القارعة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره القارعه

۱۰۱- سوره القارعه- مکیه

النوبه الاولى‏

(۱۰۱/ ۱۱- ۱)

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.

الْقارِعَهُ مَا الْقارِعَهُ روز رستاخیز روز بر کوبنده‏

و چه بر کوبنده [که آنست‏]!

وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ (۲) و تو چه دانى [اى محمد] که آن چه بر کوبنده است؟!

یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (۳) آن روز که مردمان از هول رستاخیز چون پروانه باشند افکنده و پراکنده.

وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (۴) و کوه‏ها چون پشم زده در هوا شده.

فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ (۶) هر که گران آید ترازوى او [بنیکى‏].

فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ (۷) او در عیشى است که پسندد آن را.

وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ (۸) و امّا آن کس که ترازوى او سبک آید.

فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ (۹) نگونسار ماند [او و بخت کلون‏[۱]] و باز گشت او با دوزخ.

وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ (۱۰) و تو چه دانى که دوزخ چیست؟

نارٌ حامِیَهٌ (۱۱) آتشى بغایت تف رسیده!

النوبه الثانیه

این سوره «القارعه» مکّى است، به مکه فرو آمد. صد و پنجاه حرفست.

سى و شش کلمه. یازده آیت بعدد کوفیان. و ده آیتست بعدد مدنیان. و هشت آیتست بعدد بصریان. اختلافست میان ایشان بسه آیه. کوفیان «القارعه» آیت شمارند،و بصریان نشمارند. و کوفیان و مدنیان‏ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ‏ و خَفَّتْ مَوازِینُهُ‏ هر دو آیت شمارند و بصریان نشمارند. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى کعب است از مصطفى (ص) که هر که سوره «الْقارِعَهُ» بر خواند خداى عزّ و جلّ روز قیامت ترازوى وى گران گرداند بنیکى.

قوله:«الْقارِعَهُ» اسم من اسماء القیامه انثت لانّها اسم السّاعه کما انثت الحاقّه و الطّامّه و الصّاخه؛ و سمّیت «بالقارعه» لانّها تقرع قلوب النّاس بهولها. و قیل: «الْقارِعَهُ» البلیّه الّتى تقرع القلوب لشدّه المخافه، و القرع الضّرب منه المقرعه؛ و قیل: یجوز ان تکون صفه للزّجره او الصّیحه او النّفخه الّتى ذکرها اللَّه تعالى لابتداء البعث.

قوله:مَا الْقارِعَهُ تعظیم و تهویل و تعجیب منها، اى- هى عظیمه الشّأن قطیعه الحال.

وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ اى- لا تعرفها لانّک لم تعهد مثلها و لا تعرف حقیقتها الّا بمشاهدتها «الْقارِعَهُ» رفع بالابتداء مَا الْقارِعَهُ صفته و ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ اعتراض.

یَوْمَ یَکُونُ‏ خبره و التّقدیر «الْقارِعَهُ» الهائله واقعه.

یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ‏ یعنى: کالطّائر الّذى یتساقط فی النّار و السّراج. و قیل: کصغار الجراد کقوله: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. و معنى «المبثوث» المتفرّق فی الجهات لانّ الخلق یموج بعضهم فی بعض فکلّ فریق منهم لما یراه من اهوال القیامه آخذ فی وجه غیر وجه صاحبه. و قیل: النّاس خاصّ فی الکفّار و هم یتهافتون فی النّار یوم القیامه کتهافت الفراش.

وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‏ کَالْعِهْنِ‏ الصّوف المصبوغ و الْمَنْفُوشِ‏ المندوف، و اختصاص‏ کَالْعِهْنِ‏ لمعنیین، احدهما ان یکون لالوان الجبال کقوله:

«وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ». و الآخر لما یرید اللَّه تعالى فی افنائها یعیدها بعد الصّلابه رخوه. کقوله: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا و کقوله:

وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا.

فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ‏ جمع میزان. قال الحسن هو میزان له کفّتان‏ جعل اللَّه رجحان احدى کفّتیه علامه سعاده صاحبه. و قیل: ینصب لکلّ انسان میزان. و قیل: الموازین جمع الموزن و المعنى من رجحت حسناته على سیّآته.

فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ. اى- ذات رضا کلابن و تامر. و قیل: راض صاحبها کیوم صائم و لیل قائم.

وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ‏ اى- رجحت سیّآته على حسناته.

فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ اى- فمسکنه و مأواه النّار سمّیت امّه لانّه یأوى الیها کما یأوى الولد الى امّه. و الهاویه اسم من اسماء جهنّم. هى امّ الانسان الکافر لازمه له و اولى به. و قیل: فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ اى- امّ رأسه هاویه منحدره منکوسه فی النّار من اعلى الى اسفل.

و قیل: فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ مثل قول العرب: هوت امّه و هی کلمه تستعمل عند عظم المکروه و شدّه المصیبه کما یقال ثکلته امّه.

وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ‏ تعظیم و توبیخ و الاصل ما هى و الهاء للاستراحه و الوقف اى- و ما ادریک ما الهاویه ثمّ فسّر فقال:نارٌ حامِیَهٌ اى- بلغت النّهایه فی الحراره.

یروى عن انس بن مالک قال:انّ ملکا من ملائکه اللَّه عزّ و جلّ یوکل یوم القیامه بمیزان ابن آدم فیجاء به حتّى یوقف بین کفّتى المیزان فیوزن عمله فان «ثقلت» میزانه نادى الملک بصوت یسمع جمیع الخلق باسم الرّجل الاسعد فلان سعاده لا شقاوه بعدها و ان‏ خَفَّتْ مَوازِینُهُ‏ نادى الملک: الاشقى فلان شقاوه لا سعاده بعدها.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ بسم اللَّه کلمه من آمن بها امن زوال النّعمى، و من ذکرها ظفر بنعیم الدّنیا و العقبى، و من عرفها و اعتقدها سعد سعاده لا یشقى، و وجد ملکا لا یبلى، و بقى فی العزّ و العلى.

نام نامدارى که نامش یادگار جانست، و دل را شادى جاودانست، و روح روح دوستان و آسایش غمگنان است. عنوان نامه‏اى که از دوست نشانست و مهر قدیم مضمون آنست. نامه‏اى که بیقرار را درمانست و از قطعیت امانست، نامه‏اى که هم گوى و هم چوگانست، مرکب او شوق و مهر او میدانست، گل او سوز و معرفت او بوستانست. نامه‏اى که درخت توحید را آبشخور است، و دوستى حقّ مر آن را میوه و بر است.

یقول اللَّه تعالى: (لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتّى یحبّنى و احبّه).

و گفته عزیزانست که: اذا ذکرت من انا احتقرت و اذا تذکّرت لمن انا افتخرت.

چون با خود نگرم و کردار خود بینم، گویم: از من زارتر کیست؟ چون با تو نگرم و خود را در بندگى تو بینم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟

گاهى که بطینت خود افتد نظرم‏ گویم که: من از هر چه بعالم بترم‏
چون از صفت خویشتن اندر گذرم‏ از عرش همى بخویشتن در نگرم‏

پیر طریقت گفت: گاهى که بخود نگرم، همه سوز و نیاز شوم؛ گاهى که بدو نگرم، همه ناز و راز شوم؛ چون بخود نگرم گویم:

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم‏ پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‏

چون بدو نگرم گویم:

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد؟ چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم؟!
بوى جان آیدم از لب که حدیث تو کنم‏ شاخ عزّ رویدم از دل که بلاى تو کشم!

الْقارِعَهُ مَا الْقارِعَهُ وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ صفت روز رستاخیزست، روز محشر، روز عرض اکبر، روز جمع لشگر، روز احیاء صور، روز نشر بشر، روز جزاء خیر و شر، همه خلق بر انگیخته و از هیبت و سیاست خداوند ذو الجلال بزانو در آمده، ترازوى راستى آویخته، کرسى قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده‏[۲]، دوزخ‏ همى غرّد و زبانیه عاصى را میگیرد؛ جرس هوس از گردن آفریدگان فرو گشاده، و جزاى کردار هر کس در کنار او نهاده.

بسا امیرا که آن روز اسیر شود، بسا اسیر که امیر شود، بسا عزیزا که ذلیل شود، بسا ذلیلا که عزیز شود، بسا پدر که از فرزند جدا شود، و فرزند از پدر جدا شود، بسا مادر که از فرزند بگریزد، و فرزند از مادر! هر کسى بخود درمانده و از دوستان و خویشان جدا گشته: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ‏ همچون پروانه پراکنده و افکنده‏[۳] و تنها مانده. مسکین آدمى که سر بمعصیت در نهاده، و از هول رستاخیز غافل مانده؛ نمى ‏داند که هر چه امروز در مى ‏بندد[۴]، فرداش مى ‏باید گشاد؛ هر چه امروز املا کند، فرداش بر مى‏باید خواند.

اى مسکین بارى آن املا کن که فردا بر توانى خواند و آن بار در بند که فردا بر توانى داشت، و آن کار کن که فردا طاقت جزاى آن دارى. آن روز مؤمنان را جامه از معاملت خواهد بود، مرکب از طاعت و تاج از خدمت وردا از حرمت و جمال روى از رنگ دل.

هر کرا امروز دل بتوحید و معرفت روشن است، فردا روى وى سپید و روشن بود، چون ماه دو هفته، اگر چه امروز حبشى رنگ است. و هر کرا امروز دل در شک و شبهت فردا روى وى سیاه و تاریک بود، اگر چه امروز رومى رنگ است.

وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‏ از صعوبت و هیبت رستاخیز یکى آنست که این کوه‏هاى افراشته و این راسیات راسخات از بیخ بر آرند و زیر و زبر کنند، و چون پشم زده در هوا پرّان کنند، زلزله در زمین افتد، خاک فرا جنبش‏[۵] آید، کوه بلرزش آید، نه نشیب ماند نه فراز؛ همه راست گشته، بالا و نشیب یکى شده.

قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ آن کس که کردار وى بپسند اللَّه بود، و اللَّه از وى خشنود بود، اگر یک نفس از وى بر آید از سر سوز و نیاز بآن یک نفس ترازوى حسنات وى گران گرداند.

و آن کس که اللَّه از وى ناخشنود بود، و عنایت ازلى او را دستگیر نبود، اگر پرى روزى زمین طاعت دارد[۶] در ترازوى وى پر پشه‏اى نسنجد. بسا خفته در خواب خوش‏ که از مرقد او تا فرقد فریشتگان پروا پر داده و میگویند: خداوندا بحرمت و حشمت و برکت نفس این آزاد مرد بر ما رحمت کن، و بسا بیدار چشم که ملائکه مقرّبین از نفس وى بفریاد[۷] آمده و مى‏گویند: خداوندا ما را از زحمت و ظلمت نفس این بى‏حرمت بى‏رحمت فریاد رس.

اى جوانمرد اگر با دلى پاک از خبائث و بدعت بخسبى به از آن که همه شب بیدار باشى و دل پر از هوا و شهوت بود! هر که اسیر دیو است همه روزگار او شب است. و هر که در حمایت دین است، همه شبهاى او روز است.

____________________

[۱] ( ۱) چنین است در« ج»، الف: نگونسار ماند او.

[۲] ( ۱)- الف: گسترانیده.

[۳] ( ۱)- الف: پرکنده واو کنده

[۴] ( ۲)- الف: مى‏دربندد

[۵] ( ۳)- ج: فرا بجنبش

[۶] ( ۴)- الف: طاعت آرد.

[۷] ( ۱)- الف: بفریادرس.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دهم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=