کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۶۴-۷۰
۱۲- النوبه الاولى
(۴/ ۷۰- ۶۴)
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ نفرستادیم هیچ فرستادهاى را إِلَّا لِیُطاعَ مگر آن را که تا فرمان برند وى را، بِإِذْنِ اللَّهِ بفرمان خداى، وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و اگر ایشان که بر تن خود ستم کنندید،[۱] جاؤُکَ آیندید[۲] بتو، فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهندید[۳] از خدا، وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، و آمرزش خواهید[۴] ایشان را رسول او، لَوَجَدُوا اللَّهَ یافتندید[۵] خداى را بر حقیقت، تَوَّاباً رَحِیماً (۶۴) توبه پذیرى مهربان.
فَلا وَ رَبِّکَ نه بخداى تو نه، لا یُؤْمِنُونَ نگرویدهاند ایشان بحقیقت، حَتَّى یُحَکِّمُوکَ تا آن گه که ترا حکم کنند و حاکم پسندید، فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ در آنچه میان ایشان اختلاف افتد، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً و آن گه در دلهاى خویش حرج و تنگى نیابند،. مِمَّا قَضَیْتَ از آن حکم که تو بریدى و برگزاردى. وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (۶۵) و باطن آن بسپارند و آن را گردن نهند گردن نهادنى.
وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ و اگر ما بر ایشان فریضه نبشتیمى، أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ که خویشتن را بکشید، أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ یا از خان و مان خود بیرون شید[۶]، ما فَعَلُوهُ نکردندید[۷] آن، إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ مگر اندک کس از ایشان، وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا و اگر ایشان کنندید[۸]، ما یُوعَظُونَ بِهِ بآنچه مىپنددهند ایشان را، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ به آید ایشان را، وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً (۶۶)و سختتر بر جاى بمانید[۹]، و محکمتر بپائید.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و اگر چنان کنندید ما ایشان را دادیمى، مِنْ لَدُنَّا از نزدیک خود، أَجْراً عَظِیماً (۶۷) مزدى بزرگوار.
وَ لَهَدَیْناهُمْ و ما ایشان را راه نمائیم، صِراطاً مُسْتَقِیماً (۶۸) براه راست درست.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ و هر که فرمان برد خداى را و رسول وى را، فَأُولئِکَ ایشان آنند، مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ که فردا با نواختگان حقاند، که خداى نیکویى کرد با ایشان، مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ از پیغامبران و راستگویان، وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ و شهیدان و نیکان، وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً (۶۹) و نیک رفیقان و هامنشینان[۱۰] که ایناناند.
ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ آن فضل است از خداى، وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً (۷۰) و نیک بسنده و دانا که اللَّه است.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیه- من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد،و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله:ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا،
و به قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».
وعن عائشه قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ- یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید[۱۱]، و استغفار کردندید[۱۲]، و تو از بهر ایشان استغفار کردید[۱۳]، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید[۱۴]. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.
چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت:«لازیدنّ على السّبعین»
، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخه لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ- این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت:«انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت:«یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت:
«یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیه- لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که:
نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد،موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى[۱۵]، ما تنهاى خود بکشتیمى[۱۶]. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت:«لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّه بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى[۱۷]، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر:
«و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»،
بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشسته تر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت:
یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفته اند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، می گوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى[۱۸] که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیم که خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند[۱۹]، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى[۲۰] آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى[۲۱] مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّه خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ- اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى[۲۲]، و احکام قرآن درپذیرفتندى[۲۳]، و فرمان حق بجاى آوردندى[۲۴]، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ- و آن گه اگر چنان کنندى[۲۵]، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذاعلى اجراء المنفصل مجرى المتّصل.
و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ- عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء[۲۶] منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ- این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه[۲۷] بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان[۲۸] نفس. گفتا:
چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت:«و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ- یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید:
هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند:
مِنَ النَّبِیِّینَ[۲۹] اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفته اند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً- یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّه، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفه! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامه».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّه مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ- میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّه معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ- از اوّل ورد تا آخر همه اشارت است ببزرگوارى منزلت مصطفى (ص) نزدیک حق جلّ جلاله، و خلعتى است از خلعتهاى کرامت که اللَّه تعالى بوى داد، که واسطه از میان برداشت، و حکم وى با حکم خود برابر کرد، تا چنان که رضا دادن بقضاء حق جلّ جلاله سبب یقین موحّدانست، رضا دادن بحکم رسول (ص) سبب ایمان مؤمنان است. تا جهانیان بدانند که طاعت داشت رسول طاعت داشت حق است، و نافرمانى رسول نافرمانى حق است، و قول رسول وحى حق است، و بیان رسول راه حق است، و فعل رسول حجّت حق است، و شریعت رسول ملّت حق است، و حکم رسول دین حق است، و متابعت رسول دوستى حق است.
چنان که گفت: جلّ جلاله: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ، گفت: اى سیّد سادات، و اى مهمتر کائنات، و اى نقطه دائره حادثات، بندگانم را بگو: اگر خواهید که اللَّه شما را بدوستى خود راه دهد، و ببندگى بپسندد، بر پى ما روید که رسول اوئیم، و کمر متابعت ما بر میان بندید، و حکم ما بى معارضت بجان و دل قبول کنید، تن فرا داده، و گردن نهاده، و خویشتن را در آن حکم بیفکنده، و هیچ حرجى و تنگى بخود راه نداده، اینست که گفت جلّ جلاله: «ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»، نمىدانید که کارها همه در پى ما بستند، و این هر دو سراى در کوى ما پیوستند، زهى رتبت و دولت! زهى کرامت و فضیلت! کرا بود از عهد آدم تا امروز چنین فضل تمام و کار بنظام؟ عزّ سماوى[۳۰] و فرّ خدایى؟
پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، و عود مثمر، شرف مستعلى، و حکم مستولى! درین گیتى نواى وى، در آن گیتى آواى وى! در هر دل از وى چراغى، بر هر زبان از وى داغى، در هر دل از وى نوایى، در هر سر از وى آوایى، در هر جان او را جایى!
از تو پندارى ترا لطف خدایى نیست، هست | بر سر خوبان عالم پادشاهى نیست، هست | |
ور چنین دانى که جان نیک مردان را بعشق | با جمال خاک پایت آشنایى نیست، هست | |
ور براندیشى که چون بردارى از رخ زلف را | از تو قندیل فلک را روشنایى نیست، هست |
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیه- قول ابن عباس (رض) آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبّت رسول خدا (ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روى زرد شده. رسول خدا (ص) روزى مر او را گفت: اى ثوبان! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشى، که زرد روى گشتهاى؟ گفت: یا رسول اللَّه! بعضى و بعضى، چنان که دانى. گفت: اى ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهى از انواع ریاضات، که چنین ضعیف گشتهاى، و پشتت دو تا شده؟! ثوبان گفت: آرى یا رسول اللَّه! میبود هر چیزى. رسول (ص) گفت: اى ثوبان! مگر آرزومند میباشى؟ هر دو چشم ثوبان پر آب گشت، چون حدیث آرزومندى شنید.
چندم پرسى مرا چرا رنجانى | حقّا که تو حال من زمن به دانى! |
یا رسول اللَّه! ندانم که شب چون گذرد! تا یک بار که روز گردد، و من ترا ببینم.
روز از هوست پرده بیکارى ماست | شبها زغمت حجره بیدارى ماست | |
هجران تو پیرایه غمخوارى ماست | سوداى تو سرمایه هشیارى ماست |
یا رسول اللَّه! اندوه صعب آنست که در آخرت تو در اعلى علّیّین باشى، و ما از دیدار تو بازمانیم. تا درین بودند جبرئیل (ع) آمد، پیک حضرت، برید رحمت، و آیت آورده: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیه. رسول خداى بر وى خواند، و دل وى خوش کرد، و خستگى وى را مرهم بر نهاد. آرى چنین دردى بباید، تا چنین مرهمى پدید آید! تا سوزى نبرى، سازى نیارى، تا در بحر ذکر غرقه فَاذْکُرُونِی نشوى، از ساحل امن دستگیر أَذْکُرْکُمْ نیابى.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را | سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را |
________________________
[۱] ( ۱)- نسخه ج: کنندى.
[۲] ( ۲)- نسخه ج: آیندى.
[۳] ( ۳)- نسخه ج: خواهندى.
[۴] ( ۴)- چنین است در همه نسخ.
[۵] ( ۵)- نسخه ج: یافتندى.
[۶] ( ۶)- نسخه ج: شوید.
[۷] ( ۷)- نسخه ج: نکردندى.
[۸] ( ۸)- نسخه ج: کنندى.)
[۹] ( ۱)- چنین است در همه نسخ، و ظاهرا باید، بمانند و بپایند صحیح باشد.
[۱۰] ( ۲)- نسخه ج: همنشینان.)
[۱۱] ( ۱، ۲)- نسخه ج: آمدندى. کردندى.
[۱۲] ( ۱، ۲)- نسخه ج: آمدندى. کردندى.
[۱۳] ( ۳، ۴)- نسخه ج: کردى. بپذیرفتى.
[۱۴] ( ۳، ۴)- نسخه ج: کردى. بپذیرفتى.
[۱۵] ( ۱)- نسخه الف: یافتید.
[۱۶] ( ۲)- نسخه الف: بکشتید.
[۱۷] ( ۳)- نسخه الف:فرمان بردید.
[۱۸] ( ۴)- نسخه الف: کردید.
[۱۹] ( ۱)- نسخه الف: شوند.
[۲۰] ( ۲)- نسخه الف: نکردندید.
[۲۱] ( ۳)- نسخه الف:نیاوردندید
[۲۲] ( ۴، ۵، ۶)- نسخه الف: بشنیدندید، پذیرفتندید، بجاى آوردندید.
[۲۳] ( ۴، ۵، ۶)- نسخه الف: بشنیدندید، پذیرفتندید، بجاى آوردندید.
[۲۴] ( ۴، ۵، ۶)- نسخه الف: بشنیدندید، پذیرفتندید، بجاى آوردندید.
[۲۵] ( ۷)- نسخه الف: کنندید.
[۲۶] ( ۱)- نسخه الف: مستثنى.)
[۲۷] ( ۱)- فتنه در اینجا بمعنى مفتون و شیفته آمده است.)
[۲۸] ( ۲)- توقان: اشتیاق.
[۲۹] ( ۱)- نسخه ج: من النّبیّین و الصدّیقین و الشّهداء.)
[۳۰] ( ۱)- نسخه ج: سمائى.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم