آن درهاى دوزخ که چونست و عذاب آن چه مایه است؟- گفت اى فاطمه چه پرسى آنچ طاقت شنیدن آن ندارى! و وهم و فهم هیچکس بدان نرسد، امّا آنچ آسانترست و حوصله تو بر تابد بدانک: در هر درى از آن درهاى دوزخ یعنى در هر درکى از آن درکات دوزخ هفتاد هزار وادیست، در هر وادیى هفتاد هزار شارستان، در هر شارستانى هفتاد هزار سراى، در هر سرایى هفتاد هزار خانه، در هر خانه‏اى هفتاد هزار صندوق، در هر صندوقى هفتاد هزار گونه عذاب. فاطمه چون این بشنید بیفتاد و بى هوش شد، چون بهوش باز آمد همى‏گفت:الویل، الویل لمن دخل النّار.

فاطمه (ع) این سخن که از رسول (ص) شنید به ابو بکر صدّیق رضى اللَّه عنه گفت، ابو بکر با آن همه مرتبت خویش چون صفت دوزخ شنید بر سوخت و همچون مار بر خود بپیچید، گفت: یا لیتنى کنت طائرا فى القفار، آکل من الثّمار و اشرب من الانهار و آوى الى الاغصان و لیس علىّ حساب و لا عذاب.- اى کاشک بو بکر در عالم آزادگى همچون آن مرغک بودى که بر درخت مباح نشیند و از میوه‏اى که ثمره اوست مى‏خورد و باختیار خویش از آن شاخ بآن شاخ مى‏گردد، اى کاشک بو بکر را چنین حال بودى و فردا برو نه حساب بودى و نه عذاب.

عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: یا لیت امّ عمر کانت عاقرا و لم تحمل بعمرو لم یسمع بذکر النّار.- اى کاشک عمر خطاب را هرگز درین دنیا نام و نشان نبودى و مادر بوى نزادى تا ذکر دوزخ بگوش وى نرسیدى.

و على بن ابى طالب (ع) گفت:یا لیت امى لم تلدنى و یا لیت السّباع مزّقت جلدى و لم اسمع بذکر جهنّم.

و سمع سلمان قول النبى (ص) لفاطمه فخرج نحو بقیع الغرقد واضعا یده على رأسه و هو ینادى با على صوته وا بعد سفراه، وا قلّه زاداه، الویل لى ان کان مصیرى الى النّار.

«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ»- این باز مرهمى دیگر است و لطفى دیگر، آیت رحمت پس از آیت تهدید، ربّ العالمین فرا بندگان نموده که در صفات ما هم جلال عزّت و سیاستست، هم کمال لطف و رحمت. و در بارگاه ملک ما هم زندان نقمتست، هم بستان نزهت، تا بنده میان خوف و رجا زندگى کند، بآیت تهدید و ذکر دوزخ از عزّت قهر اللَّه بترسد، بآیت رحمت و صفت بهشت دل در کرم و لطف وى بندد، خوف او را از معصیت باز دارد، رجا او را بر طاعت‏ دارد.

«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ»- پرهیزکاران فردا در بهشتهااند، هر دو بلفظ جمع گفت از آنک پرهیزکاران بر تفاوتند و جنّات بر درجات‏اند، بعضى برتر و بعضى فروتر. هر که امروز در تقوى بیشتر، فردا درجه وى در بهشت برتر، و بر جمله نشان تقوى آنست که بنده دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کند، نه دنیا و اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى، سرگشته روزگار خود شده در میدان کم و کاستى قدم نهاده، جدل و خصومت با خلق خدا از پیش برداشته، کمر صلح و وفا بر میان جان بسته، کلبه وجود خود را آتش در زده، کشتى خلقیّت بگرداب‏ نیستى فرو داده، ظاهر بزیور شریعت آراسته، باطن بنور حقیقت افروخته، و انگه بدین قناعت نکند که پیوسته در قعر بحر سرّ خویش‏ غوّاصى مى‏کند، بحکم اشارت عزّت قرآن که میگوید:«سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» مگر روزى این درّ معرفت بچنگ آید که:«حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».

«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»- خانه کعبه را بنا کردن و از خبائث‏ مشرکان آن را طهارت دادن به خلیل (ع) باز گذاشت، گفت: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ»، دل مصطفى (ص) را شستن در حال طفولیّت و از ما دون حق آن را طهارت دادن به جبرئیل باز گذاشت و بفرشتگان، چنانک در خبرست، باز که نوبت بدلهاى عاصیان امّت احمد (ص) رسید تولّى آن خود کرد جلّ جلاله و طهارت آن خود داد، گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» نه تقدیم و تفضیل ایشان را بر پیغامبران، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند کریمان، نه خواست جلّ جلاله که عیب و عوار ایشان با فریشتگان نماید، خود کرد تا عیب ایشان هم خود داند، سبحانه ما ارأفه بخلقه.

و یقال: قال اللَّه عزّ و جل «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و لم یقل: ما فى قلوبهم، لانّ القلب فى قبضه الحقّ بین اصبعین من اصابع الرّحمن، کما فى الخبر: فیکون ابدا فى محلّ الشّهود و دوام انس القرب فلیس هناک غل فینتزع منه.

«نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» لمّا ذکر حدیث المتّقین و ما لهم من علوّ المنزله انکسر قلوب العاصین فتدارک اللَّه قلوبهم، و قال لنبیّه اخبر عبادى العاصین: «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ان کنت الشّکور الکریم بالمطیعین فانّى انا الغفور الرّحیم بالعاصین.- اى محمد (ص) بندگان مرا خبر ده که من آمرزگارم، کارساز و بنده نوازم، نه فضل ما را پایان، نه محابا را کران، آنچ ابتدا بود امروز همان، ابرى است از بر باران، مؤمنان را جاودان. اى محمد بر مؤمنان لطیف‏ام و مهربان، امّا بیگانگان را جبّارم دادستان.

«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ»- ما را هم نور عزّتست هم نار عزّت، بنور عزّت دوستان خود را نواختم، بنار عزّت دشمنان را سوختم، بنور عزّت لختى را آب‏ عنایت روانیدم، بنار عزّت قومى را گرد هجران انگیختم، این نور عزّت بنور فراست توان دید، و نور فراست آنست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» یعنى للمتفرّسین.

فراست بر سه وجه است: یکى- فراست تجربتى و این همه ممیزان را بود.دیگر- فراست استدلالى و این همه عاقلان را بود. سوم- فراستست بنظر دل بآن نور که مؤمن در دل دارد، چنان که مصطفى (ص) گفت:«اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه».

فراست تجربتى بر دیده است یا از شنیده یا بخرد دریافته. و فراست استدلالى قیاس شرعیست در دین و قیاس عقلى در غیر دین. و فراست نظرى برقى است که در دل تابد و حجابها بسوزد تا لختى از آنچ غیبست برو کشف شود و این خاصیت انبیاست و صدّیقان و اولیاء.

ابراهیم خواص در جامع بغداد با جماعتى مریدان گرد آمده، جوانى از در مسجد در آمد سخت زیبا و ظریف و نیکو روى، ایشان او را بخود راه دادند، با ایشان بنشست و سخنهاى نیکو گفت و خدمتهاى نیکو کرد چنانک بعضى دلهاى ایشان صید کرد، ابراهیم با یکى از آن مریدان گفت: یقع لى انّه یهودى- مرا چنان مى‏افتد که این جوان جهودست، این سخن بگفت و از میان جمع برخاست و بیرون شد! جوان او را گفت: ایش قال الشیخ فىّ؟- شیخ در حقّ من چه گفت؟ مرید با وى بگفت آنچ شیخ گفته بود، جوان برخاست و بپاى شیخ در افتاد و مسلمان گشت، آن گه گفت: ما در کتب خویش خوانده بودیم که:الصّدیق لا یخطئ فراسته، آمدم و امتحان کردم، گفتم اگر در هیچ طایفه صدّیق صاحب فراست بود، درین طایفه بود. پس آن جوان از جمله بزرگان و معروفان طریقت گشت.

و هم از ابراهیم خواص حکایت کنند که گفت: بتجرید در بادیه‏ اى رفتم و رنجها کشیدم، چون به مکّه رسیدم عجبى در نفس من فرا دید آمد، پیر زنى‏ مرا دید گفت: یا ابراهیم کنت معک فى البادیه فلم اکلّمک لانّى لم أرد ان اشغل سرّک اخرج عنک هذا الوسواس.

و حکى عن ابى العباس بن مسروق قال: دخلت على شیخ من اصحابنا اعوده فوجدته على حال رثّه فقلت فى نفسى من این یرتفق هذا الشّیخ؟ فقال یا ابا العبّاس دع عنک هذه الخواطر الدّنیّه فانّ اللَّه الطافا خفیّه.

و کان شاه الکرمانى حادّ الفراسه لا یخطئ و یقول من غضّ بصره عن المحارم و امسک نفسه عن الشهوات و عمر باطنه بدوام المراقبه و ظاهره باتّباع السّنّه و تعوّد اکل الحلال لم تخطئ فراسته.

و سئل ابو الحسین النورى من این تولدت فراسه المتفرسین؟- فقال من قوله تعالى: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فمن کان حظّه من ذلک النّور اتم کان مشاهدته احکم و حکمه بالفراسه اصدق الا ترى کیف اوجب نفخ الرّوح فیه السّجود له بقوله: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=