تفسیر بیان السعادة-فاطر

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره فاطر۱-۲۶

سوره فاطر

همه‏ى این سوره مکّى است، بعضى گفته‏اند تنها دو آیه: «إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ‏ … تا آخر» (آیه ۲۹) و «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ‏ …

تا آخر» (آیه ۳۲) مدنى است.[۱] این سوره شامل چهل و پنج، یا چهل و شش آیه است.

آیات ۴- ۱

[سوره فاطر (۳۵): آیات ۱ تا ۴]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱) ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲) یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳) وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (۴)

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان‏

سپاس خداوند را، پدیدآورنده‏ى آسمانها و زمین، که فرشتگان را پیام‏رسان گردانده است، فرشتگانى که داراى بالهاى دوگانه و سه‏گانه و چهارگانه‏ اند، در آفرینش هر چه خواهد مى‏ افزاید؛ بى‏ گمان خداوند بر همه چیز تواناست.

هر رحمتى که خداوند خواهد در حقّ مردم گشاده سازد بازدارنده‏اى ندارد، هر آنچه خواهد فروبندد، گشاینده‏اى جز او ندارد، او پیروزمند فرزانه است.

اى مردم نعمت الهى را بر خودتان یاد آورید، آیا آفریدگارى غیر از خداوند هست که شما را از زمین و آسمان روزى دهد؟

خدایى جز او نیست، پس چگونه بیراهه مى‏روید؟

و اگر تو را دروغ‏زن شمردند بدان که پیامبرانى پیش از تو هم با تکذیب روبرو شدند؛ و کارها به سوى خداوند بازگردانده مى‏شود.

تفسیر

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ حمد خدایى راست که آفریننده‏ى آسمانها و زمین است.

جاعِلِ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا که پیامبران و فرشتگان را فرستاده و به اوصیا وحى و الهام و گفتار و رؤیاهاى صادق و براى بندگان صالح الهام و سخن و رؤیا، براى جمیع خلقش الهام و رؤیا را قرار داد تا خلق اصلاح گردند و کمبودها جبران شود و نفوس آنان از قوّه‏ها به فعلها درآید.

أُولِی أَجْنِحَهٍ ملایکه صاحبان بال بر حسب عوالمى که در آن سیر مى‏ کنند و با آن بالها براى اصلاح امور آن عوالم پرواز مى ‏کنند.

مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ‏ صاحبان دو بال و سه بال و چهار بال بر حسب عوالم سه‏ گانه ملک و ملکوت و جبروت و این‏ معنا منافات ندارد با آنچه که در اخبار بسیارى وارد شده که عدد بالهاى جبرئیل ششصد هزار بال است‏[۲]، اینکه درداییل داراى شانزده هزار بال است‏[۳] و …- زیرا مقصود از آیه نوع بال است و نوع بالهاى ملایکه سه نوع است، اگر چه هر نوعى از بال افراد متعدّدى داشته باشد و درباره اوصاف ملایکه و کثرت عدد آنها اخبار زیادى وارد شده، اینکه خداوند ملایکه ‏اى دارد که ما بین گوش تا چشمش پانصد سال راه با پریدن پرنده است.

و خداوند را ملایکه ‏اى است که بین دو شانه او و بین لاله گوشش هفتصد سال راه است و ملایکه ‏اى است که نصف آنها از یخ و نصف آنها از آتش است، ملایکه ‏اى است که با یک بال از بالهایشان افق را مى‏ بندند نه با استخوانهاى بدنشان و غیر این‏ها، از اوصاف عظمت ملایکه و اینکه در هر روز یا در هر شب هفتاد هزار ملایکه فرود مى‏آیند و به بیت الحرام مى‏آیند و آنجا طواف مى‏کنند، سپس به آسمان بالا مى‏روند پس از آنکه خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام و حسین علیه السّلام مى‏رسند و دیگر برنمى‏ گردند.

یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ اشاره به کثرت عدد یا به کثرت بالهاى آنهاست و اینکه اقتصار بر این عدد بر حسب نوع است، نه بر حسب شخص، یا اینکه اقتصار بر این عدد براى بیان کثرت است، نه براى انحصار در این عدد، یا اشاره به این است که کثرت بالها جزیى از اجزاى جمال خلقت او است به جمال و زیبایى آنها بر حسب صورت و هیئت و خلق و غیر این‏ها آنچه که بخواهد مى ‏افزاید.

و از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وارد شده که مقصود از «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» صورت زیبا و صداى خوب و موى خوب است.[۴] إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ خداوند بر هر چیزى تواناست از فزونى و زیادى در عدد، زیبایى، بالها و اخلاق.

از ثمالى روایت شده که گفت: به خانه على ابن الحسین علیه السّلام داخل شدم، در حیاط ساعتى توقف کردم، سپس داخل خانه شدم، دیدم امام علیه السّلام چیزى از زمین برمى‏دارد و دستش را از پشت حجاب و پوشش داخل مى‏کند و آن را به کسى که در خانه است مى‏دهد، پس عرض کردم: فدایت شوم مى‏بینم چیزى را از زمین برمى‏دارى آن چیست؟ فرمود: این زیادى پرهاى کوچک ملایکه است ما هر وقت خلوت مى‏شود آنها را جمع مى‏کنیم و تسبیح براى اولادمان قرار مى‏دهیم.

عرض کردم: فدایت شوم، ملایکه خدمت شما مى‏رسند؟

فرمود: یا ابا حمزه آنها به ما فشار مى‏آورند و در تکیه‏گاه ما، ما را هل مى‏دهند.[۵] و در اخبار زیادى وارد شده که ائمّه علیهم السّلام ملایکه را مى‏بینند و با آنها مصافحه مى‏کنند.

در سوره بقره در تفسیر قول خدا: «وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» در ذیل بیان مراتب انسان.

فرق بین رسول و نبىّ و محدّث و وجه این مطلب را که در اخبار آمده است ذکر کردیم مبنى بر اینکه رسول ملایکه را در خواب مى‏بیند و کلامش را مى‏شنود و در بیدارى او را مى‏بیند، نبىّ در خواب مى‏بیند و در بیدارى معاینه نمى‏کند، صدا را مى‏شنود و محدّث در خواب نمى‏بیند و دیدار ندارد و فقط صدایش را مى‏شنود و در آنجا وجه عدم منافات این اخبار با آنچه که از ائمّه علیهم السّلام وارد شده که آنان ملایکه را مى‏بینند ذکر کردیم، هر کس بخواهد به آنجا مراجعه کند.

ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلا مُمْسِکَ لَها این جمله حال است از قول خدا: «انّ اللّه على کلّ شى‏ء قدیر» گویا که آیه اوّل جهت عموم قدرت خداى تعالى و این آیه جهت عجز غیر خدا از ممانعت و جلوگیرى از نفوذ قدرت اوست.

یا جمله مستأنفه و جواب سؤال مقدّر است جهت بیان همین معنا، یا جمله مستأنفه و از ما قبلش منقطع است جهت بیان قدرت خدا و ناتوان بودن غیر او، که چون رحمت خدا بر مردى فرود آید کسى را قدرت جلوگیرى نیست.

وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏ و آنچه از رحمت را که خوددارى مى‏ورزد کسى نتواند روانه سازد یا آنچه از رحمت و نقمت، که کند کسى مانع نتواند بود، یا هر بدبختى را که باز دارد کسى نتواند ایجاد کند شاید همین معنى اخیر مقصود باشد، تا امساک‏ رحمت به او نسبت داده نشود.

چون از جانب خدا جز افاضه رحمت دایم نیست و امساک یعنى عدم وصول رحمت به بعضى از قابلها جز از ناحیه خود آن قابلها نمى‏ تواند باشد و امساک در این موارد از جانب خدا نیست.

وَ هُوَ الْعَزِیزُ و او عزیز است و احدى را توان منازعه و مبارزه با او نیست.

الْحَکِیمُ‏ او کسى است که کارى را انجام نمى‏دهد مگر با ملاحظه غایات متعدّد دقیق که درک آن جز براى او ممکن نیست، نیز کارى را انجام نمى‏دهد جز با اتقان در صنع به نحوى که از ادراک کیفیّت آن عقول عقلا عاجز است.

یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ‏ اى مردم نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید و آن نهایت رحمت و مهربانى او نسبت به بندگانش مى‏باشد، یادآورى نعمت بر بندگان را تکرار کرد تا آن را فراموش نکنند، به حقّ قیام کنند و شکر آن بنمایند.

و قبل از امر به یادآورى نعمت آنها را مورد ندا و خطاب قرار داد، تا از نداى او لذّت ببرند، به امر او خوب گوش فرا دهند و در گذشته مکرر گفته شد که اصل نعمت ولایت تکوینى است که از آن به ریسمانى از جانب خدا تعبیر مى‏شود و ولایت تکلیفى که از آن به ریسمان از جانب مردم تعبیر مى‏ شود.

و هر چیزى که به آن ولایت متّصل باشد به سبب آن نعمت مى‏شود و هر چیزى که از ولایت منقطع باشد هر چه که مى‏خواهد باشد نقمت است.

هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ‏ این جمله حال از «نعمه» یا از «اللّه» به تقدیر قول، یا مستأنفه و جواب سؤال مقدّر به تقدیر قول است، یا جمله مستأنفه جهت مدح نعمت است.

یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ خداوند از آسمان با تهیّه اسباب آسمانى روزى شما را مى‏دهد.

وَ الْأَرْضِ‏ از زمین با تهیّه‏ى اسباب زمینى، یا از آسمان روزى انسانى و از زمین روزى حیوانى و نباتى مى‏دهد.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ جمله حالیّه یا مستأنفه جهت بیان حال «اللّه» یا براى تعلیل حصر رزق در او، یا براى مدح است.

فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ‏ پس به کجا از او روى‏ گردان مى‏ شوید.

وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ‏ و اگر تو را تکذیب کنند پس بر آنان اندوهناک مباش چون رسول باید تکذیب شود زیرا سنخیّت با مردم ندارد و سنّت ما از قدیم این‏ چنین بود.

فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ‏ رسولانى قبل از تو نیز تکذیب شده ‏اند، ما حال آنان امّتهایشان را در تکذیبشان ذکر مى ‏کنیم تا اندوهناک بر تکذیب قوم خود نشوى.

وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ همه‏ى چیزها به خدا بازمى‏ گردد (کارهاى مربوط به) تو و تکذیب ‏کنندگانت.

پس هر یک بر حسب اعمالش جزا داده مى ‏شود، یا بعد از نظر دقیق همه امور به خدا باز مى‏گردد، پس تکذیب آنان نیز به خدا بازمى‏ گردد، بدین معنا که تکذیب آنان جز به سبب امر تکوینى و ترخیص از جانب خدا نیست و در آن مصلحتى است که به تو و امّت تو برمى‏گردد پس از این جهت دلتنگ مباش.

 

آیات ۱۰- ۵

[سوره فاطر (۳۵): آیات ۵ تا ۱۰]

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۵) إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ (۶) الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (۷) أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ (۸) وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ (۹)

مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ (۱۰)

ترجمه:

(۳۵/ ۱۰- ۵)

اى مردم بى ‏گمان وعده الهى حقّ است، پس زندگانى دنیا شما را نفریبد و (شیطان) فریبکار شما را نسبت به خداوند فریفته نگرداند.

بى‏گمان شیطان دشمن شماست، پس شما هم او را دشمن گیرید جز این نیست که او حزبش را دعوت مى‏کند که سر انجام از دوزخیان باشد.

کسانى که کفر ورزیده ‏اند عذابى شدید در پیش دارند، کسانى که ایمان آورده ‏اند و کارهاى شایسته کرده ‏اند از آمرزش و پاداشى بزرگ برخوردارند.

آیا کسى که بدى‏ عملش در نظرش آراسته جلوه داده شده است، لذا آن را نیک مى‏بیند (مانند کسى است که خداوند هدایتش کرده باشد)؟ بى‏گمان خداوند هر کس را که خواهد بیراه دارد و هر کس را که خواهد هدایت کند، مبادا جان تو از حسرت خوردن بر ایشان بفرساید، بى‏گمان خداوند به آنچه مى‏کنند آگاه است.

و خداوند کسى است که بادها را مى‏فرستد که ابرى را برمى‏انگیزد، آنگاه آن را به سوى سرزمینى پژمرده مى‏رانیم و بدان زمین را بعد از پژمردنش زنده مى‏داریم، رستاخیز هم همین گونه است.

هر کس عزّت مى‏خواهد بداند که هر چه عزّت است، نزد خداوند است؛ سخنان پاکیزه به سوى او بالا مى‏رود و کار نیک آن را بالا مى‏برد و کسانى که بدسگالى مى‏کنند، عذابى شدید در پیش دارند و مکر اینان بر باد است.

تفسیر

یا أَیُّهَا النَّاسُ‏ مردم را مورد ندا قرار داد تا با آنها ملاطفت نماید و آنها را براى گوش فرا دادن تهییج و تحریک کند، خطاب را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بعد از دلدارى دادن او به تکذیب ‏کنندگان برگردانید تا از تکذیب آنها جلوگیرى کند یا خطاب را به مطلق بندگان برگردانید تا براى آنها وعده و وعید باشد.

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ‏ وعده‏ى خدا به ثواب و عقاب.

حَقٌ‏ حقّ است و خلافى در آن نیست.

فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا پس حیات دنیا شما را مغرور نسازد که در نتیجه از وعده خدا غفلت ورزید و براى او عمل نکنید.

وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ شیطان شما را به خدا مغرور نکند بدین گونه که شما را به مغفرت امیدوار و آرزومند سازد و توبه شما را به تأخیر اندازد.

إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ شیطان دشمن شماست در این صورت: فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا شما هم او را دشمن بدانید و دستوراتش را موافقت نکرده و از او بر حذر باشید.

إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ از این رو، حزب و سپاهش را براى اغواى شما آماده ساخته است تا اهل دوزخ شوید.

این عبارت تأکید امر بر حذر بودن از او و تعلیل دشمنى اوست.

الَّذِینَ کَفَرُوا جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده:

پس چگونه است حال حزب شیطان؟

پس فرمود: لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ گذاشتن اسم ظاهر به جاى ضمیر جهت اشاره به این است که حزب شیطان کافراند، به جهت کفرشان از اصحاب و آتش شدند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا آنان که با کفر به شیطان و بیعت با ولىّ امر با بیعت خاصّ یا عام ایمان آورند.

وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ و با بیعت خاصّ عمل صالح انجام دهند، اگر مقصود از ایمان بیعت اسلامى باشد و اگر مقصود از ایمان بیعت خاصّ باشد عمل صالح عبارت از عمل به شروطى است که در بیعت او از او گرفته شده است.

أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً عطف بر جمله محذوف است، تقدیر آن چنین است: آیا کسى که پیروى شیطان کرده و زشتى‏ کردارش را ندیده مثل کسى است که پیروى ولىّ امرش را نموده و زشتى‏ ها و نقایص اعمالش را دیده؟

پس کسى که عمل بد او براى او زینت داده شده به نحوى که آن را خوب مى‏بیند تا چه رسد به آنکه زشتى عمل خود را ببیند آیا او مانند کسى است که عمل بد او زینت داده نشده بلکه در حضور مولایش اعمال نیک و خوب خود را هم زشت و بد مى ‏بیند؟

فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ تعلیل قول خدا: «زیّن» است، گویا که گفته شده: براى پیروان شیطان عملشان زینت داده شده، براى پیروان رحمان عملشان زشت جلوه کرده زیرا خداوند هر کس را بخواهد از راه راست گمراه مى‏کند و راه راست آن است که خوبى و نیکویى عمل منصوب به نفس را ببیند.

وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت مى‏کند و آن دیدن قبح و نقص از عملى است که به نفس منصوب است هر چه مى‏خواهد باشد.

حال که مطلب چنین است: فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ‏ پس بر آنان حسرت و اندوه نخور، به جهت پى ‏درپى بودن حسرتها به خاطر پیروى آنها از شیطان، خودت را هلاک نکن.

إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ‏ خداوند به آنچه که انجام مى‏دهند دانا و آگاه است، این جمله تعلیل نهى است.

وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ‏ عطف بر قول خدا: «فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» و تعلیل هدایت بعضى و گمراه کردن بعضى دیگر و خوب دیدن برخى از عملهاى بدش و بد دیدن بعضى عملهاى خوب مى‏ باشد، گویا که گفته است: خداوند کسى است که بادهاى هواهاى نفس را مى‏ فرستد که موجب درست شدن ابر مى‏ شود و بدان وسیله بعضى از نفوس زنده مى‏ شوند و بعضى به هلاکت مى ‏رسند.

فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ‏ در این جمله التفات از غیبت به تکلّم است (یعنى موارد بالا به صورت فعل غایب به کار مى‏رفت ولى اکنون به صورت صیغه متکلّم).

إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ‏ شهر مرده‏اى که آماده زنده شدن است.

فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها زمین آن شهر را با رویاندن گیاه و سبز شدن درختان پس از آنکه آن شهر از گیاه و درخت مرده بود، زنده کردیم.

و همچنین خداوند بادهاى نفسانى و عقلانى و بادهاى حوادث زمان را مى‏فرستد تا بدان وسیله ابر رحمت را به سوى شهرهاى نفوس شما که از گیاه ایمان خشک شده است سوق دهد و در نتیجه نفوس مستعد و آماده را جان مى‏دهد و زنده مى‏کند و نفوس خشک را و با قساوت و سخت را هلاک مى‏کند.

کَذلِکَ النُّشُورُ همچنین است حشر و نشر از قبرهاى نفوس خود و جلد بدنهایتان و از قبرهاى برزخهایتان، چه قوا و استعدادها که در بدنها و نفوس پنهان است، مانند دانه‏ ها و رگ و ریشه ‏هایى است که در زمینها پنهان است، خروج آنها از قوّه به فعل توسّط بارانهاى رحمت الهى مانند خروج دانه‏ ها و ریشه‏ ها به سبب گیاه و خروج درختان و برگهاست بر اثر بارانهاى ابر.

مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ این جمله از ما قبلش در لفظ و معنا منقطع است جهت ابدا و ایجاد حکم و اندرز، یا جواب سؤالى است که از ما قبلش ناشى شده است، گویا که گفته شده: کسى که عزّت مى‏خواهد چه کند؟ آیا آن را از غیر خدا طلب کند؟

با اینکه زنده گردانیدن گیاه زمین بدست خدا است، یا آن را جز از خدا طلب نکند؟ پس فرمود: هر کس که عزّت مى‏خواهد جز نزد خدا یافت نمى‏شود.

فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً پس هیچ کس از کسى طلب عزّت نکند جز از خدا، که عزّت را نزد احدى جز خدا نمى‏ یابد.

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ‏ لفظ «الکلم» چون اسم جنس جمعى است با آن معامله مفرد مذکّر مى‏شود و جمله جواب سؤال مقدّر است.

گویا که گفته شده: براى ما وصول به خدا ممکن نیست تا از نزد او عزّت طلب کنیم؟

پس فرمود: اگر براى ذات شما وصول به خدا ممکن نیست کلمات طیّب و پاکیزه‏ى شما و اقوال صالح مانند ذکرهاى عالى، گفته‏ هاى شما براى اصلاح ذات البین، نصیحت براى بندگان، امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم و هدایت خلق به راه راست و غیر آنها از اقوال و گفته‏ ها به خداى تعالى مى‏ رسد.

وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ‏ و عمل صالحى که با جسم و بدن انجام مى‏گیرد آن اقوال را بالا مى‏ برد، پس گفتار نیک بگویید و عمل صالح انجام دهید تا عزیز شوید.

از امام صادق علیه السّلام آمده است: کلمه‏ هاى پاکیزه و طیّب این گفته مؤمن است: «لا إله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله على ولىّ اللّه علیه السّلام‏ و خلیفه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله» و عمل صالح اعتقاد قلبى به این مطلب است که آن حقّ است و از نزد خداست و شکّى در آن نیست که از جانب پروردگار عالمیان است.[۶] از امام صادق علیه السّلام درباره این آیه آمده است که فرمود: ولایت ما اهل بیت است، اشاره به سینه ‏اش کرد، پس هر کس ما را دوست نداشته باشد عملى از او بالا نمى‏ رود.[۷] و از امام باقر علیه السّلام آمده است که فرمود: رسول خدا فرمود: هر گفته‏ اى داراى مصداقى از عمل است که آن گفته را تصدیق یا تکذیب مى‏کند، پس آنگاه که فرزند آدم چیزى را مى ‏گوید و قولش را با عمل تصدیق نماید عملش قولش را بالا مى‏ برد و اگر چیزى بگوید و عملش مخالف قولش باشد قول و گفتارش بر عمل خبیث او برمى‏گردد و در آتش سقوط مى‏کند.[۸] چون اصل جمیع کلمه‏ هاى طیّب عبارت از کلمه ولایت و قول و اعتقاد به آن است تفسیر «کلم» به ولایت صحیح مى‏شود، چون اصل جمیع عملهاى صالح عمل ولایت است و آن بیعت خاصّ ولوى است که بر آن جمیع خیرها و جمیع عمل‏هاى صالح مترتّب مى‏شود و عمل صالح، صالح نمى‏شود مگر با ولایت لذا تفسیر عمل صالح به ولایت صحیح مى‏شود با اینکه آیه عامّ است و شامل جمیع کلمات و جمیع اعمال است.

وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ‏ این جمله عطف به اعتبار معناست: گویا که گفته شده: پس کسانى که عمل صالح انجام مى‏دهند اقوال و اعمالشان به سوى خدا بالا مى‏ رود و بدان وسیله عزیز مى‏ شوند و کسانى که مکر مى ‏کنند و در بدیها و سیّئات مکر و حیله به کار مى‏ برند مانند قریش و مکرشان در دار النّدوه، یا مانند منافقین امّت و مکرشان در دفع خلافت على علیه السّلام عذاب شدیدى در انتظار آنهاست.

و همچنین است کسى که در بدى به بندگان یا به قواى خودش یا به اهل مملکتش مکر و حیله به کار ببندد.

زیرا هر کس که نافرمانى پروردگارش را مى‏کند او در ارتکاب معصیت و گناه مکر مى‏کند.

چون نفس زشتى فعل او را مخفى مى‏ کند و در چشم او نیک و خوب جلوه مى‏دهد.

لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بالفعل عذاب شدیدى براى آنهاست، ولى آنها عذاب را احساس نمى‏کند، مانند آدم بى‏هوش که آتش عضو او را مى‏سوزاند و او آتش را احساس نمى‏کند، که خود گناه عذاب عاجل و فورى براى لطیفه سیّاره انسانى است و چون تحت فعلیّت‏هاى نفس پنهان است احساس نمى‏شود.

وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ مکر اینان نابود یا فاسد مى‏شود، چون مکر از ناحیه نفس است و نفس و لوازم آن هلاک شونده و فاسد است، این جمله دلدارى دادن به رسول صلّى اللّه علیه و آله است که نسبت به او یا به على علیه السّلام مکر و حیله به کار مى‏برند.

 

آیات ۱۱- ۱۴

[سوره فاطر (۳۵): آیات ۱۱ تا ۱۴]

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۱) وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲) یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ (۱۳) إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (۱۴)

ترجمه:

(۳۵/ ۱۴- ۱۱)

و خداوند شما را از خاک، سپس از نطفه آفریده است، سپس شما را زوج (نر و مادّه) گردانده است؛ و هیچ مادینه‏اى باردار نمى‏شود و وضع حمل نمى‏کند مگر با آگاهى او؛ و هیچ کهنسالى عمر داده یا از عمر او کاسته نمى‏شود مگر آنکه در کتابى مسطور است؛ این امر بر خداوند آسان است.

و آن دو دریا یکسان نیستند، این یک شیرین خوشگوار که نوشیدنش گوارا است، این یک شور تلخ؛ و از هر کدام گوشت تروتازه مى‏خورید و از آنها زیورى بیرون مى ‏آورید و آن را مى ‏پوشید کشتیها را در آن، دریا شکاف مى ‏بینى تا در طلب روزى مقرّر از جانب او برآیید، باشد که سپاس بگذارید.

از شب مى‏ کاهد و بر روز مى ‏افزاید و از روز مى‏کاهد و بر شب مى‏افزاید و خورشید و ماه را رام کرده است که هر یک تا سر آمدى معیّن روان است؛ چنین است خداوند پروردگارتان، که فرمانروایى او راست، کسانى را که (اى ناباوران) به جاى او مى‏خوانید مالک چیزى حتّى به اندازه پوست هسته خرما نیستید.

اگر بخواندینشان، نداى شما را نمى‏شنوند، اگر هم مى‏شنیدند، پاسختان را نمى‏دادند، روز قیامت، شرکت شما را انکار مى‏کنند و هیچ کس چون خداوند آگاه تو را آگاه نمى‏سازد.

تفسیر

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ این جمله عطف به اعتبار معنا یا بر مقدّر است، گویا که گفته است: خداوند شما را به سبب کلمه‏ هاى پاک و عمل صالح عزیز گردانید، با مکر بدکاریها خوار گردانید، نیز خداوند شما را از خاک آفرید.

ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً سپس شما را مذکّر و مؤنّث به صورت زوج و جفت آفرید، یا شما را اصنافى مذکّر و مؤنّث، سفید و سیاه، زشت و زیبا و بدبخت و خوشبخت قرار داد.

وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ هیچ مؤنّث از شما یا از مطلق حیوان حامله نمى‏شود.

وَ لا تَضَعُ‏ و وضع حمل نمى‏کند.

إِلَّا بِعِلْمِهِ‏ مگر با علم و آگاهى خداوند، پس از خدا چیزى غایب نمى‏شود، پس چگونه ممکن است مکر آنان یا عمل‏ مؤمنین از خدا مخفى و غایب شود؟

وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ‏ کسى به عمر طبیعى یا کبریاى بیشتر نمى‏رسد و از عمر طبیعى و عمر نزدیک به آن کاسته نمى‏شود مگر آنکه در کتابى ثابت است.

و آن کتابى است که ملایکه صورتگر هنگام تصویر او در رحم مادرش نوشته ‏اند، یا مقصود از کتاب عالم عقول یا عالم نفوس کلّى یا جزیى است.

یا معناى آیه این است: از عمر طبیعى کسى زیاد و کم نمى‏ شود مگر در حالى که در کتابى نوشته شود، که آن کتاب اعمال شخص است که ملایکه موکّل بر آن مى ‏نویسند.

یا مقصود کتاب محو و اثبات است که در آن استعداد مستعدّین از اهل عالم طبع بعد از ظهور استعداد نوشته مى‏ شود.

و این آیه با همین وجه دلالت بر ثبوت بداء مى‏کند که در اخبار زیادى وارد شده است.

تحقیق بدا

بدان که آیات و اخبار با صراحت و اشاره دلالت بر ثبوت بدا براى خدا مى‏کند، در اخبار نسبت تردّد در امر به خداى تعالى داده شده است.

همچنین اخبارى که دلالت مى‏کنند بر تأثّر خدا از فعل بندگان وارد شده، مانند اجابت دعاها، دگرگونى و تغییر عمر به وسیله‏ى‏ صدقه ‏ها، نمازها، شکرگزارى، ناسپاسى و سایر حسنات و سیّئات‏[۹].

و همه‏ى این مطالب دلالت مى‏کند بر اینکه خداى تعالى گاهى فعلى را ظاهر مى‏سازد، سپس آن را ترک مى‏کند و غیر آن را ظاهر مى‏سازد، مانند کسى که از کار اوّلش پشیمان شده و چیزى غیر آن را ظاهر مى‏سازد.

و بعضى از اخبار دلالت مى‏کند بر اینکه فعل خدا تابع فعل بندگان است و لذا فلاسفه همه این مطالب را انکار کرده و آنچه را که در آیات و اخبار وارد شده تأویل نموده‏اند، زیرا همه این معانى دلالت بر (نوعى) عجز (ناتوانى) و نقص مى‏کند و بر کسى صدق مى‏کند که عاقبت بعضى از کارهایش را نمى‏داند، که خداوند از این معنا منزّه است.

پس مى‏گوییم: بیان این مطلب الزام مى‏نماید پیرامون در عوالم و حقیقت هر کدام بررسى لازم انجام و بیان گردد، همچنین این مطلب بیان شود که همه‏ى عوالم، مراتب علم و اراده خداى تعالى است، بعضى از عالم‏ها از جهت ضیق و تنگى ‏اش گنجایش ظهور جمیع فعلیّات آنچه که در عالم بالاترست را ندارد و فعلیّتهاى آنچه که در عالم بالاترست در این عالم جز به نحو تعاقب و پشت سر هم ظاهر نمى‏شود، چنانچه عالم طبع نیز گنجایش ظهور همه صورت‏ها در آن نیست مگر به نحو تعاقب و پشت سر هم.

پس بدان که عوالم به وجهى سه و به وجهى شش و به وجهى هفت است.

زیرا که آن عوالم یا از جهت ذات و فعل مجرّد از مادّه و تقدّر و اندازه‏گیرى‏ اند، یا از جهت ذات مجرّد و از نظر فعل وابسته و متعلّق، یا از جهت ذات و فعل هر دو متعلّق و وابسته به مادّه ‏اند.

قسم اوّل عبارت از عوالم عقول طولى است که در لسان شرع از آن به ملایکه مقرّبین تعبیر مى‏شود و عوالم عقول عرضى است که از آن به ارباب طلسمات‏ «وَ الصَّافَّاتِ‏ صَفًّا» تعبیر مى‏شود.

و قسم دوّم عبارت از عوالم نفوس کلّى و جزیى است که از آن به‏ «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» و ملایکه‏ى رکوع و سجودکننده و عوالم مثال علوى و سفلى تعبیر مى‏شود.

و قسم سوّم عبارت از عالم طبع است که وجود آن وجود تعلّقى مادّى است.

و نیز بدان که همه عوالم معلول خداى تعالى است و البتّه این علیّت آن چنان نیست که برخى پنداشته ‏اند که چون علیّت بنّا براى بنا، آتش براى آتش و آفتاب براى سفید و سیاه کردن باشد.

بلکه علیّت در اینجا با «تشؤّن» است، بدین معنا که معلول باید در اینجا شأنى از شئون علّت و قوام معلول به علّت باشد، زیرا که تقابل علّت و معلول تقابل تضایف است که دو امر متضایف از همدیگر در خارج و ذهن جدا نیستند.

حال اگر علّت در قوام معلول داخل نباشد درحالى ‏که معلولیّت عین ذات معلول است؛ تصوّر معلول براى کسى که به ژرفایش مى‏ اندیشد از تصوّر علّت جدا مى ‏شود، علیّت در حقّ تعالى عین ذات اوست، چنانچه معلولیّت در ممکن عین ذات اوست.

و نیز بدان که ذات علّت همه ‏اش علم و اراده است همان‏طور که همه‏ اش وجود است و چون قوام معلول فارغ از علّت نیست قوام آن علم و اراده براى خداى تعالى است و هر چیزى که بالامکان براى مجرّدات صرف ثابت شود بالفعل براى آنها حاصل مى‏شود، چون در آنجا قوّه و استعداد نیست و نفوس کلّى از حیث ذوات و تجرّد ذاتى‏ اش هر چیزى که در عقل بالفعل باشد در نفوس کلّى نیز بالفعل است و لیکن به نحو بساطت و وجود وحدانى، به نحو کثرت.

و روى همین جهت است که نفوس کلّى لوحى است محفوظ و مصون از تغییر و دگرگونى است و محو و اثبات در آن را ندارد.

و نیز بدان که نفوس جزیى علوى که به واسطه عالم مثال علوى تعلّق و وابستگى به عالم مادّه دارند از آن جهت که از احاطه به جزئیّات غیر متناهى در تنگنا و مضیقه مى‏باشند هر چیزى که در آنها بالقوّه موجودست نمى‏تواند بالفعل باشد، بلکه فعلیّت‏ها در آنها پشت سر هم و به نوبت وجود پیدا مى ‏کنند و از قوّه‏ها و استعدادها بر حسب نزدیکى آنها به فعلیّتها خارج مى ‏شوند و آن هم به خاطر تعلّق و وابستگى است که به مادّیات دارند، یا خروج از قوّه به فعلیّت بر حسب نزدیک بودن تشبّهات پشت سر هم آنها به علویّات است.

مانند نفوس خیالى براى انسان که فعلیّتها پشت سر هم بر آن نفوس وارد مى‏شوند، چون نفوس خیالى در ضیق و تنگى است، به همه‏ى آن فعلیّت‏ها نمى‏ تواند یک مرتبه احاطه پیدا کند و از سوى دیگر استعدادهاى آن نفوس به فعلیّتهاى خوب یا بد نزدیک است، که خوب و بد فعلیّت‏ها بستگى به ضمیمه آنها دارد از قبیل عبادتها و معاشرین و هم‏نشینها و افکار خوب و بد و غیر آنها.

نفوس جزیى علوى که مانند نفوس جزیى بشرى است رویى به مادّیات دارد که بدان سبب تحت تأثیر مادّیات قرار مى‏گیرد و مستعدّ و آماده گرفتن فعلیّتها از علویّات مى‏شود، رویى به مجرّدات دارد که بدان وسیله آنچه را که استعدادهاى نفوس به آن مجرّدات نزدیک باشند، مى‏گیرد.

و هرگاه مادّه ‏اى از مادّیات آماده و مستعدّ حصول صورت یا کیفیتى باشد صورت آن صورت یا کیفیّت از ناحیه مجرّدات بر آن نفوس جزیى علوى افاضه مى‏ کند و لکن به جهت ضیق و تنگى آن جمیع شروط و معدّات و موانع در آن ثبت نمى‏ شوند.

پس آنگاه که بعضى از نفوس بشرى مانند نفوس انبیا و اوصیاى آنان در خواب یا بیدارى به آن نفوس جزیى متّصل گردد آنچه را که از صورتها و کیفیّتها در آن ثبت شده مشاهده مى‏کند و وقوع حادثه را در آن مى‏بیند، احیانا از آن حادثه خبر مى‏دهد، سپس بعد از آن مى‏بیند که آن حادثه واقع نشد و از آن نفوس محو گشت و ضدّ آن ثبت گشت، در این هنگام بر سبیل مشاکلت مى‏گوید: براى خدا بدا حاصل شد، یا به طور حقیقت مى‏گوید براى خدا بدا حاصل شد، چون آن مرتبه از نفوس علم و اراده خداست، محو اراده اوّل و ثبت اراده دوّم جز بدا چیزى نیست ولى این مطلب ناشى از جهل و عجز در فاعل نیست.

بلکه آن از کم‏ دامنگى وجود قابل است و گاهى در آن نفوس صورت حادثه با جمیع شرائط و معدّات و موانع ثبت مى‏شود، ولى‏ کسى که متّصل به آن نفوس است چون مدارک او از احاطه به آنچه که در آن نفوس است در تنگناست به همه‏ى آنچه که در نفوس است احاطه نمى‏کند و جمیع موانع و شروط را درک نمى‏کند، پس از صورت حادثه خبر مى‏دهد، سپس حادثه تخلّف مى‏کند و به وقوع نمى ‏پیوندد.

در این هنگام مى‏گوید: براى خدا بدا حاصل شد.

و چون این نفوس تحت تأثیر مادّیات مى‏باشند و با آماده کردن زمینه از ناحیه مادّیات از مجرّدات بر آن افاضه مى‏شود، آن مجرّدات از مراتب اراده خداى تعالى است نسبت تردّد به واسطه آنها به خداى تعالى صحیح مى‏شود و تأثیر صدقه ‏ها و دعاها و نمازها در آن و تغییر آنچه که در آن ثبت است، محو آنچه که ثبت شده و ثبت آنچه که در آن ثابت نیست نیز صحیح مى‏گردد.

و آنچه که فلاسفه مى‏گویند: مبنى بر اینکه این تغییرات از اتّفاقیّات است و علوى تحت تأثیر سفلى قرار نمى‏گیرد پس از مشاهده اهل شهود و امکان این مطلب، نباید به آن گوش فرا داد.

آنچه که از امام صادق علیه السّلام آمده است: که خداى تعالى عبد المطّلب را یک امّت مبعوث مى‏کند که بر او بهاء و جلال پادشاهان و سیماى انبیا علیهم السّلام است، چون او نخستین کسى است که قایل به بداء شده است، مقصود این است که او نخستین کسى است که بداء را در حقّ خداى تعالى محقّق ساخت وگرنه بیشتر انبیا و پیشینیان قایل به بداء بوده‏اند، چنانچه از اخبار شیعه این مطلب به ما رسیده است.

إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ و این امر بر خدا آسان است چنانچه ذکر کردیم این مطلب از لوازم وجود نفوس جزیى علوى است و دیگر احتیاجى به زحمت عمل و تمهید اسباب و مقدّمات نیست.

وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ‏ سوره فرقان بیان دو دریا گذشت.

وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَواخِرَ کشتیهاى مواخر کشتیهایى است که صداى حرکت آنها شنیده مى‏شود، یا آب دریا را با دماغه‏اش مى‏شکافد یا کشتى است که با یک باد جلو مى‏روند و عقب مى‏روند.

لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ‏ تا از فضل خدا تجارتهاى سودمندى طلب کنید.

وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‏ تا شاید شما شکر نعمت را بجاى آورید، نعمتى را که خداوند در کشتى و دو دریا به ودیعت نهاده است، سپاس گویید.

یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ‏ بیان این کلمه در اوّل سوره آل عمران گذشت.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى‏ شرح این آیه در اوّل سوره رعد و غیر آن گذشت.

ذلِکُمُ‏ آن‏کس که موصوف به این اوصاف است خداست‏ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ‏ خداوند پروردگار شما است که ملک از آن اوست.

مقصود عالم ملک است در مقابل عالم ملکوت، یا ملک به‏ معناى مملوک است، یعنى هر مملوکى از خدا است، خلاف آنچه ثنویّه مى ‏گویند غیر او در عالم ملک شرکتى ندارد، در هیچ یک از مملوکها نیز غیر خدا شریک نیست، خلاف آنچه بعضى از عبادت ‏کنندگان ملایکه و جمیع ثنویّه به آن قایل هستند.

وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ‏ و کسانى را که بدون اذن خدا فرا مى‏خوانید، مانند کسى که مقابل ولىّ امر را فرامى‏خواند یا آنها را که فرامى‏خوانید در حالى که آنان از غیر خدا هستند یعنى هر معبودى جز خدا درحالى‏که خداى تعالى در شرک آوردن آن اذن نداده باشد.

ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ آنها مالک حتّى پوست و هسته خرما نیستند، لفظ «قطمیر» یعنى پوست نازکى که بر پشت هسته قرار دارد، یا هسته خرما، یا پوست خرما، یا دم سفیدى است که در پشت خرما قرار دارد.

إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ‏ اوصافى که در این آیه ذکر شده در تنزّل و سیر نزولى مترتّب است، گویا که خداى تعالى از هر یک به دیگرى اضراب نموده است، بدین معنا که اگر هم بخوانید دعاى شما را نمى‏شنوند.

و اگر هم بشنوند نمى‏توانند پاسخ گویند (برآورند) و روز قیامت هم به شرک شما کافر مى‏شوند.

وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ و هیچ کس چون خدا خبیر مطلق نیست و او تنها کسى است که به همه امور داناست.

 

آیات ۱۵- ۲۶

[سوره فاطر (۳۵): آیات ۱۵ تا ۲۶]

یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۱۵) إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (۱۶) وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (۱۷) وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى‏ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَهٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (۱۸) وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ (۱۹)

وَ لا الظُّلُماتُ وَ لا النُّورُ (۲۰) وَ لا الظِّلُّ وَ لا الْحَرُورُ (۲۱) وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (۲۲) إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذِیرٌ (۲۳) إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (۲۴)

وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ (۲۵) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۲۶)

ترجمه:

(۳۵/ ۲۶- ۱۵)

هان اى مردم، شما نیازمند به خداوند هستید، خداوند است که بى‏ نیاز ستوده است.

اگر بخواهید شما را از میان مى‏برد و آفریدگان جدیدى به میان مى ‏آورد.

و این امر بر خداوند دشوار نیست.

و هیچ بردارنده‏اى بار گناه دیگرى را برندارد. و اگر گران‏بارى بخواند که بارش را بردارند، چیزى از آن بار برداشته نشود و اگر چه خویشاوند باشد؛ تو فقط کسانى را که به نادیده از پروردگارشان خوف و خشیت دارند، نماز را بر پا مى‏دارند، توانى هشدار دهى؛ و هر کس پاکى ورزد، همانا به سود خویش پاکى ورزیده است و سیر و سر انجام به سوى خداوند است.

و نابینا و بینا برابر نیست.

و نه تاریکى و روشنایى.

و نیز سایه و آتشباد.

و (دل) زندگان و (دل) مردگان نیز برابر نیستند؛ بى‏گمان خداوند هر کس را که بخواهد (پیام و پند خویش) مى‏شنواند؛ و تو شنواننده‏ى (پند و پیامى به) در گور خفتگان نیستى‏

و تو نیستى مگر هشداردهنده‏اى.

ما تو را به حقّ مژده رسان و هشداردهنده فرستاده‏ایم؛ و امّتى نیست مگر آنکه در میان آنان هشداردهنده‏اى بوده است.

و اگر تو را دروغ‏زن انگاشتند، بدان که پیشینیان آنان هم که پیامبرانشان براى آنان معجزات و نوشته ‏ها و کتابهاى روشنگر آورده بودند، نیز تکذیب پیشه کردند.

سپس کافران را فروگرفتیم، (بنگر) تا عقوبت من چگونه است.

 

تفسیر

یا أَیُّهَا النَّاسُ‏ خداوند مردم را از باب تلطّف و مهربانى مورد ندا قرار داد، غنىّ و بى‏ نیاز بودن خود و فقر آنان را تثبیت نمود.

أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ‏ معرفه آوردن مسند جهت اراده حصر است، این جمله ردّ بر کسى است که گفته است: خداوند فقیر است و ما بى ‏نیاز.

وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ بدان که فقر و احتیاج در ممکن عین ذات وجودى اوست، بدین معنا که وجود ممکن وجود تعلّقى و وابسته است، وابستگى و تعلّق عین ذات است ممکن است، نه آنکه موجود ممکن چیزى و تعلّق و وابستگى هم صفت بوده باشد، لذا این نحو از وجود شأنى جز فقر و نادارى و وابستگى ندارد و وجود خداى تعالى وجودى است که ذاتش از همه ما سواى خود بى‏ نیازست.

بى‏ نیازى مانند سایر صفاتش عین ذات اوست و این نحو از وجود شأنى جز بى ‏نیازى ندارد و غنا و بى‏ نیازى از خداى تعالى فراتر نمى ‏رود مگر به سبب خود حقّ تعالى، هر کس که غنا و بى‏ نیازى عین ذات او باشد على الاطلاق حمید و پسندیده است.

بدین معنا که حمید و پسندیده ‏اى نیست مگر او، زیرا اگر صفت کمالى یافت شود که براى خداى تعالى نباشد محتاج به آن صفت و فاقد آن صفت است و در این صورت به طور مطلق غنىّ و بى‏ نیاز نمى‏ شود.

إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ این جمله از قضیّه‏هایى است که مقدّم دایما در آن وضع شده است، گویا که گفته است:

و لیکن خدا آن را مى‏ خواهد.

یا از قضایاى فرضى است که مقدّم آن داراى وضع نیست، گویا که گفته است: لکن خدا آن را نخواسته است، پس شما را از بین نبرده است، بنا بر آنکه معناى آیه این باشد که اگر خدا بخواهد شما را قبل از رسیدن اجل‏هایتان از بین مى‏برد.

وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ این کار براى خدا نیست، تا براى او متعذّر یا مشکل باشد، این جمله تأکید بى‏نیازى خدا و فقر و احتیاج آنان به اوست.

وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى‏ و هیچ نفسى که قابلیّت بر دوش گرفتن بار گناه را داشته باشد بار گناه دیگرى را بر دوش‏ نخواهند گرفت.

پس مغرور نباشید به آنچه که به شما گفته مى‏شود ما بار خطایاى شما را بدوش مى‏کشیم و قول خداى تعالى: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ‏ منافاتى با این معنا ندارد، زیرا معناى حمل اثقال این است که آنان سنگینى‏ هایى را به دوش مى‏ کشند که ناشى از گمراه کردن دیگران باشد در عین حال از سنگینى گناه گمراه ‏شده ‏ها چیزى کم نمى‏ شود، نه اینکه گمراه‏ کننده ‏ها بار گناه گمراه‏ شده‏ ها را بکشند به نحوى که پیروان و گمراه ‏شده ‏ها خالى از بار گناه باشند.

وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَهٌ اگر نفسى که بار سنگینى از گناهان دارد.

إِلى‏ حِمْلِها دیگرى را جهت حمل گناهان فرا خواند کسى آن را بر دوش نخواهد کشید.

لفظ «الحمل» با کسره یعنى آنچه که حمل مى‏شود «بار» یعنى اگر بخوانى هر چیزى را که ممکن است فراخوانده شود از خدا و جانشینانش و شرکاى خدا و شرکاى در ولایت و هر نفس بشرى و هر صنفى از اصناف حیوان که چیزى را بتواند حمل کند هیچ یک از این‏ها چیزى از بار گناه گناهکار را نتوانند حمل کرد.

لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ‏ اگر چه کسى که فراخوانده شده از خویشان و نزدیکان باشد، یعنى بر گناهکار طبق فطرت خویشى ‏اش مهربان و دلسوز باشد.

إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ‏ این جمله جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: آنها را چه شده است که با این‏ انذارها از سوء عاقبت نمى‏ترسند؟

پس فرمود: تو بیم مى‏دهى اى کسى که بیم‏دهنده‏اى.

یا اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله کسانى را که از پروردگارشان مى‏ ترسند.

و فطرت انسانى آنها که شأن آن ترس از پروردگار است مى‏ توانى بیم دهى.

و آن در حالى است که آن گونه افراد از حضور پروردگارش غایب باشند، یا در حالى که پروردگارشان از آنان غایب باشد.

وَ أَقامُوا الصَّلاهَ و نماز فطرى را بر پا دارد و آن ریسمانى است از جانب خدا که همان ولایت تکوینى است، یعنى انذار و ترساندن از جهات کفر به حال شخص نفعى نمى‏ رساند مگر آنکه چنین حالتى داشته باشد، نه غیر از آن.

وَ مَنْ تَزَکَّى‏ این جمله به جاى (و آتوا الزکاه) آورده شده و عدول به این جمله براى افاده همین معناست با چیزى اضافه، (علاوه بر زکات روحى و تزکیه نفسانى و تزکیه از ما سوى اللّه و اسما و صفات بپردازد).

فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ پس خداوند به آنان جهت بر پا داشتن نماز و دادن زکات پاداش مى‏دهد.

(و او را از همه آلودگیها پاک کرده به سوى خودش بالا مى‏برد).

وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ کور و بینا در تمیز اشیا، زیبا، زشت، ضارّ و نافع مساوى و یکسان نیستند تا کسانى که از پروردگارشان در انذار مى‏ترسند با کسانى که نمى‏ ترسند مساوى باشند.

وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ و همچنین تاریکى و نور مساوى نیستند تا کسانى که دلهایشان با نور علم روشن است و در نتیجه از پروردگارشان به سبب این علم و آگاهى مى‏ترسند با کسانى که چنین نیستند مساوى باشند.

وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ بعضى گفته‏اند: یعنى بهشت و جهنّم‏[۱۰].

و بعضى گفته ‏اند: شب و روز، یا سرما و گرماست، چون لفظ «حرور» اسم باد گرم و گرماست.

و همه این دو معناهاى متقابل کنایه از مؤمن و ایمانش و کافر و کفرش مى‏ باشد، یا به وسیله‏ى این معانى متقابل مثال زده شده، مؤمن و ایمانش و کافر و کفرش مورد مثال است.

وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ‏ مقصود از احیا کسانى هستند که با حیات ایمانى فطرى یا ایمانى تکلیفى زنده‏ اند، که از آن دو به دور ریسمان، به ولایت تکوینى و تکلیفى تعبیر مى‏شود.

إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ خداوند مى‏شنواند کسى را که بخواهد و تو نمى‏توانى کسانى را که در قبرها هستند بشنوانى، مقصود از قبور قبرهاى اجساد مرده آنان است و حال این افراد کافر حال کسى است که واقعا در قبرش مرده باشد.

یا معناى آن این است که تو نمى‏توانى بشنوانى کسانى را که در قبرهاى نفوس حیوانى و بدنهاى طبیعى‏شان فرورفته باشند.

إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ تو جز انذارکننده نیستى، بشنوند، یا نشنوند.

إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِ‏ تو را به ولایت فرستادیم، چه ولایت حقّ مطلق است و حقّ بودن هر حقّى به سبب حقّ بودن ولایت است.

بَشِیراً وَ نَذِیراً بشارت‏ دهنده به مؤمن و انذارکننده به کافر.

وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ هیچ امّتى از امّتها را مهمل نگذاشتیم بلکه در هر امّتى انذار کننده ‏اى فرستادیم، نبىّ، یا وصىّ نبىّ.

در حدیثى از امام باقر علیه السّلام آمده است: محمّد صلّى اللّه علیه و آله از دنیا نرفت مگر آنکه انذار کننده ‏اى فرستاد و از خود بر جا گذاشت، فرمود: اگر گفته شود: نه، چنین نیست، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله کسانى از امّتش را که در اصلاب مردان بودند ضایع کرد، در پاسخ گفته مى‏شود: آیا قرآن براى آنها کافى نیست؟ فرمود: بلى قرآن کافى است، اگر مفسّر براى آن بیاید، گفته شد: آیا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را تفسیر نکرد؟ امام فرمود:

چرا، قرآن را براى یک نفر تفسیر کرده، براى امّتشان آن مرد را تفسیر کرده و آن على ابن ابى طالب علیه السّلام است.[۱۱] بدان که خداى تعالى غایت خلق عالم را بنى ‏آدم و غایت خلق بنى ‏آدم را ولایت على ابن ابى طالب علیه السّلام قرار داده، خواه ولایت در هیکل و صورت نبوّت ظاهر شود، خواه در صورت رسالت یا خلافت و مقصود از نذیر جز رسول یا نبىّ یا خلیفه آن دو نیست.

پس اگر در عالم یک آن نذیرى نباشد خلقت باطل مى‏شود و غایتى براى آن محقّق نمى‏گردد «تعالى اللّه عن ذلک علوّا کبیرا»پس عالمى نبوده مگر آنکه آدم در آن بوده، آدم در آن نبوده مگر آنکه براى آن نذیر بوده … و بر همین منوال عالم نه بدون آدم مانده و نه بودن نذیر.

وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ‏ و اگر تو را تکذیب کردن اندوهناک مباش که آن یک سنّت قدیمى است.

فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ در آخر سوره آل عمران شرح و تفسیر این کلمات گذشت.

ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا سپس آنان که به رسولانشان کافر شدند و آنها را تکذیب کردند، مورد مؤاخذه خداوند قرار گرفتند.

فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ و عقوبت و مؤاخذه‏ى من چقدر بر آنها سخت بود و این تهدید تکذیب‏کنندگان است.


[۱] صافى: ج ۴، ص ۲۲۹.

[۲] تفسیر بیضاوى: ج ۲، ص ۲۲۶.

[۳] کمال الدین: ص ۲۸۲، باب ۲۴، ح ۳۶.

[۴] مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۰۰.

[۵] صافى: ج ۴، ص ۲۳۱. کافى: ج ۱، ص ۳۹۳، ح ۳.

[۶] صافى: ج ۴، ص ۲۳۳. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۸.

[۷] صافى: ج ۴، ص ۲۳۳. کافى: ج ۱، ص ۴۳، ح ۸۵.

[۸] صافى: ج ۴، ص ۲۳۳. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۸.

[۹] تفسیر جوامع الجامع: ص ۳۸۷. کافى: ج ۲، ص ۱۵۲، ح ۱۷. خصال: ص ۳۲، ح ۱۱۲.

[۱۰] مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۰۵.

[۱۱] صافى: ج ۴، ص ۲۳۶. کافى: ج ۱، ص ۲۴۹، ح ۶.

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۱۲، ص: ۱۳۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=