ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۳۵تا۵۰
[سوره البقره (۲): آیه ۳۵]
وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (۳۵)
ترجمه:
و گفتیم اى آدم تو با جفت خویش در بهشت رایگان و بىزحمت جاى گزینید و از طعامهاى بهشتى هر چه مى خواهید بخورید، ولى به این درخت نزدیک نشوید که در آن صورت، از ستمگران خواهید بود.
[تفسیر:]
«وَ قُلْنا»: و پس از خلقت آدم و آفرینش حوّا براى انس آدم، و سجده ملایکه به آدم، و خوددارى ابلیس از سجده، گفتیم:
«یا آدَمُ اسْکُنْ: أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ»: اى آدم، تو و همسرت در بهشت جایگزین شوید.
بدیهى است که منظور، بهشت دنیا بوده (نه بهشت آخرت) که انسان پس از رهایى از ساختمان عنصرى، به آن وارد مىشود؛ زیرا، بهشت آخرت طورى است که هر که در آن داخل گشت، دیگر خارج نمىشود.
دراینباره که منظور بهشت دنیا بوده نه آخرت پس از این اشاره خواهیم کرد.
«وَ کُلا مِنْها»: و بخورید از ثمرات بهشتى و میوههاى اعمال و دانه هاى کردار، که روزى ویژه شماست.
«رَغَداً» (فراوان) «رغدا» به معنى روزى وسیع و یا خوردن وسیع است.
«حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ»: هر چه مىخواهید بخورید، ولى به این درخت نزدیک نشوید.
فرمان خدا در این آیه، به طور مطلق آمده است که هر خوردنى را که خواستند بخورند و یا اینکه در هر مکان و زمان که اراده کنند، بخورند. تنها درخت خاصى است که خوردن از آن نهى شده است و نهى از نزدیک شدن به درخت، به منظور مبالغه در نهى از خوردن آن است و یا در حقیقت، نهى از نزدیک شدن به آن نیز هست. زیرا، نزدیک شدن به چیزى، موجب گرایش نفس به آن مىشود.
بدان که داستان آدم- علیه السلام- از گل، و حوّا- علیها السلام- از دنده چپ او، فرمان دادن خدا فرشتگان را به سجده آدم، خوددارى ابلیس از سجده، جاى دادن آدم و حوّا در بهشت و بازداشتن آنان از خوردن میوه درختى از درختان آنجا، وسوسه ابلیس، خوردن آنان از درخت ممنوع شده و هبوط آنان، همه از رمزهایى است که در کتابهاى امم، سابقه و تاریخهایشان یاد شده است و هم پیش از این، به آن اشاره کردیم.
اما منظور از آدم، در عالم صغیر، لطیفه عاقله آدمى است، که خلیفه بر فرشتگان زمینها، جنها، و شیطانهاى طردشده از روى زمین نفس و طبع بوده است که مسجود ملایکه شده است، و از گل آفریده شده است، و در بهشت نفس انسانى ساکن است.
این نفس انسانى، از نفس حیوانى که از دنده چپ آفریده شده است (حوّا)، والاتر و برتر است.
نفس حیوانى از جهت تیرگى رنگ و نزدیکى به لطیفه عاقله، همسر آدم، حوّا نامیده شده است.
منظور از درخت نهىشده (در حالى که از نزدیک شدن به آن نهى شده است)، مرتبه نفس انسانى است که جامع مقام حیوانى و مرتبه آدمى است.
منظور از مار و پنهان شدن شیطان در زیرپوست مار، همان قوه واهمه است، که آن از جهت اینکه مظهر ابلیس است در عالم صغیر هم ابلیس خوانده شده است. وسوسه و اغواى آن، این است که آنچه را حقیقت ندارد، زینت داده و به صورت حقیقت بر سمت چپ لطیفه عاقله که نفس حیوانى است (حوّا)، جلوهگر مىکند (و آنگاه، نفس حیوانى یا حوّا، لطیفه عاقله، یعنى آدم را مىفریبد). هبوط آدم- علیه السلام- و حوّا (ع)، عبارت از تنزّل آنان به مقام حیوانیت است.
هبوط ابلیس و مار و ذریه و فرزندان آنها، تنزّل از مقام به پیروى آدم است، زیرا وقتى قوّه واهمه یکى از مظاهر ابلیس باشد، با بالا رفتن و والا شدن قوه واهمه، ابلیس نیز والا مىشود، و هرگاه قوه واهمه، شرافت یافت و به استخدام آدم درآمد، او هم به همان شرافت نایل مىشود.
هبوط قوه واهمه، هبوط ابلیس است.
اگر درخت را نفس انسانى بدانیم، اختلاف اخبار از بین مىرود، زیرا نفس انسانى درختى است که انواع میوه ها، دانه ها و اقسام صفتهاى نیک و فضیلتها را دارد؛ و دانهها و میوهها، اگر چه به وجود عینى و پست در نفس وجود ندارند، ولى حقیقت همه آنها در نفس موجود است.
بنابراین، معین کردن آن درخت، گاهى به دانه ها و میوهها و گاهى به علوم و اوصاف بیان برخى از مراتب و شئون نفس است.
در تفسیر امام (ع)، روایت شده است که[۱] مقصود از «درخت علم، محمد صلّى اللّه علیه و آله و آل محمد (ع) است»، که خدا آنان را به واسطه آن علم برگزیده است و این علم را به آنها اختصاص داده، نه به سایر مخلوقهایش.
لذا، خداى تعالى فرمود: به این درخت نزدیک نشوید، این درخت علم است که مخصوص محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان آن حضرت (ع) است و جز آنها را به آن دسترسى نیست، و هیچ کس جز آنان بنا به فرمان خدا از آن (علم) بهرهمند نشده و به آن نایل نمىشود.
پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) هم از آن علم تناول نکردند، مگر پس از آنکه طعام خویش را به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند[۲]، بنابراین نه گرسنگى و نه تشنگى حس کردند و نه رنج و درد کشیدند. و آن درخت، بین سایر درختان که هر کدام داراى میوه خاصى است، متمایز است. درباره نوع این درخت و جنس آن که گندم باشد یا انگور، انجیر، عنّاب و یا سایر انواع بهرهها، و میوهها و طعامها اختلاف وجود دارد و آن از این رو است که بین روایاتى که درباره درخت ممنوعه یاد کردهاند، اختلاف وجود دارد. بعضى گندم و برخى انگور، و عدهاى عنّاب آوردهاند. آن درختى است که هر که با اذن خدا از آن تناول نماید، به او علم نخستین و واپسین، بدون تعلیم و تعلّم، الهام مىشود، و هر که بدون اذن خدا بخورد، از رسیدن به مراد خویش ناتوان شده، از پروردگار نافرمانى نموده است.
من مىگویم: آخر حدیث دلالت دارد به آنچه صوفیه مىگویند، که سالک تا وقتى سلوکش تمام نشده، به مقام فنا منتهى نگشته است، پس از محو، به اذن خدا به «صحو»[۳] و هوشیارى باز نگردیده است، اشتغال به کثرات و برآوردن نیازهاى نفسى بیش از حد ضرورت، بر او روا نیست. و درخت علم محمد صلّى اللّه علیه و آله و آل محمد (ع) اشاره است به مقام نفس انسانى که جامع کمالات کثرت و وحدت است.
«فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ»: «فا» ى (فتکونا) سببیّه است و بر این دلالت دارد که سبب خوردن میوه آن درخت ممنوعه از ستمکاران خواهند شد، یعنى، ستمگرى بعد از اتصاف به امر متضاد، بر ایشان پیش مىآید.
منظور این است که خوردن از میوه درخت، سبب مىشود که آنها به تضاد گرفتار آیند که اقتضاى آن ممانعت از اداى حق به اهلش و بخشیدن به نااهلان است.
یا اینکه بگوییم اتصاف به ظلم، بدون سابقه پدید مىآید، یعنى اصولا خوردن میوه آن درخت، در حالى که خوردن آن سزاوار نباشد، ظلم محسوب مىشود و اگر آن را بخورند، به ستمکارى متصف مىشوند.
یا اینکه، اعم است از اینکه ظلم با واسطه (تضاد) یا بىواسطه (خوردن بدون استحقاق) بر ایشان پیش آید.
[سوره البقره (۲): آیه ۳۶]
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ (۳۶)
ترجمه:
پس شیطان، آن دو را به لغزش افکند (و از آن درخت خوردند) و به این سبب، آنان را از آنجا که بودند (بهشت)، بیرون کرد و گفتیم از بهشت فرود آیید که برخى از شما، برخى را دشمناید و شما را در زمین آرامگاه و آسایش خواهد بود تا روز مرگ.
[تفسیر:]
«فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها»: یعنى از ناحیه درخت آن دو را به لغزش انداخت یا اینکه آن دو را به سبب لغزشى که از وسوسه و حیله شیطان ناشى شده بود، از بهشت بیرون کرد. به این ترتیب که شیطان در پوست مار به جایگاه آدم نزدیک شد و حکایت درخت (و فوائد خوردن میوه آن) باز گفت، و آدم در حالى که مىپنداشت این مار است. که با او سخن مىگوید، سخن او را نپذیرفت.
شیطان از پذیرفتن آدم ناامید شد و بار دوم به نزد حوّا رفت و او را مورد خطاب قرار داد و فریفت. تا اینکه حوّا آن را خورد، پس آدم فریفته شد (به وسیله «حوّا» فریفته شد) و آن را خورد.
چون هر دو خوردند، شعور بر ایشان حاصل شد (به شعور باطنى خویش آگاه شدند) و عورتشان را درک کردند، در حالى که قبل از این درک نمىکردند.
«فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ»: یعنى شیطان آن دو را از بهشتى که در آن جاى داشتند یا از مقامى که در آن بودند، خارج کرد.
«وَ قُلْنَا»: به آدم و حوّا گفتیم:
«اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»: فرود آیید که برخى از شما دشمن برخى دیگر هستید. از این رو ضمیر را به صورت جمع آورده است (کم) تا بر ذرّیه و اولاد آنها که فرعى از همین دو اصلاند دلالت کند.
ممکن است منظور این باشد، که به آدم، حوّا، ابلیس و مار گفتیم، از این رو ضمیر جمع آمده است.
«وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ»: منظور از «ارض» یا زمین، طبع و نفس حیوانى و یا زمین عالم کبیر است.
«مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ»: منظور از «متاع»، آن چیزى است که از آن نفع مىبرید یا مقصود، خود لذت بردن و بهرهمند شدن است.
«إِلى حِینٍ»: یعنى تا وقتى که اجل شما برسد و قیامت صغراى شما فرارسد.
بدان که خداى تعالى به اقتضاى حکمت کامل خویش، آدم را در برابر مشتهیات منسوب به نفس دانى رها و آزاد مىگذارد، تا از مقام عالى به زندان دنیا هبوط کرده، در آنجا کمال جوید، نسلش افزون گشته و یارانش زیاد شوند.
چنانکه مولوى قدس سره مىفرماید:
من چو آدم بودم اول حبس کرب | پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب | |
پس چون آدم در نفس خود و نسل و پیروان خویش به کمال رسد، خداوند توبهاش را مىپذیرد و او را از زندان دنیا، به مرگ اختیارى و یا اضطرارى بیرون مىآورد. از این رو، بدون این هبوط، کمال آدم و نسل و پیروى و تبعیت حاصل نمىشود. بلکه مىگوییم، شأن خداى تعالى برگرداندن آدم «نوعى» از بهشت، به زندان نفس و از زندان نفس، به بهشت است. چنانکه خداى تعالى مىفرماید: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» و آنان را به راست و چپ گرداندیم.
گر به جهل آییم، آن زندان اوست | ور به علم آییم، آن ایوان اوست | |
این برگرداندن، در جهت تکمیل انسان و اتمام نعمت خدا بر او است.
[سوره البقره (۲): آیه ۳۷]
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (۳۷)
ترجمه:
و آدم از پروردگارش کلماتى آموخت (و به وسیله آن کلمات توبه کرد) و خداوند توبه را بر او جارى کرد و پذیرفت، که البته تنها او توبهپذیر مهربان است.
تفسیر:
«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ»: چنانکه بعضى گمان کردهاند، کلماتى که از سوى پروردگار عالم به آدم القا شد، شبیه به کلمات خلق نبوده، بلکه عبارت بوده از لطائف وجودى که همان توحید و نبوّت و ولایت باشد و نیز مراتب هر یک از آنها و مراتب عالم که نهایتى براى آن نیست، زیرا کلمه، همچنانکه بر کلمات لفظى و بر کلمات نفسى که عبارت از حدیث نفس است اطلاق مىشود، بر عقاید و علوم و لطائف وجودیّه و بر مراتب وجود نیز اطلاق مىشود. چنانچه، مقصود خداى تعالى از بیان «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ» (و چون ابراهیم را پروردگارش به کلماتى آزمود)، مراتب وجود است.
اگر این آیه را، با فرمایش حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله مقایسه کنیم که فرمود «به من همه جوامع کلمات افاضه شد»[۴] برترى محمّد صلّى اللّه علیه و آله بر ابراهیم (ع) معلوم مىشود و چون مقصود از کلمات، لطائف وجودى است و از آن لطائف ممکن است تعبیرهاى گوناگونى بشود، لذا در اخبار، راجع به تفسیر کلمات مطالب گوناگونى بیان شده است؛ پس از آنچه یاد کردیم، جمع اخبار کاملا آشکار است.
تحقیق در توبه «بنده»
«فَتابَ عَلَیْهِ»: توبه بنده پشت کردن به چیزى با انزجار و نفرت از آن است، خواه آن چیز از گناهان ظاهر باشد یا باطن. و یا از مقامات نازله است که بنده در آن متوقف شده است و یا از مشاهداتى است که سالک به آن آزمایش مىشود. یا بازگشت از خطرهایى است که اولیاى خدا از آن توبه مى کنند و یا توبه از توجه به غیر خدا است که توبه انبیا از آن گونه است. توبه بخشى از انابه و از نظر معنى مقابل آن و به مفهوم روى آوردن و بازگشت به سوى خدا است.
بدان که سلوک سالک جز با دو بال که عبارتند از: برائت و ولایت (تبرّى و تولّى) به اتمام نمىرسد. و این دو، به توبه و انابه، به زکات و نماز، به روزه و نماز، به تبرى و تولّى، به نفى و اثبات، به نهى و امر، به خوف و رجا، به رو برتافتن از غیر خدا و رو آوردن به سوى خدا، تعبیر شده است. لذا، از زمان خود آدم (ع) هیچ شریعتى نیامده، جز اینکه زکات و نماز در آن مقرر شده است، از این رو، کلمه جامع بین نفى و اثبات، شریفترین ذکرها بوده است، پس شریفترین همه ذکرها کلمه «لا إله الا اللّه» است چون اعتباراتى در آن موجود است که در ذکر دیگر وجود ندارد، چنانکه در همین سوره، در بیان قول خدا «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» یاد خواهیم کرد.
اگر کلمه «توبه» با «الى» متعدى شود، جمع بین توبه و انابه را مىرساند. و اگر به «بنده» نسبت داده شود، با «الى» متعدى گشته، تا بر خوددارى و انتهاى کار بنده دلالت نماید.
ولى وقتى به خدا نسبت داده شود، با «على» متعدى مىشود، تا بر
«استعلا» و «استیلا» ى (برترى و چیرگى) الهى دلالت نماید.
«تحقیق و بررسى اینکه توبه پروردگار همان توبه عبد است» «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»: به درستى که تنها او بسیار توبهپذیر مهربان است.
آوردن کلمه «توّاب» که صیغه مبالغه است و بر کثرت دلالت مىکند، به معنى بسیار توبهکننده است از این رو، توبه بنده، به خدا نسبت داده شده است، که توبه بنده مانند سایر خصلتهاى وى (صفات پسندیده)، سایه صفات حق است و توبه بنده، سایهاى از توبه پروردگار، بلکه توبه عبد همان توبه ربّ در مقام شأن نزول آن است، پس تائب، جز او وجود ندارد و نسبت دادن به بنده اعتبارى است. و توبه بنده، تکرار ظهور توبه ربّ است، زیرا تا توبه خدا در مراتب و شئون عالیهاش ظهور پیدا نکند، در مظهر نازلهاش ظهورى نخواهد داشت، پس جز او توبه کنندهاى نیست.
«الرَّحِیمُ»: جز او بخشنده و مهربانى نیست.
این حصر، مانند حصر توبه است و افاضه رحمت رحیمى بر عبد.
پس از آنکه توبه ربّ همان توبه عبد است، همانند لازمى است که از توبه جدا نمىشود، لذا رحمت رحیمى را پس از توبه یاد کرد.
[سوره البقره (۲): آیه ۳۸]
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۸)
ترجمه:
گفتیم همه شما از بهشت فرود آیید، تا اینکه از طرف من راهنمایى به سوى شما آید، پس هر که از راهنماى من پیروى کند، بیمناک و اندوهگین نخواهد شد.
تفسیر:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً»: وجه تأکیدى که در آیه آمده است و تکرارى که شده است «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»، درشتى سخن و طول کلام است که لازمه مقام خشم و مهیّا شدن براى وعده و وعید (وعده، مژده پاداش بوده، وعید، مژده جزا و کیفر) در آینده است.
لفظ «جمیعا» حال است که معنى تأکید را مىرساند. که گویا فرموده است «اجمعین» (همگى). جمیعا دلالت بر اجتماع در زمان حکم ندارد، بلکه دلالت بر عموم حکم دارد، که تنها همه افراد آن محکوم به آن حکم هستند، بر خلاف معنى مجتمعین، که دلالت بر هماهنگى و اتفاق در زمان حکم دارد.
«فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً»: «امّا» تشکیل شده است از «ان» شرطیّه و «ما» زاید، تا تأکید شرط باشد. لذا بعد از «امّا» نون تأکید آورده مىشود.
آمدن هدایت و راهنمایى از جانب خدا، یا به زبان رسول ظاهرى است و یا به زبان رسول باطنى، بنا بر آنچه که از ظاهر معنى مصدرى «هدى» فهمیده مىشود. وگرنه، هدایت حقیقت جوهرى و از شئون نفس انسانى است و زبان رسول، چه ظاهرى و چه باطنى، تنها نفس انسانى را آماده مىکند.
افاضه کننده، در حقیقت خداست. و آنچه که افاضه مىشود، حقیقتى از حقایق الهى و افاضه شونده، نفس انسانى است.
بنابراین، آوردن ادات شرط (امّا) بهجا و درست است، زیرا که این حقیقت براى هر فردى حاصل نمىشود. چه بسا براى کسى پیش آمده، سپس، از وى سلب شده است. لذا، جواب آن جمله شرطیّه یا «مثل شرطیّه است» که مىفرماید:
«فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»: هر که از راهنما پیروى کند.
لفظ من، «شرطیه» یا «موصوله» است که متضمّن معنى شرط است و تکرار کلمه «هدى» براى آن است که این معنى در دلها جاى گرفته و ترغیبى براى پیروى کردن باشد. به این گونه که مفهوم صریح و روشن آن به تصوّر آید، یعنى افراد با درک مفهوم روشن هدایت، به پیروى راهنماى درونى، رغبت نمایند. در عین اینکه هدایت علّت حکم نیز قرار گرفته است.
ممکن است «هدى» را پیامبر خدا یا جانشین وى بدانیم؛ زیرا وجود آنان سر چشمه هدایت است. آنچنانکه، گویا هادى حقیقتى جز هدایت نیست (هدایت و هادى یکى است).
و مىتوان معنى عامّ از آن اراده کرد که شامل هر سه معنى باشد. در واقع، خداى تعالى مىفرماید: پس یا این است که از سوى من، سبب هدایت، یا حقیقت هدایت و یا هدایت کنندهاى به شما مىرسد که در این صورت، هر کسى از هدایت من پیروى نماید، نه بیمناک شود و نه اندوهگین.
«فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»
«تحقیق در بیان اختلاف این فرموده حق تعالى که مىفرماید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»
خوف، حالتى است که از آگاهى به پیش آمدى ناپسند و انتظار آن حاصل مىآید. و لازمه آن، گرفتگى دل، فشرده شدن روح حیوانى، حرارت غریزى در باطن و دل سوختن خون در دل و متصاعد شدن بخار دود به دماغ و سوختن دماغ گشته، که اگر مدتش طولانى شود، به جنون و مالیخولیا منجر مىشود و چون بیم و خوف از بیمدهنده بر بیمناک وارد مىشود، در واقع فاعل آن همان بیمدهنده است و بیمناک مورد ترس و بیم قرار گرفته، از این رو خبر جار و مجرورى است که با «على» آغاز مىشود. با وجودى که طبق قواعد نحوى، خبر پس از مصدر جار و مجرور با «لام» یا «من» مىآید، به شرطى که فاعل پس از حرف جرّ[۵] بیاید و خبر قرار گیرد. از جهتى، خوف اقتضاى استیلا بر نفس مىکند، به نحوى که مالک نفس نباشد که در این صورت، با لفظ على مناسبت پیدا مىکند. ممکن است معنى آن این باشد: که از دیگران بر آنان بیمى نیست، یعنى سزاوار نیست که از آنان بترسند. در این صورت، اشکالى از آوردن «على» وارد نخواهد بود.
«حزن» (اندوه) حالتى است که نتیجه آگاهى از دست دادن چیزى است که دوست دارد و محبوب اوست- چه در حال و چه در آینده.
لازمه این امر نیز انقباض قلب، اجتماع روح حیوانى، حرارت غریزى در باطن و قلب و سایر لوازم آن است، و به ندرت اتّفاق مىافتد که حزن و ترس از یکدیگر جدا شوند. همچنین است همّ و غمّ، آنچنانکه گویا اندوه از درون اندوهناک برمىخیزد، از آن جهت که از دست رفتن محبوب را احساس مىکند، نه اینکه از خارج چیزى بر او وارد شده باشد. براى اشعار به این نکته لطیف، دو عبارت مانند هم را به دو گونه مختلف آورده است، در حالى که حق عبارت، این بود که یا هر دو را به صورت اسم بیاورد «فلا خوف علیهم و لا حزن» و یا هر دو را به صورت فعل مضارع آورده و بگوید: «فلا هم یخافون و لا هم یحزنون».
از نظر علم صرف، اگر «حزن» از باب «علم» «یعلم» بیاید (حزن یحزن)، فعل لازم است و اگر از باب «قتل یقتل» (حزن یحزن) بیاید، متعدّى است.
بیم و اندوه، چه در ذات و چه در ظواهر و آثار، ضدّ امید و شادمانى است.
اشکال و جواب آن:
ممکن است اشکال گیرند که مؤمن کسى است که تابع هدایت باشد، در حالى که مؤمن از خوف و رجا (بیم و امید) خالى نیست و این دو در وجود او، مانند دو کفه ترازو است. همچنین، اندوه از لوازم ایمان است، چنانکه در اخبار، این مطلب آمده است. پس چگونه بیم و اندوه از اولیاى خدا برداشته شده است؟ براى پاسخ به این اشکال، لازم است چند مقدّمه آورده شود.
نخست: ترس، یک بار بر همان معنى که در بالا گفته شد، اطلاق مىشود و انسان در مقام ایمان تقلیدى که پایینترین مقام نفس مؤمن است، ترس دارد.
اگر به مقام ایمان تحقیقى عروج کند (که نتیجه آگاهى یافتن به آثارى است که از ایمان حاصل مىشود)، در وجود او حالتى پدید مىآید که بالاترین مقام نفس مؤمن است، و آن مقام، شنیدن حقایق است، بنابراین، خوف او به خشیه (ترس و نگرانى) تبدیل مىشود.
اگر به مقام قلب که همان مقام ایمان شهودى است عروج کند، خشیه به هیبت تبدیل مىشود. چون از آن هم برتر رود و به مقام روح عروج نماید که مقام ایمان حقیقى است، هیبت به سطوت (ابّهت) تبدیل گشته و لفظ خوف گاهى بر همه آنها اطلاق مىشود.
دوم: تعلیق جزاى شرط، مقتضى آن است که وصف شرط در تلازم اعتبار شود، یعنى هر که از راهنما پیروى نماید (شرط)، بیمناک و اندوهگین نشود (جزاى شرط) لذا، لازمه آن شرط، این جزاست (که عدم خوف و حزن باشد).
سوم: مراد از راهنما، نبىّ اکرم صلّى اللّه علیه و آله، یا وصىّ (ع)، یا آن مرتبه خدایى است که به واسطه بیعت با یکى از آن بزرگواران و پیروى از آنها، در نفس انسانى ظاهر مىشود. یا مراد از هدى، ممکن است صورت مثالى یکى از آنان باشد که بر اثر پیروى از آنها، آن جلوه در صدر انسان ظاهر شود.
چهارم: تابع نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و وصىّ او (ع)، هرگاه خالصانه پیروى آن بزرگواران نماید، مقام متبوع رسول صلّى اللّه علیه و آله و وصىّ (ع) چنان در ذهن متمثل مىشود که تمام ادراکها و قواى متصورهاى را که نزد اوست به خود جذب مىنماید. این صورت مثالى، چنان در مجامع دل جاى مىگیرد که راه ورود و خروج را به غیر مىبندد و غیر از او چیزى درک نمىکند که تا ضرر (زیان) احساس نماید و از آن بیمناک شود، یا به سبب از دست دادن، اندوهناک شود. بنابراین، معنى آیه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»، این است که «هر که از راهنما پیروى کند، ترس و اندوهى ندارد». و این امر، به جهت وجود صورت مثالى هادى، نزد آن شخص پیروىکننده است که با وجود آن، نه ترس و نه اندوهى دارد و اگر از آن حالت و خصوصیت بیرون رود، بیم و اندوه در او راه مىیابد.
بیم و اندوه را از صفات نفس دانستهاند، ولى از مقام نفس خارج است.
این تمثّل (تمثّل به صورت مثالیّه نبى صلّى اللّه علیه و آله یا وصىّ (ع)، همان است که صوفیه مىگویند: سزاوار است که سالک، شیخ خود را نصب العین خویش نماید، به طورى که مشغول شدن به صورت شیخ، وى را از غیر باز دارد.
مقصود آنان، این است که سالک باید چنان در تبعیت شیخ خویش مشغول شود که متبوع وى در وجودش نقش بندد، نه اینکه به تکلّف و بدون پیروى، صورت شیخ را در نظر گرفته باشد، که در آن صورت کفر است و چنین کسى، جز ورود در آتش (دوزخ)، راهى ندارد.
به فارسى گفته شده است:
جمله دانسته که این هستى فخ است | ذکر و فکر اختیارى دوزخ است | |
فکر در زبان آنان، عبارت است از نمایان شدن (تمثّل) صورت شیخ نزد سالک، و منظور از فکر اختیارى، آن است که سالک با تکلّف، آن صورت را در نظر بگیرد و ظاهرا چنین به نظر مىرسد که فکر غیر اختیارى، مانند اختیارى است که شخص به اسم مشغول شده از مسمّى (صاحب اسم و نمایانگر حقیقى) غفلت مىورزد، که آن هم کفر و شبیه اشتغال به بتپرستى است. امّا این از جمله گمانهاست، زیرا صورت متمثّل (نمایان)، اگر ناشى از قوت پیروى باشد، دیگر تکلفى براى سالک ندارد که آن، جز آینه جمال خدا چیزى نیست. آن، حقیقتى و تشخّصى غیر از آینه بودن ندارد. کسى که به آن صورت متوجه شود، در واقع به مسمّى روى آورده است، و چون به مسمّى رو کند، ناگزیر اسما بر او جلوهگر مىشوند. نه اینکه او پرستنده اسم و مسمّى یا تنها اسم باشد، بلکه موحّد حقیقى است. به حقیقت گفتهاند که: ظهور قائم در عالم صغیر، عبارت از همین تمثّل یاد شده در بالاست. براى آنکه، آنچه درباره ظهور قائم (عج) گفته شده است، همه آنها در عالم صغیر حاصل مىشود.
در فارسى به همین معنى شعرى گفته اند:
کرد شهنشاه عشق، در حرم دل ظهور | قد ز میان برفراشت، رایت اللّه نور | |
هر که در این ره شتافت با قدم نیستى | هستى جاوید یافت، از تو به بزم حضور | |
و آنکه جمال تو دید جام وصالت چشید | باده کوثر نخواست از کف غلمان و حور | |
باز برمى گردیم به کلمه خوف و حزن:
ممکن است، معنى فلا خوف علیهم (بیمى براى آنها نیست)، مربوط به آخرت باشد، یا از دیگران بر آنان بیمى نیست. «وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» مربوط به آخرت است، یعنى در آخرت اندوهى ندارد.
مانند این آیه، در قرآن کریم کرارا آمده است و ما در برخى از موارد، آنچه که مناسب مقام است، یاد خواهیم کرد.
[سوره البقره (۲): آیه ۳۹]
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۹)
ترجمه:
و آنان که کافر شدند و آیتهاى ما را تکذیب کردند، آنان اهل آتش و در آن جاویداناند.
تفسیر:
این آیه، عطف به جمله «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» است. در واقع، مىخواهد بگوید «من لم یتّبع هداى و کذّبوا بآیاتنا» آنان که پیروى نکردند و آیات ما را تکذیب کردند.
امّا از آوردن شرط خوددارى کرد و صریحا لفظ موصول «الّذین» را آورد و در اینجا، در خبر «فاء» نیاورد، در حالى که در جمله قبلى «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» «فاء» آمده، و این به جهت آن است که به تلازم و عدم تخلف در جانب وعده تأکید و تصریح نماید و بیان دارد که در وعید تأکید و تلازم وجود ندارد. از این رو به جاى جمله «من لم یتّبع هداى کفروا» و «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» را آورد، تا بیانگر این باشد که پیروى نکردن، خود کفر بوده و مستلزم آن است که به تکذیب منتهى شود.
ذکر تکذیب آیات در مقام پیروى نکردن از هدایت، مؤید این است که انبیا و اولیا (ع) را به «هدى» تفسیر کنیم. از اینکه مبتدا تکرار شده، کلمه «اولئک» که اسم اشاره به دور است و به عنوان مبتدا آمده است، براى تأکید حکم و بر شمردن اوصاف ناپسند و کوچک شمردن آنانى است که از راهنما پیروى نکردند و محکوم حکم وعید هستند. و نیز، براى تشدید حکم، تأکید و به درازا کشاندن حکم است. بنابراین، تنها به اینکه آنان اهل آتش هستند- که همان مستلزم همیشگى بودن آتش است- اکتفا نکرده، براى تأکید فرموده است:
«وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ»: آنان در آتش جاویداناند.
اخبارى که در مورد آفرینش آدم و حوّا، چگونگى خلقت آنها، بودنشان در بهشت، وسوسه شیطان، خوردن از میوه ممنوعه، هبوط آنان بر کوه صفا و مروه، گریستن آنان براى دورى از بهشت، گریستن آدم از فراق حوّا و عرضه کردن توبه از سوى خداى تبارک و تعالى به آنان، در تفاسیر و کتابهاى اخبار و تاریخهاى اسلامى آمده است، به آنها رجوع کنید و با هوشیارى در آن بیندیشید، درمىیابید که همه از رمزهاى پیشینیان است. پس، هر که خواهد مىتواند به آنها مراجعه کند.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۰]
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ (۴۰)
ترجمه:
اى بنى اسرائیل (اسرائیلزادگان) نعمت خدا را که به شما عنایت شده است، به یاد آورید، و به پیمان خدا وفا کنید و از خداوند بترسید.
تفسیر:
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ»: اى فرزندان اسرائیل.
اسرائیل، اسم یعقوب (ع) است و نیز، «اسرا» به معنى «بنده» و ایل به معنى اللّه است. یا اینکه «اسرا» به معنى قوه و «ایل» به معنى اللّه است.
پس، اسرائیل به معنى بنده خدا یا قوه خداست.
خداى تعالى، در آیات پیش درباره آفرینش آدم (ع) و حوّا (ع)، نعمتهایى را که به آن دو عنایت فرمود، که فرشتگان را به سجده و پیروى از آنان وادار نمود و ایشان را در بهشت جاى داد. و از شکستن پیمان الهى که نهى از درخت ممنوعه را رعایت نکرده، ناگزیر از بهشت رانده شدند، سخن گفت، سپس فضل الهى که بر آنان و فرزندانشان شامل شده و راهنما براى هدایت آنان گسیل شده است، برشمرد. و وعده پیروى و وعید ترک از پیروى براى آنان تعیین فرمود.
در این آیه، باز خداى تعالى مىخواهد فرزندان آدم و حوّا را به این فضل (هدایت) که عنایت فرموده است، توجه دهد. لذا، آنان را مورد ندا و خطاب قرار داده و اسرائیل را در مقام آدم (ع) نشانده است تا اشعار بر این باشد که هر که منسوب به انبیا باشد، فرزندان آدم محسوب مىشود و آنان که به پیامبران منسوب نیستند، در حقیقت بنىآدم نیستند. زیرا اگر نسبت جسمانى همراه با نسبت روحانى نباشد، مورد توجه و نظر قرار نمىگیرد. اینکه از بین پیامبران حضرت یعقوب- علیه السلام- را اختیار فرموده، به علت کثرت فرزندان آن حضرت است، زیرا بقاى نسبت روحانى به وسیله او بیشتر بوده، از خانه اش نبوّت قطع نشده و دین از بین آنان بیرون نرفته است. در حالى که در دیگر پیامبران چنین نبوده است.
«اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»: به یاد آورید نعمت آفرینش پدرتان آدم را که بر همه موجودات برترى داشت و آنچه در زمین موجود بود، مسخر او بوده است و سجده ملایکه به او و هبوط وى به زمین و کثرت نسل و خدمتگزاران بسیار که همه اینها نعمت آدم و فرزندان و ذریه او بوده است (اگر چه ظاهرا صورت نقمت، رنج و زحمت داشته باشد). چنانکه مولوى مىگوید:
دیو کبود کو ز آدم بگذرد | بر چنین نظمى از آن بازى برد | |
در حقیقت نفع آدم شد همه | لعنت حاسد شده آن دمدمه | |
بازیى دید و دو صد بازى ندید | پس ستون خانه خود را برید | |
دیگر نعمتهاى الهى، این است که خدا از بین شما پیامبرانش را برانگیخت و آن پیامبر از شما با بیعت عامه نبویّه، بیعت گرفت و پیمان استوار نمود. و براى برپایى شریعتهاى پیامبران، خلفایى (جانشینانى) از میان شما برگزید، که آنان عهد خاص الهى را با بیعت خاصه ولویه برقرار کنند. سر انجام، خاتم پیامبران و جانشین او خاتم خلفا را برانگیخت.
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی: و به آن عهدى که پیامبرتان یا جانشین او از شما گرفت و شما دعوت ظاهر را که پذیرش نبوت است پذیرا شدید، وفا کنید. و یا به پیمان خاصى که براى دعوت باطن بوده و آن را قبول کردهاید، وفا نمایید.
أوف بعهدکم: تا من به عهدم که وفاى آن بر من واجب است، وفا کنم، و آن این است که در مقابل پذیرش دعوت در بیعت، شما را وارد بهشت کنم. و برکات آسمان و زمین را به ازاى پیروى شما از شرائط عهد و پرهیزگارى از مخالفت با آن (هواى نفس) و بر پا داشتن اوامر عهد و پیمان که اوامر شرع است، بگشایم.
درگذشته، یاد شده که هرگاه در کتاب خدا، از عقد یا عهد نامى به میان مىآید، مراد، همان پیمانى است که در بیعت عامه یا بیعت خاصه گرفته مىشود؛ و اینکه تفسیر شده است که این عهد و پیمان در عالم (ذرّ) گرفته شده است درست است. کما اینکه در برخى از اخبار، یاد شده است و آن، اشاره به عهد تکوینى و ولایت فطرى است. ولى اگر آن عهد همراه با عهد تکلیفى و بیعت اختیارى نباشد، در آن صورت، فرمان الهى دایر به وفاى عهد، درست نیست. نه وفا کردن به آن عهد تکوینى ستایشى، نه شکستن آن نکوهشى دارد، زیرا که معاهد عهدى را که در عالم ذرّ بوده فراموش کرده است.
وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ: و از من بترسید. «فاء» در (فارهبون)، یا زاید است، یا «فاء» اصلى است.
در هر صورت، «فایّاى» منصوب به عاملى محذوف است که عامل یاد شده آن محذوف را تفسیر مىکند. خواه از باب اشتغال باشد یا نباشد.
در واقع، «ایّاى» تأکید و تخصیص براى «رهبت» (ترسندگى) از خداى تعالى (فارهبون) است که بر فعل مقدم شده است و خود یک نوع آگاهى دادن است بر اینکه سزاوار نیست که از کسى جز خداى تعالى ترسى به دل راه داده شود. زیرا که اخلاص، جز با منحصر نمودن طاعت، رغبت، ترس و رهبت در خداى تعالى، تمام و کامل نمىشود.
این آیه، کنایه از امت محمد صلّى اللّه علیه و آله و کنایه از عهدى است که محمّد صلّى اللّه علیه و آله از آنان با بیعت عام و قبول احکام نبوت گرفته است و نیز کنایه از عهدى است که در غدیر خم درباره على (ع) گرفته شده است.
آنچه در اخبار در مورد تفسیر عهد رسیده است، مبنى بر اینکه مقصود عهدى است که پیامبران از امتهاى پیشین گرفتهاند که به نبوت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) اقرار کنند، تفسیر به مقصود است چون مقصود از عهد همین معنى بوده است، چه آن را گفته، و یا نگفته باشند (یعنى در زمان اخذ بیعت، اعم از آنکه به آنان یادآورى نموده باشند که براى اقرار به نبوت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و یا ولایت على (ع) بیعت مىگیرند یا بدون اینکه به گذشتگان آنان یادآورى کنند، براى آن بزرگواران بیعت مىگرفتند)[۶].
چون فرمان خدا درباره وفاى به عهد مقدمه امر به ایمان به محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) است، پس تفسیر عهد به معنایى که مقصود از عهد است و آن اقرار به محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) است، چنانچه در اخبار تفسیر شده، سزاوارتر و بهتر است.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۱]
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ (۴۱)
ترجمه:
و آنچه فروفرستادیم و آن تصدیق کننده همان است که با شماست، ایمان آورید و نخستین ناسپاسان به آن نباشید، و نشانه هاى ما را به بهاى اندک نفروشید، و پرهیزگارى پیشه کنید.
تفسیر:
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ: و به آنچه فرستادم که همان نتیجه ارسال پیامبران است، ایمان آورید.
مقصود از «بما انزلت» کتاب و شریعتى است که بر محمد صلّى اللّه علیه و آله نازل شد و آن ناسخ همه کتابها و شریعتهاست. ایمان به آن مستلزم ایمان به نبوت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) است. ممکن است مقصود از «ما انزل»، در ابتدا همان نبوت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) باشد.
مصدقا لما معکم: «مصدقا» حال است که علت امر به ایمان را بیان مىکند، زیرا تصدیق به آن چیزى است که با آنان است. از تورات و انجیل و احکام فرعى شرعى و عقاید اصلى دینى، که از جمله آنها، نبوت محمد صلّى اللّه علیه و آله و خلافت جانشین او است و مقصود از آنچه که با آنها بوده است نخست و ذاتا همان نبوت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و خلافت على (ع) است. این دو مطلب، در کتابهاى آنان نوشته شده، در سینه هایشان ضبط و ثابت گشته است، به طورى که هیچگاه از خاطرشان بیرون نمىرود.
وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ: و نخستین کافر به آن نباشید.
در اینجا، خداى تعالى سخن را به روش اندرزگویان پایین آورده مىفرماید: ایمان به رسالت محمد صلّى اللّه علیه و آله و خلافت على (ع) بر شما واجب است، زیرا آن ایمان تصدیقکننده همان اعتقادى است که در سینه دارید و در کتابهایتان آمده است.
اگر ایمان نمىآورید، پس شکیبایى پیشه کنید! تا نخستین ناپذیرا (کافر) نسبت به آن نباشید، که براى شما از هر زشتى زشتتر است، زیرا که شما به صدق ادعاى رسول خدا و جانشینش، از پیش آگاهاید. خود شما حجتى براى برهان صدق رسالت محمد صلّى اللّه علیه و آله محسوب مىشوید و اصل تصدیق نزد شماست.
اینکه نخستین کافر آمده است، یا منظور آن است که هنگام ظهور دعوت، آنان از نخستین کافران بودند. یا اینکه نخستین کافران نسبت به ملل مختلف و ادیان دیگر بودهاند. پس، این ایراد که این کلام در مورد یهود مدینه است و پیش از آنان، بسیارى از مشرکان مکّه کافر بودند، دیگر وارد نیست.
«اول کافر»، خبر «لا تکونوا» است و حمل مفرد بر جمع یا از باب تقدیر گرفتن لفظ «فریق» و «صنف» است، یا از باب این است که معنى آن چنین است: «هر یک از شما نخستین کافر به آن نباشد».
روایت شده است که یهود مدینه نبوت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله را انکار کردند و به او خیانت ورزیدند، و گفتند: ما مىدانیم محمد صلّى اللّه علیه و آله پیامبر و على (ع) وصى او است، ولى تو، آن محمد صلّى اللّه علیه و آله نیستى و على (ع) هم آن على نیست و این دو (محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) بعدا مىآیند که از این زمان، ۵۰۰ سال خواهد گذشت.[۷]
«تحقیق و شرح درباره فروختن آیات خدا به بهاى اندک»
«وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا»: نفروشید، به معنى «لا تستبدلوا»:
تبدیل نکنید، است. زیرا، فروختن در امثال این مقام به معناى مطلق تبدیل کردن است.
منظور از بهاى اندک، ارزشهاى زود گذر دنیوى است، چه اگر زیاد هم باشد، در حقیقت و نفس الامر در برابر آخرت ناچیز است. نزول این آیه درباره اشراف یهود مدینه است که تورات را تحریف کرده بودند، تا خویش را که از طریق یهودیان دیگر ارتزاق مىشدند، بقا بخشیده، نگه دارند (به اصطلاح براى باقى ماندن نان دانى و دکانشان، حقیقت را تحریف نمودند) و دوست نداشتند به سبب اقرار به نبى صلّى اللّه علیه و آله تورات تحریف شده را باطل کنند. این خصوصیت مورد نزول و کنایه از امت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله بودن، منافاتى با عموم آیه و تعمیم آیات دیگر که در اینجا یاد شده است، ندارد. زیرا که این آیات و سایر کلمات کتاب خدا، اختصاص به مرتبه خاصى ندارد، بلکه براى هر مرتبه از مراتب آیات الهى مصداق مناسب آن مرتبه وجود دارد.
آیات تدوینى در کتاب خدا، عبارت از نقشهاى کتاب الهى و الفاظى است که دلالت بر آن دارد. آیات تدوینى را از آن جهت که دلالتهاى آن نوشتارى (نقوشى) است، تدوینى نامند. چون با حروف نوشته شده است مدوّن است و همچنین است نقوش اخبارى که از ائمّه معصومان (ع) و صادقان، صادر شده است و نیز الفاظى که مورد دلالت نقوش هستند، همه آیات تدوینى است. آیات آفاقى، درباره موجوداتى است که با شگفتى آفرینش و عجیب بودن خلقت آنها، بر حکمت سازندهاش دلالت دارد.
آیات انفسى، عبارت از مراتب نفس و واردات و مشاهدات آن، و نهفته بودن حقیقت اشیا در نفس خود است. که آن حق، به وسیله اعمال روانى ظهور پیدا مىکند، شگفتیهاى تازه که در دورهاى از دگرگونیها و تغییرهاى نفسانى حاصل شده است و اعمالى که به وسیله اعضاى بدن ظاهر مىشود. که همه آنها از ژرفاى ناخودآگاه روان انسانى برخاسته و اوامر و نواهى خداوند را گوشزد مىکند؛ همه اینها، نشانههاى الهى هستند.
آیتهاى الهى را به بهاى اندک فروختن، روى برگرداندن از آن است.
از آن جهت که آیات الهى است، چه مطلقا از آنها روى گردانده شود و یا در جهت دیگر از آنها بهرهبردارى شود.
پس، هرگاه نمازگزار، انگیزه و داعى بر نمازش، تنها امر الهى باشد، بدون اینکه نزدیک شدن به خدا، رضایت او، نجات از آتش و یا داخل شدن به بهشت و یا به خواستن چیز دیگرى توجّه کند، در این صورت توجه به نفس خود نداشته، اعمالى که از او صادر مىشود، حافظ آیات الهى است که آن را به بهاى ناچیز نفروخته است.
اگر نمازگزار براى خواستن نزدیکى به خدا، یا درخواست رضاى خدا، یا نجات از آتش و یا براى داخل شدن به بهشت عمل نماید، یعنى هنگامى که متوجّه عمل خود شده و در برابر عملش تقاضاى پاداشى داشته باشد، در آن صورت آیات خدا را به بهاى اندک نفروخته است.
هنگامى که نمازگزار از خدا تندرستى خود یا تندرستى کسى را که به او اهمیّت مىدهد، مىخواهد، یا رفع بیمارى، یا حفظ مال، یا زیاد شدن مال، یا حفظ آبرو، یا باقى ماندن مقام و منصب، و یا چیرگى بر دشمن و موارد دیگر از هدفهاى مباح را درخواست نماید، آیات خداوند را به بهاى ناچیزتر از اول فروخته است. اگر درخواستکننده (یا نمازگزار)، از خداوند بخواهد تا به هدفها و غرضهاى غیر مباح برسد، مانند خودنمایى، بلند آوازه شدن، و شهرت یافتن، مدح مردم و دوست دارى آنان، و حفظ مقام و منصبهاى غیر مباح، مانند قضاوت، امامت، حکومتهاى غیر شرعى، جلب مال غیر مباح و دریافت حقوق و مستمرى از سوى پادشاهان و حاکمان و امور مشابه دیگر که از غرضهاى غیر مباح است، در این صورت، آیات الهى را به ازاى عذاب همیشگى فروخته است. این امر، در همه مسائل شرعى و حتّى در همه اعمال مباح که از نفس عاقله انسانى صادر مىشود صادق است.
سزاوار است عملى که از شخص عاقل صادر مىشود، از مبدأ عقلانى آغاز شود و به آن مبدأ بازگشت کند. هنگامى که کار عاقل با غرض عقلانى همراه نباشد، او آیات خدا را به بهاى ناچیز تبدیل کرده است. مقصود از آیت خدا، آیت عقل است، چون عقل آیت خداست و آیت آیت، آیت است، یا به تعبیر دیگر، نشانه نشانه، نشانه است.
آنچه در آیات و اخبار در مورد ستایش از طلب وجه خدا (وجه اللّه) و درخواست خشنودى وى و جز آن آمده است، مقصود آن خواستن است، که خود طلب کردن، غرض و هدف قرار نگیرد، و اصلا این خواستن را احساس نکند.
در بین ارباب عمائم (عمامه داران) و صاحبان مراتب و مناصب و
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲، ص: ۲۶
دونهمتان، کمتر کسى پیدا مىشود که بتواند از غرضهاى مباح و غیر آن خود را جدا کند.
کسى که به غرضهاى غیر مباح مبتلا بوده، باید از شر آن به خدا پناه برد که وجود این شخص براى دین بندگان خدا، از ابلیس و لشکریانش بدتر است. و اجرتى که بین آنان مرسوم و متداول است که براى برخى از عادات، مانند اذان، نماز شب، دفن میّت، قرائت قرآن و تعلیم قرآن دریافت مىدارند، همچنین مزدى که ارباب منابر (منبریها) براى خواندن مصیبتها، مرثیه خوانى و مجالس وعظ دریافت مىدارند، حرام است و فقها، به حرمت آن تصریح کردهاند. تازه این غیر از غرضهاى پست دیگرى است که خداوند با ابتلا به آنها، ایشان را مىآزماید.
امّا مزد قرار دادن براى بجا آوردن نماز و روزه واجب براى کسى که فوت شده باشد، چه به طور یقین یا گمان یا احتمال، یا اینکه یقین کرده، و یا گمان کرده و یا احتمال داده باشد که نماز و روزهاش درست نبوده است، در این صورت، به نیابت از این مرده، نماز و روزه بجاى آوردن فتوا داده شده است. همچنین، در مورد نیابت حج از زنده ناتوان و کسى که توانا است و یا کسى که فوت نموده، اخبار زیادى رسیده است و علما اجماع بر صحّت این اخبار کرده و به مضمون آن عمل نمودهاند، امّا توضیح ندادهاند. ولى اجماع علما بر صحّت عمل آن، منوط به آن است که عامل آن چگونه قصد و نیّتى داشته باشد، تا اینکه عبادت در برابر مزد محسوب نگشته و آیات خدا، به بهاى اندک فروخته نشده باشد.
امّا قاضى، اگر در مجلس قضاوت به امر امام، یا نایب او، به امر قضات به طور عمومى یا خصوصى اقدام کند و در قضاوتش سواى امر خداى تعالى نظرى و ادّعایى نداشته باشد، در آن صورت حافظ آیه و نشانه خداى تعالى است. چه قضاوت نشانهاى از فرمان به قضا و فرمان نشانهاى از فرمانده، و فرمانده نشانهاى از خداى تعالى است.
اگر داعى قضاوت، خواهان نزدیکى به خدا، یا نزدیکى به امام، و یا خواستار رضایت خدا و امام باشد، و یا اصلاح بین مردم، یا رفع دشمنیها، یا احقاق حقوقهاى مردم، یا رفع ستم و حفظ مظلوم، یا اجراى احکام خداى تعالى و رعایت حدود الهى، و یا مانند این مسائل درست باشد، آیات الهى را به ثمن قلیل تبدیل نموده است. اگر ریاست بر بندگان و یا نفوذ یافتن و مشهور شدن در شهرها و سرزمینها، جلب محبّت مردم، یا ترساندن مردم، یا شرافت یافتن و مرتبه و خدم و حشم، و دیگر غرضهاى فانى و دنیوى و غیر آنها از آرمانهاى پست او باشد، در این صورت، آیات الهى را به عذاب دردناک همیشگى مبدّل کرده است. و این در زمانى است که قاضى از سوى امام، براى قضاوت و یا براى عموم داوریها منصوب شده باشد. و اگر بدون اجازه و فرمان امام به داورى پرداخته باشد، باید به این سخن معصوم (ع) توجّه داشته باشد که فرمود:
اینجا (یعنى، مجلس قضاوت)، جایگاهى است که در آن جلوس نمىنمایند (در آن جایگاه نمىنشینند) مگر نبىّ، یا وصىّ، و یا شقّى[۸].
همچنین است حال صاحبان فتوى (یعنى فتوا دهندگان) اگر از سوى امام اجازه نداشته باشند، یا امرى عام، داعى و محرّک فتوایشان نباشد، در این صورت این آیه شریفه، شامل حالشان مىشود که مىفرماید:
«یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ»[۹]، (یعنى، با زبانشان کتاب خدا را مىخوانند تا پندارند که کتاب خدا را مىخوانند). و این فرموده خداى تعالى: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ»[۱۰]، (یعنى، واى بر کسانى که کتاب را با دستهاى خودشان مىنویسند.
منظور از کتاب، کتاب نبوّت و احکام استنباط شده آن از آیات و اخبار است.
بنابراین، فتوا و آیات قرآن و اخبار معصومان (ع)، همین کتاب است که زبان را به آن مىچرخانند و با دستهایشان مىنویسند.
پس، انسان تا زمانى که از همه غرضها و آمال (چه درست و چه نادرست) بیرون نرفته و رها نشده است، آنچه بر زبانش جارى مىشود، یا با دست مىنویسد، در دهان مىچرخد و یا نوشته مىشود، بىآنکه زبان، فرمانبر امر خدا و دست، آلت فعل خدا باشد، اگر چه به صورت کتاب و یا به صورت ظاهر احکام شرعى و اخبار معصومان- علیهم السّلام- باشد. امّا، در حقیقت نه از شریعت محسوب شده است و نه از معصومان علیهم السّلام است، زیرا، ارزش و حرمت صورت لفظ و نقش، به نیّت گوینده و نویسنده است. چنانچه فقها- رضوان اللّه علیهم- فتوا دادهاند که اگر مقصود از لفظ محمّد، محمّد بن عبد اللّه رسول خاتم صلّى اللّه علیه و آله باشد، محترم است، و دست زدن به آن، بدون طهارت حرام است. ولى اگر همین نام نوشته شود و منظور آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله نباشد، حرمتى بر آن نیست، با وجود آنکه صورت ظاهر لفظ، در نوشتن هر دو یکى است (جز با نیّت نویسنده، تمیزى بین آنها موجود نیست).
از این رو، قرآن کریم فرموده است: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ و یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ»، واى بر آنان که کتاب (کتاب خدا) را مىنویسند و آن را در زبان مىچرخانند (تلاوت مىنمایند)، آنچه دست آنان نوشته و زبانشان به آن گویا شده است، واى بر آنچه به دست آورده اند.
امّا آنچه از صورت قرآن نوشته شده است، سزاوار آن است که نهایت کوشش در احترام به آن به عمل آید و حفظ صورت کتاب مراعات شود. مانند حفظ و اهتمام آن قرآنى که عثمان جمعآورى نموده و به صورت کتاب (قرآن)، با تأکید در اخبار وارد شده است.
امثال این دو آیه (۷۸ آل عمران و ۷۹ بقره که شرحش گذشت)، در حقّ شجره ملعونه است و آن عبارت از بنى امیّه، حزبها و پیروان آنان تا روز قیامت است که با امامان (ع) و شیعیان آن بزرگوار، دشمنى ورزیدند، تا چه رسد به اینکه در نوشتن کتاب و فتواى در احکام، از آنان اجازه بگیرند.
از این رو، از اوّل صدر اسلام، شیعه، به اذن و اجازه معصومان (ع)، یا کسانى که از سوى آن بزرگواران منصوب شوند، اهتمام داشتهاند.
به نحوى که اگر آنان اجازه نفرمایند، نه حکمى را بیان مىکنند و نه چیزى از آن را مىنویسند.
هر مدرسى در تدریس خود، و هر دانشپژوهى در آموختنش، اگر مأمور به آن باشند (اذن و اجازه داشته باشند) و انگیزه آنان جز اطاعت امر نباشد، حافظ آیات خدا هستند. وگرنه، آیات خدا را دگرگون کرده به بهاى اندک فروختهاند. حال، چه غرض از آن امور مباح یا غیر مباح باشد، مانند قاضیان و مفتیان. و این حالت، در همه اعمال و احوال عبادى یا غیر آن وجود دارد.
هیچ احدى جز مخلصان یافت نمىشود، که آیات خدا را به نحوى به بهاى اندک نفروشد. ما و همه مؤمنان، از این عمل به خدا پناه مىبریم.
از این فروش و تبدیل، بزرگتر آن است که از پیامبر زمان یا ولىّ امر تقلید نموده، آنگاه، بعلّت اشتغال نفس به هوا و هوس، از آن دورى به عمل آورى.
یا اینکه خانه دل را پاک کنى تا صاحبالامر (ع)، در آن داخل گشته و در عالم صغیر تو، ظاهر شود. سپس از آن روى بگردانى، یا اینکه او از تو دورى کند. در این صورت، حسرت و پشیمانى تو از هر نادم و پشیمانى بیشتر و شدیدتر است.
«وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ»: چون ترس در بیشتر مواقع در مورد وقوع احتمالى حادثه است و تقوى در جایى است که وقوع آن یقینى باشد. از سوى دیگر، غفلت از نعمت و ترک وفاى به عهد و استهزاى به مورد عهد و پیمان داراى نقمت احتمالى است و فروختن آیات خدا که اصل و اعظم آنها نبى زمان و جانشین او است به بهاى اندک نقمت یقینى است.
زیرا که فروختن سایر آیات خدا اگر چه نقمت احتمالى است، ولى چون همه آنها منجر به فروختن آیت کبراى خدا مىشود، نقمت یقینى مىشود، از این رو، در آیه پیش، رهبت و ترس استعمال شده و در اینجا کلمه تقوى به کار برده شده.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۲]
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۲)
ترجمه:
حقّ را لباس باطل مپوشانید، و آن را پنهان نسازید، در حالى که مىدانید آن حق است.
تفسیر:
«وَ لا تَلْبِسُوا»: یعنى نیامیزید.
«الْحَقَّ»: حقّ همان ایمان و عقیده دینى و فروع شرعى است، که از طریق ظاهر با یاد دادن و یاد گرفتن به دست مىآید.
یا از طریق باطل با الهام و وجدان حاصل مىشود، یا اینکه حقّ همان ولایت على (ع) است. یا حقّ اعم از ولایت و عقاید دینى و فروع شرعى است.
«بِالْباطِلِ»: باطل، همان کفر و ضدّ عقاید دینى و ضدّ فروع شرعى است. یا منظور از باطل، ولایت غیر على (ع) است. یا باطل، اعمّ از همه اینهاست. یا مقصود این است که اعمال الهى را با غرضهاى نفسانى نیامیزید. یا اینکه حق را که نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) است و در کتاب شما ثابت بوده است؛ به تحریفهاى باطل نیامیزید. یا حق را که اوصاف محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) است، با باطلى که در کتابهایتان پدید آورده اید نیامیزید.
و این احتمال اخیر مورد نزول آیه است.
«وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ»: یا به معنى «لا تکتموا الحقّ» است، یعنى حق را پوشیده مدارید. یا به معنى «مع ان تکتموا الحق» است، یعنى حق را با باطل نیامیزید در حالى که حق را کتمان مىکنید.
در حالت اوّل «لا تکتموا»، مجزوم به عطف است. «لا تلبسوا و لا تکتموا»، که به علّت عطف، لاى جازمه تکرار نشده است.
در حالت دوّم، منصوب به «ان» مقدّر «ان تکتموا» است.
مقصود از حقّ دوّم، طبق قانون تکرار معرفه همان حق اوّل است و ممکن است حق دوّم غیر حقّ اوّل باشد.
پس، معنى آیه چنین است: حق را به قصد کتمان یا بىتوجهى به آن، با باطل مشتبه نکنید، یا مقصود این است که حقّ ظاهر را به باطل نیامیزید تا مطلب بر کسى که حق بر او ظاهر شده، مشتبه شود و حقّ غیر ظاهر را هم کتمان نکنید تا از نظر مردم مخفى بماند.
«وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»: یعنى در حالى که شما دانایید یا شما به حقّ و مشتبه کردن و پنهان نمودن آن آگاهید، یا شما حق را مىدانید ولى آن را به باطل آمیخته پنهان مىدارید.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۳]
وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (۴۳)
ترجمه:
و نماز را برپاى دارید و زکات بدهید و با رکوعکنندگان رکوع کنید.
تفسیر:
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ»: بیان نماز و اقامه آن و زکات و پرداخت آن، در اوّل همین سوره گذشت.
«وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ»: رکوع، در لغت و عرف عام، به معنى انحنا است و مجازا به معناى خوار کردن خویش آمده است.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ»: در عرف متشرعه، عبارت است از انحناى مخصوص که در نماز واقع مىشود و به طور مجاز بر خود نماز استعمال مىشود و امّا در زبان شارع، بر فرض که ثبوت حقایق شرعیه را هم بپذیریم، نقل لفظ رکوع به انحنا در نماز معلوم نیست. و اگر آن را نیز بپذیریم، مىگوییم که استعمال لفظ رکوع در خضوع و تذلّل آن قدر زیاد شده که این استعمال بر استعمال در رکوع نماز غالب شده، چون نماز در شریعت ما عبادتى است جامع. عبادت تکوینى سایر موجودات و عبادات ملایکه و جامع عبادات مقامات انسان و مراتب و شئون او. از این رو، رکوع نماز در واقع صورتى از عبادات فرشتگان است که دائما در رکوعاند و صورتى از عبادت حیواناتى است که سرشان به سوى زمین خمیده است و صورتى از عبادت مقام انسان است که فرد براى اصلاح زندگى و تدبیر دنیایش اجرا مىکند و اینکه خداى تعالى بعد از ذکر نماز مىفرماید: «وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ».
منظور، امر به جماعت یا همراهى مسلمانان در عبادتها و خضوع آنهاست.
یا منظور، موافقت و همراهى با اهل دنیا در مورد امرار معاش آنهاست، یعنى سزاوار نیست که اقامه نماز مانع امرار معاش شما بشود، بلکه سزاوار است که مناسب با امرار معاش و اصلاح دنیا هم باشد، چنانکه باید مردانى باشید که تجارت و خریدوفروش، شما را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز باز ندارد.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۴]
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۴۴)
ترجمه:
آیا مردمان را به نیکى فرمان مىدهید و خویشتن را فراموش مىکنید، در حالى که شما کتاب را مىخوانید، پس آیا تعقّل نمىکنید؟
تفسیر:
«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ»: اگر منظور از امر به حسن معاشرت در امرار معاش باشد، این جمله به منزله تعلیل «وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ» به معنى اخیر است (موافقت در امرار معاش که در آیه پیش یاد شد) و فرمان الهى مربوط به حسن معاشرت است با بهترین و رساترین وجه تأکید. اگر منظور از امر به نیکى، حسن مؤانست با حقّ و حسن معاشرت با خلق باشد، در واقع علّت مجموع فرموده خداى تعالى در آیه پیش (و اقیموا الصلاه …) است.
استفهام در آیه، براى نکاتى توبیخى است، و معنى آن این است که شما حتما به حکم فطرت در یافتهاید که مردم را به نیکوکارى و احسان در عبادات و حسن معاشرت با مردم فرمان دهید. و شما از سوى خدا مکلّفاید که مطابق فطرت (که ناخودآگاه به آن توجّه کرده و دیگران را به آن امر مىکنید) عمل نمایید. براى شما جائز نیست که مردمان را به اجراى آنها فرمان دهید و خویشتن آن امور را ترک کنید و با امتثال امر خدا، خودتان را اصلاح ننمایید. شما شایسته فرمان دادن نیستید، مگر اینکه نخست نفس خود را با برپایى نماز و دادن زکات و انجام رکوع با راکعان (به هر معنى که اطلاق شود)، اصلاح کنید، سپس، مردم را به اجراى آنها فرمان دهید. زیرا زشت است مردم را به این مسائل فرمان داده خود را فراموش نمایید. به طور کلّى، در پیشگاه عقل و عرف، این امر ناپسندیده است.
«وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ»: منظور از تلاوت کتاب، یا این است که شما کتابهاى آسمانى، مانند تورات، انجیل و صحف و غیره را مىخوانید، ولى مردم نمىخوانند.
یا اینکه شما کتاب نبوّت و احکام شریعت را مىخوانید، نه مردم، پس شما سزاوارترید که امر خدا را اطاعت کنید. یا معنى آن این است که شما کتاب را خواندهاید و در آن زشتى امر به معروف و نهى از منکر را در مورد کسى که خویشتن را امر و نهى نکند، خوانده اید.
«أَ فَلا تَعْقِلُونَ»: پس چرا به عقل، زشتى کردار خود و عقوبت این امر ناپسند را نمىیابید؟
تحقیق درباره امر به معروف و نهى از منکر و موارد آن
به طور کلى، امر به معروف و نهى از منکر اجمالا واجب است. امّا عمومیت وجوب آن به نحوى نیست که براى هر فرد و نسبت به هر کسى شرطى نداشته باشد (پس چنین وجوبى نیست که هر کس بدون شرائط لازم به این عمل اقدام کند).
در تفصیل مطلب، مىگوییم: این دو بر هر بالغ رشیدى نسبت به کسى که در عالم صغیر او واقع شده، واجب است، زیرا زمانى که تکلیف به انسان تعلّق گرفت، بر او لازم است که نفس خود و قواى درونى خویش را به آنچه مىداند که خیر است، فرمان دهد و از آنچه که نسبت به قواى انسانى او شرّ است، باز دارد. همان طور که پیش از این، نسبت به قواى حیوانى، این کار را مىکرده است.
نخست، باید آنچه را از خیر و شر نمىدانسته است با تحصیل علم، به آگاهى بپردازد، سپس به امر و نهى روى آورد و پس از امر و نهى به خود و آنهایى که زیر دست او هستند، مانند زن و فرزندان و غلامان، امر و نهى نماید (البته نمىتواند به مزدور یا رختشوى یا خدمتگزارى که دارد، امر و نهى نماید. تنها بر او است به آنچه مىداند که خیر آنهاست، فرمان دهد و از آنچه بر ایشان ناپسند است، باز دارد) و هر چه از خیر و شر را نمىداند، ابتدا باید به تحصیل آنها پرداخته آنها را بشناسد؛ سپس امر و نهى آغاز کند.
البتّه لازم نیست اوّل نفس خود را پاک کرده و بعد از امام اجازه گیرد تا امر و نهى کند، زیرا آنهایى که زیر دست او هستند، مانند قوا یا لشگریان او، در عالم صغیر هستند و از جمله اجزاى وجود او محسوب مىشوند و امر و نهى نسبت به آنها مطلق است و مقیّد به طهارت نفس از همه امور ناپسند و حصول قوّه قدسیّه که مانع معاصى باشد، نیست.
آرى بر او است که نخست به خویشتن امر و نهى نماید و نفس را از پلیدیها باز دارد. سپس، آنان را که زیر دست او هستند مورد امر و نهى قرار دهد، وگرنه در زمره امر به معروفکننده تارک و نهىکننده فاعل قرار مىگیرد.
اما نسبت به عموم مردم لازم است گفته شود که این امر بر همه کس واجب نیست، بلکه بر افرادى واجب مىشود که:
نخست، خود را از گناهان و رذایل اخلاقى پاک کرده قوه قدسیّه بازدارنده از ارتکاب گناه را به دست آورده باشند.
دوم، پسند و ناپسند هر کس را بشناسند، زیرا، پسند و ناپسند بر حسب اختلاف «حالات» اشخاص متفاوت است و حدیث «حسنات الابرار سیّئات المقرّبین»- آنچه نیکوکاران را حسنات است نزدیکان را گناه محسوب مىشود- بر همین اصل دلالت دارد.
در مورد شرط اول و دوم، یعنى طهارت و پاک کردن نفس از رذایل، تحصیل قوه قدسیّه که مانع از معاصى باشد، بین فقها اختلاف است، ولى اکثر فقها (رضوان اللّه علیهم) فتوا دادهاند که امر به معروف نسبت به کسى که معروف را ترک کند و نهى از منکر در مورد فاعل منکر واجب است و آن دو، شرط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نیستند.
و اما در مورد شرط سوم که عبارت از شناختن معروف و منکر در مورد هر کسى است، اختلافى نیست و آن شرط، وجوب امر به معروف و نهى از منکر است. حتّى خلافى نیست که آن شرط، جواز آن دو است، تا جایى که برخى گفتهاند: این شرط اخیر اقتضا مىکند که دو شرط اول نیز معتبر باشد، زیرا علم به معروف و منکر هر کس، مقتضى آگاهى کامل به حال آن شخص است، به نحوى که بداند او در چه مقامى از ایمان و اسلام است و بداند که کدام مرتبه از احکام را آن مقام اقتضا مىکند. این بصیرت و آگاهى حاصل نمىشود، جز در مورد کسى که از معاصى و رذایل پاک گشته، و قوه قدسیه را تحصیل کند که آن شرط فتوا دادن است، چون فتوا نیز مانند امر به معروف، براى هر کسى جائز نیست، بلکه براى کسى جائز است که خود را پاک گرداند و قوه قدسیّه یاد شده را تحصیل نماید. در این مورد، به زودى بیانى خواهد آمد.
آنچه از حضرت صادق (ع) روایت شده است، تصریح به عدم جواز امر به معروف و نهى از منکر براى هر کس، نسبت به عموم مردم دارد. یعنى، هر فردى نمىتواند به عموم مردم در هر مقام و حالى، امر به معروف و نهى از منکر نماید.
این است گفته آن حضرت (ع): آن کس که از هواجس نفسانى (وسواس درون) برون نرفته، از آفات و شهوات رهایى نیافته، شیطان را از خود گریزان نساخته، در کنف توجه الهى در امان و حفاظت حق قرار نگرفته است، شایسته امر به معروف و نهى از منکر نیست.
زیرا اگر به این گونه صفات آراسته نباشد، هر چه از او صادر مىشود دلیلى علیه خود او است و سودى براى مردم در برنخواهدداشت.
خداى تعالى فرموده است: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ» (آیا مردم را به نیک فرمان مىدهید و خودتان را فراموش مىکنید)؟
در واقع، از سوى حق به او گفته مىشود: اى خائن، همان طور و به همان نوع که به نفس خود خیانت کردى و افسار آن را رها نمودى، مىخواهى به آفریدهها و خلق من نیز خیانت کنى؟[۱۱] چنین حالتى در روایت دیگرى از حضرت صادق (ع) نقل شده است.
از حضرت پرسیده شد، که آیا امر به معروف و نهى از منکر بر همه امت واجب است؟
فرمودند: نه.
گفته شد: براى چه؟
فرمود: این امر به آن تواناى دانایى که به شایسته و ناشایسته آگاه است تعلق مىگیرد، که بتواند مورد اطاعت قرار گیرد، نه بر ضعیفانى که راه را بلد نیستند و نمىدانند به چه کسى و از کجا بگویند و نمىدانند کدام حق و کدام باطل است. دلیل آن، کتاب خداست که مىفرماید: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (سوره آل عمران آیه ۱۰۴).
و باید از شما گروهى باشند که مردم را به خیر خوانده، امر به معروف و نهى از منکر نمایند.
این آیه، خاصّ است و عام نیست چنانکه خداى تعالى مىفرماید:
«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» (سوره اعراف آیه ۱۵۹): از قوم موسى گروهى به حق هدایت جسته، به آن باز مىگردند (و مردم را دعوت مىکنند).
در این آیه، خداوند نفرموده است «على امّه موسى» و نفرمود «على کل قوم»، در حالى که آنان در آن روزگار امّتهاى مختلفى بودند و لفظ «أمّه» بر یک نفر به بالا صدق مىکند، چنانچه خداى تعالى درباره ابراهیم (ع) که یک نفر است، فرموده:
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ» (سوره نحل آیه ۱۲۰).
ابراهیم (ع) امّت فرمانبر خداى تعالى بود. مقصود این است که ابراهیم مطیع خدا بود … تا آخر حدیث[۱۲].
اخبار بسیارى در نکوهش آن کس که به دیگران امر به معروف کرده، خود آن را ترک مىکند، یا نهى از منکر کنندهاى که خود فاعل امر ناپسند است، وارد شده. این اخبار، گواه بر این است که امر به معروف و نهى از منکر، براى هر کس نسبت به همه مردم واجب نیست. مانند آنچه که به امیر المؤمنین (ع) نسبت داده شده است، که فرمود: نهى از منکر نمایید و خویشتن را نیز از ارتکاب منکر بازدارید، زیرا به شما امر شده است که پس از تناهى و خوددارى از منکر، به نهى بپردازید[۱۳].
و فرموده على (ع) است که: لعنت خدا بر امر به معروفکنندگانى که خود، آن معروف را ترک کنند، و نهى از منکرکنندگانى که خود عامل اجراى آن ناشایست هستند[۱۴].
مانند این خبر، در ذمّ کسانى آمده است که عدل را توصیف کنند و خود خلاف آن را انجام دهند. و اینکه چنین کسى در روز رستاخیز، سختترین دریغ و حسرت را خواهد برد.
بنابراین، اخبارى که دلالت بر عموم وجوب امر به معروف و نهى از منکر مىکند، یا به عالم پاک یا به کسى که به معروف و منکر دانا باشد، اختصاص دارد. یا اینکه مىگوییم: تطهیر و حصول علم، از مقدمات امر به معروف و نهى از منکر است. پس آن دو، به طور مطلق واجباند بدون شرط و امّا حصول آن دو شرط به علم و تطهیر است نه وجوب آن دو بنابراین، امر به آن دو مقتضى این است که قبلا امر به مقدّمات آنها بشود.
علاوه بر این، مىتوان گفت که خود مقدّمات، با قطع نظر از صاحب مقدّمه، متعلّق به امر و مأمور به آن است.
یا مىگوییم، این مورد به طور کلّى بر همه واجب است، ولى به عنوان تعاون بر نیکوکارى و پرهیزگارى و ترک همیارى در گناه و تجاوز (نه به عنوان امر به معروف و نهى از منکر).
اگر لفظ اخبار، به عنوان امر به معروف و نهى از منکر است، به آن دلیل است که برخى از الفاظ، گاهى به جاى بعضى دیگر به کار مىروند.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۵]
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِینَ (۴۵)
ترجمه:
به شکیبایى و نماز استعانت جویید، چه آنها جز براى خشوعکنندگان دشوار است.
تفسیر:
«وَ اسْتَعِینُوا»: یعنى از صبر و نماز کمک بگیرید در آنچه که یاد شد، از وفاى به عهد تا آخر. یا در زمینه پاک کردن نفس و امر دیگران به نیکى، یا در خیلى از کارها، مانند خوددارى از چیزهایى که نهى شده، که آیه وفاى به عهد، تا آخر آن، که درباره طهارت نفس، امر به معروف درباره دیگران، امتثال امر، صبر و حسن برخورد در مصیبتها، حسن معاشرت با خلق و به دست آوردن راحتى در دنیا و آخرت است. (یعنى با یارى گرفتن از صبر و صلاه به امور یاد شده، روى آورید).
«بِالصَّبْرِ»: هیچ کدام از آنچه که یاد شد، جز با شکیبایى میسّر نمىشود و شکیبایى حبس نفس است از هیجان به هنگام خشم، از تندروى در شهوت و از بىتابى در پیشآمدهاى ناگوار.
کسى که در کارهایش از شکیبایى یارى جوید، خشم او را از حق و حقیقت بیرون نمىبرد، شهوت او را در باطل نمىافکند، مصیبتها به نظرش خوار و بىمقدار مىآید، اسیر شهوت و غضب نمىشود، در گرفتاریها و مصائب بىتابى نمىکند، در دنیا از گرفتار شدن در بندهاى دنیوى و بىتابى راحت است، در آخرت از زنجیرهاى عذاب در امان خواهد بود و در بهشت، از نعمتهاى بزرگ و ارزشمند برخوردار است همچنین، شهوت و غضب و بلاها، مانع زیاد کردن توشه آخرت و امرار معاش او نمىشود.
«وَ الصَّلاهِ»: نماز، در حقیقت در ولىّ امر ولایت او، و در غیر ولى امر، پذیرش ولایت او است، چنانکه زکات، بیزارى جستن از غیر ولىّ امر است. از این رو، نماز و زکات، ستونهاى دین هستند.
هیچ شریعتى از زمان آدم- علیه السلام- نبوده است، مگر اینکه اساس آن بر این دو امر استوار بوده است. اگر کالبد انسان فرمانبر دل باشد و صفات قلبى در کالبد ظهور یابد، نماز و روزه در همه شریعتها به صورتى از اعمال قالبى ظاهر مىشود.
چون شرایع و ادیان، بر حسب اختلاف در مراتب کمالى پیامبران و بر حسب اختلاف زمانها و استعداد اهل آن زمان، متفاوت است. صورت نماز و زکات هم در شریعتهاى مختلف متفاوت است.
چون شریعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله طبق اخبار پیامبران، کاملترین شریعتها است، صورت نماز و زکات در شریعت آن حضرت، کاملترین صورتهاست.
امّا صبر، در اخبار به روزه تفسیر شده است، زیرا روزه کاملترین وجه صبر و موجب حصول سایر انواع صبر است. از این رو، شگفتآور نیست وقتى مىبینیم صبر به رسالت هم تفسیر شده است، چون فرستاده خدا با انذارى که مىکند، نفس را از اجراى خشم و شهوت و بىتابى در مصیبت باز مىدارد و تفسیر آن به رسول صلّى اللّه علیه و آله، براى اتحاد آن با رسالتى است که مرتبهاى از مراتب او است، زیرا دارنده هر مرتبهاى با مرتبه خودش متّحد است (همچنان که عالم به علمش و عاقل به عقلش متّحد است، رسول نیز با رسالتش متّحد است). شگفتآور نیست که نماز به على (ع) نیز تفسیر شده است، زیرا ولایت شأن و مرتبهاى از وجود بوده، و او با مرتبه خود متّحد است. از حضرت صادق (ع) روایت شده است که: چه چیزى او را منع مىکند که هرگاه غمى از غمهاى دنیا برایش پیش آید، وضو بگیرد، سپس به محل نمازش داخل شود و دو رکعت نماز به جاى آورد و خدا را در آن دو رکعت بخواند. آیا نشنیدى قول خدا را که مىگوید: «وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ»[۱۵]: باز از آن حضرت نقل شده است که على (ع) وقتى چیزى او را مىترساند و موجب نگرانیش مىشد، به نماز رو مىآورد و در موقع نماز، این آیه را تلاوت مىفرمود:
«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ»[۱۶] «وَ إِنَّها»: ضمیر «ها»، چنانکه از اخبار استنباط مىشود، به نماز برمىگردد (بعضى گفته اند «ها» در «انّها» به استعانت در صبر و صلاه برمىگردد).
در تفسیر امام (ع)، از قول آن حضرت آمده است که این کارها عبارت است از نمازهاى پنجگانه و صلوات بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان او، همراه با فرمانبردارى از اوامر آنان و ایمان به پنهان و آشکار ایشان و ترک معارضه با آنان. زیرا الفاظى از قبیل چرا و چگونه؟ دلالت مىکند بر اینکه ضمیر «ها» به نماز برمىگردد و منظور از نماز، ولایت است.
نمازهاى پنجگانه و درود بر محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش و فرمانبردارى از اوامر آنان و ترک مخالفت با ایشان، ظهور ولایت است.[۱۷] «لَکَبِیرَهٌ»: صبر و نماز بر هر کس سنگین است، زیرا انسان، مادام که از خودخواهى خویش بیرون نرفته و به عظمت خداوند آگاهى نیافته است، برایش ممکن نیست تا نمازى که انقیاد امر به خدا و فرمانبردارى از او است و کارهایى که موجب این انقیاد است از وى ظهور یابد. زیرا خودخواهى که از صفات شیطان و نفس به شمار مىآید، مخالف فرمانبردارى است که صفت انسان است.
«إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ»: خاشعین به خوارشدگان تحت عظمت خدا و خارجشدگان از خود بینى و بزرگپندارى، اطلاق مىشود.
خشوع و خضوع و تواضع، الفاظى هستند که معانى آنها نزدیک به هم است، زیرا خشوع حالتى است که از احساس به عظمت آنچه مورد خشوع است حاصل مىشود و دوست داشتن و لذّت بردن از وصال همراه آن بوده، با درد جدایى نیز آمیخته است.
خضوع هم همین حالت است، ولى در خضوع احساس عظمت مورد خضوع بیشتر و محبت پنهانتر است.
تواضع نیز همین حالت است و عظمت در آن بیشتر و محبت در آن پنهانتر از خضوع است.
بدان که انسان به هر نسبت که از خودبینى و شیطنت خویش بیشتر بیرون رود، به همان نسبت فرمانبردارى وى از ولىّ امرش بیشتر مىشود و هر چه جهت انقیاد و فرمانبرداریش بیشتر شود، خشوعش زیاد مىشود، یعنى عظمت ولىّ امرش را بیشتر احساس مىکند و از وصال او لذت برده، از دوریش ناراحت مىشود. و هر چه خشوعش افزونى یابد، از نمازش لذّت بیشتر مىبرد تا آنجا که نماز، نور چشمش گشته و راحتى او در نماز خواهد بود. چنانکه از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روایت شده است که فرمود:
«قره عینى فى الصّلاه»، (نور چشمم در نماز است) و فرمودند:
«روّحنا یا ارحنا یا بلال»، اى بلال ما را راحت کن، یعنى اذان بگوى تا نماز بخوانیم و راحتى احساس کنیم[۱۸].
[سوره البقره (۲): آیه ۴۶]
الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ (۴۶)
ترجمه:
آنانى که گمان مىکنند پروردگارشان را ملاقات مىکنند و به سوى او باز مىگردند.
تفسیر:
«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»: یعنى گمان مىکنند در زندگى دنیا پروردگارشان را ملاقات مىنمایند. گاهى ربّ، به ربّ مضاف و ملاقات به ملاقات با ربّ مضاف از جهت ربوبیّتش تفسیر مىشود. و آن ملاقات، به سبب ظهور صورت مثالى ربّ است در سینه (صدر) که در اصطلاح صوفیّه فکر و در زبان شریعت سکینه نامیده مىشود و آن ظهور صاحبالامر در عالم صغیر است.
نخستین مرتبه معرفت علم به نورانیّت است، بنابراین کلمه «ظنّ» در همان معنى خودش استعمال شده است. چون آنها یقین ندارند، بلکه متوقّع و امیدوارند که به ملاقات پروردگارشان نایل شوند.
ممکن است به ملاقات ربّ مضاف در آخرت تفسیر شود، که باز «ظنّ» در معنى خود استعمال شده است، زیرا آنها یقین ندارند که به ملاقات پروردگارشان در آخرت نائل مىشوند، یا عاقبت آنها ختم به شرّ شده در آتش نگونسار خواهند گشت.
ممکن است ملاقات را روبرو شدن با حساب و جزا تفسیر کرد.
یعنى روز رستاخیز، که در این صورت، «ظنّ» به معنى یقین خواهد بود و چون دانشهاى نفس غیر از معلومات آن است و حتى گاهى معلومات از علوم تخلّف کرده، علم خلاف واقع مىشود. از این رو، بیشتر وقتها به جاى علم، ظنّ استعمال مىشود، چون علوم به ظنون و گمانها شبیه است. به خلاف علوم دل و روح (که آنها یقینى هستند و به گمان مشابهت ندارند).
«وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ»: و آنان پس از ملاقات در زندگى دنیوى، یا پس از بعثت (برانگیخته شدن) و روبرو شدن با حساب آخرت، به سوى او باز مىگردند.
[سوره البقره (۲): آیه ۴۷]
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۴۷)
ترجمه:
اى بنى اسرائیل به یاد آرید نعمت مرا که بر شما ارزانى داده و به آن نعمت شما را از جهانیان برتر قرار دادم.
تفسیر:
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ»: تکرار در ندا به بنى اسرائیل، براى تأکید است و نیز براى این است که منظور از بنى اسرائیل در آیه پیش، همان طور که گذشت بنىآدم بوده، ولى در اینجا، حقیقتا منظور خود بنى اسرائیل است. زیرا خدا، به واسطه نعمتى که به خصوص به آنان داده است، بر ایشان منّت مىنهد. البته هدف از این اظهار امتنان، کنایه از امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و سایر مردم است که آنها نیز باید نعمت خدا را به یاد آرند.
«اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»: منظور از نعمت، بعثت انبیا از بین خود بنى اسرائیل است. و همچنین، منظور از راهنمایى آنان به شما در جهت بعثت محمد صلّى اللّه علیه و آله و جانشینى وصىّ او است. یا مقصود از نعمت، که به طور اضافه (نعمتى الّتى) یاد شده است، جنس نعمت منظور نظر است.
«وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ»: بنا بر اینکه مقصود جنس باشد، این عبارت که با واو، به عبارت قبلى عطف شده است، از نوع عطف تفصیل بر اجمال است (در آیه پیشین، به طور مجمل از نعمت سخن به میان آورده شده است. در اینجا، به طور گسترده آمده است).
نسبت دادن نعمت، به اشخاص موجود با اینکه نعمت متعلّق به پدرانشان بوده است که از بین رفتهاند، از آن جهت است که کلام بر طریق خطابکردنهاى عرفى جارى شده است که در عرف، چیزى را که از برخى از افراد یک طایفه صادر شود، به بعضى دیگر نسبت مىدهند که از جهت سنخیّت و توافق در حسب و نسب با آنها شریک نیستند.
منظور از «عالمین»، مردم همان دوران است که با آنها هستند، نه اینکه مردم همه جهان، تا اینکه لازم آید آنان، از امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله برتر باشند (پس، بنى اسرائیل بر امّتهاى خودشان برترى داشتهاند، نه اینکه در همه زمانها و بر همه امّتها برترى داشته باشند).
[سوره البقره (۲): آیه ۴۸]
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (۴۸)
ترجمه:
بترسید از روزى که هیچ کس به جاى دیگرى جزا و پاداش نبیند و شفاعتى پذیرفته نشود و عوضى گرفته نشود و آنان یارى نمىشوند.
تفسیر:
«وَ اتَّقُوا یَوْماً»: منظور از یوم، روز مرگ است. زیرا آن روز، روزى است که «لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ»، یعنى هیچ کس در جلوگیرى از مرگ یا تأخیر آن کارى نمىتواند بکند.
«وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ»: یعنى چیزى نمىتواند در برابر تحمّل مرگ، بدل و عوض قرار گیرد.
«وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»: یعنى اگر مرگ طورى باشد که بشود در برابرش دفاع کرد، باز هم یارى دهنده اى موجود نیست، که از آن جلوگیرى نماید.
از حضرت صادق (ع) روایت شده است که: امروز روز مرگ است پس شفاعت، آنها را از مردن بىنیاز نمىکند.
روز قیامت، ما و خاندان ما به شیعیان خود، آن پاداش کاملى را که سزاوارند، مىدهیم. زیرا، ما در اعراف بین بهشت و دوزخ هستیم.
محمد صلّى اللّه علیه و آله، على، فاطمه، حسن و حسین (ع) و همه پاکان از خاندان آن بزرگواران، در آنجا هستند.
برخى از شیعیان، خود را در عرصات مىبینند، اگر مقصّر بوده و دچار برخى از سختیها شده باشند، برگزیدگان شیعه خود چون سلمان، مقداد، ابا ذر، عمّار و نظایر آنها را در هر عصرى، تا روز قیامت مىفرستیم، تا چون باز و شاهین خود را به آنان برسانند و آنها را بگیرند.
همان طورى که بازها و شاهینها بچه هاى خود را به چنگال مىگیرند.
سپس، آنها را در بهشت رها کنند و به سوى گروهى دیگر از دوستدارانمان، بهترین شیعیانمان را مىفرستیم که مانند کبوتر آنها را از عرصات برچینند، همان طور که پرنده دانه گندم را بر مىچیند و آنها را در حضور ما به بهشت مىآورند هر یک از مقصّران شیعه که در کردار خود کوتاهى ورزیده اند، ولى به سعادت اتّصال به ولایت حایز شده، تقیّه ورزیده اند و حقوق برادرانشان را به جاى آورده اند، به بهشت آورده مىشوند و در ازاى هر یک از آنان، از صد تا صد هزار از ناصبیان؛ در آتش افکنده مىشوند. به آن شیعیان گفته مىشود، که اینها فدیه شما در آتش اند و به جاى شما در آتش قرار مىگیرند. سپس، این مؤمنان در بهشت و آن ناصبیان در دوزخ قرار خواهند گرفت. این همان است که خداى عز و جلّ مىفرماید: «چه بسا آنان که کافر شدند»، (یعنى به ولایت کافر شدند)، دوست داشته اند که از مسلمین بودند[۱۹]. یعنى در دنیا فرمانبردار امام مىشدند، تا مخالفان به جاى آنان در آتش بیافتند[۲۰].
[سوره البقره (۲): آیه ۴۹]
وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۴۹)
ترجمه:
و به یاد آورید هنگامى که شما را از فرعونیان نجات دادیم که با بدترین شکنجهها، شما را شکنجه مىکردند و فرزندانتان را مىکشتند و زنان شما را باقى مىگذاشتند، و در آن، آزمایش و محنت بزرگى از سوى پروردگارتان بود.
تفسیر:
«وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ»: به یاد آورید هنگامى را که نیاکانتان را نجات دادیم.
مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ»، یعنى از چنگ خاندان فرعون که امور سخت و دشوارى را بر آنان تکلیف مىکردند.
و «یَسُومُونَکُمْ»: از سامه الامر است، یعنى او را به زحمت انداخت و خیلى کم در غیر مورد شرّ به کار مىرود.
منظور از «سُوءَ الْعَذابِ»، اعمال شاقّه خارج از توانایى آنان بوده است که آنان را به زنجیر بسته و به اجبار وادار مىکردند تا از نردبانها بالا رفته گل و خشت را به بالا حمل کنند (تا کاخها و اهرام مصر را بسازند).
ممکن است قول خداى تعالى، «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ»، بیان «سُوءَ الْعَذابِ» باشد.
«یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ»: در واقع، این عبارت (مىکشتند فرزندانتان را) بیانکننده سوء العذاب (بدترین شکنجهها) است، زیرا آنان فرزندان پسر بنى اسرائیل را مىکشتند، چون کاهنان و منجّمان گفته بودند که: خرابى کشور فراعنه به دست یکى از فرزندزادگان بنى اسرائیل خواهد بود.
خداى تبارک و تعالى به رغم این گونه کشتار، تربیت موسى را به دست خود او (فرعون) عملى کرد.
«وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ»: معنى عبارت این است که: مىخواستند با کشتن پسران، تنها دختران شما بمانند تا آنان را براى بردگى نگهدارند.
این معنى به قرینه مقابله با کشتن پسران حاصل مىشود. معنى دیگر آن این است که حجب و حیاى آنان را تفتیش مىنمودند، یعنى فرجهاى آنان را تجسس مىکردند تا ببینند، عیبى نداشته باشند که آنان را براى کنیزى قبول نمایند. یا آنان را براى اینکه بدانند حامله نیستند، تفتیش مىنمودند (منظور این بود که اگر جنین پسر بود از بین ببرند).
روایت شده است، که چه بسا عذاب از آنها کاسته مىشد و پسرانشان از کشته شدن در امان مىماندند و در جایگاهى دور از انظار مردم رشد و نمو مىکردند و زنانشان از زیر دست و پاى آنان، در امان مىماندند. و همه اینها به آن جهت بود که از خداوند به موسى وحى شده بود که نجات آنان در گرو توسّل به دعا و درود (صلوات) بر محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان پاکش (ع) بوده است.
«وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ»: در نجات شما، و یا در بدترین شکنجههاى دردناک، یا در هر دوى آنها، یعنى بلاى نعمت یا نقمت، یا امتحان به نعمت و نقمت است.
«مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ»: مقصود یادآورى بنى اسرائیل به این است که این گرفتارى، آزمایشى است که نیاکانشان را به آن آزمودند و آنان براى تخفیف آن، به دعا و صلوات بر محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان پاکش (ع) متوسّل مىشدند تا آنان نیز بیدار شوند و بفهمند که وقتى توسّل به نامهاى آنان و درود فرستادن بر آن بزرگواران، عذاب را از آنان برطرف نموده موجب نجات و برکات آنان مىشود. پس، توسّل به شخص آن بزرگواران، بالاتر و والاتر است و نیز خداوند مىخواهد امّت را از شرافت محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان او آگاه نماید.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۰]
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۰)
ترجمه:
و هنگامى که دریا را براى شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و آل فرعون را غرق نمودیم، در حالى که شما به آنها نگاه مىکردید (شاهد بودید).
تفسیر:
«وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ»: یعنى دریا را براى شما شکافته، شما را از لشکریان فرعون و از غرق شدن نجات دادیم.
«وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ»: یعنى فرعون و قومش را غرق کردیم. نسبت امرى مانند غرق کردن به گروهى مانند آل فرعون، به سبب انتساب به خود فرعون که رئیس آنان است، دلالت مىکند بر اینکه خود آن رئیس که مردم به او منسوباند به غرق شدن سزاوارتر است.
«وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»: یعنى در حالى که شما آنها را ضمن غرق شدن نگاه مىکردید.
در اخبار ما (شیعه) وارد شده است که نجات آنان و نعمتى که به آنها داده شده، به واسطه توسّل به محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش (ع) بوده است[۲۱].
مقصود از یادآورى نجات و نعمت، آن است که آنان را متوجّه توسّل به محمد و خاندان طاهرش (ع) بنماید. توجّه و توسّل به آن بزرگواران در حالى که آنان هنوز در عرصه حیات، ظاهر نشده بودند، نعمت و نجات بوده است. اکنون که ظاهر شدهاند، توسّل به ایشان اولى و سزاوارتر است و در آیه کنایه از امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و نجات و نعمت آنان به محمد صلّى اللّه علیه و آله و آل محمد (ع) است و نیز کنایه از این است که سزاوار نیست که از فرمایش پیامبر سرپیچى کرده، با خاندانش دشمنى به عمل آرند؛ خاندانى که گذشتگان، با توسّل به آنان نجات و نعمت یافتند.
داستان خروج موسى با بنى اسرائیل از مصر و خروج فرعون و لشکریانش از پى آنان و عبور سبطیان از دریا، و غرق قبطیان، به طور مفصّل در کتب تواریخ و تفاسیر آمده است (و ما شاید در آینده، برخى از آنها را بیان نماییم).
______________________________
[۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۰۲.
[۲] اشاره به سوره دهر( هل اتى) آیه ۸ است، که مىفرماید: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً. یعنى، طعام را با وجودى که دوست دارند به مسکین و یتیم و اسیر مىخورانند. که علاوه بر غذاى ظاهرى، مىتواند طعام روحانى باشد که همواره اهل بیت عصمت، بر مسکینان، فقیران الى اللّه، یتیمان، مهجوران آباى علوى، پدران روحانى و اسیران دربند ما سوى اللّه مىبخشند، آن هم براى رضاى خداست و پاداش و تشکر نمىخواهند.
[۳] محو و صحو، از واژههاى عرفان عملى است که عموم صوفیه، آن را شرح و بسط دادهاند و برخى هم خود، اهل محو یا صحو بوده یا به حال محو و صحو ارتقا یافتهاند.
شاه نعمت اللّه ولى، در رسائل خود درباره محو مىنویسد:« محو رفع اوصاف و ازاله اسباب است و گفتهاند، محو فناى افعال است و صحو فناى صفات، محو فناى ذات و ستر غطاى اکوان( پرده هستى) و وقوف بر عادات و هر چه ترا محجوب کند از حق … و اثبات امرى است مقرر که جمیع عالم برآنند». هر محوى را اثباتى است، حال اگر سالک پس از محو و طمس و محق، به وحدت رسد و سپس از وحدت به کثرت باز گردد، او هشیار و بیدار است و همه هستى را با چشم حق الیقین مىبیند. چنین شخصى، در مقام صحو است که آگاه به خود و خلق است، ضمن اینکه از حق به خلق مىنگرد و از سفر حق به خلق بازگشته است.
[۴] مسند احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۲۱۲.
[۵] حروف جارّه، عبارتند از: با، تا، کاف، لام، واو، منذ، مد، خلا، ربّ، حاشا، من، عدا، فى، عن، على، حتّى، الى.
[۶] تفسیر البرصاء، ج ۱، ص ۹۰.
[۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۰۹.
[۸] کتاب وسایل الشیعه، کتاب قضاء حدیث ۲، باب ۳ از ابواب صفات قاضى.
[۹] قسمتى از آیه ۷۸ سوره آل عمران.
[۱۰] قسمتى از آیه ۷۹ سوره بقره.
[۱۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۰.
[۱۲] تفسیر برهان، ج ۱، ص ۳۰۷.
[۱۳] نور الثّقلین، ج ۱، ص ۳۱۰، حدیث ۳۱۹.
[۱۴] نور الثّقلین، ج ۱، ص ۳۱۵، حدیث ۳۲۰.
[۱۵] تفسیر عیاشى، ج ۱، ص ۴۳، حدیث ۳۹.
[۱۶] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۱.
[۱۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۱.
[۱۸] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۱.
[۱۹] سوره حجر، آیه ۲.
[۲۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۲.
[۲۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۴.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲،