ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الانعام ۹۱ تا ۱۱۲
[سوره الأنعام (۶): آیات ۹۱ تا ۹۸]
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (۹۱)
وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (۹۲)
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (۹۳)
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴)
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۹۵)
فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶)
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۹۷)
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸)
ترجمه:
آنها هنگامى که گفتند که خدا بر هیچ یک از افراد بشر کتابى نفرستاده است خدا را نشناختند، اى پیغمبر به آنها پاسخ ده که کتاب توراتى را که موسى آورد و در آن نور علم و هدایت خلق بود چه کسى بر او فرستاد؟ که شما آیات آن را نگاشته برخى را آشکار کردید و بسیارى را پنهان داشتید و آنچه را شما و پدران شما نمىدانستید از آن کتاب بیاموختید، بگو آنکه کتاب و رسول فرستد خداست آنگاه پس از اتمام آنان را بگذار که به بازیچه خود فروروند.(۹۱)
و این قرآن کتابى است که ما با برکت بسیار فرستادیم تا گواه صدق سایر کتب آسمانى که در مقابل دست آنهاست، باشد و مردم را از اهل مکّه و هر که اطراف آن است به پندهاى خود متنبّه سازد و البتّه آنان که به عالم آخرت ایمان آوردند به این کتاب نیز ایمان خواهند آورد و آنها نمازشان را محافظت خواهند کرد.(۹۲)
و کیست ستمکارتر از آنکه بر خدا دروغ بندد و یا وحى به او نرسیده گوید وحى به من مىرسد و نیز گوید من محقّقا مانند آن کتاب که خدا فرستاده خواهم آورد(۹۳)
و اگر فضاحت و سختى حال ستمکاران را در سکرات موت ببینى (آنگاه که) فرشتگان براى قبض روح آنها دست قهر و قدرت بر آورند و گویند که جان از تن به در کنید، امروز کیفر عذاب و خوارى مىکشید، چون بر خدا سخن بنا حق مىگفتید و از حکم و آیات او گردنکشى و تکبّر مىکردید، پس به میزان تیره روزى تبهکاران پى خواهى برد.(۹۴)
و محقّقا شما یکایک به سوى ما بازآیید بدان گونه که اوّل بار شما را آفریدیم و آنچه از مال و جاه به شما داده بودیم (که سبب غرور شما بود) همه را پشت سر افکنید و آن شفیعان که به خیال باطل به سود خود مىپنداشتید همه نابود شوند و میان شما و آنها جدایى افتد .(۹۵)
و نیز اوست که چراغ ستارگان را براى راهنمائى شما در تاریکیهاى بیابان و دریا روشن داشته همانا آیات خود را براى اهل فهم به تفصیل بیان کردیم.(۹۶)
و هم اوست خدایى که همه شما را از یک تن در آرامگاه و ودیعتگاه (رحم و صلب) بیافرید ما آیات خود را براى اهل بصیرت، اینگونه مفصّل بیان کردیم.(۹۷)
تفسیر
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و خدا را آنگونه که سزاوار اوست قدر نشناختند تا وسعت رحمت و کمال حکمت و مهربانى او را نسبت به خلقش بدانند، و اینکه رسالت نهایت لطف از جانب خدا به خلق است.
إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ و لطف و حکمت او را در فرستادن رسول انکار کردند.
قُلْ از باب نقض بر آنها به آنها بگو که:
مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ کتاب موسى را که نور و هدایت بود تجزیه و تکه تکه مىکنید.
تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً چیزى را که رسالت تو در آن نیست آشکار مىکنند و چیزى را که رسالت تو در آن است پنهان مىدارند و همچنین آنچه را که موافق هواهاى آنها باشد ظاهر و آنچه را که موافق هواى آنها نیست، مخفى مىدارند و آن کنایه از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است که بعد از او از کتاب آنچه را که موافق هواهاى آنان است ظاهر، و آنچه را که موافق نیست مخفى مىدارند.
وَ عُلِّمْتُمْ یعنى به سبب آن کتاب آموختند.
ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکُمْ چیزى را که خودتان و پدرانتان از احکام و آداب معاش و معاد نمىدانستید.
قُلِ اللَّهُ اگر جواب به تو ندادند و مبهوت شدند، چون جوابى جز آن ندارند، آنگاه بگو خداست که کتاب و رسول فرستد. و محتمل است که این جمله مستأنف باشد و ارتباط به سؤال نداشته باشند، و مقصود از آن امر به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است به مداومت بر ذکر خدا با زبان قال و حال و اعراض از آنان.
ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ یعنى آنها را در تاریکى هواهایشان و در امواج آرزوهایشان واگذار به نحوى که نتوانند تصدیق تو کنند و تکذیب تو را ادامه دهند.
وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ و این کتابى که نازل کردیم، مانند کتاب موسى در آن برکت قرار دادیم، براى کسى که آن را بیاموزد و به آن عمل بکند و بر قرائت آن ادامه دهد.
مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ یعنى کتابهائى که قبل از آن بوده است همه را قرآن تصدیق مىکند تا متذکّر آن شوى.
وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى تا اینکه مردم مکّه را متنبّه سازى (از نظر عرفانى) آنانى را که در مقام صدر (مکّه مظهر صدر است و کعبه مظهر قلب) هستند با هدایت خود به مرحله ایمان (کعبه یا قلب) بکشانى.
وَ مَنْ حَوْلَها از اهل شرق و غرب در عالم صغیر و کبیر، و چون مقصود از مَنْ حَوْلَها هر کسى است که در دنیا ساکن است. و نیز تفسیر آن به دو ملکوت سفلى و علیا و به هر کس که ساکن در زمین باشد صحیح است.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ کسانى به آخرت اذعان دارند.
یُؤْمِنُونَ بِهِ به کتاب (قرآن) نیز اذعان دارند و اینکه آن از جانب خداست و حقّ و صدق است، زیرا آن صورت آخرت است، و هر کس به آخرت اذعان نماید مشتاق آن مىشود، و هر کس مشتاق آن شد هر چیزى را که در آن ذکر آخرت باشد اذعان و تصدیق مىکند، و در کتاب چیزى جز ذکر آخرت نیست، و هر کس که به آخرت و کتاب اذعان داشته باشد ایمان به على علیه السّلام مىآورد، زیرا آخرت و کتاب هر دو، صورت على علیه السّلام هستند.
چنانکه بشریّت على صورت اوست، و هر کس ایمان به على علیه السّلام آورد حقیقتا نمازگزار مىشود، و هر کس حقیقتا نمازگزار باشد لذّت نماز او را از هر لذّتى دیگر باز مىدارد، پس آنان از نماز جدا نمىشوند.
وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ اضافه (صلاه) به هُمْ براى اشاره به این است که هر یک از آنان داراى نماز مخصوص بوده اند که آن روح نماز قالبى است که بین همه مشترک است.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ در مورد نزول آیه آنچنانکه در تفاسیر نوشته شده و مشهور است در مورد عبد اللّه بن ابى سرح مىباشد که به مدینه آمده و اسلام آورد، و خطّ خوبى داشت، و هر وقت به رسول خدا وحى نازل مىشد او را مىخواند، پس او هر چه رسول خدا املاء مىکرد مى نوشت، و کلمه اى را با کلمه اى دیگر که یک معنى داشتند عوض مى کرد، و به رسول خدا مىگفت معنى آن یکى است.
پس عبد اللّه بن ابى سرح، مرتدّ و کافر گردیده به مردم مکّه ملحق شده در روز فتح مکّه رسول خدا خونش را هدر ساخت که او را بکشند و عثمان از رسول خدا درخواست عفو نمود، و عبد اللّه آزاد شده، رها گردید.
و لکن مقصود از آن و تأویل آیه در مورد دشمنان على علیه السّلام است که درباره خود ادّعاى خلافت کردند البتّه درباره هر کس که خود را براى حکم قرار دادن بین مردم یا براى فتوى و بیان احکام آنها بدون نصّ و اجازه از رسول صلّى اللّه علیه و آله نصب کند، بدون واسطه یا با واسطه صادق است و حکم کردن این چنین شخصى و فتواى او افتراى بر خداست، و اگر به حقّ و واقع هم برسد خطا کرده است و نشیمنگاهش از آتش پر مىشود، چه اجازه الهى کمتر از اجازه شیطانى نیست که مدار دعاها و افسونهاى افسونگران واقع مىشود و لذا از ائمّه علیهم السّلام وارد شده است که این مجلس قضا جایى است که در آنجا نمىنشیند مگر نبىّ و وصىّ یا شقىّ، و اشاره به مجلس قضاوت مىکند و وصىّ محقّق نمىشود مگر در مورد کسى که تصریح بر وصایت او شده باشد.
و سلسله اجازه بین فقها (خدا امثالشان را زیاد کند) و عرفا (ره) مضبوط و محفوظ است، و آنان به اجازه و حفظ آن اهمیّت بسیار مىدادند تا جایى که به هیچ یک از احکام تکلّم و بر کسى حکمى نمىکردند بلکه هیچ یک از ادعیه و اوراد را نمىخواندند مگر اینکه اجازه داشته باشند.
عیاشى از امام باقر علیه السّلام در تفسیر آیه نقل کرده که فرمود:
این آیه در مورد کسى است که بدون اجازه امام ادّعاى امامت بکند.
وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ یعنى به امام یا به خودشان ظلم کردند به اینکه بر خدا افترا بستند به قرینه آنچه که از قول خدا مىآید:
بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِ که اشاره به افتراست،و به قرینه کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ که اشاره به انحراف از اوصیا و ظلم به آنهاست.
پس معنى آیه این است که اگر در آن هنگام، ظلم کنندگان به امام، یا پیروانش، یا به خودشان، یا به خلق، به ادّعاى امامت یا حکومت بین مردم، و فتوا دادن به آنها را بدون اجازه ببینى.
فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ در سختى هاى مرگ که عقول آنها را مدهوش مىکند به نحوى که از حال رفته و حالت اغما به آنها دست مىدهد.
وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ و فرشتگانى که دستهاى خویش گشاده اند تا اینکه ارواح آنان را قبض کنند، در حالى که مىگویند:
أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ جان از تن به در کنید و این سخن از جهت غیظ و غضب بر آنهاست.
الْیَوْمَ متعلّق به «اخرجوا» یا به «تجزون» است و جمله جزء مقول ملائکه، یا استیناف از ناحیه خداست، گویا که خطاب را از رسول برگردانده و خود آنها را مورد خطاب قرار داده و فرموده است که امروز:
تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ جزاى آنان که بر خدا، سخن به ناحقّ گفتند، عذاب خوار کننده اى است، پس واى به حال کسانى که از آنان که به امامت آنها تصریح شده است، اعراض کردند و براى خود ادّعاى رأى و فتوى نمودند بدون اینکه از طرف منصوصین، نصّى در مورد آنها باشد.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى آن نیز یا جزء قول ملائکه است یا از قول خداست، اعمّ از اینکه جمله اوّل از خدا باشد یا از ملائکه و مراد از «فرادى» تنها شدن و جدا شدن از هر چیزى است که گمان مىرود مال او باشد از عیال و اموال و از قوا و فعلیّتها و از هر چیزى که گمان مىرود شفیع او نزد خداست از چیزهایى که شرکاى خدا یا شرکاى جانشینان خدا قرار داده است.
کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ همانطور که اوّل بار شما را آفریدیم که از همه آنچه گفته شد خالى و تنها بودید. و این دلالت بر چیزى است که مىکند که عرفا قائل به آن هستند، و آن تجدّد امثال است، و چون آیه دلالت بر تعدّد خلق مىکند.
وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ آنچه که در دنیا دادیم از اموال و عیال و قوا و فعلیّتها.
وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ به پشت سر انداختید، و آن شفیعان از قبیل بتها و ستارگان و غیر آنها از معبودهاى باطل و از قبیل کسى که بدون اذن و اجازه ادّعاى خلافت مىکند برگزیدید.
الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ آن کسانى را که به خیال باطل خود براى خدا، یا براى على علیه السّلام شریک قرار مىدادید.
لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وصل و اتّصال بین شما بریده شد. (بنابر قرائت رفع) «بین» از اضداد است، و بنا بر قرائت نصب فاعل ضمیر است و «بین» ظرف است.
وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ یعنى آنها که گمان مىکردید شرکاى ولایت و خلافت و یا شرکاى خدا هستند نابود شدند. از امام صادق علیه السّلام است که این آیه درباره بنى امیّه و شرکاى آنان که پیشوایانشان بودند نازل شده است، سپس وقتى که حال منحرفین و ظلم و عقوبت آنها را ذکر کرد کیفیّت تدبیر عالم و آیات قدرت و علمش را ذکر نمود تا مانند علّت براى لازم بودن خلافت از جانب خدا باشد که به آن در این قول خدا اشاره شده است:
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ تا آخر آیه. و حجّت باشد بر کسانى که از خلافت منحرف گشته اند.
پس فرمود:
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى خدا شکافنده دانه و هسته است منظور از «دانه و هسته» ستاره، درخت، یا اسلام از سرشت پاک، یا ایمان از اسلام مىباشد، و نیز کفر از سرشت خبیث و ناپاک، یا سینه اى که به سبب سرشت پاک به اسلام باز شده، و همچنین قلبى که از آن سینه پاک حاصل آید (و عکس آن نیز درست است) یعنى سینه اى که به واسطه سرشت ناپاک به کفر گراییده است.
یا اینکه مقصود سرشت مؤمن است که خداوند او را از زندان تن بیرون مىآورد، و سرشت کافر است از آنچه که از عالم بالا بر او عارض مىشود.
یا علم از علما و جهل از نادانان، یا نور از عامل روشن کننده و ظلمت از عامل تاریک کننده که همه اینها الْحَبِّ وَ النَّوى نامیده مىشود که همه به اعتبار محبوبیّت آن، و دور بودنش از خیر، خداوند آنها را مىشکافد یعنى به کمال فعلیّت خود مىرساند چنانکه در اخبار به آن اشاره شده است.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ (خداوند) زنده را از مرده بیرون مىآورد، این عبارت خبر بعد از خبر است، و عاطف (حرف عطف) را در اینجا انداخته است و چنانکه در عبارت بعد «فالق الاصباح» نیز «واو» را انداخته است ولى حرف عطف را در قسیم هر یک آورد «حبّ و النّوى» و همچنین بیان خدا «و النّوى» اشاره به این است که به سهم خویش کافى است که دلالت بر قدرت کامل و علم و حکمت و تدبیر خداوند بر امور بندگانش بکند، زیرا هر کدام از قول خدا:
یُخْرِجُ الْحَیَ و فالِقُ الْإِصْباحِ گویا که آغاز کلام است و مربوط به ما قبلش نیست، و مراد آن الْحَیَ چیزى است که نموّ داشته باشد از قبیل نباتات و حیوانات، یا اینکه مقصود چیزى است که داراى حسّ و حرکت باشد مانند حیوان. و الْمَیِّتِ غیر آن است.
یا اینکه مقصود از حىّ مسلمان و مؤمن و عالم است و میّت مقابل آن است.
عدول از اسم به فعل مضارع براى اشاره به این است که زنده اندک است گویا خارج کردن زنده از مرده کم حاصل مىشود به خلاف میّت که چون زیاد است گویا که اخراج آن مستمرّ است.
وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذلِکُمُ (خداوند) بیرون آورنده مرده از زنده است.
آوردن اسم اشاره بعید ذلِکُمُ بدین جهت است که اشاره به این داشته باشد که هر کس چنین صفتى داشته باشد با عظمت و مهمّ است.
اللَّهَ یعنى کسى که مستحقّ الهیّت است نه آنکه شما او را خدا قرار مىدهید.
فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ پس کجا بر مىگردانید، و جمله ذلِکُمُ اللَّهُ معترضه است در صورتى که «فالق الاصباح» خبر بعد از خبر براى «انّ» باشد، یا مستأنف است اگر آن مستأنف، شد، یا خبر براى «ذلکم» باشد.
وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً یعنى وقت راحتى، از «سکن الیه» یعنى انس به او گرفت و آرام شد، یا وقت سکون از حرکت، و (جاعل اللیل) خوانده شده است، و با قرائت جَعَلَ اختلاف فقط به اسم و فعل است، و گویا براى اشاره به این است که اقتضاى شب سکون و آرامش امر ذاتى شب است نه عرضى، که با تجدّد دلیل محتاج به تجدید جعل باشد.
بلکه آرامش قرار دادن شب لازمه خلقت اوّلیّه شب است به خلاف شکافتن صبح و شب اعمّ است از شب روز، و شب عالم طبع، و شب عالم بهشت، و شب حوادث و گردش روزگار از قحطى و زلزلهها و کثرت قتل و غارت و کثرت امراض و غیر آنها و هر مرتبه اى از مراتب عالم کبیر یا صغیر، جهت پائینتر نسبت به جهت بالاتر شب است و این در عالم کبیر است، و شب طبع و نفس و جهل و شهوات و امراض و بلایا و اندوهها در عالم صغیر است.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً یعنى آفتاب و ماه هر دو سبب محاسبه اوقات براى تجارتها و زراعتها و دیون و وعدههاى شماست، و گاهى از ولایت و نبوّت و از ولىّ و نبىّ به شمس و قمر تعبیر مىشود. بنابراین «حسبان» به معنى حساب کننده یا میزان حساب مىآید.
زیرا که هر دو شاهد و حساب کننده بزرگ و کوچک هستند و صوفیّه از آن دو تعبیر به شیخ مرشد، و شیخ دلیل مىکنند، چون در اصطلاح آنان، آن دو اعمّ از نبىّ و ولىّ و جانشینان آن دو مىباشند، و نبوّت مانند ماه، از ولایت کسب نور مىکند مانند کسب نور دلیل از مرشد، و گاهى نیز از عقل کلّى و نفس کلّى به خورشید و ماه تعبیر مىشود، و گاهى از عقل جزئى و نفس جزئى، یا قلب یا آدم و حوّا به خورشید و ماه تعبیر مىشود.
همه اینها در عالم صغیر است. و بنا بر جمیع تقادیر «حسبان» به معنى حساب کننده یا میزان حساب است.
ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ مراد از این مقدّمات تصویر تدبیر خداى تعالى براى معاش خلق است به نحوى که چیزى از ما یحتاج زندگى آنها کم نمىآید تا اینکه این معنى برهان قاطعى باشد بر اینکه خداوند آنها را در چیزهایى که در معاد به آن محتاج هستند مهمل نمىگذارد، و به این معنى اشاره کرده است در این آیه که فرمود:
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در آخر آیه قبل خداى تعالى با آوردن اسم اشاره «ذلک» آن را حاضر ساخت تا اینکه براى شنونده مانند مشاهده تلقى شود.
و از این جهت خداوند فرمود:
«اوست که ستارگان را چون چراغ براى راهنمایى شما در تاریکیهاى بیابان و دریا روشن ساخت» تا از حجّت و دلیل بىنیاز شود.
امّا «نجوم» اگر اعمّ از شمس و قمر باشد پس ذکر آن دو در آنجا به جهت نشان حساب کننده و حسابگرى است و در اینجا به جهت نشان راهنمایى، و دلالت است.
و نجوم در عالم کون معلوم است و در عالم صغیر عبارت است از قوا و مدرکات جزئى و واردات غیبى و الهامات قلبى، و اذکار، و در عالم کبیر ائمّه علیهم السّلام و خلفاى آنان است و مقصود از ظلمات تاریکیهاى صورى و معنوى است از قبیل تاریکیهاى نفس و شبهات آن و لغزشها و گمراهیهاى آن، و نجوم گاهى به آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله تفسیر شده است.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ طبق حکمت آیات علم و قدرت و تدبیر خود را نسبت به اشیا تفصیل دادیم. همانند نصب رئیس در هر یک از مراتب عالم کبیر و صغیر در کتاب تدوینى و تکوینى و آفاقى و انفسى بر وجوب وجود رئیسى از ما در اشرف اجزاى عالم کبیر که آن انسان است، دلالت مىنماید، البتّه تفصیلى که ما در آیات دادیم براى هر صاحب شعورى نیست بلکه براى انسان است، و براى هر گروهى از آنها هم نیست بلکه براى لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ گروهى است که بدانند، زیرا که غیر آنها تحت تأثیر تفصیل آیات قرار نمىگیرند و تفصیل آیات در آنها فایده اى نمىبخشد چنانکه در آیه وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ[۱] (و چه بسا آیه اى در آسمانها و زمین است که بر آن مىگذرید و ازآنرو برمىگردانید) نیز ذکر شده است.
زیرا علم گاهى بر مطلق ادراک اطلاق مىشود خواه تصوّر باشد با تصدیق، و گاهى بر معنى عرفان اطلاق مىشود و آن تصوّر جزئى است، و گاهى به معنى ادراک نسبت اطلاق مىشود اعمّ از اینکه و هم باشد یا شکّ یا ظنّ یا علم عادى یا علم تقلیدى یا یقین تحقیقى.
و گاهى بر اعتقاد در راجح (برتر) اطلاق مىشود ظنّ باشد یا علم عادى یا تقلید یا یقین. و گاهى از این سه معنى بر چیزى که مقابل ظنّ است اطلاق مىشود و واضح است که این معنى مقصود نیست.
و گاهى بر یقین اطلاق مىشود، یقین اگر به امور معاش و زندگى بدون توجّه و ارتباط با آخرت باشد، چنانکه خداى تعالى فرموده است:
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ[۲] (ظاهر زندگى دنیا را مىدانند و از آخرت غفلت دارند) پس تفصیل آیات نسبت به این عالم محقّق نمىشود، زیرا او به جهت غفلتى که دارد آن آیه را از بین آیات درک نمىکند بلکه علم از او نفى مىشود.
اگر یقین متعلّق به امور اخروى باشد از قبیل عقاید عقلى، و اعمال قلبى، و اخلاق نفسى، عبادات قالبى و اعمال مربوط به معاش که به اصلاح معاد منجر شود، در این صورت یا این است که یقین مقرون عمل نیست و خیال استخدام نمىشود، بلکه خیال را در غرضهاى باطل و مقاصد فاسدش استخدام مىکند و آلت دین را براى دنیا شریک قرار مىدهد، اعمّ از اینکه خیال مقارن صورت عمل باشد چنانکه در عبادت کنندگان ریاکار است و یا نباشد چنانکه بى پروایان بدکار که از آنچه که عمل کرده اند، و از آنچه که درباره آنها گفته مىشود یا گفته اند باکى ندارند این نوع یقین نیز نزد اهل اللّه علم حساب نمىشود، چون در آن علم اشتداد و اعتنا به معلوم بلکه اصلا توجّه به معلوم نیست، آیا نمىبینى قول خداى تعالى را وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ[۳] (همانا دانسته بودند که هر کس آن را بخرد در آخرت او را بهره اى نیست، و چه زشت است آنچه خود را بدان فروختند اگر مىدانستند) که چگونه نخست علم را براى آنها اثبات کرده و سپس از آنها نفى نموده است و آن به این دلیل است که به مقتضاى علم عمل نکردند.
و امّا اگر علم مقارن عمل باشد در جایى که مربوط به عمل مىشود، و مقارن اشتداد در عمل و در چیزى که تعلّق به عمل ندارد هم باشد آن علم نفى نمىشود.
چه اگر خیال را استخدام کند و در مقاصد عقلى تابع مدرکات و قوا و سپس اعضا باشد، و قوا و اعضا از حضیض ابا و امتناع به اوج انقیاد و تسلیم و عقل ترقّى کند، و از مقام حصول صورت معلوم، به مقام حضور برسد به آن علم رسیده است، زیرا که علم مقتضى عمل است، و وقتى که مقارن مقتضاى خودش باشد اشتداد پیدا مىکند و توقّف نمىکند تا اینکه عالم به سبب معلوم محقّق شود، و علم و عالم و معلوم متّحد گردد.
در اینجاست که این عالم قدرت خدا و علم و حکمت او را در هر چیز مقدور مىبیند، و لذا خداى تعالى تفصیل آیات از شکافتن دانه تا نجوم را سبب هدایت این عالم قرار داده است. و تحقّق علم و مراتب آن در سوره بقره در قول خداى تعالى:
لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ گذشت.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ یعنى نفس آدم علیه السّلام به حبّ جسم یا نفس نبىّ صلّى اللّه علیه و آله به حبّ اسلام، یا نفس ولىّ علیه السّلام به حبّ ایمان، یا نفس کلّى یا ربّ النوع حیات حیوانى و به حبّ حیات انسانى.
فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ در آرامگاه و ودیعتگاه (جهان و رحم) بیافرید.
این کلمه از جهت لفظ و معنى و اعراب، مجمل و متشابه است.
«مستقرّ» با فتح قاف اسم مفعول از «استقرّه» خوانده شده است، به معنى ثابت و ساکن، یا از «استقرّ» به معنى مستقرّ فیه است یعنى در آنجا قرار گرفته است یا اسم مکان، و یا مصدر میمى است، و همچنین است مطلب در لفظ «مستودع» و لفظ «مستقرّ» با کسر قاف نیز خوانده شده است که اسم فاعل از «استقرّ» به معنى «قرّ» باشد.
و معنى آیه این است که خداوند شما را ایجاد کرد، بعضى از شما را در موقعیّت ثابت و بعضى را در موقعیّت غیر ثابت قرار داد، یا بعضى در محلّ قرار، و بعضى در محلّ عدم قرار واقع شدید، یا اینکه براى شما قرار و یا بىقرارى است، یا براى شما محلّ قرار است و براى شما محلّ عدم قرار است. یا در شما استقرار است و استقرار نیست، یا در شما محلّ قرار است و محلّ قرار نیست یا اینکه معنى به صورت اسم فاعل باشد یعنى قارّ و غیر قارّ که به معنى ثابت و غیر ثابت مىباشد.
و صلبها و رحمها و بدنها و دنیا و برزخها براى نطفه ها و نفوس و بدنها از یک وجه محلّ قرار است و از یک وجه محلّ عدم قرار، و بعد از قیامت به طور مطلق محلّ قرار مىشود، و بدنها و نفسها و سینه ها و دلها از یک جهت محلّ قرار حیات حیوانى و انسانى و اسلام و ایمان و علوم است، و از جهت دیگر محلّ عدم قرار است.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ محقّقا این آیات را براى فهم کنندگان گسترانیدیم چون استدلال به ایجاد از یک نفس و استقرار در رحم که مستلزم تدبیر و حکمت خداى تعالى است، محتاج به کاربرد نوعى فطانت و زیرکى انسان است که بالاتر از علم است.
لذا علاوه بر آوردن کلمه «علم» کلمه یَفْقَهُونَ که به معنى فهم است، بیاورد.
ترجمه و تفسیر آیات ۱۰۵- ۹۹
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَهٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۹۹)
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَصِفُونَ (۱۰۰)
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۰۱)
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۱۰۲)
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (۱۰۳)
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (۱۰۴)
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۱۰۵)
ترجمه:
(۶/ ۱۰۵- ۹۹)
و هم اوست خدایى که از آسمان باران را فروبارد تا هر نبات را بدان برویانیم و سبزهها را از زمین بیرون آریم دانه هاى بر روى هم چیده شده پدید آریم و از نخل خرما خوشه هاى پیوسته به هم برانگیزیم و باغهاى انگور و زیتون و انار که برخى شبیه و برخى نامشابه است خلق کنیم شما در باغهائى که میوه پدید آید و برسد به چشم خرد بنگرید که در آن آیات قدرت خدا براى اهل ایمان هویداست.(۹۹)
گروهى، اهریمنان را شریک خدا شمردند در صورتى که آنها آفریده خدا هستند.(۱۰۰)
و گروهى براى خدا پسران و دختران پنداشتند در صورتى که خدا از این همه نسبتها که بر او وصف کنند برتر و منزّه است،(۱۰۱)
اوست پدیدآورنده آسمانها و زمین. چگونه وى را فرزندى تواند بود در صورتى که او را جفتى نیست و او همه چیز را آفریده است و به همه امور کلّى و جزئى عالم و داناست.(۱۰۲)
این است وصف پروردگار شما که خدائى نیست جز او و آفریننده هر چیز اوست پس او را بپرستید که او نگهبان همه موجودات است.(۱۰۳)
او را هیچ چشمى درک نمىکند و حال آنکه او بینندگان را مشاهده مىکند و او نامرئى و به همه چیز آگاه است.(۱۰۴)
آیات الهى و کتب آسمانى که سبب بصیرت شماست البتّه از جانب خدا آمده است پس هر کس بصیرت یافت خود، سعادتمند شد آنکه کور بماند خود، به زیان افتاد و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم.(۱۰۵)
تفسیر
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا از آسمان طبع، و آسمان ارواح و نبوّت و ولایت آب را فروفرستاد تا برویانیم، التفات از غیب به تکلّم است تا اشعار به این باشد که اسباب طبیعى نزول آب از آسمان کافى است، و دیگر همیار نیازى نیست و به خلاف بیرون آوردن گیاه سبز تازه از دانه جامد خشک که غیر از اسباب طبیعى به همراهى مدبّرى حکیم و توانا نیاز دارد.
بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ تا با آن هر نوع روینده از گیاه و حیوان پدید آید. یا مقصود نبات و گیاهى است که مناسب هر نوع از انواع حیوان و موجب رفع هر حاجت از انواع حاجتها باشد.
فَأَخْرَجْنا مِنْهُ یعنى از نبات بر و شاخه خارج ساختیم.
خَضِراً وصف است مثل «اخضر» یا مقصود این است که به سبب وجود آب، زرع و گیاه سبز خارج ساختیم، و بنابراین از قبیل عطف تفصیل بر اجمال مىشود.
نُخْرِجُ مِنْهُ یعنى از نبات یا از سبزى یا از جهت وجود آب از آن بیرون مىآوریم.
حَبًّا مُتَراکِباً وَ مِنَ النَّخْلِ دانه متراکم را و از درخت خرما «من النّخل» خبر مقدّم است. (قنوان مبتداى مؤخر) مِنْ طَلْعِها بدل است، یا اینکه «من النّخل» عطف بر «نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ» است به اینکه «من» تبعیضیّه جانشین اسم باشد، یا عطف است بر «منه» و «من طلعها» خبر مقدّم است، و جمله حال است یا مستأنف.
قِنْوانٌ دانِیَهٌ خوشه هاى خرما که دسترسى به آن نزدیک باشد قِنْوانٌ جمع (قنو) است مانند صِنْوانٌ جمع (صنو).
وَ خارج کردیم ما به سبب آن، یا از آن، یا خارج مىسازیم از آن.
جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً باغهایى از انگور زیتون و انار که برخى در شکل و طعم و رنگ، به هم شباهت دارند.
غَیْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ و برخى نامشابه هستند، بنگرید به میوه هر یک.
(اذا اثمر و ینعه) یعنى به رسیدن آن میوه نظر افکنید تا بدانید که براى آن مدبّر حکیم و توانا هست، و اینکه حال شما مانند حال همان میوه است.
إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ در آنها نشانه هایى است براى آنان که مؤثّرند به ایمان عامّ یا خاصّ، چون ایمان به تنهایى در استدلال به آنچه که ذکر شد کافى است اگر چه علم و فقه هم نباشد.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَ لفظ «الجنّ» بدل از «شرکاء» است، یا مفعول اوّل است، و «للّه» حال از «شرکاء» است، و این بدان جهت است که بعضى ابلیس را از خدایان قرار مىدهند، و بعضى قائل به ظلمت شده اند و مقصودشان کنایه از دار اجنّه و شیاطین است، و بعضى از آن مشرکین ارواح خبیثه را عبادت مىکنند که عبارت از اجنّه و شیاطین است، آنان به این گمان هستند که آن ارواح، روحهایى هستند که بین خدا و بین خلق و خودشان (مشرکین) واسطه مىباشند اعمّ از اینکه تصریح کنند که معبودهاى آنان شیاطین و اجنّه هستند، یا تصریح نکنند، بلکه عبادت مىکنند بت و درخت و ستاره و غیره اینها را که در پرستش معبودهاى باطل جز جنّ کسى را عبادت نکنند چنانچه خداى تعالى فرموده:
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَهِ أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ[۴] (روزى که همه را گرد آوریم سپس به فرشتگان گوید: آیا اینها بودند که شما را مىپرستیدند. آنها گویند تو منزّهى. چون تو صاحب اختیار ما هستى نه آنان، بلکه آنان جنّیان را مىپرستیدند و بیشتر آنها به آن ایمان داشتند).
سرّ مطلب این است که جنّ که از پیروان ابلیس است معبودهاى باطل را براى آنها زینت مىدهد، پس آنها اطاعت مىکنند و در نتیجه جنّ را عبادت مىکنند بدون اینکه خودشان درک کنند.
وَ خَلَقَهُمْ جمله حالیه است به تقدیر «قد» یا اینکه اصلا احتیاج به لفظ «قد» نیست چون ماضى (خلق) به صورت گسترده و فصیح بدون «قد»، حال واقع شده است، یعنى خداوند جنّ را خلق کرده است، و مخلوق نمىتواند مانند خالق معبود باشد، و محتمل است ارجاع ضمیر به (جاعلین) یعنى به کسانى که جنّ را معبود قرار داده اند باشد، یعنى کسى (جنّ) که خود خلق است، هرگز به خالق نمى ماند.
وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ یعنى براى خدا از پیش خودشان بدون حقیقت و برهان فرزندان پسر و دختر قرار دادهاند. پس گفتند ما فرزندان خداییم و مسیح فرزند خداست و عزیر فرزند خداست، و ملائکه ها دختران خدا هستند، و بین خدا و جنّها نسب قرار داده اند.
بِغَیْرِ عِلْمٍ یعنى بدون اینکه به آن علمى داشته باشند.
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَصِفُونَ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى آفریننده آسمانها و زمین است بدون اینکه به مادّه و مدّت مسبوق باشد، نه از اصلى آفریده شده است و نه نمونه و مثل براى آن بوده است. «بدعه» یعنى آن را ایجاد کرد و مانند «ابتدعه» و «بدیع» به معنى حادث است، هم لازم است و هم متعدّى، پس آسمانهاى ارواح و زمینهاى اشباح همه مخلوق خدا هستند.
أَنَّى یَکُونُ لَهُ چگونه مىشود که براى او فرزند باشد.
وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ یعنى نظیرى براى او نیست و موجودى نیست که مخلوق خدا نباشد و شریک او باشد.
وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ پس نه چیزى همراه و دوست او، و نه فرزند او بوده است، بلکه همه مخلوق او هستند.
وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ پس احتیاجى به فرزند و وکیل در استعلام حال بعضى اشیاء ندارد.
ذلِکُمُ یعنى آنکه داراى اوصاف ذکر شده است از قول خدا: إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ …. تا اینجا. و آوردن اسم اشاره بعید که به کسى که موصوف به آن اوصاف است اشاره مىکند، براى تعلیم و براى حضور آن اوصاف در ذهن است و نیز براى اشاره به علّت انّیّت خداى تعالى به طریق برهان (ان) است، و تکرار براى جایگزین شدن در ذهنهاست.
اللَّهُ یعنى آنچه که «اللّه» نامیده مىشود و بر زبانهاى شما دور مىزند، و آن که به این اوصاف موصوف است یک حقیقت وجودى است، پس آنچه که «اللّه» نامیده مىشود حقیقتى است ثابت و تحقّق یافته.
رَبُّکُمْ اشاره به قیّومیّت و ربوبیّت خداست، و مخصوص به نوع انسان مىباشد.
اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ نفى شریک براى خداست در خدا بودن.
هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ نفى دوّمى از خداى تعالى است، زیرا هر چیزى که شىء نامیده مىشود مخلوق خداى تعالى و به سبب وجود خداست که موجودیّت یافته است، و چون وجود یکى است پس وجود دیگرى را نمىتوان تصوّر کرد.
فَاعْبُدُوهُ یعنى پس از آنکه انیّت و ربوبیّت ثابت شد و اینکه دوّمى (همتایى) براى او نیست پس شایسته است که عبادت براى او باشد، پس او را عبادت کنید.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ او نگهبان هر چیز است و در تدبیر اشیاء احتیاج به وکیل و واسطه از قبیل فرزند و غیر آن ندارد، چون به همه احاطه دارد.
در اینجا این سؤال به ذهن خطور مىکند که با احاطه اى که خداوند دارد آیا درک مىشود؟ پس خداوند در مقام جواب فرمود:
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ یعنى چشمها او را درک نمىکنند نه چشمهاى بدنها و نه چشمهاى دلها، چون خداى تعالى محیط است و محاط نمىتواند محیط را درک کند، و لکن دلها مىتوانند با حقیقت ایمان او را درک نمایند.
وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ خدا چشمها را درک مىکند زیرا شأن محیط، ادراک محاط است.
وَ هُوَ اللَّطِیفُ خداوند آنقدر لطیف است که دیدهها از جهت قصورشان، از درک آن قاصرند.
الْخَبِیرُ آگاه به اشیاء است که از جمله آنها دیدن است، و مانند این سخن را در علم بدیع «تشابه اطراف» مىنامند.
قَدْ جاءَکُمْ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده است: وقتى که دیدهها او را درک نکنند آیا ادراک او ممکن است؟
فرمود:
براى شما بَصائِرُ آمد، بصائر جمع بصیرت است مانند ابصار که جمع بصر است، و بصیرت براى قلب مانند چشم براى بدن است و بر قوّه اى که به وسیله آن معقولات درک مىشود، و بر ادراک معقولات و بر دلیل و حجّتهایى که موجب آن ادراک مىشوند اطلاق مىگردد و مقصود از «بصائر» در اینجا همین معنى است، و آن اعمّ از انبیاء و اولیا و معجزات و کرامات و سیره و اخلاق و کتب و شرایع آنهاست و اعمّ از بلاها و واردات و عبرتها و آیاتى است که براى افراد خاصّ یا براى عموم بندگان است. این معنى بصائر در آفاق بود.
و امّا در انفس، و آن عبارت است از عقول و بازدارندهها و نفوس و خطورات و الهامات و خوابها خصوصا خوابهاى صادق، که آن بهترین دلیل در عالم صغیر بر وجود آخرت و بقاى آن است، و بهترین دلیل وجود هر جزئى از اجزاى عالم طبع در آخرت، گذشتهها و آیندههایش مىباشد، و این دلیل وافى براى هر صاحب بصیرت است بر اینکه نفسها بعد از فناى بدنها باقى مىماند. پس همه اینها «بصائر» محسوب مىشود.
مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ که از طرف پروردگار شما است پس هر کس آن بصیرتها را از اسما و صفات خدا و از امور آخرت ببیند. فَلِنَفْسِهِ به سوى خودش مىباشد.
وَ مَنْ عَمِیَ و هر کس کور بماند و نبیند فَعَلَیْها پس به ضرر خودش خواهد بود.
وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ و من محافظ شما نیستم. این جمله حکایت قول نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است به تقدیر قول، یا از جانب خداست و لکن اشاره به این است که حفظ و تدبیر خدا بر بندگان موکول به پیش بودن استعداد و استحقاق بر عنایت خداوند است تا اینکه بندگان بر او احتجاج نکنند.
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ و همچنین ما در آیات قرآن (به انواع بشارت و وعده و وعید و لطیف و معانى) تصرّف کنیم تا وسیله هدایت شود باز کافران نادان ایمان نیاورده گویند: اینها را تو به درس آموختهاى و ما آیات را براى آنان که اهل دانشند بیان مىکنیم.
وَ کَذلِکَ یعنى همچنین است تصرّف در آیات و حجّتها که آنها را بر حسب معنى در قالب الفاظى آوردیم که دسترسى به آن آسان باشد.
نُصَرِّفُ یعنى پشت سر هم تصرّف مىکنیم.
الْآیاتِ آیات آفاقى و انفسى در عالم و در نفوس و در الفاظ تا گروهى کور شوند، و گروهى بینا و بصیر گردند.
وَ لِیَقُولُوا تا گروه عوام بگویند.
«لام» براى بیان عاقبت است.
«درست» «درست» و «دارست» به صورت معلوم با «تاء» خطاب خوانده شده است، یعنى خواندى و مذاکره نمودى و آموختى، و «درست» با تاء تأنیث با فتح راء و ضمّ آن، و «دارست» با تاء تأنیث، و «درست» به صورت مجهول و با تاء تأنیث، و «درسن» با نون جمع مؤنّث، و «دارسات» به صورت جمع اسم فاعل خوانده شده است، و همه اینها از «الدّروس» بمعنى «الاندراس» است.
و ممکن است که «درست» به صورت مجهول به معنى «قرئت» باشد، و «درس» به صورت معلوم غایب خوانده شده است، به این معنى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله این آیات را یاد گرفته است. و «درس» به هر یک از دو معنى، هم لازم و هم متعدّى مىباشد.
وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ و بدینوسیله آن آیات را براى کسانى که دانش و فهم دارند روشن مىسازیم.
ترجمه و تفسیر آیات ۱۱۲- ۱۰۶
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۶)
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۷)
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۰۸)
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آیَهٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۹)
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (۱۱۰)
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ (۱۱۱)
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۱۲)
ترجمه:
(۶/ ۱۱۲- ۱۰۶)
اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله هر چه از خدا به تو وحى مىشود پیروى کن که خدایى جز خداى یگانه نیست و از مشرکان روى بگردان.(۱۰۶)
و اگر خدا مىخواست آنها را از شرک باز مىداشت و ما تو را نگهبان ایشان نکردیم و تو وکیل آنها نخواهى بود،(۱۰۷)
شما مؤمنان معبودان کسانى را که غیر خدا را مىخوانند دشنام مدهید تا مبادا آنها هم از روى دشمنى و نادانى خدا را دشنام دهند و همچنین ما عمل هر قومى را در نظرشان زینت داده ایم. پس بازگشت آنها به سوى خداست. و خدا آنان را به کردارشان آگاه مىگرداند.(۱۰۸)
و به خدا به سختترین سوگند یاد کردند که البتّه اگر آیتى بیاید ایمان آورند بگو اى پیغمبر آیات از طرف خداست (و در اختیار من نیست) و چگونه شما مؤمنان به گفته این کافران مطمئن مىشوید. آنها همان مردم معاندند که اگر آیتى آید هرگز بدان ایمان نمىآورند.(۱۰۹)
و ما، دل و دیده آنان را چون اوّل بار ایمان نیاوردند، اکنون از ایمان بگردانیم و آنها را به حال سرکشى و طغیان وامىگذاریم تا به ورطه گمراهى فرومانند.(۱۱۰)
و چون در کفر ثابتند اگر فرشتگان را بر آنها فرستیم و مردگان را بر آنها برانگیزانیم باز ایمان نخواهند آورد مگر به مشیّت خدا و لکن اکثر مردم نمىدانند.(۱۱۱)
و همچنین (که تو به دشمن مبتلایى) ما در برابر هر پیامبرى دشمنانى از شیطانهاى انس و جنّ قرار دادیم که آنها برخى با برخى دیگر سخنان آراسته ظاهر و فریبنده اظهار کنند و اگر خدا مىخواست چنین نبود، پس آنها را با دروغشان واگذار.(۱۱۲)
تفسیر
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ پیروى از وحى بکن نه از هواهاى مشرکین.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ بیان آنان چیزى است که وحى شده است، یا جمله معترضه است براى تعلیل.
وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ و از آنها باکى نداشته باش، و پیرو هواهاى آنها نباش، و بر آنها اندوهناک مباش چون آنها مشرکند، و مقصود عمده، مشرکین به ولایت است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ تو وکیل آنها نیستى تا بر آنان اندوهناک شوى، بلکه تو فقط بیم دهنده اى.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عاید موصول محذوف است، و فاعل «یدعون» ضمیر است که به مشرکین بر مىگردد، و مقصود این است که دشنام ندهید کسانى را که منحرفین از على علیه السّلام آنان را فرا مىخوانند از قبیل کسانى که کفّار آنها را براى خود امام نصب کردند درحالىکه آنها بعضى از غیر خدا هستند. و این نهى درباره مؤمنین تا انقراض عالم جریان دارد، یا اینکه ضمیر عاید فاعل «یدعون» است، و مفعول آن محذوف است، یا اینکه «من» تبعیضیّه جانشین مفعول است.
فَیَسُبُّوا اللَّهَ پس آنها هم على را دشنام بدهند، زیرا او مظهر خداست، و دشنام به او دشنام به خداست، و دشنام خدا جز در مظاهر او متصوّر نیست.
عَدْواً یعنى ظلم به على علیه السّلام یا تجاوز از حقّ در دشنام دادن على علیه السّلام بِغَیْرِ عِلْمٍ به دلیل عدم آگاهى به این است که على علیه السّلام مظهر خداست، از امام صادق علیه السّلام نقل شده که از او از این آیه سؤال شد فرمود: آیا دیدى کسى را که به خدا دشنام بدهد؟ پس گفته شد: نه، چگونه مىشود؟
فرمود: هر کس که ولى خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده است، و از ائمّه علیهم السّلام اخبار زیادى به همین مضمون وارد شده است.
و آنچه که ما ذکر کردیم خلاصه مقصود بود، و تعمیم آن نسبت به هر مشرک و هر مدعوّى جز خدا، براى هر نبى و وصىّ و براى هر مؤمن مخفى نیست.
کَذلِکَ اینچنین است راضى بودن شما به آنچه هر یک از شما مىخوانید و راضى نشدن به آنچه که دیگران مىخوانند.
زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ از زمان آدم علیه السّلام تا الآن براى هر امّتى و گروهى از فرقه هاى مختلف چه بر حقّ باشند یا بر باطل، عملشان را زینت دادیم.
در ضمن قول خداى تعالى قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ گذشت که فاعل در وجود به صورت مطلق تنها خداى تعالى است، و از موجودات جز استعداد و قبول چیزى نیست، و اینکه فعل خداى تعالى یا بدون واسطه است یا با واسطه ها، و اینکه مظاهر قهر خداى تعالى از جمله واسطه هاى اوست، و اینکه شیطان از مظاهر قهر اوست، پس نسبت دادن تزیین به خداى تعالى در اعمال بد، و به شیطان درست است از باب اینکه شیطان مباشر نزدیک و علّت قریب است، و این رابطه، رابطه شىء مستعدّ نسبت به تصرّف کننده است.
ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ پس بازگشت آنها به سوى ربّ آنهاست، در گذشته بیان شد که ربّ مضاف عبارت از ولایت مطلقه است و اینکه مظهر اتمّ آن على علیه السّلام است، و اینکه بازگشت همه به ولایت است که آن فعل خداى تعالى و ظهور اوست، نه اینکه بازگشت به غیب مطلق باشد که در آنجا نه رجوع کننده اى هست و نه بازگشتى.
فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ پس خداوند به آنها از آنچه که عمل مىکردند از خیر و شرّ، خبر مىدهد.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آیَهٌ یعنى آیتى بیاید که آنها پیشنهاد کرده اند.
لَیُؤْمِنُنَّ بِها که البتّه ایمان مىآورند به آیتى که آورده مىشود و اینکه آن آیت از طرف خداست، با اینکه ایمان مىآورند به محمّد صلّى اللّه علیه و آله به سبب آن آیت، و این حکایت قول باطل آنهاست که ناشى از حیله هاى نفس است، زیرا که نفس همانند زن خبیثى است که دائما دنبال بهانه هاى فاسد و فرار از قبول حکم همسر است، و با گناهان خود دیگرى را متّهم مىکند.
قُلْ اى محمّد به آنان یا به مؤمنین که طمع در ایمان آنها دارند و از تو مىخواهند پیشنهادهاى آنان را بیاورى، بگو:
إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ آیتها نزد خداست و به اختیار من نیست.
وَ ما یُشْعِرُکُمْ ما استفهامیّه است براى استفهام انکارى، و خطاب براى مؤمنینى است که از باب حرص و طمع در ایمان، آنها مىخواهند پیشنهادات آنها را بیاورى. یا خطاب به کافرین است که سوگند یاد کرده اند بطریق التفات از غیبت به خطاب، یا اینکه «ما» نافیه و فاعل «یشعرکم» ضمیرى است که به خدا بر مىگردد، و آن عطف بر «انّما الآیات» است، یا حال است و معمول «عند اللّه» (عند اللّه عامل است) و از جمله بیان قول است، یا عطف بر «اقسموا» و از قول خداست «أَنَّها إِذا جاءَتْ» با فتح همزه «انّ» خوانده شد تا با ما بعدش معمول «یشعرکم» باشد بدون واسطه حرف یا به تقدیر «باء» یا اینکه «انّ» به معنى «لعلّ» است، و با کسر همزه خوانده شده است که در این صورت جمله مستأنف مىشود.
لا یُؤْمِنُونَ به صورت غیبت و خطاب هر دو خوانده شده، و لفظ «لا» زایده یا اصل است.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ عطف است بر «لا یؤمنون» از قبیل عطف سبب بر مسبّب یا عطف مسبّب بر سبب.
و فؤاد اطلاق مىشود بر قلب گوشتى و بر نفس انسانى، و بر لطیفه سیّاره انسانى، و بر قلب که آن مرتبه اى از مراتب انسان و بر جهت روحانیّت انسان است.
وقتى این را دانستى، بدان که روحانیّت انسان یعنى قلب او مانند بدنش راست قامت آفریده شده است و به طور قائم قرار گرفته است. امّا وارونه بودن قلب به علّت وابستگى اش به مشتهیات حیوانى، و راست بودن آن به علّت وابستگى اش، به اقتضاى انسانیّت انسان مىباشد. و راست بودن ابصار (دیدها) عبارت است از ادراک آنچه موافق آخرت است از هر چیزى که بصر یا بصیرت، آن را درک مىکند، و تقلیب (وارونه) بودن آن سبب ادراک مقتضیات حیوانى، و احتجاب از عبرت گرفتن به مدرکات است.
کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ یعنى به آنچه که نازل شده است از آیات، یا به قرآن، یا به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله به آن ایمان نیاوردند.
أَوَّلَ مَرَّهٍ یعنى قبل از اینکه آنها پیشنهاد کنند، یا اوّلین بار که آیه نازل شد، یا در عالم ذر، یا اوّل دعوت.
وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ متعلّق به «نذرهم» یا به قول خدا یَعْمَهُونَ است، یعنى در گمراهى تردّد کرده، سرگردان مىشوند، «نقلّب» و «نذرهم» به صورت متکلّم و غایب خوانده شده، و «تقلّب» با تاء تأنیث به صورت مجهول نیز خوانده شده است.
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ ردّ پیشنهادات آنهاست و منع رسول صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنین است از آوردن به چیزى از آن پیشنهادها، چون آنها چنانکه نقل شده است گفتند: اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله پیامبران گذشته داراى آیاتى بودند، پس پیامبر فرمود:
چه آیتى دوست دارید که من هم آن را بیاورم، گفتند: کوه صفا را براى ما طلا کن، و بعضى از مردگان ما را برانگیز تا درباره تو از آنها سؤال کنیم، ملائکه را به ما نشان ده که به تو گواهى دهند، یا خدا و ملائکه را آشکارا پیش ما بیاور، و مسلمانانى نیز از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درخواست کردند که به پیشنهاد آنان عمل کند.
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خواست به آنها جواب دهد که جبرئیل نازل شد و گفت: اگر تو درخواست کنى خدا اجابت مىکند، و لکن اگر ایمان نیاورند اگر خواستى آنها را عذاب مىکنم و اگر خواستى آنها را رها مىکنم تا توبه کننده اى از آنها توبه کند، رسول خدا فرمود: بلکه توبه کننده اى از آنان توبه کند.
پس خداى تعالى این آیه را نازل فرمود: که اگر ما ملائکه را هم به سوى آنها بفرستیم.
وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى و مردگان نیز درباره رسالت تو با آنان سخن بگویند.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلًا و همه چیز را در مقابل آنها جمع کنیم، قبل جمع قبیل به معنى کفیل، یا جمع قبیل که جمع قبیله به معنى جماعت از مردم است، یا اینکه آن مصدر است به معنى معاینه و مقابله و معنى آن این است که اگر ما جمع کنیم بر آنها هر آیتى را و در مقابل آنها قرار دهیم که ببینند، یا اگر جمع کنیم هر چیزى را از خدا و ملائکه و غیر آنها که کفیل چیزى باشند که به آن بشارت داده شده اند یا انذار گذشتهاند، یا اینکه (قبل) به معنى جماعتها و گروهها باشد، و حمل جمع بر کُلَّ شَیْءٍ به اعتبار عموم آن است.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ آنها ایمان نخواهند آورد مگر اینکه خدا بخواهد. ردّ سببیّت اسباب ظاهرى براى ایمان و اثبات سببیّت مشیّت براى آن است، و منع نظر کردن مؤمنین و مشرکین است از نظر کردن به واسطه و غفلت آنان از سببیّت مشیّت، و پیشنهاد و آرزوى معجزه نمودن آنها، بدین ترتیب که واسطه ها اسباب نیستند بلکه آنها مظاهر مشیّت خدا هستند، و سبب هر مسبّبى همان مشیّت است که اگر خدا بخواهد هر نفسى را بدون واسطه هدایت مىکند، و اگر نخواهد، اگر چه هر واسطه اى براى هدایت فراهم گردد هدایت نمىکند.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یعنى اکثر مؤمنین، یا مشرکین، یا همه آنان.
یَجْهَلُونَ نمىدانند که مشیّت سبب ایمان است نه معجزه پیشنهادى و درخواستى، و چون نمىدانند پیشنهاد معجزه و آرزوى آن مىکنند. و ممکن است مفعول فعل نسبى باشد و معنى آن این است که بیشتر آنان جاهل و نادانند.
وَ کَذلِکَ چنانکه براى تو دشمنى از قوم خودت قرار دادیم.
جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا براى هر پیامبر نیز دشمنى قرار دادیم، یعنى بر دشمنى قومت با تو، اندوهناک مباش که سنّت ما طبق حکمت ما بر این جارى شده است که براى هر پیامبرى دشمنى قرار دهیم، تا تکمیل آنان و اصلاح امّت آنها باشد، و سبب جدایى منافق از موافق گشته، و فضائل آنان بر زبان کسانى ظاهر گردد که به آنها حسودى مىکنند.
زیرا که فضل و برترى محسود بیشتر اوقات بر زبان حسدکننده ظاهر مىشود، تا اینکه به سبب دشمنى معاندین بر طالبین دین احتجاج گردد، چون معاند انبیا به سبب دشمنى جز پیروى هوا و اراده دنیا و پشت کردن و به آخرت اظهار نمىکند، زیرا که پیامبران در امور دنیا با کسى معارضه نمىکنند، بلکه مردم را در کمال دلسوزى به آخرت دعوت مىکنند. این سخن دلدارى رسول صلّى اللّه علیه و آله و سایر مؤمنین است.
و (عدو) ضدّ (صدیق) یعنى دشمن ضدّ دوست است، و واحد و کثیر، و مذکّر و مؤنّث در آن مساوى است، و لذا از آن جمع بدل آورده شده است، مانند این قول خداى تعالى:
شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ بدان که انسان و همه عالم طبع بین دو عالم علوى و سفلى واقع شده است چنانکه گذشت، و اهل هر دو عالم یک جهت تسلّط و تصرّف در انسان را دارند، و عالم طبع و عالم سفلى خواسته شیاطین و جنّ و دار اشقیا و جحیم آنهاست، و عالم علوى نزدیک به عالم طبع مقرّ ملائکه صاحبان با بال است نه ملائکه مقرّبین که عالم آنها بالاتر از این است.
و انسان قابل تصرّف اهل هر دو عامل است، و براى او امکان توجّه به هر دوى آنها وجود دارد، پس کسى که با سوء اختیار خود به عالم سفلى توجّه کرد و تصرّف شیاطین و جنّ را قبول کرد، و در این قبول متمکّن شد، استعداد قبول تصرّف ملائکه در او باقى نماند و مظهر شیاطین مىشود، و محلّ تحقّق شیاطین مىگردد به نحوى که در وجودش جز شیاطین چیزى محقّق نمىشود، و فعل او فعل شیطان، و امر او امر شیطان، و اخلاق او اخلاق شیطان مىشود، چنانکه در فارسى گفته شده است.
چون پرى غالب شود بر آدمى | گم شود از مرد وصف مردمى | |
هر چه گوید او، پرى گفته بود | زین سرى نه، زان سرى، گفته بود | |
«مولوى» و بااینحال اگر بعضى از اوصاف انسان در او باقى باشد شیطان انس است وگرنه شیطان جنّ مىشود. و محتمل است که مقصود از شیطان جنّ، جنّهایى باشند که از طریق باطن اذیّت مىرسانند، و بر هر تقدیر مقصود چنانکه در خبر آمده است، کنایه از حبتر و زریق است. و کسى که با توفیق خدا توجّه به عالم علوى پیدا کند و تصرّف اهل آن عالم را قبول کند و در این مورد متمکّن شود به نحوى که استعداد تصرّف شیطان در او باقى نماند مظهر ملائکه بلکه مظهر خدا مىشود، و فعل و قول و اخلاق او ظهور افعال و اقوال و اخلاق ملائکه مىشود.
چنانکه گفته شده است:
چون پرى را این دم و قانون بود | کردگار آن پرى، خود چون بود | |
پس خداوند پرى و آدمى | از پرى کى باشد او آخر کمى | |
«مولوى» و از امام صادق علیه السّلام است: کسانى را که خداوند از اهل صفت حقّ قرار ندهد، آنان از شیاطین انس و جنّ هستند.
یُوحِی یعنى القا مىکند، یا از طریق باطن، شیاطین جنّ به شیاطین انس وحى مىکنند.
بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ یعنى گفتار کاذب و دروغ را با فریب و مکر، زیبا نشان مىدهند.
غُرُوراً یعنى وحى غرور، یا براى غرور، یا در حال غرور.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ پس نسبت به کارى که کرده اند ناراحت نباش که آن به سبب مشیّت ما بوده است، و در آن مصالح و حکمتهایى براى شماست.
فَذَرْهُمْ پس آنان را واگذار بدون اینکه متعرّض ردّ و قبول آنها باشى.
وَ ما یَفْتَرُونَ واگذار تا آنچه را که مىخواهند بگویند تا حکمتها و مصلحتهاى ما جریان پیدا کند.
_________________________________________
[۱] سوره یوسف آیه ۱۰۵
[۲] سوره روم آیه ۷
[۳] سوره بقره( ۲)، آیه ۱۰۲
[۴] سوره سبأ: آیات ۴۰ و۴۱
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۵،