الهمزة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الهمزه

۱۰۴- سوره- الهمزه- مکیه

النوبه الاولى‏

(۱۰۴/ ۹- ۱)

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.

وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ (۱) ویل هر طنّازى را سخن چینى بد گویى.

الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ (۲) او که مال بر هم مى‏نهد و بر هم مى‏شمارد.

یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (۳) مى‏پندارد که مال او او را ایدر پاینده دارد.

کَلَّا نه [ندارد او را پاینده‏]. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَهِ (۴) در افکنند[۱] او را در آتش خرد کننده و شکننده.

وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَهُ (۵) و تو چه دانى که دوزخ چه جاى است و آتش آن چه چیز؟

نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ (۶) آتشى است که اللَّه آن را افروخت [نه مردمان‏]

الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ (۷) مى‏سوزد آدمى را تا آن گه که بدل او رسد و دل او را بسوزد.

إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَهٌ (۸) آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده.

فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَهٍ (۹) در عمودهاى دراز.

النوبه الثانیه

این سوره صد و سى حرفست. سى و سه کلمه. نه آیت، جمله به مکه فرو آمد.

و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران‏ مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّه خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مى‏نشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همى‏گزیدند و بچشم و ابرو همى‏نمودند و بزبان همى‏گفتند. گهى رویاروى طعن همى‏کردند و ناسزا همى‏گفتند، گهى از پس پشت عیب همى‏جستند و افسوس همى‏داشتند. تا ربّ العزّه این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت:وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزه و اللّمزه معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمه، المفرّق بین الاحبّه، الباغى للبرى‏ء العیب.

روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟- قالوا بلى یا رسول اللَّه.- قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال:«اخبرکم بشرارکم»؟- قالوا: بلى- قال: «المشّاؤن بالنّمیمه، المفرّقون بین الاحبّه، الباغون للبرءاء العیب».

و قال مقاتل: الهمزه الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزه یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیه و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتاده الهمزه الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزه الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزه الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزه الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزه و اللّمزه ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.

قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.»- قیل: من هم یا رسول اللَّه؟- قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»

ثمّ وصفه فقال:

الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزه و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ‏ اى- احصاه مرّه بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ‏ اى- اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّه.

یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ‏ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج:اى- یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.

کَلَّا اى- لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.

لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَهِ اى- لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمه» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکه الثّانیه لظى و هی الّتى تتلظّى اى- تتلهّب. و الثّالثه سقر و هی الّتى تسقر اى- تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى- اذابته. و الرّابعه «الحطمه» و هی الّتى تحطم ما فیها اى- تکسر و قیل: «الحطمه» الکثیره الأکل سمّیت حطمه لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمه اى- اکول.

و الخامسه الجحیم. و هی النّار العظیمه تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسه السّعیر و هی المسعوره اى- الموقده غایه الایقاد. و السّابعه الهاویه و هی الّتى تهوى باهلها اى- تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخره، و الصّخره تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعه.

قوله:وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَهُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَهُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ تفسیر لها، الْمُوقَدَهُ المسعّره الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ اى- تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏».

إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَهٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمه» مطبقه مغلقه لا یدخلها روح و لا فرج.

فِی عَمَدٍ قرأ حمزه و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیده هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَهٍ»

من صفه العمد اى- انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّده» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَهٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیه انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.

روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.

«هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ» حطمه کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ «بسم اللَّه» کلمه غیوره لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللّغو و الغیبه. و لا یصلح بمعرفتها الّا قلب محروس عن الغفله و الغیبه و لا یصلح لمحبّتها الّا روح محفوظه عن العلاقه و الحجبه.

نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّه‏اى از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.

پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتى‏[۲] چنان که خود گفتى‏[۳] چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیّان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.

رفیع القدر فی عزّ المکان‏ کریم القول فی لطف البیان‏

قوله تعالى: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ اللَّه تعالى و تقدّس خبر میدهد از قومى‏ که همّت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همى‏زنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبّر و تجبّر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده؛ و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که ربّ العزّه گفت‏[۴]: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنّازى و همّازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بى‏گناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. ربّ العالمین گفت‏[۵]: وَیْلٌ‏ ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیس‏اند.

عاشق عشوه خویش‏اند شیفته رعنایى خویش‏اند.

یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ‏ همى‏ پندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.

و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.

کَلَّا نه چنانست که مى‏پندارند و نه چنانست که مى‏بیوسند. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَهِ حقّا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.

دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حقّ نومید شده.

وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَهُ و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است‏ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ؟

اگر بمقدار ذرّه‏اى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوه‏ها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که ربّ العزّه گفت‏[۶]:

إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَهٌ فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَهٍ امّا بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل‏ فهم‏ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ آنست که:

«پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبّه فنغصت العیش. و سلبت السّلوه و لم ینهنهها معزّ دون اللّقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدّس اللَّه روحه، گفت: هفتاد سال آتش‏ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قدّاح وقت انا الحقّ شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته‏ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ تا در وقت سحر از زناد «یُنَزِّلَ اللَّهُ» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبّت است؟ و زبان حال محبّ میگوید:

بر آتش عشق جان همى عود کنم‏ جان بنده تو، نه من همى جود کنم‏
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى‏ صد جان دگر بحیله موجود کنم.

____________________________

[۱] ( ۱)- الف: او کنند.

[۲] ( ۱، ۲)- الف: فرمودى

[۳] ( ۱، ۲)- الف: فرمودى

[۴] ( ۱، ۲، ۳)- الف: فرمود.

[۵] ( ۱، ۲، ۳)- الف: فرمود.

[۶] ( ۱، ۲، ۳)- الف: فرمود.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دهم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=